شماره کتابشناسی ملی : 10415/1 سرشناسه : بروجردی حسین 1253 _ 1340 عنوان و نام پديدآور : انیس المقلدین فی احکام الدین چاپ سنگی]حسین الطباطبائی البروجردی کاتب محمد صانعی ابن فتح الله خوانساری وضعيت نشر : [طهران حاج سید احمد و حاج سید محمود اخوان کتابچی ق 1366 مشخصات ظاهری : 83 ص 21x15/5س م یادداشت استنساخ : مرکز فروش در تهران کتابفروشی اسلامیه مشخصات ظاهري اثر : نستعلیق صحافی جدید، جلد مقوایی با روکش گالینگور يادداشت عنوانهاي مرتبط : رساله شریفه انیس المقلدین در احکام دین عنوانهاي گونه گون ديگر : رساله شریفه انیس المقلدین در احکام دین شماره بازیابی : 10415 ث 254485
بِسمِّ الله الرَّحمنِ الرَّحيم:
الحمد لله رب العالمين و الصَّلوة و السلام علي خير خلقه محمّد و آله الطاهرين و لعنة الله علي اعدائهم اجمعين الي يوم الدين
عقيده مسلمانان به اصول دين بايد از روي دليل باشد و نمي تواند در اصول دين تقليد نمايد، يعني بدون دليل گفته ي كسي را قبول كند؛ ولي در احكام دين بايد يا مجتهد باشد كه بتواند احكام را از روي دليل به دست آورد، يا از مجتهد تقليد كند يعني به دستور او رفتار نمايد يا از راه احتياط طوري به وظيفه ي خود عمل نمايد كه يقين كند، تكليف خود را انجام داده است، مثلاً اگر عدّه اي از مجتهدين عملي را حرام مي دانند و عدّه ي ديگر مي گويند حرام نيست، آن عمل را انجام ندهد و اگر عملي را بعضي واجب و بعضي مستحب مي دانند، آن را به جا آورد، پس كساني كه مجتهد نيستند و نمي توانند به احتياط عمل كنند، واجب است از مجتهد تقليد نمايند.
تقليد در احكام، عمل كردن به دستور مجتهد است و از مجتهدي بايد تقليد كرد كه مرد و بالغ و عاقل و شيعه دوازده امامي و حلال زاده و زنده و عادل باشد و عادل كسيست كه كارهايي را كه بر او واجب است به جا آورد و كارهايي را كه بر او حرام است، ترك كند كه اگر از اهل محل يا همسايگان او يا كساني كه با او معاشرت دارند حال او را بپرسند، خوبي او را تصديق نمايند و نيز مجتهدي كه انسان از او تقليد مي كند، بايد اعلم باشد، يعني در فهميدن حكم خدا از تمام مجتهدهاي زمان خود استادتر باشد.
«مجتهد» و «اعلم» را از سه راه مي توان شناخت:
اوّل:
آن كه خود انسان يقين كند، مثل آن كه از اهل علم باشد و بتواند مجتهد و اعلم را بشناسد.
دوم:
آن كه دو نفر عادل كه مي توانند مجتهد و اعلم را تشخيص دهند، مجتهد بودن يا اعلم بودن كسي را تصديق كنند، به شرط آن كه دو نفر عالم عادل ديگر با گفته ي آنان مخالفت ننمايند.
سوم:
آن كه عدّه اي از اهل علم كه مي توانند مجتهد و اعلم را تشخيص دهند و از گفته ي آنان اطمينان پيدا مي شود، مجتهد بودن يا اعلم بودنِ كسي را تصديق كنند.
اگر شناختن «اعلم» مشكل باشد، بايد از كسي تقليد كند كه گمان به اعلم بودن او دارد، بلكه اگر احتمال ضعيفي هم بدهد كه كسي اعلم است و بداند ديگري از او اعلم نيست، بايد از او تقليد نمايد و اگر چند نفر در نظر او اعلم از ديگران و با يكديگر مساوي باشند، بايد
به دست آوردن فتوي، يعني دستور مجتهد چهار راه دارد:
اوّل:
شنيدن از خود مجتهد.
دوم:
شنيدن از دو نفر عادل كه فتواي مجتهد را نقل كنند.
سوم:
شنيدن از كسي كه انسان به گفته ي او اطمينان دارد.
چهارم:
در رساله ي مجتهد، در صورتي كه انسان به درستي آن رساله اطمينان داشته باشد
تا انسان يقين نكند كه فتواي مجتهد عوض شده است، مي تواند به آنچه در رساله نوشته شده عمل نمايد و اگر احتمال دهد كه فتواي او عوض شده جستجو لازم نيست.
اگر مجتهد اعلم در مسأله اي فتوي دهد، مقلّد آن مجتهد يعني كسي كه از او تقليد مي كند نمي تواند در آن مسأله به فتواي مجتهد ديگر عمل كند، ولي اگر فتواي ندهد و بفرمايد:
احتياط آن است كه فلان طور عمل شود مثلاً بفرمايد احتياط آن است كه در ركعت سوم و چهارم نماز، سه مرتبه تسبيحات اربعه يعني «سُبحانَ اللهِ و اَلحَمدُ لِلّهِ وَ لا اِلهَ اِلّا اللهُ وَ اللهُ اَكبَرُ» بگويد مقلّد بايد يا به اين احتياط كه احتياط واجبش مي گويند عمل كند و سه مرتبه بگويد و يا به فتواي مجتهدي كه علم او را از مجتهد اعلم كمتر و از مجتهدهاي ديگر بيشتر است عمل نمايد، پس اگر او يك مرتبه گفتن را كافي بداند، مي تواند يك مرتبه بگويد و همچنين است اگر مجتهد اعلم بفرمايد:
مسأله محل تأمل يا محل اشكال است.
اگر مجتهد اعلم بعد از آن كه در مسأله اي فتوي داده، احتياط كند مثلاً بفرمايد:
ظرف نجس را كه يك مرتبه در آب كر بشويند پاك مي شود، اگر چه احتياط آن است كه سه مرتبه بشويند مقلّد او نمي تواند در آن مسأله به فتواي مجتهد ديگر رفتار كند، بلكه بايد يا به فتوي عمل كند، يا به احتياط بعد از فتوي كه آن را احتياط مستحب مي گويند عمل نمايد.
اگر مجتهدي كه انسان از او تقليد مي كند، از دنيا برود بايد از مجتهد زنده تقليد كرد، ولي كسي كه در مسأله اي به فتواي مجتهدي عمل كرده، اگر بعد از مردن آن مجتهد در آن مسأله به فتواي مجتهد زنده رفتار نكرده باشد، مي تواند در آن مسأله به فتواي مجتهدي كه از دنيا رفته باقي باشد، اگر چه احتياط مستحب آن است كه به فتواي مجتهد زنده رفتار نمايد.
اگر در مسأله اي به فتواي مجتهدي عمل كند و بعد از مردن او در همان مسأله به فتواي مجتهد زنده رفتار نمايد، دوباره نمي تواند آن را مطابق فتواي مجتهدي كه از دنيا رفته است انجام دهد، ولي اگر مجتهد زنده در مسأله اي فتوي ندهد و احتياط نمايد و مقلّد مدّتي به آن احتياط عمل كند، دوباره مي تواند به فتواي مجتهدي كه از دنيا رفته عمل نمايد، مثلاً اگر مجتهدي گفتن يك مرتبه «سُبحانَ اللهِ وَ الَحمدُ لِله وَ لا اِلهَ اِلا اللهُ وَ اللهُ اَكبرُ» را در ركعت سوم و چهارم نماز كافي بداند و مقلّد مدتي به اين دستور عمل نمايد و يك مرتبه بگويد، چنانچه آن مجتهد از دنيا برود و مجتهد زنده احتياط واجب را در سه مرتبه گفتن بداند و مقلّد مدتي به اين احتياط عمل كند و سه مرتبه بگويد، دوباره مي تواند به فتواي مجتهدي كه از دنيا رفته برگردد و يك مرتبه بگويد.
مسائلي را كه انسان غالباً به آنها احتياج دارد، واجب است ياد بگيرد.
اگر براي انسان مسأله اي پيش آيد كه حكم آن را نمي داند، چنانچه ممكن است بايد صبر كند تا فتواي مجتهد اعلم را به دست آورد و اگر ممكن نيست بايد به فتواي مجتهدي كه علم او كمتر از مجتهد اعلم و بيشتر از مجتهدهاي ديگر است عمل كند، يا اگر مي تواند از راه احتياط وظيفه ي خود را انجام دهد.
اگر كسي فتواي مجتهدي را به ديگري بگويد، چنانچه فتواي آن مجتهد عوض شود لازم نيست به او خبر دهد كه فتوي عوض شده، ولي اگر بعد از گفتن فتوي بفهمد اشتباه كرده، در صورتي كه ممكن باشد بايد اشتباه را برطرف كند.
اگر مكلف مدتي اعمال خود را بدون تقليد انجام دهد، در صورتي اعمال او صحيح است كه با فتواي مجتهدي كه وظيفه اش تقليد از او بوده، يا با فتواي مجتهدي كه فعلاً بايد از او تقليد كند مطابق باشد، يا از راه ديگري بفهمد كه به وظيفه ي واقعي خود رفتار كرده است.
آب يا مطلق است يا مضاف: آبِ مضاف آبيست كه آن را از چيزي بگيرند، مثل آب هندوانه و گلاب، يا با چيزي مخلوط باشد، مثل آبي كه به قدري با گِل و مانند آن مخلوط شود كه ديگر به آن آب نگويند و غير اينها آبِ مطلق است و آن بر پنج قسم است:
اوّل:
آب كر،
دوم:
آب قليل،
سوم:
آب جاري،
چهارم:
آب باران،
پنجم:
آب چاه.
آب كر مقدار آبيست كه اگر در ظرفي كه درازا و پهنا و گودي آن هر يك سه وجب و نيم است بريزند، آن ظرف را پر كند و وزن آن از صد و بيست و هشت مَن تبريز بيست مثقال كمتر است، كه 376. 740 كيلوگرم مي شود.
اگر عين نجس مانند بول و خون يا چيزي كه نجس شده است مانند لباس نجس به آب كر برسد، چنانچه آن آب بو يا رنگ يا مزه ي نجاست را بگيرد، نجس مي شود و اگر تغيير نكند، نجس نمي شود.
اگر بوي آب كر به واسطه ي غير نجاست تغيير كند، نجس نمي شود.
اگر عين نجس مانند خون به آبي كه بيشتر از كر است برسد و بو يا رنگ يا مزه ي قسمتي از آن را تغيير دهد، چنانچه مقداري كه تغيير نكرده، كمتر از كر باشد تمام آب نجس مي شود و اگر به اندازه ي كر يا بيشتر باشد، فقط مقداري كه بو يا رنگ يا مزه ي آن تغيير كرده نجس است.
آب فوّاره اگر متصل به كر باشد آب نجس را پاك مي كند، ولي اگر قطره قطره روي آب نجس بريزد آن را پاك نمي كند، مگر آن كه چيزي روي فوّاره بگيرند تا آبِ آن قبل از قطره قطره شدن به آب نجس متصل شود و بنا بر احتياط واجب بايد آب فوّاره با آن آبِ نجس مخلوط گردد.
اگر چيز نجس را زير شيري كه متصل به كر است بشويند، آبي كه از آن چيز مي ريزد، اگر متصل به كر باشد و بو يا رنگ يا مزه ي نجاست نگرفته باشد و عين نجاست هم در آن نباشد پاك است.
اگر مقداري از آب كر يخ ببندد و باقي آن به قدر كر نباشد، چنانچه نجاست به آن برسد نجس مي شود و هر قدر از يخ هم آب شود نجس است.
آبي كه به اندازه ي كر بوده، اگر انسان شك كند از كر كمتر شده يا نه، مثل آب كر است؛ يعني نجاست را پاك مي كند و اگر نجاستي هم به آن برسد نجس نمي شود و آبي كه كمتر از كر بوده و انسان شك دارد به مقدار كر شده يا نه، حكم آب كر ندارد.
كر بودن آب به سه راه ثابت مي شود:
اوّل:
آن كه خود انسان يقين كند.
دوم:
آن كه دو مرد عادل خبر دهند.
سوم:
كسي كه آب در اختيار اوست به كر بودن آن خبر دهد، مثلاً حمامي بگويد:
آب حوض حمام كر است.
آب قليل آبيست كه از زمين نجوشد و از كُر كمتر باشد.
اگر آب قليل روي چيز نجس بريزد، يا چيز نجس به آن برسد نجس مي شود، ولي اگر از بالا با فشار روي چيز نجس بريزد، مقداري كه به آن چيز مي رسد، نجس و هر چه بالاتر از آن است پاك مي باشد.
آب قليلي كه براي برطرف كردن عين نجاست روي چيز نجس ريخته شود و از آن جدا گردد، نجس است و بنا بر احتياط واجب بايد از آب قليلي هم كه بعد از برطرف شدنِ عين نجاست، براي آب كشيدنِ چيز نجس روي آن مي ريزند و از آن جدا مي شود اجتناب كنند، ولي آبي كه با آن مخرج بول و غائط را مي شويند با پنج شرط پاك است:
اوّل:
آن كه بو يا رنگ يا مزه ي نجاست نگرفته باشد.
دوم:
نجاستي از خارج به آن نرسيده باشد.
سوم:
نجاست ديگري مثل خون با بول يا غائط بيرون نيامده باشد.
چهارم:
ذره هاي غائط در آب پيدا نباشد.
پنجم:
بيشتر از مقدار معمول، نجاست به اطراف مخرج نرسيده باشد.
آب جاري آبيست كه از زمين بجوشد و جريان داشته باشد، مانند آب چشمه و قنات.
آب جاري اگر چه كمتر از كر باشد، چنانچه نجاست به آن برسد تا وقتي بو يا رنگ يا مزه ي آن به واسطه ي نجاست تغيير نكرده، پاك است.
اگر نجاستي به آب جاري برسد، مقداري از آن كه بو يا رنگ يا مزه اش به واسطه ي نجاست تغيير كرده نجس است و طرفي كه متصل به چشمه است، اگر چه كمتر از كر باشد پاك است و آب هاي ديگر نهر اگر به اندازه ي كر باشد، يا به واسطه ي آبي كه تغيير نكرده به آب طرف چشمه متصل باشد، پاك و گرنه نجس است.
آب چشمه اي كه جاري نيست ولي طوريست كه اگر از آن بردارند باز مي جوشد، حكم آب جاري دارد؛ يعني اگر نجاست به آن برسد تا وقتي كه بو يا رنگ يا مزه ي آن به واسطه ي نجاست تغيير نكرده، پاك است.
آبي كه كنار نهر ايستاده و متصل به آب جاري است، حكم آب جاري دارد.
چشمه اي كه مثلاً در زمستان مي جوشد و در تابستان از جوشش مي افتد فقط وقتي كه مي جوشد حكم آب جاري دارد.
آب حوض حمام اگر چه كمتر از كر باشد، چنانچه به خزينه اي كه آب آن به اندازه ي كر است متصل باشد، مثل آب جاري است.
آب لوله هاي حمام و عمارات كه از شيرها و دوش ها مي ريزد، اگر متصل به كر باشد مثل آب جاري است.
آبي كه روي زمين جريان دارد ولي از زمين نمي جوشد، چنانچه كمتر از كر باشد و نجاست به آن برسد نجس مي شود، اما اگر از بالا با فشار به پايين بريزد، چنانچه نجاست به پايين آن برسد بالاي آن نجس نمي شود.
اگر به چيز نجسي كه عين نجاست در آن نيست يك مرتبه باران ببارد، جايي كه باران به آن برسد پاك مي شود و در فرش و لباس و مانند اينها فشار لازم نيست، ولي باريدن دو سه قطره فايده ندارد، بلكه بايد طوري باشد كه بگويند باران مي آيد.
اگر باران به عين نجس ببارد و به جاي ديگر ترشّح كند، چنانچه عين نجاست همراه آن نباشد و بو يا رنگ يا مزه ي نجاست نگرفته باشد پاك است، پس اگر باران بر خون ببارد و ترشّح كند، چنانچه ذرّه اي خون در آن باشد، يا آن كه بو يا رنگ يا مزه ي خون گرفته باشد نجس مي باشد
اگر بر سقفِ عمارت يا روي بام آن عين نجاست باشد، تا وقتي باران به بام مي بارد آبي كه به چيز نجس رسيده و از سقف يا ناودان مي ريزد پاك است و بعد از قطع شدنِ باران، اگر معلوم باشد آبي كه مي ريزد به چيز نجس رسيده است نجس مي باشد.
زمين نجسي كه باران بر آن ببارد پاك مي شود و اگر باران بر زمين جاري شود و به جاي نجسي كه زير سقف است برسد، آن را نيز پاك مي كند.
خاك نجسي كه به واسطه ي باران گِل شود، پاك است.
هرگاه آب باران در جايي جمع شود، اگر چه كمتر از كر باشد، چنانچه موقعي كه باران مي آيد چيز نجسي را در آن بشويند و آب بو يا رنگ يا مزه ي نجاست نگيرد، آن چيز نجس پاك مي شود.
اگر بر فرشِ پاكي كه روي زمين نجس است باران ببارد و بر زمين نجس جاري شود، فرش نجس نمي شود و زمين هم پاك مي گردد.
آب چاهي كه از زمين مي جوشد، اگر چه كمتر از كر باشد چنانچه نجاست به آن برسد، تا وقتي بو يا رنگ يا مزه ي آن به واسطه ي نجاست تغيير نكرده پاك است؛ ولي مستحب است پس از رسيدن بعضي از نجاست ها، مقداري كه در كتاب هاي مفصّل گفته شده از آب آن بكشند.
اگر نجاستي در چاه بريزد و بو يا رنگ يا مزه آبِ آن را تغيير دهد، چنانچه تغيير آب چاه از بين برود، بنا بر احتياط واجب موقعي پاك مي شود كه با آبي كه از چاه مي جوشد مخلوط گردد.
اگر آب باران يا آب ديگر، در گودالي جمع شود و كمتر از كر باشد، به [مجرد] رسيدن نجاست به آن نجس مي شود.
آب مضاف كه معني آن گفته شد، چيز نجس را پاك نمي كند، وضو و غسل هم با آن باطل است.
آب مضاف هر قدر زياد باشد، اگر ذرّه اي نجاست به آن برسد نجس مي شود، ولي چنانچه از بالا با فشار روي چيز نجس بريزد، مقداري كه به چيز نجس رسيده نجس و مقداري كه بالاتر از آن است پاك مي باشد؛ مثلاً اگر گلاب را از گلابدان روي دست نجس بريزند، آنچه به دست رسيده نجس و آنچه به دست نرسيده، پاك است.
اگر آب مضاف نجس طوري با آب كر يا جاري مخلوط شود كه ديگر آب مضاف به آن نگويند، پاك مي شود.
آبي كه مطلق بوده و معلوم نيست مضاف شده يا نه، مثل آب مطلق است، يعني چيز نجس را پاك مي كند، وضو و غسل هم با آن صحيح است و آبي كه مضاف بوده و معلوم نيست مطلق شده يا نه، مثل آب مضاف است، يعني چيز نجس را پاك نمي كند، وضو و غسل هم با آن باطل است.
آبي كه معلوم نيست مطلق است يا مضاف و معلوم نيست كه قبلاً مطلق يا مضاف بوده، نجاست را پاك نمي كند، وضو و غسل هم با آن باطل است، ولي اگر به اندازه ي كر يا بيشتر باشد و نجاست به آن برسد حكم به نجس بودن آن نمي شود.
آبي كه عين نجاست مثل خون و بول به آن برسد و بو يا رنگ يا مزه ي آن را تغيير دهد، اگر چه كر يا جاري باشد نجس مي شود، ولي اگر بو يا رنگ يا مزه ي آب به واسطه ي نجاستي كه بيرون آن است عوض شود مثلاً مرداري كه پهلوي آب است بوي آن را تغيير دهد نجس نمي شود.
آبي كه عين نجاست مثل خون و بول در آن ريخته و بو يا رنگ يا مزه ي آن را تغيير داده، چنانكه به كر يا جاري متصل شود يا باران بر آن ببارد، يا باد باران را در آن بريزد، يا آب باران از ناودان در آن جاري شود و تغيير آن از بين برود پاك مي شود، ولي بنا بر احتياط واجب بايد آب باران يا كر يا جاري با آن مخلوط گردد.
اگر چيز نجسي را در كر يا جاري آب بكشند، آبي كه بعد از بيرون آوردن، از آن مي ريزد پاك است.
آبي كه پاك بوده و معلوم نيست نجس شده يا نه، پاك است و آبي كه نجس بوده و معلوم نيست پاك شده يا نه نجس است.
نيم خورده ي سگ و خوك و كافر، نجس و خوردن آن حرام است و نيم خورده ي حيواناتِ حرام گوشت، پاك و خوردن آن مكروه مي باشد.
واجب است انسان وقت تخلّي و مواقع ديگر، عورت خود را از كساني كه مكلّفند، اگر چه مثل خواهر و مادر با او محرم باشند و همچنين از ديوانه و بچّه هاي ممّيز كه خوب و بد را مي فهمند بپوشاند، ولي زن و شوهر لازم نيست عورت خود را از يكديگر بپوشانند.
لازم نيست با چيز مخصوصي عورت خود را بپوشانند و اگر مثلاً با دست هم آن را بپوشانند كافي است.
موقع تخلّي بايد طرف جلوي بدن يعني شكم و سينه و زانوها رو به قبله و پشت به قبله نباشد.
اگر موقع تخلّي طرف جلوي بدن كسي رو به قبله يا پشت به قبله باشد و عورت را از قبله بگرداند كفايت نمي كند و اگر جلوي بدن او رو به قبله يا پشت به قبله نباشد، احتياط واجب آن است كه عورت را رو به قبله يا پشت به قبله ننمايد.
احتياط واجب آن است كه طرف جلوي بدن در موقع استبراء كه احكام آن بعداً گفته مي شود و موقع تطهير مخرج بول و غائط رو به قبله و پشت به قبله نباشد.
اگر براي آن كه نامحرم او را نبيند، مجبور شود رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند، بايد رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند و نيز اگر از راه ديگر ناچار باشد كه رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند مانعي ندارد.
احتياط واجب آن است كه بچّه را در وقت تخلّي رو به قبله يا پشت به قبله ننشانند، ولي اگر خودِ بچّه بنشيند جلوگيري از او واجب نيست.
در چهار جا تخلّي حرام است:
اوّل:
در كوچه هاي بن بست، در صورتي كه صاحبانش اجازه نداده باشند.
دوم:
در ملك كسي كه اجازه ي تخلّي نداده باشد.
سوم:
در جايي كه براي عدّه ي مخصوصي وقف شده است، مثل بعضي از مدرسه ها.
چهارم:
روي قبر مؤمنين در صورتي كه بي احترامي به آنان باشد.
در سه صورت مخرج غائط فقط با آب پاك مي شود:
اوّل:
آن كه با غائط، نجاست ديگري مثل خون بيرون آمده باشد.
دوم:
آن كه نجاستي از خارج به مخرج غائط رسيده باشد.
سوم:
آن كه اطراف مخرج بيشتر از مقدار معمول آلوده شده باشد و در غير اين سه صورت مي شود مخرج را با آب شست و يا به دستوري كه بعداً گفته مي شود با پارچه و سنگ و مانند اينها پاك كرد، اگر چه شستن با آب بهتر است.
مخرج بول با غير آب پاك نمي شود و در كر و جاري اگر بعد از برطرف شدنِ بول، يك مرتبه بشويند كافي است، ولي با آب قليل بايد دو مرتبه شست و بهتر است سه مرتبه شسته شود.
اگر مخرج غائط را با آب بشويند، بايد چيزي از غائط در آن نماند، ولي باقي ماندنِ رنگ و بوي آن مانعي ندارد و اگر در دفعه ي اوّل طوري شسته شود كه ذرّه اي از غائط در آن نماند، دوباره شستن لازم نيست.
با سنگ و كلوخ و مانند اينها اگر خشك و پاك باشند، مي شود مخرج غائط را تطهير كرد و چنانچه رطوبت كمي داشته باشند كه به مخرج نرسد، اشكال ندارد، ولي بايد از سه دفعه كمتر نباشد اگر چه به يك مرتبه يا دو مرتبه مخرج پاكيزه شود.
احتياط واجب آن است كه سنگ يا پارچه اي كه غائط را با آن برطرف مي كنند، سه قطعه باشد و اگر با سه قطعه بر طرف نشود، بايد به قدري اضافه نمايند تا مخرج كاملاً پاكيزه شود، ولي باقي ماندنِ ذرّه هاي كوچكي كه ديده نمي شود اشكالي ندارد.
پاك كردن مخرج غائط با چيزهايي كه احترام آنها لازم است مانند كاغذي كه اسم خدا و پيغمبران بر آن نوشته شده حرام است و با استخوان و سرگين هم نبايد مخرج غائط را پاك كرد و اگر كسي با اينها غائط را برطرف كند، معصيت كرده ولي مخرج پاك مي شود.
اگر شك كند كه مخرج را تطهير كرده يا نه، اگر چه هميشه بعد از بول يا غائط فوراً تطهير مي كرده، احتياط واجب آن است كه تطهير نمايد.
اگر بعد از نماز شك كند كه قبل از نماز، مخرج را تطهير كرده يا نه، نمازي كه خوانده صحيح است، ولي براي نمازهاي بعد بايد تطهير كند.
استبراء عمل مستحبيست كه مردها بعد از بيرون آمدن بول انجام مي دهند، براي آن كه يقين كنند بول در مجري نمانده است و آن داراي اقساميست و بهترين آنها اينست كه بعد از قطع شدن بول، اگر مخرج غائط نجس شده، اوّل آن را تطهير كنند، بعد سه دفعه با انگشت ميانه ي دست چپ از مخرج غائط تا بيخ آلت بكشند و بعد شست را روي آلت و انگشت پهلوي شست را زير آن بگذارند و سه مرتبه تا ختنه گاه بكشند و پس از آن سه مرتبه سر آلت را فشار دهند.
آبي كه گاهي بعد از ملاعبه و بازي كردن از انسان خارج مي شود و به آن مَذي مي گويند پاك است و نيز آبي كه گاهي بعد از مني بيرون مي آيد و به آن وذي گفته مي شود و آبي كه گاهي بعد از بول بيرون مي آيد و به آن وَدي مي گويند اگر بول به آن نرسيده باشد پاك است و چنانچه انسان بعد از بول استبراء كند و بعد آبي از او خارج شود و شك كند كه بول است يا يكي از اينها، پاك مي باشد.
اگر انسان شك كند استبراء كرده يا نه و رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند پاك است يا نه، نجس مي باشد و چنانچه وضو گرفته باشد باطل مي شود، ولي اگر شك كند استبرايي كه كرده درست بوده يا نه و رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند پاك است يا نه، پاك مي باشد، وضو را هم باطل نمي كند.
كسي كه استبراء نكرده اگر به واسطه ي آن كه مدتي از بول كردن او گذشته، يقين كند بول در مجري نمانده است و رطوبتي ببيند و شك كند پاك است يا نه، آن رطوبت پاك مي باشد وضو را هم باطل نمي كند.
اگر انسان بعد از بول استبراء كند و وضو بگيرد، چنانچه بعد از وضو رطوبتي ببيند كه بداند يا بول است يا مني، واجب است احتياطاً غسل كند، وضو هم بگيرد، ولي اگر وضو نگرفته باشد فقط وضو گرفتن كافي است.
براي زن استبراء از بول نيست و اگر رطوبتي ببيند و شك كند پاك است يا نه، پاك مي باشد، وضو و غسل را باطل نمي كند.
مستحبات و مكروهات تخلّي
مستحب است در موقع تخلّي جايي بنشيند كه كسي او را نبيند و موقع وارد شدن به مكان تخلّي، اوّل پاي چپ و موقع بيرون آمدن، اوّل پاي راست را بگذارد و همچنين مستحب است در حال تخلّي سر را بپوشاند و سنگيني بدن را بر پاي چپ بيندازد.
نشستن رو به روي خورشيد و ماه در موقع تخلّي مكروه است، ولي اگر عورت خود را به وسيله اي بپوشاند مكروه نيست و نيز در موقع تخلّي نشستن رو به روي باد و در جاده و خيابان و كوچه و درب خانه و زير درختي كه ميوه مي دهد و چيز خوردن و توقف زياد و تطهير كردن با دست راست، مكروه مي باشد و همچنين است حرف زدن در حال تخلّي، ولي اگر ناچار باشد يا ذكر خدا بگويد اشكال ندارد.
ايستاده بول كردن و بول كردن در زمين سخت و سوراخ جانوران و در آب خصوصاً آب ايستاده مكروه است.
خود داري كردن از بول و غائط مكروه است و اگر براي بدن ضرر داشته باشد حرام است.
مستحب است انسان پيش از نماز و پيش از خواب و پيش از جماع و بعد از بيرون آمدن مني بول كند.
نجاسات دوازده چيز است:
اوّل:
بول،
دوم:
غائط،
سوم:
مني،
چهارم:
مردار،
پنجم:
خون، ششم و هفتم:
سگ و خوك،
هشتم:
كافر،
نهم:
شراب،
دهم:
فقاع، يازدهم و دوازدهم:
عرق جنب از حرام و عرق حيوان نجاست خوار كه بنا بر احتياط واجب بايد از اين دو اجتناب كرد.
بول و غائط انسان و هر حيوان حرام گوشتي كه خون جهنده دارد كه اگر رگ آن را ببرند خون از آن جستن مي كند نجس است و بنا بر احتياط واجب بايد از بول و غائط حيوان حرام گوشتي كه خون آن جستن نمي كند مثل ماهي حرام گوشت اجتناب كرد، ولي فضله ي حيوانات كوچك مثل پشه و مگس كه گوشت ندارند پاك است.
بنا بر احتياط واجب بايد از فضله ي پرندگان حرام گوشت اجتناب كرد.
بول و غائط حيوان نجاست خوار نجس است و همچنين است بول و غائط حيواني كه انسان آن را وطي كرده يعني با آن نزديكي نموده و گوسفندي كه گوشت آن از خوردنِ شير خوك محكم شده است.
مني حيواني كه خون جهنده دارد، نجس است.
مردار حيواني كه خون جهنده دارد نجس است، چه خودش مرده باشد، يا به غير دستوري كه در شرع معين شده آن را كشته باشند و ماهي چون خون جهنده ندارد، اگر چه در آب بميرد پاك است.
چيزهايي از مردار كه مثل پشم و مو و كرك و استخوان و دندان روح نداشته پاك است.
اگر از بدن انسان يا حيواني كه خون جهنده دارد در حالي كه زنده است، گوشت يا چيز ديگري را كه روح دارد جدا كنند، نجس است.
پوست هاي مختصر لب و جاهاي ديگر بدن كه موقع افتادنشان رسيده، اگر چه آنها را بكنند پاك است، ولي بنا بر احتياط واجب بايد از پوستي كه موقع افتادنش نرسيده و آن را كنده اند اجتناب نمايند.
تخم مرغي كه از شكم مرغ مرده بيرون مي آيد، اگر پوستِ روي آن سفت شده باشد پاك است، ولي ظاهر آن را بايد آب كشيد.
اگر برّه و بزغاله پيش از آن كه علف خوار شوند بميرند، پنير مايه اي كه در شير دادن آنها مي باشد پاك است، ولي ظاهر آن را بايد آب كشيد.
دواجات روان و عطر و روغن و واكس و صابون كه از خارجه مي آورند، اگر انسان يقين به نجاست آنها نداشته باشد، پاك است.
گوشت و پيه و چرمي كه در بازار مسلمانان فروخته مي شود پاك است و همچنين است اگر يكي از اينها در دست مسلمان باشد، ولي اگر بدانند آن مسلمان از كافر گرفته و رسيدگي نكرده كه از حيواني است كه به دستور شرع كشته شده يا نه، نجس مي باشد.
خون انسان و هر حيواني كه خون جهنده دارد (يعني حيواني كه اگر رگ آن را ببرند خون از آن جستن مي كند) نجس است، پس خون حيواني كه مانند ماهي و پشه خون جهنده ندارد، پاك مي باشد.
اگر حيوان حلال گوشت را به دستوري كه در شرع معين شده بكشند و خون آن به مقدار معمول بيرون آيد، خوني كه در بدنش مي ماند پاك است، ولي اگر به علت نفس كشيدن يا به واسطه ي اين كه سر حيوان در جاي بلندي بوده خون به بدن حيوان برگردد، آن خون نجس است.
بنا بر احتياط واجب از تخم مرغي كه ذرّه اي خون در آن است بايد اجتناب كرد، ولي اگر خون در زرده باشد تا پوست نازك روي آن پاره نشده، سفيده پاك مي باشد.
خوني كه گاهي موقع دوشيدن شير ديده مي شود نجس است و شير را نجس مي كند.
خوني كه از لاي دندان ها مي آيد، اگر به واسطه ي مخلوط شدن با آب دهان از بين برود پاك است؛ ولي احتياط واجب آن است كه آن را فرو نبرند.
خوني كه به واسطه ي كوبيده شدن زير ناخن يا زير پوست مي ميرد، اگر طوري شود كه ديگر به آن خون نگويند پاك است و اگر به آن خون بگويند نجس است و در اين صورت چنانچه ناخن يا پوست سوراخ شود، اگر مشقّت ندارد بايد براي وضو و غسل خون را بيرون آورند و اگر مشقّت دارد بايد اطراف آن را به طوري كه نجاست زياد نشود بشويند و پارچه يا چيزي مثل پارچه بر آن بگذارند و روي پارچه دست تر بكشند و تيمّم هم بكنند.
اگر انسان نداند كه خون زير پوست مرده يا گوشت به واسطه ي كوبيده شدن به آن حالت درآمده، پاك است.
اگر موقع جوشيدنِ غذا ذرّه اي خون در آن بيفتد، تمام غذا و ظرف آن نجس مي شود و جوشيدن و حرارت و آتش پاك كننده نيست.
زردابه اي كه در حال بهبودي زخم در اطراف آن پيدا مي شود، اگر معلوم نباشد كه با خون مخلوط است پاك مي باشد.
سگ و خوكي كه در خشكي زندگي مي كنند حتّي مو و استخوان و پنجه و ناخن و رطوبت هاي آنها نجس است، ولي سگ و خوك دريايي پاك است.
كافر يعني؛ كسي كه منكر خدا است، يا براي خدا شريك قرار مي دهد، يا پيغمبري حضرت خاتم الانبياء محمّد بن عبدالله (ص) را قبول ندارد، نجس است و نيز كسي كه ضروري دين (يعني چيزي را كه مثل نماز و روزه ي مسلمانان جزءِ دين اسلام مي دانند) منكر شود، چنانچه بداند آن چيز ضروري دين است، نجس مي باشد و اگر نداند احتياطاً بايد از او اجتناب كرد.
تمام بدن كافر حتّي مو و ناخن و رطوبت هاي او نجس است.
اگر پدر و مادر و جد و جدّة بچّه ي نابالغ كافر باشند آن بچّه هم نجس است و اگر يكي از اينها مسلمان باشد بچّه پاك است.
كسي كه معلوم نيست مسلمان است يا نه، پاك مي باشد، ولي احكام ديگر مسلمانان را ندارد، مثلاً نمي تواند زن مسلمان بگيرد و نبايد در قبرستان مسلمانان دفن شود.
اگر مسلماني به يكي از دوازده امام دشنام دهد، يا با آنان دشمني داشته باشد، نجس است.
شراب و هر چيزي كه انسان را مست مي كند، چنانچه به خودي خود روان باشد، نجس است و اگر مثل بنگ و حشيش روان نباشد اگر چه چيزي در آن بريزند كه روان شود پاك است.
الكل صنعتي كه براي رنگ كردن درب و ميز و صندلي و مانند اينها به كار مي برند، اگر انسان نداند از چيزي كه مست كننده و روان است درست كرده اند، پاك مي باشد.
اگر انگور و آب انگور به خودي خود جوش بيايد حرام و نجس است و اگر به واسطه ي پختن جوش بيايد، خوردن آن حرام و بنا بر احتياط واجب نجس مي باشد.
خرما و مويز و كشمش و آب آنها اگر جوش بيايند، پاك و خوردن آنها حلال است، اگر چه احتياط مستحب آن است كه از آنها اجتناب كنند.
فُقّاع كه از جو گرفته مي شود و به آن آب جو مي گويند نجس است، ولي آبي كه به دستور طبيب از جو مي گيرند و به آن ماءِ الشعير مي گويند، پاك مي باشد.
عرق جنب از حرام بنا بر احتياط واجب نجس است، چه در حال جماع بيرون آيد يا بعد از آن، از مرد باشد يا از زن، از زنا باشد يا از لواط، يا از وطي و نزديكي كردن با حيوانات يا استمناء، (و استمناء آن است كه انسان با خود كاري كند كه مني از او بيرون آيد).
اگر انسان در موقعي كه نزديكي با زن حرام است مثلاً در روزه ي ماه رمضان با زن خود نزديكي كند، بنا بر احتياط واجب بايد از عرق خود اجتناب نمايد.
اگر جُنب از حرام عوض غسل تيمّم نمايد و بعد از تيمّم عرق كند، باز هم بنا بر احتياط واجب بايد از عرق خود اجتناب نمايد.
اگر كسي از حرام جُنب شود و بعد با حلال خود نزديكي كند، يا اوّل با حلال خود نزديكي كند و بعد از حرام جنب شود، احتياط واجب آن است كه از عرق خود اجتناب نمايد.
بنا بر احتياط واجب بايد از عرق شتر نجاست خوار و هر حيواني كه به خوردن نجاست عادت كرده، اجتناب كرد.
نجاست هر چيز از سه راه ثابت مي شود:
اوّل:
آن كه خود انسان يقين كند چيزي نجس است و اگر گمان داشته باشد چيزي نجس است، لازم نيست از آن اجتناب نمايد، بنا بر اين غذا خوردن در قهوه خانه ها و مهمان خانه هايي كه مردمان لاابالي و كساني كه پاكي و نجسي را مراعات نمي كنند در آنها غذا مي خورند، اگر انسان يقين نداشته باشد غذايي را كه براي او آورده اند نجس است، اشكال ندارد.
دوم:
آن كه كسي كه چيزي در اختيار اوست بگويد آن چيز نجس است، مثلاً همسر انسان يا نوكر يا كلفت بگويد ظرف يا چيز ديگري كه در اختيار او است، نجس مي باشد.
سوم:
آن كه دو مرد عادل بگويند چيزي نجس است و نيز اگر يك نفر عادل هم بگويد، چيزي نجس است بنا بر احتياط واجب بايد از آن چيز اجتناب كرد.
اگر به واسطه ي ندانستن مسأله نجس بودن و پاك بودن چيزي را نداند مثلاً نداند عرق جُنب از حرام پاك است يا نه بايد مسأله را بپرسد، ولي اگر با اين كه مسأله را مي داند چيزي را شك كند پاك است يا نه، مثلاً شك كند آن چيز خون است يا نه، يا نداند كه خون پشه است يا خون انسان، پاك مي باشد.
چيز نجسي كه انسان شك دارد پاك شده يا نه، نجس است و چيز پاك را اگر شك كند نجس شده يا نه، پاك است و اگر هم بتواند نجس بودن يا پاك بودن آن را بفهمد لازم نيست وارسي كند.
اگر بداند يكي از دو ظرف يا دو لباسي كه از هر دوي آنها استفاده مي كند نجس شده و نداند كدام است، بايد از هر دو اجتناب كند، ولي اگر مثلاً نمي داند لباس خودش نجس شده يا لباسي كه هيچ از آن استفاده نمي كند و مال ديگري است، از لباس خودش هم لازم نيست اجتناب نمايد.
اگر چيز پاك به چيز نجس برسد و هر دو يا يكي از آنها به طوري تر باشد كه تري يكي به ديگري برسد، چيز پاك نجس مي شود و اگر تري به قدري كم باشد كه به ديگري نرسد، چيزي كه پاك بوده نجس نمي شود.
اگر چيز پاكي به چيز نجس برسد و انسان شك كند كه هر دو يا يكي از آنها تر بوده يا نه، آن چيز پاك نجس نمي شود.
دو چيزي كه انسان نمي داند كدام پاك و كدام نجس است، اگر چيز پاكي با رطوبت به يكي از آنها برسد، نجس نمي شود.
زمين و پارچه و مانند اينها اگر رطوبت داشته باشد، هر قسمتي كه نجاست به آن برسد نجس مي شود و جاهاي ديگر آن پاك است و همچنين است خيار و خربزه و مانند اينها.
هر گاه شيره و روغن و مانند اينها طوري باشد كه اگر مقداري از آن را بردارند جاي آن خالي نمي ماند، همين كه يك نقطه ي از آن نجس شد، تمام آن نجس مي شود، ولي اگر طوري باشد كه جاي آن در موقع برداشتن خالي بماند اگر چه بعد پُر شود فقط جايي كه نجاست به آن رسيده نجس مي باشد، پس اگر فضله ي موش در آن بيفتد، جايي كه فضله افتاده نجس و بقية پاك است.
اگر مگس يا حيواني مانند آن روي چيز نجسي كه تر است بنشيند و بعد روي چيز پاكي كه آن هم تر است بنشيند، چنانچه انسان بداند نجاست همراه آن حيوان بوده، چيز پاك نجس مي شود و اگر نداند پاك است.
اگر جايي از بدن كه عرق دارد نجس شود و عرق از آن جا به جاي ديگر برود، هر جا كه عرق به آن برسد نجس مي شود و اگر عرق به جاي ديگر نرود جاهاي ديگر بدن پاك است.
اخلاطي كه از بيني يا گلو مي آيد، اگر خون داشته باشد، جايي كه خون دارد نجس و بقية آن پاك است؛ پس اگر به بيرون دهان يا بيني برسد، مقداري را كه انسان يقين دارد جاي نجسِ اخلاط به آن رسيده نجس است و محلي را كه شك دارد جاي نجس به آن رسيده يا نه، پاك مي باشد.
اگر آفتابه اي را كه ته آن سوراخ است روي زمين نجس بگذارند، چنانچه آب طوري زير آن جمع گردد كه با آب آفتابه يكي حساب شود، آب آفتابه نجس مي شود، بلكه اگر آب بر زمين جاري شود يا فرو رود، در صورتي كه سوراخ آفتابه به زمين نجس متصل باشد، باز هم بنا بر احتياط واجب بايد از آب آفتابه اجتناب كرد، ولي اگر سوراخ آن به زمين نجس متصل نباشد و آبِ زير آفتابه هم با آب داخل آن يكي حساب نشود، آب آفتابه نجس نمي شود.
اگر چيزي داخل بدن شود و به نجاست برسد، در صورتي كه بعد از بيرون آمدن، آلوده به نجاست نباشد پاك است، پس اگر اسباب اماله يا آب آن در مخرج غائط وارد شود، يا سوزن و چاقو و مانند اينها در بدن فرو رود و بعد از بيرون آمدن به نجاست آلوده نباشد نجس نيست و همچنين است آب دهان و بيني اگر در داخل به خون برسد و بعد از بيرون آمدن به خون آلوده نباشد.
نجس كردن خط و ورق قرآن حرام است و اگر نجس شود بايد فوراً آن را آب بكشند.
اگر جلد قرآن نجس شود، در صورتي كه بي احترامي به قرآن باشد، بايد آن را آب بكشند.
گذاشتن قرآن روي عين نجس مانند خون و مردار اگر چه آن عين نجس خشك باشد حرام است و برداشتن قرآن از روي آن واجب مي باشد.
نوشتن قرآن با مركب نجس اگر چه يك حرف آن باشد حرام است و اگر نوشته شود بايد آن را آب بكشند، يا به واسطه ي تراشيدن و مانند آن كاري كنند كه از بين برود.
دادن قرآن به كافر حرام و گرفتن قرآن از او واجب است.
اگر ورق قرآن يا چيزي كه احترام آن لازم است مثل كاغذي كه اسم خدا يا پيغمبر يا امام بر آن نوشته شده در مستراح بيفتد، بيرون آوردن و آب كشيدن آن اگر چه خرج داشته باشد واجب است و اگر بيرون آوردن آن ممكن نباشد، بايد به آن مستراح نروند تا يقين كنند آن ورق پوسيده است و نيز اگر تربت در مستراح بيفتد و بيرون آوردن آن ممكن نباشد، بايد تا وقتي كه يقين نكرده اند به كلّي از بين رفته به آن مستراح نروند.
خوردن و آشاميدن چيز نجس حرام است و همچنين است خورانيدن آن به ديگري حتي به اطفال، ولي اگر خود طفل غذاي نجس را بخورد يا با دست نجس غذا را نجس كند و بخورد، لازم نيست از او جلوگيري كنند.
فروختن و عاريه دادن چيز نجسي كه مي شود آن را آب كشيد، اگر نجس بودن آن را به طرف بگويند، اشكال ندارد.
اگر انسان ببيند كسي چيز نجسي را مي خورد يا با لباس نجس نماز مي خواند، لازم نيست به او بگويد.
اگر جايي از خانه يا فرش كسي نجس باشد و ببيند بدن، يا لباس، يا چيز ديگر كساني كه وارد خانه ي او مي شوند با رطوبت به جاي نجس رسيده است، بايد به آنان بگويد.
اگر صاحب خانه در بين غذا خوردن بفهمد غذا نجس است، بايد به مهمان ها بگويد، اما اگر يكي از مهمان ها بفهمد لازم نيست به ديگران خبر دهد، ولي چنانچه طوري با آنان معاشرت دارد كه ممكن است به واسطه ي نجس بودنِ آنان خود او هم نجس شود، بايد بعد از غذا به آنان بگويد.
اگر چيزي را كه عاريه كرده نجس شود، چنانچه صاحبش آن چيز را در كاري كه شرط آن پاكيست استعمال مي كند مانند لباس كه با آن نماز مي خواند واجب است نجس شدن آن را به او بگويد، بلكه اگر در كاري هم كه شرط آن پاكيست استعمال نمي كند، بنا بر احتياط واجب بايد نجس شدن آن را به او خبر دهد.
اگر بچّه بگويد چيزي نجس است يا چيزي را آب كشيده، نبايد حرف او را قبول كرد، ولي بچه اي كه تكليفش نزديك است، اگر بگويد چيزي را آب كشيدم حرف او قبول مي شود و اگر بگويد چيزي نجس است احتياط مستحب آن است كه از آن اجتناب كنند.
يازده چيز نجاست را پاك مي كند و آنها را مطهّرات گويند:
اوّل:
آب.
دوم:
زمين.
سوم:
آفتاب.
چهارم:
استحاله.
پنجم:
كم شدن دو سوم آب انگور.
ششم:
انتقال.
هفتم:
اسلام.
هشتم:
تبعيت.
نهم:
برطرف شدن عين نجاست.
دهم:
استبراء حيوان نجاست خوار.
يازدهم:
غائب شدن مسلمان و احكام اينها به طور تفصيل در مسائل آينده گفته مي شود.
آب با چهار شرط چيز نجس را پاك مي كند:
اوّل:
آن كه مطلق باشد، پس آب مضاف مانند گلاب و عرق بيد چيز نجس را پاك نمي كند.
دوم:
آن كه پاك باشد.
سوم:
آن كه وقتي چيز نجس را مي شويند، آب مضاف نشود و بو يا رنگ يا مزه ي نجاست هم نگيرد.
چهارم:
آن كه بعد از آب كشيدن چيز نجس، عين نجاست در آن نباشد و پاك شدن چيز نجس با آب قليل (يعني آب كمتر از كر) شرطهاي ديگري هم دارد كه بعداً گفته مي شود.
ظرف نجس را با آب قليل بايد سه مرتبه شست و در كر و جاري يك مرتبه كافي است، ولي ظرفي را كه سگ ليسيده، يا از آن ظرف آب يا چيز روان ديگر خورده، بايد اوّل با خاك پاك خاك مال كرد و بعد يك مرتبه در كر يا جاري، يا دو مرتبه با آب قليل شست و همچنين ظرفي را كه آب دهان سگ در آن ريخته بنا بر احتياط واجب بايد پيش از شستن خاك مال كرد.
اگر دهانة ظرفي كه سگ دهن زده، تنگ باشد و نشود آن را خاك مال كرد، چنانچه ممكن است بايد كهنه به چوبي به پيچند و به توسط آن، خاك را به آن ظرف بمالند و اگر ممكن نيست بايد خاك را در آن بريزند و به شدت حركت دهند تا به همه ي آن ظرف برسد.
ظرفي را كه خوك بليسد يا از آن چيز رواني بخورد، با آب قليل بايد هفت مرتبه شست و در كر و جاري يك مرتبه كافيست و لازم نيست آن را خاك مال كنند، اگر چه احتياط مستحب آن است كه خاك مال شود.
اگر بخواهند ظرفي را كه به شراب نجس شده، با آب قليل آب بكشند، بنا بر احتياط واجب بايد هفت مرتبه بشويند.
كوزه اي كه از گِل نجس ساخته شده و يا آب نجس در آن فرو رفته، اگر در آب كر يا جاري بگذارند، به هر جاي آن كه آب برسد پاك مي شود و اگر بخواهند باطن آن هم پاك شود، بايد به قدري در آب كر يا جاري بماند كه آب به تمام آن فرو رود.
ظرف نجس را با آب قليل دو جور مي شود آب كشيد:
يكي آن كه سه مرتبه پُر كنند و خالي كنند، ديگر آن كه سه دفعه قدري آب در آن بريزند و در هر دفعه آب را طوري در آن بگردانند كه به جاهاي نجس آن برسد و بيرون بريزند.
اگر ظرف بزرگي مثل پاتيل و خُمره نجس شود، چنانچه سه مرتبه آن را از آب پر كنند و خالي كنند پاك مي شود و همچنين است اگر سه مرتبه از بالا آب در آن بريزند، به طوري كه تمام اطراف آن را بگيرد و در هر دفعه آبي كه ته آن جمع مي شود بيرون آورند و احتياط واجب آن است كه در هر دفعه ظرفي را كه با آن آب ها را بيرون مي آورند آب بكشند.
اگر مس نجس و مانند آن را آب كنند و آب بكشند، ظاهرش پاك مي شود.
تنوري كه به بول نجس شده است، اگر دو مرتبه از بالا آب در آن بريزند، به طوري كه تمام اطراف آن را بگيرد پاك مي شود و در غير بول اگر بعد از بر طرف شدن نجاست يك مرتبه به دستوري كه گفته شد، آب در آن بريزند كافي است، بهتر است كه گودالي ته آن بكنند تا آب ها در آن جمع شود و بيرون بياورند، بعد آن گودال را با خاك پاك پر كنند.
اگر چيز نجس را بعد از برطرف كردن عين نجاست، يك مرتبه در آب كر يا جاري فرو برند كه آب به تمام جاهاي نجس آن برسد پاك مي شود و در فرش و لباس و مانند اينها فشار لازم نيست.
اگر بخواهند چيزي را كه به بول نجس شده با آب قليل آب بكشند، چنانچه يك مرتبه آب روي آن بريزند و از آن جدا شود، در صورتي كه بول در آن چيز نمانده باشد، يك مرتبه ي ديگر كه آب روي آن بريزند پاك مي شود، ولي در لباس و فرش و مانند اينها بايد بعد از هر دفعه فشار دهند تا غساله ي آن بيرون آيد (و غساله آبيست كه معمولاً در وقت شستن و بعد از آن از چيزي كه شسته مي شود، خود به خود يا به وسيله ي فشار مي ريزد).
اگر چيزي به بول پسر شيرخواري كه غذاخور نشده و شير خوك و زن كافره نخورده نجس شود، چنانچه يك مرتبه آب روي آن بريزند كه به تمام جاهاي نجسِ آن برسد پاك مي شود، ولي احتياط مستحب آن است كه يك مرتبه ديگر هم آب روي آن بريزند و در لباس و فرش و مانند اينها فشار لازم نيست.
اگر چيزي به غير بول نجس شود، چنانچه بعد از برطرف كردن نجاست يك مرتبه آب روي آن بريزند و از آن جدا شود پاك مي گردد و نيز اگر در دفعه ي اوّلي كه آب روي آن مي ريزند نجاست آن برطرف شود و بعد از برطرف شدنِ نجاست هم آب روي آن بيايد، پاك مي شود، ولي در هر صورت لباس و مانند آن را بايد فشار دهند تا غساله ي آن بيرون آيد.
اگر حصير نجس را كه با نخ بافته شده، در آب كر يا جاري فرو برند، بعد از برطرف شدن عين نجاست، پاك مي شود، ولي اگر بخواهند آن را با آب قليل آب بكشند، بنا بر احتياط واجب بايد به هر قسم كه ممكن است اگر چه به لگد كردن باشد دو دفعه فشار دهند، كه در هر دفعه غساله ي آن خارج شود.
اگر ظاهر گندم و برنج و صابون و مانند اينها نجس شود، به فرو بردن در كر و جاري پاك مي گردد و اگر باطن آنها نجس شود پاك شدن باطن آنها محل اشكال است.
اگر انسان شك كند كه آب نجس به باطن صابون رسيده يا نه، باطن آن پاك است.
اگر ظاهر برنج و گوشت يا چيزي مانند اينها نجس شده باشد، چنانچه آن را در ظرفي بگذارند و سه مرتبه آب روي آن بريزند و خالي كنند پاك مي شود و ظرف آن هم پاك مي گردد، ولي اگر بخواهند لباس يا چيزي را كه فشار لازم دارد در ظرفي بگذارند و آب بكشند، بايد در هر مرتبه كه آب روي آن مي ريزند آن را فشار دهند و ظرف را كج كنند، تا غساله اي كه در آن جمع شده بيرون بريزد.
لباس نجسي را كه به نيل و مانند آن رنگ شده، اگر در آب كر يا جاري فرو برند و آب پيش از آن كه به واسطه ي رنگ پارچه مضاف شود به تمام آن برسد، آن لباس پاك مي شود، اگر چه موقع فشار دادن آب مضاف يا رنگين از آن بيرون آيد.
اگر لباسي را در كر يا جاري آب بكشند و بعد مثلاً لجن آب در آن ببينند، چنانچه احتمال ندهند كه جلوگيري از رسيدن آب كرده آن لباس پاك است.
اگر بعد از آب كشيدن لباس و مانند آن خورده ي گِل يا اشنان در آن ديده شود پاك است، ولي اگر آب نجس به باطن گِل يا اشنان رسيده باشد، ظاهر گِل و اشنان پاك و باطن آنها نجس است.
هر چيز نجس تا عين نجاست را از آن برطرف نكنند پاك نمي شود، ولي اگر بو يا رنگِ نجاست در آن مانده باشد اشكال ندارد؛ پس اگر خون را از لباس برطرف كنند و لباس را آب بكشند و رنگ خون در آن بماند پاك مي باشد، اما چنانچه به واسطه ي بو يا رنگ يقين كنند يا احتمال دهند كه ذرّه هاي نجاست در آن چيز مانده نجس است.
اگر نجاست بدن را در آب كر يا جاري برطرف كنند بدن پاك مي شود و بيرون آمدن و دوباره در آب رفتن لازم نيست.
غذاي نجسي كه لاي دندان ها مانده اگر آب در دهان بگردانند و به تمام غذاي نجس برسد، پاك مي شود.
اگر موي سر و صورت را با آب قليل آب بكشند، بايد فشار دهند كه غساله ي آن جدا شود.
اگر جايي از بدن يا لباس را با آب قليل آب بكشند، اطراف آن جا كه متصل به آن است و معمولاً موقع آب كشيدنِ آن جا نجس مي شود، با پاك شدنِ جاي نجس پاك مي شود و همچنين است اگر چيز پاكي را پهلوي چيز نجس بگذارند و روي هر دو آب بريزند؛ پس اگر براي آب كشيدن يك انگشتِ نجس، روي همه ي انگشت ها آب بريزند و آب نجس به همه ي آنها برسد، بعد از پاك شدن انگشت نجس، تمام انگشت ها پاك مي شود.
گوشت و دنبه اي كه نجس شده، مثل چيزهاي ديگر آب كشيده مي شود و همچنين است اگر بدن يا لباس، چربي كمي داشته باشد كه از رسيدن آب به آنها جلوگيري نكند.
اگر ظرف يا بدن نجس باشد و بعد به طوري چرب شود كه جلوگيري از رسيدن آب به آنها كند، چنانچه بخواهند ظرف و بدن را آب بكشند، بايد چربي را برطرف كنند تا آب به آنها برسد.
چيز نجسي كه عين نجاست در آن نيست، اگر زير شيري كه متصل به كر است يك دفعه بشويند پاك مي شود و نيز اگر عين نجاست در آن باشد، چنانچه عين نجاستِ آن زير شير يا به وسيله ي ديگر برطرف شود و آبي كه از آن چيز مي ريزد، بو يا رنگ يا مزه ي نجاست نگرفته باشد، با آب شير پاك مي گردد؛ اما اگر آبي كه از آن مي ريزد، بو يا رنگ يا مزه ي نجاست گرفته باشد، بايد به قدري آبِ شير روي آن بريزند تا در آبي كه از آن جدا مي شود، بو يا رنگ يا مزه ي نجاست نباشد.
اگر چيزي را آب بكشد و يقين كند پاك شده و بعد شك كند كه عين نجاست را از آن برطرف كرده يا نه، چنانچه موقع آب كشيدن متوجه برطرف كردن عين نجاست بوده، آن چيز پاك است و اگر متوجه برطرف كردن عين نجاست نبوده، بايد دوباره آن را آب بكشد.
زميني كه آب روي آن جاري نمي شود، اگر نجس شود با آب قليل پاك نمي گردد، ولي زميني كه روي آن شن يا ريگ باشد، چون آبي كه روي آن مي ريزند از آن جدا شده و در شن و ريگ فرو مي رود، با آب قليل پاك مي شود، اما زير ريگ ها نجس مي ماند.
زمين سنگ فرش و آجر فرش و زمين سختي كه آب در آن فرو نمي رود، اگر نجس شود با آب قليل پاك مي گردد، ولي بايد به قدري آب روي آن بريزند كه جاري شود و چنانچه آبي كه روي آن ريخته اند از سوراخي بيرون رود، همه ي زمين پاك مي شود و اگر بيرون نرود جايي كه آب ها جمع مي شود نجس مي ماند و براي پاك شدن آن جا بايد گودالي بكنند، كه آب در آن جمع شود بعد آب را بيرون بياورند و گودال را با خاك پاك پر كنند.
اگر ظاهر نمكِ سنگ و مانند آن نجس شود، با آب كمتر از كر هم پاك مي شود.
اگر شكرِ آب شده نجس را قند بسازند و در آب كر يا جاري بگذارند، پاك نمي شود.
زمين با سه شرط كف پا و ته كفش نجس را پاك مي كند:
اوّل:
آن كه زمين پاك باشد.
دوم:
آن كه خشك باشد.
سوم:
آن كه اگر عين نجس مثل خون و بول يا متنجّس مثل گِلي كه نجس شده در كف پا و ته كفش باشد، به واسطه ي راه رفتن يا ماليدن پا به زمين برطرف شود و نيز زمين بايد خاك يا سنگ يا آجر فرش و مانند اينها باشد و با راه رفتن روي فرش و حصير و سبزه، كف پا و ته كفش نجس پاك نمي شود.
پاك شدن كف پا و ته كفش نجس، به واسطه ي راه رفتن روي آسفالت و روي زميني كه با چوب فرش شده، محل اشكال است.
براي پاك شدن كف پا و ته كفش بهتر است پانزده قدم يا بيشتر راه بروند، اگر چه به كمتر از پانزده قدم يا ماليدن پا به زمين، نجاست برطرف شود.
لازم نيست كف پا و ته كفش نجس تر باشد، بلكه اگر خشك هم باشد به راه رفتن پاك مي شود
بعد از آن كه كف پا يا ته كفش نجس به راه رفتن پاك شد، مقداري از اطراف آن هم كه معمولاً به گل آلوده مي شود پاك مي گردد.
كسي كه با دست و زانو راه مي رود، اگر كف دست يا زانوي او نجس شود، با راه رفتن پاك مي گردد و همچنين است ته عصا و ته پاي مصنوعي و نعل چهار پايان و چرخ اتومبيل و درشكه و مانند اينها.
اگر بعد از راه رفتن، بو يا رنگ يا ذره هاي كوچكي از نجاست كه ديده نمي شود، در كف پا يا ته كفش بماند اشكال ندارد، اگر چه احتياط مستحب آن است به قدري راه روند كه آنها هم برطرف شوند.
توي كفش و مقداري از كف پا كه به زمين نمي رسد، به واسطه ي راه رفتن پاك نمي شود و پاك شدنِ كف جوراب به واسطه ي راه رفتن محل اشكال است.
آفتاب زمين و ساختمان و چيزهايي كه مانند درب و پنجره در ساختمان به كار برده شده و همچنين ميخي را كه به ديوار كوبيده اند با پنج شرط پاك مي كند:
اوّل:
آن كه چيز نجس به طوري تر باشد كه اگر چيز ديگري به آن برسد تر شود، پس اگر خشك باشد بايد به وسيله اي آن را تر كنند تا آفتاب خشك كند.
دوم:
آن كه اگر عين نجاست در آن چيز باشد پيش از تابيدن آفتاب آن را برطرف كنند.
سوم:
آن كه چيزي از تابيدن آفتاب جلوگيري نكند، پس اگر آفتاب از پشت پرده يا ابر و مانند اينها بتابد و چيز نجس را خشك كند، آن چيز پاك نمي شود، ولي اگر ابر به قدري نازك باشد كه از تابيدن آفتاب جلوگيري نكند (11)، اشكال ندارد.
چهارم:
آن كه آفتاب به تنهايي چيز نجس را خشك كند، پس اگر مثلاً چيز نجس به واسطه ي باد و آفتاب خشك شود، پاك نمي گردد، ولي اگر باد به قدري كم باشد كه نگويند به خشك شدن چيز نجس كمك كرده اشكال ندارد.
پنجم:
آن كه آفتاب مقداري از بنا و ساختمان را كه نجاست به آن فرو رفته يك مرتبه خشك كند، پس اگر يك مرتبه بر زمين و ساختمان نجس بتابد و روي آن را خشك كند و دفعه ديگر زير آن را خشك نمايد، فقط روي آن پاك مي شود و زير آن نجس مي ماند.
آفتاب حصير نجس را پاك مي كند، ولي اگر يك طرف آن را خشك كند، پاك شدن طرف ديگر آن اشكال دارد و نيز پاك شدن درخت و گياه به واسطه ي آفتاب محل اشكال است.
اگر آفتاب به زمين نجس بتابد بعد انسان شك كند كه زمين موقع تابيدن آفتاب تر بوده يا نه، يا تري آن به واسطه ي آفتاب خشك شده يا نه، آن زمين نجس است و همچنين است اگر شك كند كه پيش از تابش آفتاب عين نجاست از آن برطرف شده يا نه، يا شك كند كه چيزي مانع تابش آفتاب بوده يا نه.
اگر آفتاب به يك طرف ديوار نجس بتابد، طرفي كه آفتاب به آن نتابيده پاك نمي شود.
اگر جنس چيز نجس به طوري عوض شود كه به صورت چيز پاكي در آيد پاك مي شود و مي گويند استحاله شده است، مثل آن كه چوب نجس بسوزد و خاكستر گردد، يا سگ در نمك زار فرو رود و نمك شود، ولي اگر جنس آن عوض نشود مثل آن كه گندم نجس را آرد كنند يا نان بپزند پاك نمي شود.
كوزه گِلي و مانند آن كه از گِل نجس ساخته شده نجس است و بنا بر احتياط واجب بايد از زغالي كه از چوب نجس درست شده اجتناب نمايند.
چيز نجسي كه معلوم نيست استحاله شده يا نه، نجس است.
اگر شراب به خودي خود يا به واسطه ي آن كه چيزي مثل سركه و نمك در آن ريخته اند سركه شود، پاك مي گردد.
شرابي كه از انگور نجس و مانند آن درست كنند، يا نجاست ديگري به آن برسد، به [ واسطه ي] سركه شدن پاك نمي شود.
سركه اي كه از انگور و كشمش و خرماي نجس درست كنند، نجس است.
اگر پوشال ريز انگور يا خرما داخل آنها باشد و سركه بريزند ضرر ندارد، ولي احتياط واجب آن است كه تا خرما و كشمش و انگور سركه نشده، خيار و بادمجان و مانند اينها در آن نريزند.
آب انگوري كه به آتش جوش آمده اگر آن قدر بجوشد كه ثلثان شود (يعني دو قسمت آن كم شود و يك قسمت آن بماند) پاك مي شود، ولي اگر به خودي خود جوش بيايد فقط به سركه شدن پاك مي شود.
اگر دو قسمت آب انگور بدون جوش آمدن كم شود، چنانچه باقيمانده ي آن جوش بيايد نجس است.
آب انگوري كه معلوم نيست جوش آمده يا نه پاك است، ولي اگر جوش بيايد تا انسان يقين نكند كه دو قسمت آن كم شده، پاك نمي شود.
اگر مثلاً در يك خوشه ي غوره يك دانه يا دو دانه انگور باشد، چنانچه به آبي كه از آن خوشه گرفته مي شود، آبغوره بگويند و اثري از شيريني انگور در آن نباشد و بجوشد، پاك و خوردن آن حلال است.
اگر يك دانه انگور در چيزي كه به آتش مي جوشد بيفتد و بجوشد، احتياط واجب آن است كه از آن اجتناب كنند و خوردن آن هم حرام است.
اگر بخواهند در چند ديگ شيره بپزند، بايد كفگيري را كه در ديگِ جوش آمده زده اند در ديگي كه جوش نيامده نزنند و اگر همه ي [ديگ ها] جوش آمده باشد، بايد كفگير ديگي را كه ثلثان نشده در ديگي كه ثلثان شده نزنند.
چيزي كه معلوم نيست غوره است يا انگور، اگر جوش بيايد نجس نمي شود.
اگر خون بدن انسان يا خون حيواني كه خون جهنده دارد، (يعني حيواني كه وقتي رگ آن را ببرند خون از آن جستن مي كند) به بدن حيواني كه خون جهنده ندارد، برود و خون آن حيوان حساب شود، پاك مي گردد و اين را انتقال گويند؛ پس خوني كه زالو از انسان مي مكد، چون خون زالو به آن گفته نمي شود و مي گويند خون انسان است، نجس مي باشد.
اگر كسي پشه اي را كه به بدنش نشسته بكشد و نداند خوني كه از پشه بيرون آمده از او مكيده يا از خود پشه مي باشد، پاك است و همچنين است اگر بداند از او مكيده ولي جزو بدن پشه حساب شود، امّا اگر فاصلة بين مكيدن خون و كشتن پشه به قدري كم باشد كه بگويند خون انسان است، يا معلوم نباشد كه مي گويند خون پشه است يا خون انسان، نجس مي باشد.
اگر كافر شهادتين بگويد، يعني بگويد:
«اَشهَد اَن لا اِلهَ اِلا اللهُ و اَشهَدُ اَن مُحَمَّداً رَسُولُ الله» مسلمان مي شود و بعد از مسلمان شدن، بدن و آب دهان و بيني و عرق او پاك است، ولي اگر موقع مسلمان شدن عين نجاست به بدن او بوده، بايد برطرف كند و جاي آن را آب بكشد، بلكه اگر پيش از مسلمان شدن عين نجاست برطرف شده باشد، احتياط واجب آن است كه جاي آن را آب بكشد.
اگر موقعي كه كافر بوده لباس او با رطوبت به بدنش رسيده باشد و آن لباس در موقع مسلمان شدن در بدن او نباشد، نجس است، بلكه اگر در بدن او هم باشد بنا بر احتياط واجب بايد از آن اجتناب كند.
اگر كافر شهادتين بگويد و انسان نداند قلباً مسلمان شده يا نه، پاك است ولي اگر بداند قلباً مسلمان نشده، نجس است.
تبعيت آن است كه چيز نجسي به واسطه ي پاك شدنِ چيز نجس ديگر پاك شود.
اگر شراب سركه شود، ظرف آن هم تا جايي كه شراب موقع جوش آمدن به آن جا رسيده پاك مي شود و كهنه و چيزي هم كه معمولاً روي آن مي گذارند اگر به آن رطوبت نجس شود، پاك مي گردد، ولي اگر پشت ظرف به آن شراب آلوده شود، احتياط واجب آن است كه بعد از سركه شدنِ شراب، از آن اجتناب كنند.
آب انگور اگر به آتش جوش بيايد و پيش از آن كه دو قسمت از سه قسمت آن كم شود به جايي بريزد، بنا بر احتياط واجب بايد آن جا را آب بكشند؛ ولي ظرفي كه آب انگور در آن جوش مي آيد و چيزهايي كه مانند كفگير براي پختن آب انگور به كار مي رود، بعد از كم شدنِ دو قسمتِ آب انگور پاك مي شود.
تخته يا سنگي كه روي آن ميت را غسل مي دهند و پارچه اي كه با آن عورت ميت را مي پوشانند و دست كسي كه او را غسل مي دهد، بعد از تمام شدن غسل، پاك مي شود.
كسي كه چيزي را با دست خود آب مي كشد، بعد از پاك شدنِ آن چيز دست او هم پاك مي شود.
اگر لباس و مانند آن را با آب قليل آب بكشند و به اندازه ي معمول فشار دهند تا آبي كه روي آن ريخته اند جدا شود، آبي كه در آن مي ماند پاك است.
ظرف نجس را كه با آب قليل آب مي كشند، بعد از جدا شدن آبي كه براي پاك شدن روي آن ريخته اند، آبِ كمي كه در آن مي ماند پاك است.
اگر بدن حيوان به عين نجس مثل خون يا متنجّس مثل آب نجس آلوده شود، چنانچه آنها برطرف شود، بدن آن حيوان پاك مي شود و همچنين است باطن بدن انسان مثل توي دهان و بيني، مثلاً اگر خوني از لاي دندان بيرون آيد و در آب دهان از بين برود، آب كشيدنِ توي دهان لازم نيست، ولي اگر دندان عاريه [مصنوعي] در دهان نجس شود بايد آن را آب بكشند.
اگر غذا لاي دندان مانده باشد و داخل دهان خون بيايد، چنانچه انسان نداند كه خون به غذا رسيده، آن غذا پاك است و اگر خون به آن برسد نجس مي شود.
مقداري از لب ها و پلك چشم كه موقع بستن روي هم مي آيد و نيز جايي را كه انسان نمي داند از ظاهر بدن است يا باطن آن، اگر نجس شود بنا بر احتياط واجب بايد آب بكشد.
اگر گرد و خاك نجس به لباس و فرش و مانند اينها بنشيند، چنانچه طوري آنها را تكان دهند كه گرد و خاك نجس از آنها بريزد، پاك مي شود.
بول و غائط حيواني كه به خوردن نجاست انسان عادت كرده نجس است و اگر بخواهند پاك شود، بايد آن را استبراء كنند (يعني تا مدتي كه بعد از آن مدت ديگر نجاست خوار به آن نگويند، نگذارند نجاست بخورد و غذاي پاك به آن بدهند).
و بنا بر احتياط واجب بايد شتر نجاست خوار را چهل روز و گاو را سي روز و گوسفند را ده روز و مرغابي را هفت يا پنج روز و مرغ خانگي را سه روز از خوردن نجاست جلوگيري كنند و غذاي پاك به آنها بدهند و اگر بعد از اين مدت باز هم نجاست خوار به آنها گفته شود، بايد تا مدتي كه بعد از آن مدت ديگر نجاست خوار به آنها نگويند آنها را از خوردن نجاست جلوگيري نمايند.
اگر بدن يا لباس مسلمان يا چيز ديگري كه مانند ظرف و فرش در اختيار اوست، نجس شود و آن مسلمان غائب گردد، با شش شرط پاك است:
اوّل:
آن كه آن مسلمان چيزي كه بدن يا لباسش را نجس كرده نجس بداند، پس اگر مثلاً لباسش به عرق جنب از حرام آلوده شود و آن را نجس نداند، بعد از غائب شدنِ او نمي شود آن لباس را پاك دانست.
دوم:
آن كه بداند بدن يا لباسش به چيز نجس رسيده است.
سوم:
آن كه انسان ببيند آن چيز را در كاري كه شرط آن پاكيست استعمال مي كند، مثلاً ببيند با آن لباس نماز مي خواند.
چهارم:
آن كه آن مسلمان بداند شرط كاري را كه با آن چيز انجام مي دهد پاكي است، پس اگر مثلاً نداند كه بايد لباس نمازگزار پاك باشد و با لباسي كه نجس شده نماز بخواند، نمي شود
آن لباس را پاك دانست.
پنجم:
آن كه انسان احتمال دهد آن مسلمان چيزي را كه نجس شده آب كشيده است، پس اگر يقين داشته باشد كه آب نكشيده نبايد آن چيز را پاك بداند و نيز اگر نجس و پاك در نظر آن مسلمان فرق نداشته باشد، پاك دانستن آن چيز محل اشكال است.
ششم:
آن كه بنا بر احتياط واجب آن مسلمان بالغ باشد.
اگر خود انسان يقين كند كه چيزي كه نجس بوده پاك شده است، يا دو عادل به پاك شدن آن خبر دهند، آن چيز پاك است و همچنين است اگر كسي كه چيز نجس در اختيار اوست بگويد آن چيز پاك شده، يا مسلماني چيز نجس را آب كشيده باشد، اگر چه معلوم نباشد درست آب كشيده يا نه.
كسي كه وكيل شده است لباس انسان را آب بكشد، اگر بگويد آب كشيدم و انسان به گفته ي او اطمينان پيدا كند، آن لباس پاك است.
اگر انسان حالي دارد كه در آب كشيدنِ چيز نجس يقين پيدا نمي كند، مي تواند به گمان اكتفا نمايد.
ظرفي كه از پوست سگ يا خوك يا مردار ساخته شده، خوردن و آشاميدن از آن ظرف حرام است و نبايد آن ظرف را در وضو و غسل و كارهايي كه بايد با چيز پاك انجام داد، استعمال كنند؛ بلكه احتياط واجب آن است كه چرم سگ و خوك و مردار را اگر چه ظرف هم نباشد استعمال نكنند.
خوردن و آشاميدن از ظرف طلا و نقره و استعمال آنها اگر براي زينت اتاق هم باشد، حرام است، بلكه نگاه داشتن آن اگر چه استعمال هم نكنند، حرام مي باشد و بر صاحب ظرف واجب است طوري آن را بشكند كه ديگر به آن ظرف نگويند.
ساختن ظرف طلا و نقره و مزدي كه براي آن مي گيرند حرام است.
خريد و فروش ظرف طلا و نقره و پول و عوضي هم كه فروشنده مي گيرد، حرام است.
گيرة استكان كه از طلا يا نقره مي سازند، اگر بعد از برداشتن استكان، ظرف به آن گفته شود، استعمال آن چه به تنهايي و چه با استكان حرام است و اگر ظرف به آن گفته نشود استعمال آن مانعي ندارد.
استعمال ظرفي كه روي آن را آب طلا يا آب نقره داده اند، اشكال ندارد.
اگر فلزي را با طلا يا نقره مخلوط كنند و ظرف بسازند، چنانچه مقدار آن فلز به قدري زياد باشد كه ظرف طلا يا نقره به آن ظرف نگويند، استعمال آن مانعي ندارد.
اگر انسان غذايي را كه در ظرف طلا يا نقره است به قصد اين كه چون غذا خوردن در ظرف طلا و نقره حرام مي باشد، در ظرف ديگر بريزد اشكال ندارد و اگر به اين قصد نباشد، ريختن غذا از ظرف طلا يا نقره در ظرف ديگر حرام است، ولي در هر دو صورت خوردن غذا از ظرف دوم مانعي ندارد.
استعمال بادگير قليان و غلاف شمشير و كارد و قاب قرآن، اگر از طلا يا نقره باشد اشكال ندارد، ولي احتياط واجب آن است كه عطردان و سرمه دان و ترياك دان طلا و نقره را استعمال نكنند.
استعمال ظرف طلا يا نقره در حال ناچاري اشكال ندارد، ولي براي وضو و غسل در حال ناچاري هم نمي شود ظرف طلا و نقره را استعمال كرد.
استعمال ظرفي كه معلوم نيست از طلا يا نقره است يا از چيز ديگر، اشكال ندارد.
در وضو واجب است صورت و دستها را بشويند و جلوي سر و روي پاها را مسح كنند.
درازاي صورت را بايد از بالاي پيشاني جايي كه موي سر بيرون مي آيد تا آخر چانه شست و پهناي آن به مقداري كه بين انگشت وسط و شست قرار مي گيرد بايد شسته شود و اگر مختصري از اين مقدار را نشويد وضو باطل است و براي آن كه يقين كند اين مقدار كاملاً شسته شده، بايد كمي اطراف آن را هم بشويد.
اگر صورت يا دست كسي كوچك تر يا بزرگتر از معمول مردم باشد، بايد ملاحظه كند كه مردمان معمولي تا كجاي صورت خود را مي شويند، او هم تا همان جا را بشويد و نيز اگر در پيشاني او مو روييده يا جلوي سرش مو ندارد، بايد به اندازه ي معمول پيشاني را بشويد.
اگر احتمال دهد چرك يا چيز ديگري در ابروها و گوشه هاي چشم و لب او هست كه نمي گذارد آب به آنها برسد، چنانچه احتمال او در نظر مردم به جا باشد، بايد پيش از وضو وارسي كند كه اگر هست برطرف نمايد.
اگر پوست صورت از لاي مو پيدا باشد بايد آب را به پوست برساند و اگر پيدا نباشد شستن مو كافيست و رساندن آب به زير آن لازم نيست.
اگر شك كند كه پوست صورت از لاي مو پيداست يا نه، بنا بر احتياط واجب بايد مو را بشويد و آب را به پوست برساند.
شستن توي بيني و مقداري از لب و چشم كه در وقت بستن ديده نمي شود واجب نيست، ولي براي آن كه يقين كند از جاهايي كه بايد شسته شود چيزي باقي نمانده، واجب است مقداري از آنها را هم بشويد و كسي كه نمي دانسته بايد اين مقدار را بشويد، اگر نداند در وضوهايي كه گرفته اين مقدار را شسته يا نه، نمازهايي كه خوانده صحيح است.
بايد صورت و دستها را از بالا به پايين شست و اگر از پايين به بالا بشويد، وضو باطل است.
اگر دست را تر كند و به صورت و دستها بكشد، چنانچه تري دست به قدري باشد كه به واسطه ي كشيدنِ دست، آبِ كمي بر آنها جاري شود كافي است.
بعد از شستن صورت بايد دست راست و بعد از آن دست چپ را از آرنج تا سر انگشت ها بشويد.
براي آن كه يقين كند آرنج را كاملاً شسته بايد مقداري بالاتر از آرنج را هم بشويد.
كسي كه پيش از شستن صورت دسته اي خود را تا مچ شسته، در موقع وضو بايد تا سر انگشتان را بشويد و اگر فقط تا مچ را بشويد وضوي او باطل است.
در وضو شستن صورت و دسته ا، مرتبه ي اوّل واجب و مرتبه ي دوم مستحب و مرتبه ي سوم و بيشتر از آن حرام مي باشد و اين كه كدام شستن اوّل يا دوم يا سوم است، مربوط به قصد كسيست كه وضو مي گيرد، پس اگر به قصد شستن مرتبه ي اوّل مثلاً ده مرتبه آب به صورت بريزد اشكال ندارد و همه ي آنها شستن اوّل حساب مي شود و اگر به قصد اين كه سه مرتبه بشويد سه مرتبه آب بريزد مرتبه ي سوم آن حرام است.
بعد از شستن هر دو دست بايد جلوي سر را با تري آب وضو كه در دست مانده مسح كند و احتياط واجب آن است كه با دست راست از بالا به پايين مسح نمايد.
يك قسمت از چهار قسمتِ سر كه مقابل پيشاني است جاي مسح مي باشد و هر جاي اين قسمت را به هر اندازه مسح كند كافي است، اگر چه احتياط مستحب آن است كه از درازا به اندازه ي درازاي يك انگشت و از پهنا به اندازه ي پهناي سه انگشت بسته مسح نمايد.
لازم نيست مسح سر بر پوست آن باشد بلكه بر موي جلوي سر هم صحيح است، ولي كسي كه موي جلوي سر او به اندازه اي بلند است كه اگر مثلاً شانه كند به صورتش مي ريزد، يا به جاهاي ديگر سر مي رسد، بايد بيخ موها را مسح كند، يا فرق سر را باز كرده پوست سر را مسح نمايد و اگر موهايي را كه به صورت مي ريزد يا به جاهاي ديگر سر مي رسد جلوي سر جمع كند و بر آنها مسح نمايد، يا بر موي جاهاي ديگر سر كه جلوي آن آمده مسح كند باطل است.
بعد از مسح سر بايد با تري آب وضو كه در دست مانده روي پاها را از سر يكي از انگشت ها تا برآمدگي روي پا مسح كند و احتياط واجب آن است كه تا مفصل را هم مسح نمايد.
پهناي مسح پا به هر اندازه باشد كافي است، ولي بهتر آن است كه به اندازه ي پهناي سه انگشت بسته مسح نمايد و بهتر از آن مسح تمام روي پا است.
احتياط واجب آن است كه در مسح پا دست را بر سر انگشت ها بگذارد و بعد به پشت پا بكشد، نه آن كه تمام دست را روي پا بگذارد و كمي بكشد.
در مسح سر و روي پا بايد دست را روي آنها بكشد و اگر دست را نگه دارد و سر يا پا را به آن بكشد وضو باطل است، ولي اگر موقعي كه دست را مي كشد سر يا پا مختصري حركت كند اشكال ندارد.
جاي مسح بايد خشك باشد و اگر به قدري تر باشد كه رطوبت كف دست به آن اثر نكند مسح باطل است، ولي اگر تري آن به قدري كم باشد كه رطوبتي كه بعد از مسح در آن ديده مي شود بگويند فقط از تري كف دست است اشكال ندارد.
اگر براي مسح رطوبتي در كف دست نمانده باشد، نمي تواند دست را با آب خارج تر كند، بلكه بايد از اعضاي ديگر وضو رطوبت بگيرد و با آن مسح نمايد.
اگر رطوبت كف دست فقط به اندازه ي مسح سر باشد، احتياط واجب آن است كه سر را با همان رطوبت مسح كند و براي مسح پاها از اعضاءِ ديگر وضو رطوبت بگيرد.
مسح كردن از روي جوراب و كفش باطل است، ولي اگر به واسطه ي سرماي شديد يا ترس از دزد و درنده و مانند اينها نتواند كفش يا جوراب را بيرون آورد، مسح كردن بر آنها اشكال ندارد و اگر روي كفش نجس باشد بايد چيز پاكي بر آن بيندازد و بر آن چيز مسح كند و احتياط واجب آن است كه تيمّم هم بنمايد.
اگر روي پا نجس باشد و نتواند براي مسح آن را آب بكشد، بايد تيمّم نمايد.
وضوي ارتماسي
وضوي ارتماسي آن است كه انسان صورت و دستها را به قصد وضو در آب فرو برد، يا آنها را در آب فرو برد و به قصد وضو بيرون آورد و اگر موقعي كه دستها را در آب فرو مي برد نيت وضو كند و تا وقتي كه آنها را از آب بيرون مي آورد و ريزش آب تمام مي شود به قصد وضو باشد، وضوي او صحيح است و نيز اگر موقع بيرون آوردن از آب قصد وضو كند و تا وقتي كه ريزش آب تمام مي شود به قصد وضو باشد، وضوي او صحيح مي باشد.
در وضوي ارتماسي هم بايد صورت و دستها از بالا به پايين شسته شود، پس اگر وقتي كه صورت و دستها را در آب فرو مي برد قصد وضو كند، بايد صورت را از طرف پيشاني و دستها را از طرف آرنج در آب فرو برد و اگر موقع بيرون آوردنِ از آب قصد وضو كند، بايد صورت را از طرف پيشاني و دستها را از طرف آرنج بيرون آورد.
اگر وضوي بعضي از اعضا را ارتماسي و بعضي را غير ارتماسي انجام دهد، اشكالي ندارد.
دعاهايي كه موقع وضو گرفتن مستحب است
كسي كه وضو مي گيرد مستحّب است موقعي كه نگاهش به آب مي افتد بگويد:
«بِسْمِ اللهِ و بِاللهِ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ الّذي جَعَلَ الْماءَ طَهوُراً وَ لَم يجْعَلْهُ نَجِساً»
و موقعي كه پيش از وضو دست خود را مي شويد بگويد:
«اللّهمَّ اجْعَلني مِنَ التّوّابِينَ وَ اجْعَلْنِي مِنَ المُتَطَهِّرينَ»
و در وقت مضمضه كردن يعني آب در دهان گرداندن بگويد:
«
اَللّهُمَّ لَقِّنِي حُجَّتِي يوْمَ اَلْقاكَ وَ اَطْلِقْ لِسانِي بِذِكْرِكَ»
و در وقت استنشاق يعني آب در بيني كردن بگويد:
«
اَللّهُمَّ لا تُحَرِّمْ عَلَي رِيحَ الْجَنَّة وَ اجْعَلْنِي مِمَّن يشُمُّ رِيحَها وَ رَوْحَها وَ طِيبَها»
و موقع شستن رو صورت بگويد:
«اللّهُمَّ بَيضْ وَجْهي يوْمَ تَسْوَدُّ فيهِ الْوُجوُهُ وَ لا تُسَوِّدْ وَجْهي يوْمَ تَبْيضُّ فيهِ الْوُجوُهُ»
و در وقت شستن دست راست بخواند:
«اللّهُمَّ اَعْطِنِي كِتابِي بِيميني وَ الْخُلْدَ فِي الجَنانِ بِيساري وَ حاسِبْني حِساباً يسيراً»
و موقع شستن دست چپ بگويد:
«اللّهُمَّ لا تُعْطِنِي كِتابي بِشِمالِي وَ لا مِنْ وَراءِ ظَهْرِي وَ لا تَجْعَلْها مَغْلولَة اِلي عُنُقِي وَ اَعوذُ بِكَ مِنْ مُقَطِّعاتِ النِّيران»
و موقعي كه سر را مسح مي كند بگويد:
«اللّهُمَّ غَشِّنِي بِرَحْمَتِكَ وَ بَرَكاتِكَ وَ عَفْوِكَ»
و در وقت مسح پا بخواند:
«اللّهُمَّ ثَبِّتْنِي عَلَي الصِّراطِ يوْمَ تَزِلُّ فِيهِ الاَقْدام وَ اجْعَلْ سَعْيي في ما يرْضيكَ عَنِّي يا ذاَالْجَلالِ وَ الاِْكْرام».
شرايط وضو
آن كه آب وضو پاك باشد.
وضو با آب نجس و آب مضاف باطل است، اگر چه انسان نجس بودن يا مضاف بودن آن را نداند يا فراموش كرده باشد و اگر با آن وضو نمازي هم خوانده باشد، بايد آن نماز را دوباره با وضوي صحيح بخواند.
اگر غير از آب گل آلود مضاف، آب ديگري براي وضو ندارد، چنانچه وقت نماز تنگ است بايد تيمّم كند و اگر وقت دارد احتياط واجب آن است كه صبر كند تا آب صاف شود و وضو بگيرد.
وضو با آب غصبي و با آبي كه معلوم نيست صاحب آن راضيست يا نه، حرام و باطل است و نيز اگر آب وضو از صورت و دستها در جاي غصبي بريزد، چنانچه در غير آن جا نتواند وضو بگيرد وضوي او باطل مي باشد و اگر در غير آن جا بتواند وضو بگيرد وضو صحيح است.
وضو گرفتن از حوض مدرسه اي كه انسان نمي داند آن حوض را براي همه ي مردم وقف كرده اند يا براي محصّلين همان مدرسه، در صورتي كه معمولاً مردم از آب آن وضو بگيرند اشكال ندارد.
كسي كه نمي خواهد در مسجدي نماز بخواند، اگر نداند حوض آن را براي همه ي مردم وقف كرده اند يا براي كساني كه در آن جا نماز مي خوانند، نمي تواند از حوض آن وضو بگيرد، ولي اگر معمولاً كساني هم كه نمي خواهند در آن جا نماز بخوانند از حوض آن وضو مي گيرند، مي تواند از حوض آن وضو بگيرد.
وضو گرفتن از حوض تيمچه ها و مسافرخانه ها و مانند اينها براي كساني كه ساكن آن جاها نيستند، در صورتي صحيح است كه معمولاً كساني هم كه ساكن آنجاها نيستند با آب آنها وضو بگيرند.
وضو گرفتن در نهرهاي بزرگ اگر چه انسان نداند كه صاحب آنها راضي است، اشكال ندارد، ولي اگر صاحب آنها از وضو گرفتن نهي كند، احتياط واجب آن است كه با آب آنها وضو نگيرند.
اگر فراموش كند آب غصبيست و با آن وضو بگيرد صحيح است، ولي كسي كه خودش آب را غصب كرده اگر غصبي بودن آن را فراموش كند و وضو بگيرد، وضوي او باطل است.
اگر آب وضو در ظرف غصبي يا طلا و نقره است و غير از آن آب ديگري ندارد، بايد تيمّم كند و نمي تواند با آب آنها وضو بگيرد و اگر آب ديگري دارد، چنانچه در ظرفِ غصبي يا طلا و نقره وضوي ارتماسي بگيرد، يا با آنها آب را به صورت و دستها بريزد، وضوي او باطل است، در صورتي كه با مشت يا چيز ديگر آب را از آنها بردارد و به صورت و دستها بريزد، وضوي او صحيح است.
بنا بر احتياط واجب بايد در حوضي كه مثلاً يك آجر يا يك سنگ آن غصبي است، وضو نگيرد.
اگر در صحن يكي از امامان يا امامزادگان كه سابقاً قبرستان بوده حوض يا نهري بسازند، چنانچه انسان نداند كه زمين صحن را براي قبرستان وقف كرده اند، وضو گرفتن در آن حوض و نهر اشكال ندارد.
اگر پيش از تمام شدن وضو جايي را كه شسته يا مسح كرده نجس شود، وضو صحيح است.
اگر غير از اعضاي وضو جايي از بدن نجس باشد، وضو صحيح است، ولي اگر مخرج را از بول يا غائط تطهير نكرده باشد، احتياط مستحب آن است كه اوّل آن را تطهير كند و بعد وضو بگيرد.
اگر يكي از اعضاي وضو نجس باشد و بعد از وضو شك كند كه پيش از وضو آن جا را آب كشيده يا نه، چنانچه در موقع وضو ملتفت پاك بودن و نجس بودن آن جا نبوده، وضو باطل است و اگر مي داند ملتفت بوده، يا شك دارد كه ملتفت بوده يا نه، وضو صحيح است و در هر صورت جايي را كه نجس بوده بايد آب بكشد.
اگر در صورت يا دستها بريدگي يا زخميست كه خون آن بند نمي آيد و آب براي آن ضرر ندارد، بايد در آب كر يا جاري فرو برد و قدري فشار دهد كه خون بند بيايد، بعد به دستوري كه گفته شد وضوي ارتماسي بگيرد.
هرگاه وقت به قدري تنگ است كه اگر وضو بگيرد تمام نماز يا مقداري از آن بعد از وقت خوانده مي شود، بايد تيمّم كند ولي اگر براي وضو و تيمّم يك اندازه وقت لازم است، بايد وضو بگيرد.
كسي كه در تنگي وقتِ نماز بايد تيمّم كند، اگر به قصد قربت يا براي براي كارهاي مستحبي مثل خواندن قرآن وضو بگيرد صحيح است و اگر براي خواندن آن نماز صورت بگيرد، باطل است.
آن كه به قصد قربت يعني براي انجام فرمان خداوند عالم وضو بگيرد و اگر براي خنك شدن يا به قصد ديگري وضو بگيرد، باطل است.
لازم نيست نيت وضو را به زبان بگويد يا از قلب خود بگذراند، ولي بايد در تمام وضو متوجه باشد كه وضو مي گيرد، به طوري كه اگر از او بپرسند چه مي كني؟
بگويد:
وضو مي گيرم.
آن كه وضو را به ترتيبي كه گفته شد به جا آورد،
يعني اوّل صورت و بعد دست راست و بعد دست چپ را بشويد و بعد از آن سر و بعد پاها را مسح نمايد و بايد پاي چپ را پيش از پاي راست مسح نكند و اگر به اين ترتيب وضو نگيرد باطل است.
آن كه كارهاي وضو را پشت سر هم انجام دهد.
اگر بين كارهاي وضو به قدري فاصله شود كه وقتي مي خواهد جايي را بشويد يا مسح كند، رطوبت جاهايي كه پيش از آن شسته يا مسح كرده خشك شده باشد، وضو باطل است و اگر فقط رطوبت جايي كه جلوتر از محليست كه مي خواهد بشويد يا مسح كند خشك شده باشد، مثلاً موقعي كه مي خواهد دست چپ را بشويد، رطوبت دست راست خشك شده باشد و صورت تر باشد، احتياط واجب آن است كه وضو را باطل كند و از سر بگيرد.
اگر كارهاي وضو را پشت سر هم به جا آورد، ولي به واسطه ي گرماي هوا يا حرارت زياد بدن و مانند اينها رطوبت خشك شود وضوي او صحيح است.
راه رفتن در بين وضو اشكال ندارد، پس اگر بعد از شستن صورت و دستها چند قدم راه برود و بعد سر و پا را مسح كند وضوي او صحيح است.
آن كه شستن صورت و دستها و مسح سر و پاها را خود انسان انجام دهد و اگر ديگري او را وضو دهد، يا در رساندن آب به صورت و دستها و مسح سر و پاها به او كمك نمايد، وضو باطل است (4)
كسي كه نمي تواند وضو بگيرد، بايد نائب بگيرد كه او را وضو دهد و چنانچه مزد هم بخواهد در صورتي كه بتواند بايد بدهد، ولي بايد خودِ او نيت وضو كند و با دست خود مسح نمايد و اگر نمي تواند بايد نايبش دست او را بگيرد و به جاي مسح او بكشد و اگر اين هم ممكن نيست، بايد از دست او رطوبت بگيرند و با آن رطوبت سر و پاي او را مسح كنند.
هر كدام از كارهاي وضو را كه مي تواند به تنهايي انجام دهد، نبايد در آن كمك بگيرد.
آن كه استعمال آب براي او مانعي نداشته باشد.
كسي كه مي ترسد كه اگر وضو بگيرد مريض شود، يا اگر آب را به مصرف وضو برساند تشنه بماند، نبايد وضو بگيرد، ولي اگر نداند كه آب براي او ضرر دارد و وضو بگيرد، اگر چه بعد بفهمد كه ضرر داشته وضوي او صحيح است.
اگر رساندن آب به صورت و دستها به مقدار كمي كه وضو با آن صحيح است ضرر ندارد و بيشتر از آن ضرر دارد، بايد با همان مقدار وضو بگيرد.
آن كه در اعضاي وضو مانعي از رسيدن آب نباشد.
اگر مي داند چيزي به اعضاي وضو چسبيده ولي شك دارد كه از رسيدن آب جلوگيري مي كند يا نه، بايد آن را برطرف كند يا آب را به زير آن برساند.
اگر زير ناخن چرك باشد، وضو اشكال ندارد، ولي اگر ناخن را بگيرند بايد براي وضو آن چرك را برطرف كنند و نيز اگر ناخن بيشتر از معمول بلند باشد، بايد چرك زير مقداري را كه از معمول بلندتر است برطرف نمايند.
اگر در صورت و دستها و جلوي سر و روي پاها به واسطه ي سوختن، يا چيز ديگر برآمدگي پيدا شود، شستن و مسح روي آن كافيست و چنانچه سوراخ شود رساندن آب به زير پوست لازم نيست، بلكه اگر پوست يك قسمت آن كنده شود، لازم نيست آب را به زير قسمتي كه كنده نشده برساند، ولي چنانچه پوستي كه كنده شده گاهي به بدن مي چسبد و گاهي بلند مي شود، بايد آن را قطع كند يا آب را به زير آن برساند.
اگر انسان شك كند كه به اعضاي وضوي او چيزي چسبيده يا نه، چنانچه احتمال او در نظر مردم به جا باشد، مثل آن كه بعد از گِل كاري شك كند گِل به دست او چسبيده يا نه، بايد وارسي كند يا به قدري دست بمالد كه اطمينان پيدا كند كه اگر بوده بر طرف شده يا آب به زير آن رسيده است.
جايي را كه بايد شست و مسح كرد هر قدر چرك باشد، اگر چرك آن مانع از رسيدن آب به بدن نباشد اشكال ندارد و همچنين است اگر بعد از گچ كاري و مانند آن چيز سفيدي كه جلوگيري از رسيدن آب به پوست نمي نمايد بر دست بماند، ولي اگر شك كند كه با بودن آنها آب به بدن مي رسد يا نه، بايد آنها را برطرف كند.
اگر پيش از وضو بداند كه در بعضي از اعضاي وضو مانعي از رسيدن آب هست و بعد از وضو شك كند كه در موقع وضو آب را به آن جا رسانده يا نه، وضوي او صحيح است.
اگر در بعضي از اعضاي وضو مانعي باشد كه گاهي آب به خودي خود زير آن مي رسد و گاهي نمي رسد و انسان بعد از وضو شك كند كه آب زير آن رسيده يا نه، چنانچه بداند موقع وضو ملتفت رسيدن آب به زير آن نبوده، احتياط واجب آن است كه دوباره وضو بگيرد.
اگر بعد از وضو چيزي كه مانع از رسيدن آب است در اعضاي وضو ببيند و نداند موقع وضو بوده يا بعد پيدا شده، وضوي او صحيح است، ولي اگر بداند كه در وقت وضو ملتفت آن مانع نبوده، احتياط واجب آن است كه دوباره وضو بگيرد.
اگر بعد از وضو شك كند چيزي كه مانع رسيدن آب است در اعضاي وضو بوده يا نه، وضو صحيح است.
كسي كه در كارهاي وضو و شرايط آن مثل پاك بودن آب و غصبي نبودن آن خيلي شك مي كند، بايد به شك خود اعتنا نكند.
اگر شك كند كه وضوي او باطل شده يا نه، بنا مي گذارد كه وضوي او باقي است، ولي اگر بعد از بول استبراء نكرده و وضو گرفته باشد و بعد از وضو رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند بول است يا چيز ديگر، وضوي او باطل است.
كسي كه شك دارد وضو گرفته يا نه، بايد وضو بگيرد.
كسي كه مي داند وضو گرفته و حدثي هم از او سر زده مثلاً بول كرده اگر نداند كه كدام جلوتر بوده، چنانچه پيش از نماز است بايد وضو بگيرد و اگر در بين نماز است بايد نماز را بشكند و وضو بگيرد و اگر بعد از نماز است نمازي كه خوانده صحيح است و براي نمازهاي بعد بايد وضو بگيرد.
اگر بعد از وضو يا در بين آن يقين كند كه بعضي جاها را نشسته يا مسح نكرده است، چنانچه رطوبت جاهايي كه پيش از آن است خشك شده، بايد دوباره وضو بگيرد و اگر خشك نشده بايد جايي را كه فراموش كرده و آنچه بعد از آن است، بشويد يا مسح كند و اگر در بين وضو در شستن يا مسح كردن جايي شك كند، بايد به همين دستور عمل كند.
اگر بعد از نماز شك كند كه وضو گرفته يا نه، نماز او صحيح است، ولي بايد براي نمازهاي بعد وضو بگيرد.
اگر در بين نماز شك كند كه وضو گرفته يا نه، نماز او باطل است و بايد وضو بگيرد و نماز را بخواند.
اگر بعد از نماز شك كند كه قبل از نماز وضوي او باطل شده يا بعد از نماز، نمازي كه خوانده صحيح است.
اگر انسان مرضي دارد كه بول او قطره قطره مي ريزد، يا نمي تواند از بيرون آمدن غائط خود داري كند، چنانچه يقين دارد كه از اوّل وقت نماز تا آخر آن، به مقدار وضو گرفتن و نماز خواندن مهلت پيدا مي كند، بايد نماز را در وقتي كه مهلت پيدا مي كند بخواند و اگر مهلت او به مقدار كارهاي واجب نماز است، بايد در وقتي كه مهلت دارد فقط كارهاي واجب نماز را به جا آورد و كارهاي مستحب آن مانند اذان و اقامه و قنوت را ترك نمايد.
اگر به مقدار وضو و نماز مهلت پيدا نمي كند و در بين نماز چند دفعه بول يا غائط از او خارج مي شود، كه اگر بخواهد بعد از هر دفعه وضو بگيرد سخت نيست، بايد ظرف آبي پهلوي خود بگذارد و هر وقت بول يا غائط از او خارج شد، فوراً وضو بگيرد و بقية نماز را بخواند و احتياط مستحب آن است كه همان نماز را دوباره با يك وضو بخواند و اگر در بين آن نماز وضوي او باطل شد اعتنا نكند.
كسي كه بول يا غائط طوري پي در پي از او خارج مي شود كه وضو گرفتن بعد از هر دفعه براي او سخت است، اگر بتواند مقداري از نماز را با وضو بخواند، بايد براي هر نماز يك وضو بگيرد.
كسي كه بول يا غائط پي در پي از او خارج مي شود اگر نتواند هيچ مقدار از نماز را با وضو بخواند، احتياط واجب آن است كه براي هر نماز يك وضو بگيرد.
اگر مرضي دارد كه نمي تواند از خارج شدن باد جلوگيري كند، بايد به وظيفه ي كساني كه نمي توانند از بيرون آمدن بول و غائط خود داري كنند عمل نمايد.
كسي كه بول يا غائط پي در پي از او خارج مي شود، بايد براي هر نمازي وضو بگيرد و فوراً مشغول نماز شود، ولي براي به جا آوردن سجده و تشهّد فراموش شده و نماز احتياط كه بايد بعد از نماز انجام داد، در صورتي كه آنها را بعد از نماز فوراً به جا بياورد، وضو گرفتن لازم نيست.
كسي كه بول او قطره قطره مي ريزد، بايد براي نماز به وسيله ي كيسه اي كه در آن پنبه يا چيز ديگري ست كه از رسيدن بول به جاهاي ديگر جلوگيري مي كند، خود را حفظ نمايد و احتياط واجب آن است كه پيش از هر نماز مخرج بول و كيسه را كه نجس شده آب بكشد و نيز كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن غائط خود داري كند، چنانچه ممكن باشد بايد به مقدار نماز از رسيدن غائط به جاهاي ديگر جلوگيري نمايد و احتياط واجب آن است كه اگر مشقّت ندارد، براي هر نماز مخرج غائط را آب بكشد.
كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خود داري كند در صورتي كه ممكن باشد، بايد به مقدار نماز از خارج شدن بول و غائط جلوگيري نمايد، اگر چه خرج داشته باشد، بلكه اگر مرض او به آساني معالجه مي شود، احتياط واجب آن است كه خود را معالجه نمايد.
كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خود داري كند، بعد از آن كه مرض او خوب شد، لازم نيست نمازهايي را كه در وقت مرض مطابق وظيفه اش خوانده قضا نمايد، ولي اگر در بين وقتِ نماز مرض او خوب شود، بايد نمازي را كه در آن وقت خوانده دوباره بخواند.
چيزهايي كه بايد براي آنها وضو گرفت
براي شش چيز وضو گرفتن لازم است:
اوّل:
براي نمازهاي واجب غير از نماز ميت.
دوم:
براي سجده و تشهّد فراموش شده، اگر بين آنها و نماز حدثي از او سر زده، مثلاً بول كرده باشد و احتياط واجب آن است كه براي سجده سهو هم وضو بگيرد.
سوم:
براي طواف واجب خانه ي كعبه.
چهارم:
اگر نذر يا عهد كرده يا قسم خورده باشد كه وضو بگيرد.
پنجم:
اگر نذر كرده باشد كه جايي از بدن خود را به خط قرآن برساند.
ششم:
براي آب كشيدن قرآني كه نجس شده، يا بيرون آوردن آن از مستراح و مانند آن، در صورتي كه مجبور باشد دست يا جاي ديگر بدن خود را به خط قرآن برساند، ولي چنانچه معطّل شدن به مقدار وضو بي احترامي به قرآن است، بايد بدون اين كه وضو بگيرد، قرآن را از مستراح و مانند آن بيرون آورد، يا اگر نجس شده آب بكشد.
مس نمودن خط قرآن (يعني رساندن جايي از بدن به خط قرآن) براي كسي كه وضو ندارد حرام است و احتياط واجب آن است كه موي خود را هم به خط قرآن نرساند، ولي اگر قرآن را به زبان فارسي يا به زبان ديگر ترجمه كنند، مس آن اشكال ندارد.
جلوگيري بچّه و ديوانه از مس خط قرآن واجب نيست، ولي اگر مس نمودن آنان بي احترامي به قرآن باشد، بايد از آنان جلوگيري كنند.
كسي كه وضو ندارد، حرام است اسم خداوند متعال را به هر زباني نوشته شده باشد مس نمايد و احتياط واجب آن است كه اسم مبارك پيغمبر و امام و حضرت زهرا عليهالسلام را هم مس ننمايد.
اگر پيش از وقتِ نماز به قصد اين كه با طهارت باشد، وضو بگيرد يا غسل كند صحيح است و نزديك وقتِ نماز هم اگر به قصد مهيا بودن براي نماز وضو بگيرد اشكال ندارد.
كسي كه يقين دارد وقت داخل شده اگر نيت وضوي واجب كند و بعد از وضو بفهمد وقت داخل نشده، وضوي او صحيح است.
مستحب است انسان براي نماز ميت و زيارت اهل قبور و رفتن به مسجد و حرم امامان3 وضو بگيرد و همچنين براي همراه داشتن قرآن و خواندن و نوشتن آن و نيز براي مس حاشيه ي قرآن و براي خوابيدن، وضو گرفتن مستحب است و نيز مستحب است كسي كه وضو دارد دوباره وضو بگيرد و اگر براي يكي از اين كارها وضو بگيرد، هر كاري را كه بايد با وضو انجام داد مي تواند به جا آورد، مثلاً مي تواند با آن وضو نماز بخواند.
چيزهايي كه وضو را باطل مي كند
هفت چيز وضو را باطل مي كند:
اوّل:
بول.
دوم:
غائط.
سوم:
باد معده و روده كه از مخرج غائط خارج شود.
چهارم:
خوابي كه به واسطه ي آن چشم نبيند و گوش نشنود، ولي اگر چشم نبيند و گوش بشنود وضو باطل نمي شود.
پنجم:
چيزهايي كه عقل را از بين مي برد، مانند ديوانگي و مَستي و بيهوشي.
ششم:
استحاضه ي زنان كه بعداً گفته مي شود.
هفتم:
كاري كه براي آن بايد غسل كرد مانند جنابت.
چيزي كه با آن زخم و شكسته را مي بندند و دوايي كه روي زخم و مانند آن مي گذارند، جبيره ناميده مي شود.
اگر در يكي از جاهاي وضو زخم يا دُمَل يا شكستگي باشد، چنانچه روي آن باز است و آب براي آن ضرر ندارد، بايد به طور معمول وضو گرفت.
اگر زخم يا دُمَل يا شكستگي در صورت و دسته است و روي آن باز است و آب ريختن روي آن ضرر دارد، چنانچه كشيدنِ دست تَر بر آن ضرر ندارد، احتياط واجب آن است كه دست تر بر آن بكشد و بعد پارچه پاكي روي آن بگذارد و دست تَر را روي پارچه هم بكشد و اگر اين مقدار هم ضرر دارد يا زخم نجس است و نمي شود آب كشيد، بايد اطراف زخم را به طوري كه در وضو گفته شد، از بالا به پايين بشويد و بنا بر احتياط واجب پارچه ي پاكي روي زخم بگذارد و دست تَر روي آن بكشد و اگر گذاشتن پارچه ممكن نيست بايد اطراف زخم را بشويد و بنا بر احتياط واجب تيمّم هم بنمايد.
اگر زخم يا دُمَل يا شكستگي در جلوي سر يا روي پاهاست و روي آن باز است، چنانچه نتواند آن را مسح كند، بايد پارچه ي پاكي روي آن بگذارد و روي پارچه را با تري آب وضو كه در دست مانده مسح كند و اگر گذاشتن پارچه ممكن نباشد، مسح لازم نيست ولي بايد بعد از وضو تيمّم نمايد.
اگر روي دُمَل يا زخم يا شكستگي بسته باشد، چنانچه باز كردن آن ممكن است و آب هم براي آن ضرر ندارد، بايد باز كند و وضو بگيرد، چه زخم و مانند آن در صورت و دستها باشد، يا جلوي سر و روي پاها.
اگر زخم يا دُمَل يا شكستگي در صورت يا دستها باشد و بشود روي آن را باز كرد، چنانچه ريختن آب روي آن ضرر دارد و كشيدنِ دست تر ضرر ندارد، احتياط واجب آن است كه دست تر روي آن بكشد و بعد پارچه ي پاكي روي آن بگذارد و روي پارچه را هم دست تر بكشد.
اگر نمي شود روي زخم را باز كرد، ولي زخم و چيزي كه روي آن گذاشته پاك است و رسانيدن آب به زخم ممكن است و ضرر هم ندارد، بايد آب را به روي زخم برساند و اگر زخم يا چيزي كه روي آن گذاشته نجس است، چنانچه آب كشيدن آن و رساندنِ آب به روي زخم ممكن باشد، بايد آن را آب بكشد و موقع وضو آب را به زخم برساند و در صورتي كه آب براي زخم ضرر دارد، يا آن كه رساندن آب به روي زخم ممكن نيست، يا زخم نجس است و نمي شود آن را آب كشيد، بايد اطراف زخم را بشويد و اگر جبيره پاك است روي آن را مسح كند و اگر جبيره نجس است، يا نمي شود روي آن را دست تر كشيد مثلاً دواييست كه به دست مي چسبد پارچه ي پاكي را به طوري كه جزء جبيره حساب شود، روي آن بگذارد و دست تر روي آن بكشد و اگر اين هم ممكن نيست، احتياط واجب آن است كه وضو بگيرد و تيمّم هم بنمايد.
اگر جبيره تمام صورت يا تمام يكي از دستها يا تمام هر دو دست را گرفته باشد، بايد وضوي جبيره اي بگيرد و بنا بر احتياط واجب تيمّم هم بنمايد.
اگر جبيره تمام اعضاي وضو را گرفته باشد، بنا بر احتياط واجب بايد وضوي جبيره اي بگيرد و تيمّم هم بنمايد.
كسي كه در كف دست و انگشت ها جبيره دارد و در موقع وضو دست تر روي آن كشيده است، بايد سر و پا را با همان رطوبت مسح كند.
اگر جبيره تمام پهناي روي پا را گرفته ولي مقداري از طرف انگشتان و مقداري از طرف بالاي پا باز است، بايد جاهايي كه باز است روي پا را و جايي كه جبيره است روي جبيره را مسح كند.
اگر در صورت يا دستها چند جبيره باشد، بايد بين آنها را بشويد و اگر جبيره ها در سر يا روي پاها باشد، بايد بين آنها را مسح كند و در جاهايي كه جبيره است بايد به دستور جبيره عمل نمايد.
اگر جبيره بيشتر از معمول اطراف زخم را گرفته و برداشتن آن ممكن نيست، بايد به دستور جبيره عمل كند و بنا بر احتياط واجب تيمّم هم بنمايد و اگر برداشتن جبيره ممكن است بايد جبيره را بردارد، پس اگر زخم در صورت و دسته است اطراف آن را بشويد و اگر در سر يا روي پاهاست اطراف آن را مسح كند و براي جاي زخم به دستور جبيره عمل نمايد.
اگر در جاي وضو زخم و جراحت و شكستگي نيست، ولي به جهت ديگري آب براي آن ضرر دارد، بايد تيمّم كند و احتياط مستحب آن است كه وضوي جبيره اي هم بگيرد.
اگر جايي از اعضاي وضو را رگ زده است و نمي تواند آن را آب بكشد، يا آب براي آن ضرر دارد، بايد به دستور جبيره عمل كند.
اگر در جاي وضو يا غسل چيزي چسبيده است كه برداشتن آن ممكن نيست، يا به قدري مشقّت دارد كه نمي شود تحمّل كرد، بايد به دستور جبيره عمل كند و بنا بر احتياط واجب تيمّم هم بنمايد.
غسل جبيره اي مثل وضوي جبيره اي است، ولي بايد آن را ترتيبي به جا آورند و اگر ارتماسي انجام دهند باطل است.
كسي كه وظيفه ي او تيمّم است، اگر در بعضي از جاهاي تيمّم او زخم يا دُمَل يا شكستگي باشد، بايد به دستور وضوي جبيره اي، تيمّم جبيره اي نمايد.
كسي كه بايد با وضو يا غسل جبيره اي نماز بخواند، چنانچه بداند كه تا آخر وقت عذر او برطرف نمي شود، مي تواند در اوّل وقت نماز بخواند، ولي اگر اميد دارد كه تا آخر وقت عذر او برطرف شود، احتياط واجب آن است كه صبر كند و اگر عذر او برطرف نشد در آخر وقت نماز را با وضو يا غسل جبيره اي به جا آورد.
اگر انسان براي مرضي كه در چشم اوست موي چشم خود را بچسباند، بايد وضو و غسل را جبيره اي انجام دهد و احتياط آن است كه تيمّم هم بنمايد.
كسي كه نمي داند وظيفه اش تيمّم است يا وضوي جبيره اي، بنا بر احتياط واجب بايد هر دو را به جا آورد.
نمازهايي را كه انسان با وضوي جبيره اي خوانده صحيح است، ولي بعد از آن كه عذرش برطرف شد، براي نمازهاي بعد بايد وضو بگيرد.
غسل هاي واجب
غسل هاي واجب هفت است:
اوّل:
غسل جنابت.
دوم:
غسل حيض.
سوم:
غسل نفاس.
چهارم:
غسل استحاضه.
پنجم:
غسل مس ميت.
ششم:
غسل ميت.
هفتم:
غسلي كه به واسطه ي نذر و قسم و مانند اينها واجب مي شود.
به دو چيز انسان جنب مي شود:
اوّل - جماع.
دوم - بيرون آمدن مني، چه در خواب باشد يا بيداري، كم باشد يا زياد، با شهوت باشد يا بي شهوت، با اختيار باشد يا بي اختيار.
اگر رطوبتي از انسان خارج شود و نداند مني است يا بول يا غير اينها، چنانچه با شهوت و جستن بيرون آمده و بعد از بيرون آمدنِ آن بدن سست شده، آن رطوبت حكم مني دارد و اگر هيچ يك از اين سه نشانه يا بعضي از اينها را نداشته باشد، حكم مني را ندارد، ولي در مريض لازم نيست آن آب با جستن بيرون آمده باشد، بلكه اگر با شهوت بيرون آيد و در موقع بيرون آمدن بدن سست شود، در حكم مني است.
اگر از مردي كه مريض نيست آبي بيرون آيد كه يكي از سه نشانه اي را كه در مسأله پيش گفته شد داشته باشد و نداند نشانه هاي ديگر را داشته يا نه، چنانچه پيش از بيرون آمدن آن آب، وضو داشته غسل تنها كافيست و اگر وضو نداشته بايد غسل كند و بنا بر احتياط واجب وضو هم بگيرد.
مستحب است انسان بعد از بيرون آمدن مني بول كند و اگر بول نكند و بعد از غسل رطوبتي از او بيرون آيد كه نداند مني است يا رطوبت ديگر، حكم مني دارد.
اگر انسان جماع كند و به اندازه ي ختنه گاه يا بيشتر داخل شود، در زن باشد يا در مرد، در قُبُل باشد يا در دُبُر، بالغ باشند يا نابالغ، اگر چه مني بيرون نيايد هر دو جنب مي شوند.
اگر شك كند كه به مقدار ختنه گاه داخل شده يا نه، غسل بر او واجب نيست.
اگر نعوذ بالله حيواني را وطي كند (يعني با او نزديكي نمايد) و مني از او بيرون آيد غسل تنها كافيست و اگر مني بيرون نيايد چنانچه پيش از وطي وضو داشته، باز هم غسل تنها كافيست و اگر وضو نداشته احتياط واجب آن است كه غسل كند وضو هم بگيرد.
اگر مني از جاي خود حركت كند و بيرون نيايد، يا انسان شك كند كه مني از او بيرون آمده يا نه، غسل بر او واجب نيست.
كسي كه نمي تواند غسل كند ولي تيمّم برايش ممكن است، بعد از داخل شدن وقت نماز هم مي تواند با عيال خود نزديكي كند.
اگر در لباس خود مني ببيند و بداند كه از خود اوست و براي آن غسل نكرده، بايد غسل كند و نمازهايي را كه يقين دارد بعد از بيرون آمدنِ مني خوانده قضا كند، ولي نمازهايي را كه احتمال مي دهد بعد از بيرون آمدن آن مني خوانده، لازم نيست قضا نمايد.
پنج چيز بر جُنب حرام است:
اوّل:
رساندن جايي از بدن به خط قرآن، يا به اسم خدا و پيغمبران و امامان) عَلَيْهم ُالسَّلَام) به طوري كه در وضو گفته شد.
دوم:
رفتن در مسجد الحرام و مسجد پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم، اگر چه از يك در داخل و از در ديگر خارج شود.
سوم:
توقف در مساجد ديگر و حرم امامان) عَلَيْهم ُالسَّلَام)، ولي اگر از يك در داخل و از در ديگر خارج شود، يا براي برداشتن چيزي برود مانعي ندارد.
چهارم:
گذاشتن چيزي در مسجد.
پنجم:
خواندن سوره اي كه سجده ي واجب دارد و آن چهار سوره است.
اوّل:
سوره ي سي و دوم قرآن (الم تنزيل).
دوم:
سوره ي چهل و يكم (حم سجده).
سوم:
سوره ي پنجاه و سوم (و النّجم).
چهارم:
سوره ي نود و ششم (اقرء ) و اگر يك حرف از اين چهار سوره را هم بخواند حرام است.
نُه چيز بر جنب مكروه ست
اوّل و دوم:
خوردن و آشاميدن، ولي اگر وضو بگيرد يا دستها را بشويد مكروه نيست.
سوم:
خواندنِ بيشتر از هفت آيه از سوره هايي كه سجده ي واجب ندارد.
چهارم:
رساندن جايي از بدن به جلد و حاشيه و بين خطهاي قرآن.
پنجم:
همراه داشتن قرآن.
ششم:
خوابيدن، ولي اگر وضو بگيرد يا به واسطه ي نداشتن آب، بدل از غسل تيمّم كند، مكروه نيست.
هفتم:
خضاب كردن به حنا و مانند آن.
هشتم:
ماليدن روغن به بدن.
نهم:
جماع كردن بعد از آن كه محتلم شده (يعني در خواب مني از او بيرون آمده است).
غسل جنابت به خودي خود مستحب است و براي خواندن نماز واجب و مانند آن واجب مي شود، ولي براي نماز ميت و سجده ي شكر و سجده هاي واجب قرآن غسل جنابت لازم نيست.
لازم نيست در وقت غسل نيت كند كه غسل واجب يا مستحب مي كنم و اگر فقط به قصد (قربت يعني براي انجام فرمان خداوند عالم) غسل كند كافي است.
اگر يقين كند وقت نماز شده و نيت غسل واجب كند بعد معلوم شود كه پيش از وقت غسل كرده، غسل او صحيح است.
غسل را چه واجب باشد و چه مستحب، به دو قسم مي شود انجام داد:
ترتيبي و ارتماسي.
در غسل ترتيبي بايد به نيت غسل، اوّل سر و گردن، بعد طرف راست بعد طرف چپ بدن را بشويد و اگر عمداً يا از روي فراموشي يا به واسطه ي ندانستن مسأله به اين ترتيب عمل نكند، غسل او باطل است.
نصف ناف و نصف عورت را بايد با طرف راست بدن و نصف ديگر را بايد با طرف چپ بشويد، بلكه بهتر است تمام ناف و عورت با هر دو طرف شسته شود.
براي آن كه يقين كند هر سه قسمت يعني سر و گردن و طرف راست و طرف چپ را كاملاً غسل داده، بايد هر قسمتي را كه مي شويد مقداري از قسمت هاي ديگر را هم با آن قسمت بشويد، بلكه احتياط مستحب آن است كه تمام طرف راست گردن را با طرف راست بدن و تمام طرف چپ گردن را با طرف چپ بدن بشويد.
اگر بعد از غسل بفهمد جايي از بدن را نشسته و نداند كجاي بدن است، بايد دوباره غسل كند.
اگر بعد از غسل بفهمد مقداري از بدن را نشسته، چنانچه از طرف چپ باشد، شستن همان مقدار كافيست و اگر از طرف راست باشد بايد بعد از شستن آن مقدار، دوباره طرف چپ را بشويد و اگر از سر و گردن باشد بايد بعد از شستن آن مقدار، دوباره طرف راست و بعد طرف چپ را بشويد.
اگر پيش از تمام شدن غسل در شستن مقداري از طرف چپ شك كند، شستن همان مقدار كافي است، ولي اگر در شستن مقداري از طرف راست شك كند، بايد بعد از شستن آن مقدار، طرف چپ را هم بشويد و اگر در شستن مقداري از سر و گردن شك كند بايد بعد از شستن آن، دوباره طرف راست و طرف چپ را بشويد.
در غسل ارتماسي بايد آب در يك آن تمام بدن را بگيرد، پس اگر به نيت غسل ارتماسي در آب فرو رود، چنانچه پاي او روي زمين باشد، بايد از زمين بلند كند.
در غسل ارتماسي بنا بر احتياط واجب بايد موقعي نيت كند كه مقداري از بدن بيرون آب باشد
اگر بعد از غسل ارتماسي بفهمد به مقداري از بدن آب نرسيده چه جاي آن را بداند يا نداند بايد دوباره غسل كند.
اگر براي غسل ترتيبي وقت ندارد و براي ارتماسي وقت دارد، بايد غسل ارتماسي كند.
كسي كه روزه ي واجب گرفته يا براي حج يا عمره احرام بسته، نمي تواند غسل ارتماسي كند، ولي اگر از روي فراموشي غسل ارتماسي كند صحيح است.
در غسل ارتماسي بايد تمام بدن پاك باشد، ولي در غسل ترتيبي پاك بودن تمام بدن لازم نيست و اگر تمام بدن نجس باشد و هر قسمتي را پيش از غسل دادن آن قسمت آب بكشد، كافي است.
كسي كه از حرام جنب شده و اگر بخواهد با آب گرم غسل كند عرق مي كند، چون عرق او بنا بر احتياط واجب نجس است، بايد با آب سرد غسل كند و اگر آب سرد پيدا نكند يا براي او ضرر داشته باشد، نمي تواند در بيرون آب غسل ترتيبي كند و چنانچه بعد از آن كه تمام بدن زير آب رفت نيت غسل ترتيبي كند و به نيت سر و گردن بدن را حركت دهد، بعد يك مرتبه به نيت طرف راست و مرتبه ديگر به نيت طرف چپ بدن را حركت دهد، غسل او صحيح است.
اگر در غسل به اندازه ي سر مويي از بدن نشسته بماند، غسل باطل است، ولي شستن جاهايي از بدن كه ديده نمي شود مثل توي گوش و بيني واجب نيست.
جايي را كه شك دارد از ظاهر بدن است يا از باطنِ آن، بنا بر احتياط واجب بايد بشويد.
اگر سوراخ جاي گوشواره و مانند آن به قدري گشاد باشد كه داخل آن ديده شود، بايد آن را شست و اگر ديده نشود، شستن داخل آن لازم نيست.
چيزي را كه مانع رسيدن آب به بدن است بايد برطرف كند و اگر پيش از آن كه يقين كند بر طرف شده غسل نمايد، غسل او باطل است.
اگر موقع غسل شك كند چيزي كه مانع از رسيدن آب باشد در بدن او هست يا نه، بايد وارسي كند تا مطمئن شود كه مانعي نيست.
در غسل بايد موهاي كوتاهي را كه جزءِ بدن حساب مي شود، بشويد و شستن موهاي بلند واجب نيست، بلكه اگر آب را طوري به پوست برساند كه آنها تر نشود، غسل صحيح است ولي اگر رساندن آب به پوست، بدون شستن آنها ممكن نباشد، بايد آنها را بشويد كه آب به بدن برسد.
تمام شرطهايي كه براي صحيح بودن وضو گفته شد:
مثل پاك بودن آب و غصبي نبودن آن، در صحيح بودن غسل هم شرط است؛ ولي در غسل لازم نيست بدن را از بالا به پايين بشويد و نيز در غسل ترتيبي، لازم نيست بعد از شستنِ هر قسمت فوراً قسمت ديگر را بشويد، بلكه اگر بعد از شستن سر و گردن مقداري صبر كند و بعد طرف راست را بشويد و بعد از مدتي طرف چپ را بشويد اشكال ندارد. ولي كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خود داري كند، اگر به اندازه اي كه غسل كند و نماز بخواند، بول و غائط از او بيرون نمي آيد، بايد هر قسمت را فوراً بعد از قسمت ديگر غسل دهد و بعد از غسل هم، فوراً نماز بخواند و همچنين است حكم زن مستحاضه كه بعداً گفته مي شود.
كسي كه قصد دارد پول حمامي را ندهد، يا بدون اين كه بداند حمامي راضي است، بخواهد نسيه بگذارد، اگر چه بعد حمامي را راضي كند، غسل او باطل است.
اگر حمامي راضي باشد كه پول حمام نسيه بماند، ولي كسي كه غسل مي كند قصدش اين باشد كه طلب او را ندهد، يا از مال حرام بدهد، غسل او اشكال دارد.
اگر بخواهد پول حرام يا پولي كه خمس آن را نداده به حمامي بدهد، غسل او باطل است.
اگر مخرج غائط را در آب خزينه تطهير كند و پيش از غسل شك كند كه چون در خزينه تطهير كرده حمامي به غسل كردن او راضيست يا نه، غسل او باطل است، مگر اين كه پيش از غسل حمامي را راضي كند.
اگر شك كند كه غسل كرده يا نه، بايد غسل كند ولي اگر بعد از غسل شك كند كه غسل او درست بوده يا نه، لازم نيست دوباره غسل نمايد.
اگر در بين غسل حدث اصغر از او سر زند مثلاً بول كند احتياط واجب آن است كه غسل را تمام نمايد و دوباره غسل كند، وضو هم بگيرد، يا غسل را رها كرده و غسل ديگري نمايد و بعد از آن وضو هم بگيرد.
اگر به خيال اين كه به اندازه ي غسل و نماز وقت دارد براي نماز غسل كند، چنانچه بعد از غسل به اندازه ي خواندن يك ركعت يا بيشتر وقت داشته باشد، غسل او صحيح است و اگر كمتر از يك ركعت وقت داشته باشد، غسل او باطل است.
كسي كه جنب شده اگر شك كند غسل كرده يا نه، نمازهايي را كه خوانده صحيح است، ولي براي نمازهاي بعد بايد غسل كند.
كسي كه چند غسل بر او واجب است مي تواند به نيت همه ي آنها يك غسل به جا آورد، يا آنها را جدا جدا انجام دهد.
اگر بر جايي از بدن آيه قرآن يا اسم خداوند متعال نوشته شده باشد، بنا بر احتياط واجب اگر ممكن است بايد آن را از بين ببرد و اگر ممكن نيست بايد وضو و غسل را ارتماسي انجام دهد و چنانچه بخواهد وضو يا غسل را ترتيبي به جا آورد، بايد آب را طوري به بدن برساند كه دست او به نوشته نرسد.
كسي كه غسل جنابت كرده، نبايد براي نماز وضو بگيرد، ولي با غسل هاي ديگر نمي شود نماز خواند و بايد وضو هم گرفت.
يكي از خون هايي كه از زن خارج مي شود خون استحاضه است و زن را در موقع ديدنِ خون استحاضه، مستحاضه مي گويند.
خون استحاضه در بيشتر اوقات زرد رنگ و سرد است و بدون فشار و سوزش بيرون مي آيد و غليظ هم نيست، ولي ممكن است گاهي سياه يا سرخ و گرم و غليظ باشد و با فشار و سوزش بيرون آيد.
قليله، متوسطه و كثيره.
1: استحاضه ي قليله آن است كه خون فقط روي پنبه اي را كه زن داخل فرج مي نمايد آلوده كند و در آن فرو نرود.
2: استحاضه ي متوسطه آن است كه خون در پنبه فرو رود، اگر چه در يك گوشه آن باشد، ولي از پنبه به دستمالي كه معمولاً زن ها براي جلوگيري از خون مي بندند نرسد.
3: استحاضه ي كثيره آن است كه خون پنبه را بگيرد و به دستمال برسد.
در استحاضه ي قليله بايد زن براي هر نماز يك وضو بگيرد و پنبه را عوض كند و ظاهر فرج را اگر خون به آن رسيده آب بكشد.
در استحاضه ي متوسطه بايد زن براي نماز صبح غسل كند و تا صبح ديگر براي نمازهاي خود كارهاي استحاضه ي قليله را كه در مسأله پيش گفته شد انجام دهد و اگر عمداً يا از روي فراموشي براي نماز صبح غسل نكند، بايد براي نماز ظهر و عصر غسل كند و اگر براي نماز ظهر و عصر غسل نكند، بايد پيش از نماز مغرب و عشا غسل نمايد، چه آن كه خون بيايد يا قطع شده باشد.
در استحاضه ي كثيره علاوه بر كارهاي استحاضه ي متوسطه كه در مسأله پيش گفته شد بايد براي هر نماز دستمال را عوض كند، يا آب بكشد و يك غسل براي نماز ظهر و عصر و يكي براي نماز مغرب و عشا به جا آورد و بين نماز ظهر و عصر فاصله نيندازد و اگر فاصله بيندازد بايد براي نماز عصر دوباره غسل كند و نيز اگر بين نماز مغرب و عشا فاصله بيندازد، بايد براي نماز عشا دوباره غسل نمايد.
اگر خون استحاضه پيش از وقت نماز هم بيايد، چنانچه زن براي آن خون وضو و غسل به جا نياورده باشد، بايد در موقع نماز وضو و غسل را به جا آورد.
مستحاضه ي متوسطه و كثيره كه بايد وضو بگيرد و غسل كند هر كدام را اوّل به جا آورد صحيح است، ولي بهتر آن است كه اوّل وضو بگيرد.
اگر استحاضه ي قليلة زن بعد از نماز صبح متوسطه شود، بايد براي نماز ظهر و عصر غسل كند و اگر بعد از نماز ظهر و عصر متوسطه شود، بايد براي نماز مغرب و عشا غسل نمايد.
اگر استحاضه ي قليله يا متوسطه ي زن بعد از نماز صبح كثيره شود، بايد براي نماز ظهر و عصر يك غسل و براي نماز مغرب و عشا غسل ديگري به جا آورد و اگر بعد از نماز ظهر و عصر كثيره شود، بايد براي نماز مغرب و عشا غسل نمايد.
مستحاضه ي كثيره يا متوسطه اگر پيش از داخل شدن وقت نماز براي نماز غسل كند، غسل او باطل است، ولي اگر نزديك اذان صبح براي نماز شب غسل كند و نماز شب را بخواند و همين كه وقت داخل شد فوراً نماز صبح را بخواند اشكال ندارد.
زن مستحاضه براي هر نمازي چه واجب باشد و چه مستحب بايد وضو بگيرد و نيز اگر بخواهد نمازي را كه خوانده احتياطاً دوباره بخواند، يا بخواهد نمازي را كه تنها خوانده است دوباره با جماعت بخواند، بايد تمام كارهايي را كه براي استحاضه گفته شد انجام دهد، ولي براي خواندن نماز احتياط و سجده ي فراموش شده و تشهّد فراموش شده و سجده ي سهو، اگر آنها را بعد از نماز فوراً به جا آورد، لازم نيست كارهاي استحاضه را انجام دهد.
زن مستحاضه بعد از آن كه خونش قطع شد، فقط براي نماز اوّلي كه مي خواند بايد كارهاي استحاضه را انجام دهد و براي نمازهاي بعد لازم نيست.
اگر زن نداند استحاضه ي او چه قسم است، موقعي كه مي خواهد نماز بخواند، بايد مقداري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند و بيرون آورد و بعد از آن كه فهميد استحاضه ي او كدام يك از آن سه قسم است، كارهايي را كه براي آن قسم دستور داده شده انجام دهد، ولي اگر بداند تا وقتي كه مي خواهد نماز بخواند استحاضه ي او تغيير نمي كند، پيش از داخل شدن وقت هم مي تواند خود را وارسي نمايد.
زن مستحاضه اگر پيش از آن كه خود را وارسي كند مشغول نماز شود، چنانچه قصد قربت داشته و به وظيفه ي خود عمل كرده مثلاً استحاضه اش قليله بوده و به وظيفه ي استحاضه ي قليله عمل نموده نماز او صحيح است و اگر قصد قربت نداشته يا عمل او مطابق وظيفه اش نبوده مثل آن كه استحاضه ي او متوسطه بوده و به وظيفه ي قليله رفتار كرده نماز او باطل است.
زن مستحاضه اگر نتواند خود را وارسي نمايد، بايد به آنچه مسلّماً وظيفه ي اوست عمل كند؛ مثلاً اگر نمي داند استحاضه ي او قليله است يا متوسطه، بايد كارهاي استحاضه ي قليله را انجام دهد و اگر نمي داند متوسطه است يا كثيره، بايد كارهاي استحاضه ي متوسطه را انجام دهد، ولي اگر بداند سابقاً كدام يك از آن سه قسم بوده، بايد به وظيفه ي همان قسم رفتار نمايد.
اگر خون استحاضه در باطن باشد و بيرون نيايد، وضو و غسل باطل نمي شود و اگر بيرون بيايد هر چند كم باشد، وضو و غسل را باطل مي كند.
زن مستحاضه اگر بعد از نماز خود را وارسي كند و خون نبيند، اگر چه بداند دوباره خون مي آيد با وضويي كه دارد مي تواند نماز بخواند.
زن مستحاضه اگر بداند از وقتي كه مشغول وضو يا غسل شده خوني از او بيرون نيامده، مي تواند خواندن نماز را تأخير بيندازد.
اگر مستحاضه بداند كه پيش از گذشتن وقتِ نماز به كلي پاك مي شود، يا به اندازه ي خواندن نماز خون بند مي آيد، بايد صبر كند و نماز را در وقتي كه پاك است بخواند.
اگر بعد از وضو و غسل خون در ظاهر قطع شود و مستحاضه بداند كه اگر نماز را تأخير بيندازد به مقداري كه وضو و غسل و نماز را به جا آورد به كلي پاك مي شود، بايد نماز را تأخير بيندازد و موقعي كه به كلي پاك شد دوباره وضو و غسل را به جا آورد و نماز را بخواند و اگر وقت نماز تنگ شد، لازم نيست وضو و غسل را دوباره به جا آورد، بلكه با وضو و غسلي كه دارد مي تواند نماز بخواند.
مستحاضه ي كثيره و متوسطه وقتي به كلي از خون پاك شد بايد غسل كند، ولي اگر بداند از وقتي كه براي نمازِ پيش مشغول غسل شده ديگر خون نيامده، لازم نيست دوباره غسل نمايد.
مستحاضه ي قليله بعد از وضو و مستحاضه ي كثيره و متوسطه بعد از غسل و وضو، بايد فوراً مشغول نماز شود، ولي گفتن اذان و اقامه و خواندن دعاهاي قبل از نماز اشكال ندارد و در نماز هم مي تواند كارهاي مستحب مثل قنوت و غير آن را به جا آورد.
زن مستحاضه اگر بين غسل و نماز فاصله بيندازد، بايد دوباره غسل كند و بلافاصله مشغول نماز شود.
اگر خون استحاضه ي زن جريان دارد و قطع نمي شود، چنانچه براي او ضرر ندارد، بايد پيش از غسل و بعد از آن به وسيله ي پنبه از بيرون آمدن خون جلوگيري كند، ولي اگر هميشه جريان ندارد، فقط بايد بعد از وضو و غسل از بيرون آمدن خون جلوگيري نمايد و چنانچه كوتاهي كند و خون بيرون آيد، بايد دوباره غسل كند و اگر نماز هم خوانده بايد دوباره بخواند.
اگر در موقع غسل خون قطع نشود غسل صحيح است، ولي اگر در بين غسل، استحاضه ي متوسطه كثيره شود، احتياط واجب آن است كه غسل را از سر بگيرد.
احتياط واجب آن است كه زن مستحاضه در تمام روزي كه روزه است، به مقداري كه مي تواند از بيرون آمدن خون جلوگيري كند.
روزه ي زن مستحاضه اي كه غسل بر او واجب مي باشد، در صورتي صحيح است كه غسل نماز مغرب و عشاي شبي كه مي خواهد فرداي آن را روزه بگيرد به جا آورد و نيز در روز غسل هايي را كه براي نمازهاي روزش واجب است انجام دهد، ولي اگر براي نماز مغرب و عشا غسل نكند و براي خواندن نماز شب پيش از اذان صبح غسل نمايد و در روز هم غسل هايي را كه براي نمازهاي روزش واجب است به جا آورد، روزه ي او صحيح است.
اگر بعد از نماز عصر مستحاضه شود و تا غروب غسل نكند، روزه ي او صحيح است.
اگر استحاضه ي قليلة زن پيش از نماز متوسطه يا كثيره شود، بايد كارهاي متوسطه يا كثيره را كه گفته شد انجام دهد و اگر استحاضه ي متوسطه كثيره شود، بايد كارهاي استحاضه ي كثيره را انجام دهد و چنانچه براي استحاضه ي متوسطه غسل كرده باشد فايده ندارد و بايد دوباره براي [استحاضه ي] كثيره غسل كند.
اگر در بين نماز استحاضه ي متوسطه ي زن كثيره شود، بايد نماز را بشكند و براي استحاضه ي كثيره غسل كند و وضو بگيرد و كارهاي ديگر آن را انجام دهد و همان نماز را بخواند و اگر براي هيچ كدام از غسل و وضو وقت ندارد، بايد دو تيمّم كند:
يكي بدل از غسل و ديگري بدل از وضو و اگر براي يكي از آنها وقت ندارد، بايد عوض آن تيمّم كند و ديگري را به جا آورد، ولي اگر براي تيمّم هم وقت ندارد نمي تواند نماز را بشكند و بايد نماز را تمام كند و بنا بر احتياط واجب قضا نمايد و همچنين است اگر در بين نماز استحاضه ي قليلة او متوسطه يا كثيره شود.
اگر در بين نماز خون بند بيايد و مستحاضه نداند كه در باطن هم قطع شده يا نه، چنانچه بعد از نماز بفهمد قطع شده بوده، بايد وضو و غسل و نماز را دوباره به جا آورد.
اگر استحاضه ي كثيرة زن متوسطه شود، بايد براي نماز اوّل عمل كثيره و براي نمازهاي بعد عمل متوسطه را به جا آورد؛ مثلاً اگر پيش از نماز ظهر استحاضه ي كثيره متوسطه شود، بايد براي نماز ظهر غسل كند و براي نماز عصر و مغرب و عشا فقط وضو بگيرد؛ ولي اگر براي نماز ظهر غسل نكند و فقط به مقدار نماز عصر وقت داشته باشد، بايد براي نماز عصر غسل نمايد و اگر براي نماز عصر هم غسل نكند بايد براي نماز مغرب غسل كند و اگر براي آن هم غسل نكند و فقط به مقدار نماز عشا وقت داشته باشد، بايد براي عشا غسل نمايد.
اگر پيش از هر نماز خون مستحاضه ي كثيره قطع شود و دوباره بيايد، براي هر نماز بايد يك غسل به جا آورد.
اگر استحاضه ي كثيره قليله شود، بايد براي نماز اوّل عمل كثيره و براي نمازهاي بعد عمل قليله را انجام دهد و نيز اگر استحاضه ي متوسطه قليله شود، بايد براي نماز اوّل عمل متوسطه و براي نمازهاي بعد عمل قليله را به جا آورد.
اگر مستحاضه يكي از كارهايي را كه بر او واجب مي باشد، حتي عوض كردن پنبه را ترك كند، نمازش باطل است.
مستحاضه ي قليله اگر بخواهد غير از نماز كاري انجام دهد كه شرط آن وضو داشتن است مثلاً بخواهد جايي از بدن خود را به خط قرآن برساند بايد وضو بگيرد و وضويي كه براي نماز گرفته كافي نيست.
اگر مستحاضه غسل هاي واجب خود را به جا آورد، رفتن در مسجد و توقف در آن و خواندن سوره اي كه سجده ي واجب دارد و نزديكي شوهر با او حلال مي شود، اگر چه كارهاي ديگري را كه براي نماز واجب است مثل عوض كردن پنبه و دستمال انجام نداده باشد.
اگر زن در استحاضه ي كثيره يا متوسطه بخواهد پيش از وقت نماز سوره اي را كه سجده ي واجب دارد بخواند يا مسجد برود، بنا بر احتياط واجب بايد غسل نمايد و همچنين است اگر شوهرش بخواهد با او نزديكي كند، ولي اگر بخواهد جايي از بدن خود را به خط قرآن برساند بايد وضو هم بگيرد.
نماز آيات بر مستحاضه واجب است و بايد براي نماز آيات هم كارهايي را كه براي نماز يوميه گفته شد انجام دهد.
هرگاه در وقت نماز يوميه، نماز آيات بر مستحاضه واجب شود؛ اگر چه بخواهد هر دو را پشتِ سر هم به جا آورد، بايد براي نماز آيات هم تمام كارهايي را كه براي نماز يومّيه او واجب است انجام دهد و نمي تواند هر دو را با يك غسل و وضو بخواند.
اگر زن مستحاضه بخواهد نماز قضا بخواند، بايد براي هر نماز كارهايي را كه براي نماز ادا بر او واجب است به جا آورد.
اگر زن بداند خوني كه از او خارج مي شود خون زخم نيست و شرعاً حكم حيض و نفاس را ندارد، بايد به دستور استحاضه عمل كند، بلكه اگر شك داشته باشد كه خونِ استحاضه است يا خون هاي ديگر، چنانچه نشانه ي آنها را نداشته باشد، بنا بر احتياط واجب بايد كارهاي استحاضه را انجام دهد.
حيض خوني است كه غالباً در هر ماه چند روزي از رَحِم زن ها خارج مي شود و زن را در موقع ديدن خون حيض، حائض مي گويند.
خون حيض در بيشتر اوقات غليظ و گرم و رنگ آن سياه يا سرخ است و با فشار و كمي سوزش بيرون مي آيد.
زن هاي سيده بعد از تمام شدن شصت سال يائسه مي شوند، يعني خون حيض نمي بينند و زن هايي كه سيده نيستند، بعد از تمام شدن پنجاه سال يائسه مي شوند.
خوني كه دختر پيش از تمام شدن نُه سال و زن بعد از يائسه شدن مي بيند، حيض نيست.
زن حامله و زني كه بچه شير مي دهد، ممكن است حيض ببيند.
دختري كه نمي داند نُه سالش تمام شده يا نه، اگر خوني ببيند كه نشانه هاي حيض را نداشته باشد، حيض نيست و اگر نشانه هاي حيض را داشته باشد حيض است و معلوم مي شود نُه سال او تمام شده است.
زني كه شك دارد يائسه شده يا نه، اگر خوني ببيند و نداند حيض است يا نه، بايد بنا بگذارد كه يائسه نشده است.
مدت حيض كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نمي شود و اگر مختصري هم از سه روز كمتر باشد حيض نيست.
بايد سه روز اوّلِ حيض پشت سر هم باشد، پس اگر مثلاً دو روز خون ببيند و يك روز پاك شود و دوباره يك روز خون ببيند حيض نيست.
لازم نيست در تمام سه روز خون بيرون بيايد، بلكه اگر در فرج يا رَحِم خون باشد كافيست و چنانچه در بين سه روز مختصري پاك شود و مدت پاك شدن به قدري كم باشد كه بگويند در تمام سه روز در فرج يا رحم خون بوده، باز هم حيض است.
لازم نيست شب اوّل و شب چهارم را خون ببيند، ولي بايد در شب دوم و سوم خون قطع نشود، پس اگر از اذان صبح روزِ اوّل تا غروبِ روز سوم پشتِ سر هم خون بيايد، يا در وسطهاي روز اوّل شروع شود و در همان موقع از روز چهارم قطع شود و در شب دوم و سوم هم هيچ خون قطع نشود، حيض است.
اگر سه روز پشت سر هم خون ببيند و پاك شود، چنانچه دوباره خون ببيند و روزهايي كه خون ديده و در وسط پاك بوده، روي هم از ده روز بيشتر نشود، روزهايي هم كه در وسط پاك بوده حيض است.
اگر خوني ببيند كه از سه روز بيشتر و از ده روز كمتر باشد و نداند خون دُمَل و زخم است يا خون حيض، بايد آن را حيض قرار دهد.
اگر خوني ببيند كه نداند خون زخم است يا حيض، بنا بر احتياط واجب بايد عبادت هاي خود را به جا آورد و كارهايي را كه بر حائض حرام است ترك كند.
اگر خوني ببيند و شك كند كه خون حيض است يا نفاس، چنانچه شرايط حيض را داشته باشد، بايد حيض قرار دهد.
اگر خوني ببيند كه نداند خون حيض است يا بكارت، بايد خود را وارسي كند، يعني مقداري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند بعد بيرون آورد، پس اگر اطراف آن آلوده باشد، خون بكارت است و اگر به همه ي آن رسيده حيض مي باشد.
اگر كمتر از سه روز خون ببيند و پاك شود و بعد سه روز خون ببيند، خون دوم حيض است و خون اوّل اگر چه در روزهاي عادتش باشد، حيض نيست.
چند چيز بر حائض حرام است:
اوّل:
عبادت هايي كه مانند نماز بايد با وضو يا غسل يا تيمّم به جا آورده شود، ولي به جا آوردن عبادت هايي كه وضو و غسل و تيمّم براي آنها لازم نيست مانند نماز ميت مانعي ندارد.
دوم:
تمام چيزهايي كه بر جنب حرام است و در احكام جنابت گفته شد.
سوم:
جماع كردن در فرج كه هم براي مرد حرام است و هم براي زن، اگر چه به مقدار ختنه گاه داخل شود و مني هم بيرون نيايد، بلكه احتياط واجب آن است كه مقدار كمتر از ختنه گاه را هم داخل نكند و در دُبُر زن حائض هم وطي ننمايد.
جماع كردن در روزهايي هم كه حيض زن قطعي نيست ولي شرعاً بايد براي خود حيض قرار دهد حرام است، پس زني كه بيشتر از ده روز خون مي بيند و بايد به دستوري كه بعداً گفته مي شود روزهاي عادت خويشان خود را حيض قرار دهد، شوهرش نمي تواند در آن روزها با او نزديكي نمايد.
اگر شماره ي روزهاي حيضِ زن به سه قسمت تقسيم شود و مرد اگر در قسمتِ اوّلِ آن با زن خود در قُبل جماع كند، بايد هيجده نخود طلا كفاره به فقير بدهد و اگر در قسمت دوم جماع كند نُه نخود و اگر در قسمت سوم جماع كند، بايد چهار نخود و نيم بدهد؛ مثلاً زني كه شش روز خون حيض مي بيند، اگر شوهرش در شب يا روز اوّل و دوم با او جماع كند، بايد هيجده نخود طلا بدهد و در شب يا روز سوم و چهارم نُه نخود و در شب يا روز پنجم و ششم چهار نخود و نيم بدهد.
بنا بر احتياط واجب. براي وطي در دُبُر زنِ حائض هم بايد كفّاره بدهد.
احتياط واجب آن است كه هيجده نخود طلاي كفاره را سكه دار بدهد و اگر ممكن نباشد قيمت آن را هم مي توان داد.
اگر قيمت طلا در وقتي كه جماع كرده با وقتي كه مي خواهد به فقير بدهد فرق كرده باشد، بايد قيمت وقتي را كه مي خواهد به فقير بدهد حساب كند.
اگر كسي هم در قسمت اوّل و هم در قسمت دوم و هم در قسمت سوم حيض، با زنِ خود جماع كند، بايد هر سه كفاره را كه روي هم سي و يك نخود و نيم مي شود بدهد.
اگر انسان بعد از آن كه در حال حيض جماع كرده و كفاره آن را داده دوباره جماع كند، باز هم بايد كفاره بدهد.
اگر با زن حائض چند مرتبه جماع كند و در بين آنها كفاره ندهد، احتياط واجب آن است كه براي هر جماع يك كفاره بدهد.
اگر مرد در حال جماع بفهمد زن حائض شده، بايد فوراً از او جدا شود و اگر جدا نشود بايد كفاره بدهد.
اگر مرد با زن حائض زنا كند يا با زن حائض نامحرمي به گمان اين كه عيال خود اوست جماع نمايد، احتياط واجب آن است كه كفاره بدهد.
كسي كه نمي تواند كفاره بدهد، بنا بر احتياط واجب بايد استغفار كند و هر وقت توانست بايد كفاره را بدهد.
طلاق دادن زن در حال حيض، به طوري كه در كتاب طلاق گفته مي شود باطل است.
اگر زن بگويد حائضم يا از حيض پاك شده ام، بايد حرف او را قبول كرد.
اگر زن در بين نماز حائض شود، نماز او باطل است.
اگر زن در بين نماز شك كند كه حائض شده يا نه، نماز او صحيح است، ولي اگر بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز حائض شده، نمازي كه خوانده باطل است.
بعد از آن كه زن از خون حيض پاك شد، واجب است براي نماز و عبادت هاي ديگري كه بايد با وضو يا غسل يا تيمّم به جا آورده شود، غسل كند و دستور آن مثل غسل جنابت است؛ ولي براي نماز بايد پيش از غسل يا بعد از آن وضو هم بگيرد و اگر پيش از غسل وضو بگيرد بهتر است.
بعد از آن كه زن از خون حيض پاك شد، اگر چه غسل نكرده باشد طلاق او صحيح است و شوهرش هم مي تواند با او جماع كند، ولي احتياط مستحب آن است كه پيش از غسل از جماع با او خود داري نمايد؛ امّا كارهاي ديگري كه در وقت حيض بر او حرام بوده مانند توقف در مسجد و مس خط قرآن تا غسل نكند بر او حلال نمي شود.
اگر آب براي وضو و غسل كافي نباشد و به اندازه اي باشد كه بتواند يا غسل كند يا وضو بگيرد، بايد غسل كند و بدل از وضو تيمّم نمايد و اگر فقط براي وضو كافي باشد و به اندازه ي غسل نباشد، بايد وضو بگيرد و عوض غسل تيمّم نمايد و اگر براي هيچ يك از آنها آب ندارد، بايد دو تيمّم كند يكي بدل از غسل و ديگري بدل از وضو.
نمازهاي يوميه اي كه زن در حال حيض نخوانده قضا ندارد؛ ولي روزه هاي واجب را بايد قضا نمايد.
هرگاه وقت نماز داخل شود و بداند كه اگر نماز را تأخير بيندازد حائض مي شود، بايد فوراً نماز بخواند.
اگر زنِ حائض نماز را تأخير بيندازد و از اوّل وقت به اندازه ي خواندنِ يك نماز بگذرد و حائض شود، قضاي آن نماز بر او واجب است، ولي در تند خواندن و كُند خواندن و چيزهاي ديگر، بايد ملاحظه ي حال خود را بكند؛ مثلاً زني كه مسافر نيست اگر در اوّلِ ظهر نماز نخواند، قضاي آن در صورتي واجب مي شود كه به مقدار خواندن چهار ركعت نماز به دستوري كه گفته شد از اوّل ظهر بگذرد و حائض شود و براي كسي كه مسافر است گذشتن وقت به مقدار خواندن دو ركعت كافي است.
اگر زن در آخر وقتِ نماز از خون پاك شود و به اندازه ي غسل و وضو و مقدّمات ديگرِ نماز، مانند تهيه كردن لباس، يا آب كشيدن آن و خواندن يك ركعت نماز يا بيشتر از يك ركعت وقت داشته باشد، بايد نماز را بخواند و اگر نخواند بايد قضاي آن را به جا آورد.
اگر زن حائض به اندازه ي غسل و وضو وقت ندارد، ولي مي تواند با تيمّم نماز را در وقت بخواند، آن نماز بر او واجب نيست، اما اگر گذشته از تنگي وقت تكليفش تيمّم است مثل آن كه آب برايش ضرر دارد بايد تيمّم كند و آن نماز را بخواند.
اگر زن حائض شك كند كه براي نماز وقت دارد يا نه، بايد نمازش را بخواند.
اگر به خيال اين كه به اندازه ي تهيه مقدمات نماز و خواندنِ يك ركعت وقت ندارد، نماز نخواند و بعد بفهمد وقت داشته، بايد قضاي آن نماز را به جا آورد.
مستحب است زن حائض در وقت نماز، خود را از خون پاك نمايد و پنبه و دستمال را عوض كند و وضو بگيرد و اگر نمي تواند وضو بگيرد، تيمّم نمايد و در جاي نماز رو به قبله بنشيند و مشغول ذكر و دعا و صلوات شود.
خواندن و همراه داشتن قرآن و رساندن جايي از بدن به ما بين خطهاي قرآن و نيز خضاب كردن به حنا و مانند آن، براي حائض مكروه است.
زن هاي حائض بر شش قسمند:
اوّل:
صاحب عادتِ وقتيه و عدديه: و آن زني است كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين خون حيض ببيند و شماره ي روزهاي حيض او هم در هر دو ماه يك اندازه ي باشد، مثل آن كه دو ماه پشت سر هم از اوّل ماه تا هفتم خون ببيند.
دوم:
صاحب عادت وقتيه: و آن زني است كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين خون حيض ببيند، ولي شماره ي روزهاي حيض او در هر دو ماه يك اندازه نباشد، مثلاً دو ماه پشت سر هم از روز اوّل ماه خون ببيند ولي ماه اوّل روز هفتم و ماه دوم روز هشتم از خون پاك شود.
سوم:
صاحب عادت عدديه: و آن زني است كه شماره ي روزهاي حيض او در دو ماه پشت سر هم به يك اندازه باشد، ولي وقت ديدنِ آن دو خون يكي نباشد، مثل آن كه ماه اوّل از پنجم تا دهم و ماه دوم از دوازدهم تا هفدهم خون ببيند.
چهارم:
مضطربه: و آن زني است كه چند ماه خون ديده، ولي عادت معيني پيدا نكرده، يا عادتش به هم خورده و عادت تازه اي پيدا نكرده است.
پنجم:
مبتدئه: و آن زني است كه دفعه ي اوّل خون ديدن او است.
ششم:
ناسيه: و آن زني است كه عادت خود را فراموش كرده است و هر كدام اينها احكامي دارند كه در مسائل آينده گفته مي شود.
زن هايي كه عادت وقتيه و عدديه دارند سه دسته اند:
اوّل:
زني كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين خون حيض ببيند و در وقت معين هم پاك شود، مثلاً دو ماه پشت سر هم از روز اوّل ماه خون ببيند
و روز هفتم پاك شود كه عادت حيض اين زن از اوّل ماه تا هفتم است.
دوم:
زني كه از خون پاك نمي شود ولي دو ماه پشت سر هم چند روز معين مثلاً از اوّل ماه تا هشتم ماه خوني كه مي بيند نشانه هاي حيض را دارد (يعني غليظ و سياه و گرم است و با فشار و سوزش بيرون مي آيد) و بقية خون هاي او نشانه هاي استحاضه را دارد، كه عادت او از اوّل ماه تا هشتم مي شود.
سوم:
زني كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين خون حيض ببيند و بعد از آن كه سه روز يا بيشتر خون ديد يك روز يا بيشتر پاك شود و دوباره خون ببيند و تمام روزهايي كه خون ديده با روزهايي كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر نشود و در هر دو ماه همه ي روزهايي كه خون ديده و در وسط پاك بوده روي هم يك اندازه باشد، كه عادت او به اندازه ي تمام روزهاييست كه خون ديده و در وسط پاك بوده است و لازم نيست روزهايي كه در وسط پاك بوده در هر دو ماه به يك اندازه باشد، مثلاً اگر در ماه اوّل از روز اوّلِ ماه تا سوم ماه خون ببيند و سه روز پاك شود و دوباره سه روز خون ببيند و در ماه دوم بعد از آن كه سه روز خون ديد، سه روز يا كمتر يا بيشتر پاك شود و دوباره خون ببيند و روي هم نُه روز بيشتر نشود، همه حيض است و عادت اين زن نُه روز مي شود.
زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر در وقت
عادت يا دو سه روز جلوتر يا دو سه روز عقب تر خون ببيند، به طوري كه بگويند حيض را جلو يا عقب انداخته، اگر چه آن خون نشانه هاي حيض را نداشته باشد، بايد به احكامي كه براي زن حائض گفته شد عمل كند و چنانچه بعد بفهمد حيض نبوده مثل اين كه پيش از سه روز پاك شود بايد عبادت هايي را كه به جا نياورده قضا نمايد.
زني كه عادت وقتيه و عددّيه دارد، اگر چند روز پيش از عادت و همه ي روزهاي عادت و چند روز بعد از عادت خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است و اگر از ده روز بيشتر شود، فقط خوني كه در روزهاي عادت خود ديده حيض است و خوني كه پيش از آن و بعد از آن ديده استحاضه مي باشد و بايد عبادت هايي را كه در روزهاي پيش از عادت و بعد از عادت به جا نياورده قضا نمايد و اگر همه ي روزهاي عادت را با چند روز پيش از عادت خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است و اگر از ده روز بيشتر شود، فقط روزهاي عادت او حيض است و خوني كه جلوتر از آن ديده استحاضه مي باشد و چنانچه در آن روزها عبادت نكرده بايد قضا نمايد و اگر همه روزهاي عادت را با چند روز بعد از عادت خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است و اگر بيشتر شود فقط روزهاي عادت حيض و باقي استحاضه است.
زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر مقداري از روزهاي عادت را با چند روز پيش از عادت خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است و اگر از ده روز بيشتر شود، روزهايي كه در عادت خون ديده با چند روز پيش از آن، كه روي هم به مقدار عادت او شود حيض و روزهاي اوّل را استحاضه قرار مي دهد و اگر مقداري از روزهاي عادت را با چند
روز بعد از عادت خون ببيند و روي هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است و اگر بيشتر شود بايد روزهايي كه در عادت خون ديده با چند روز بعد از آن كه روي هم به مقدار عادت او شود، حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.
زني كه عادت دارد، اگر بعد از آن كه سه روز يا بيشتر خون ديد پاك شود و دوباره خون ببيند و فاصلة بين دو خون كمتر از ده روز باشد و همه ي روزهايي كه خون ديده با روزهايي كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر باشد؛ مثل آن كه پنج روز خون ببيند و پنج روز پاك شود و دوباره پنج روز خون ببيند، چند صورت دارد:
1: آن كه تمام خوني كه دفعه ي اوّل ديده يا مقداري از آن، در روزهاي عادت باشد و خون دوم كه بعد از پاك شدن مي بيند در روزهاي عادت نباشد، كه بايد همه ي خونِ اوّل را حيض و خون دوم را استحاضه قرار دهد.
2: آن كه خون اوّل در روزهاي عادت نباشد و تمام خون دوم يا مقداري از آن، در روزهاي عادت باشد كه بايد همه ي خون دوم را حيض و خون اوّل را استحاضه قرار دهد.
3: آن كه مقداري از خون اوّل و دوم در روزهاي عادت باشد و خون اوّلي كه در روزهاي عادت بوده از سه روز كمتر نباشد و با پاكي وسط و مقداري از خون دوم كه آن هم در روزهاي عادت بوده از ده روز بيشتر نباشد، كه در اين صورت همه ي آنها حيض است و مقداري از خون اوّل
كه پيش از روزهاي عادت بوده و مقداري از خون دوم كه بعد از روزهاي عادت بوده استحاضه ي است، مثلاً اگر عادتش از سوم ماه تا دهم بوده، در صورتي كه يك ماه از اوّل تا ششم خون ببيند و دو روز پاك شود و بعد تا پانزدهم ماه خون ببيند، از سوم تا دهم حيض است و از اوّل تا سوم و همچنين از دهم تا پانزدهم استحاضه مي باشد.
4: آن كه مقداري از خون اوّل و دوم در روزهاي عادت باشد، ولي خون اولي كه در روزهاي عادت بوده از سه روز كمتر باشد، كه بايد در تمام دو خون و پاكي وسط كارهايي را كه بر حائض حرام است و سابقاً گفته شد ترك كند و كارهاي استحاضه را به جا آورد، يعني به دستوري كه براي زن مستحاضه گفته شد عبادت هاي خود را انجام دهد.
زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر در وقت عادت خون نبيند و در غير آن وقت به شماره ي روزهاي حيضش خون ببيند، بايد همان را حيض قرار دهد، چه پيش از وقتِ عادت ديده باشد چه بعد از آن.
زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر در وقت عادت خود خون ببيند، ولي شماره ي روزهاي آن كمتر يا بيشتر از روزهاي عادت او باشد و بعد از پاك شدن، دوباره به شماره ي روزهاي عادتي كه داشته خون ببيند، بايد در هر دو خون كارهايي را كه بر حائض حرام است ترك كند و كارهاي استحاضه را به جا آورد.
زني كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند، خوني كه در روزهاي عادت ديده اگر چه نشانه هاي حيض را نداشته باشد حيض است و خوني كه بعد از روزهاي عادت ديده اگر چه نشانه هاي حيض را داشته باشد استحاضه است، مثلاً زني كه عادت حيض او از اوّل تا هفتم ماه است، اگر از اوّل تا دوازدهم خون ببيند، هفت روزِ اوّلِ آن حيض و پنج روزِ بعد استحاضه مي باشد
زن هايي كه عادت وقتيه دارند سه دسته اند:
اوّل:
زني كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين خون حيض ببيند و بعد از چند روز پاك شود، ولي شماره ي روزهاي آن در هر دو ماه يك اندازه نباشد، مثلاً دو ماه پشت سر هم روز اوّل ماه خون ببيند، ولي ماه اوّل روز هفتم و ماه دوم روز هشتم از خون پاك شود، كه اين زن بايد روز اوّل ماه را عادت حيض خود قرار دهد.
دوم:
زني كه از خون پاك نمي شود ولي دو ماه پشت سر هم در وقت معين خون او نشانه هاي حيض را دارد (يعني غليظ و سياه و گرم است و با فشار و سوزش بيرون مي آيد) و بقية خون هاي او نشانه ي استحاضه را دارد و شماره ي روزهايي كه خون او نشانه ي حيض دارد، در هر دو ماه يك اندازه نيست، مثلاً در ماه اوّل از اوّل ماه تا هفتم و در ماه دوم از اوّل ماه تا هشتم خون او نشانه هاي حيض و بقيه نشانه ي استحاضه را داشته باشد، كه اين زن هم بايد روز اوّل ماه را روز اوّل عادت حيض خود قرار دهد.
سوم:
زني كه
دو ماه پشت سر هم در وقت معين سه روز يا بيشتر خون حيض ببيند و بعد پاك شود و دو مرتبه خون ببيند و تمام روزهايي كه خون ديده با روزهايي كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر نشود، ولي ماه دوم كمتر يا بيشتر از ماه اوّل باشد، مثلاً در ماه اوّل هشت روز و در ماه دوم نُه روز باشد، كه اين زن هم بايد روز اوّل ماه را روز اوّل عادت حيض خود قرار دهد.
زني كه عادت وقتيه دارد، اگر در وقت عادت خود يا دو [يا] سه روز پيش از عادت [و] يا دو [يا] سه روز بعد از عادت خون ببيند، به طوري كه بگويند حيض را جلو يا عقب انداخته، اگر چه آن خون نشانه هاي حيض را نداشته باشد، بايد به احكامي كه براي زن هاي حائض گفته شد رفتار نمايد و اگر بعد بفهمد حيض نبوده، مثل آن كه پيش از سه روز پاك شود، بايد عبادت هايي را كه به جا نياورده قضا نمايد.
زني كه عادت وقتيه دارد، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و نتواند حيض را به واسطه ي نشانه هاي آن تشخيص دهد، بايد شماره ي عادت خويشان خود را حيض قرار دهد، چه پدري باشند و چه مادري، زنده باشند يا مرده، ولي در صورتي مي تواند عادت آنان را حيض خود قرار دهد كه شماره ي روزهاي حيض همه ي آنان يك اندازه باشد و اگر شماره ي روزهاي حيض آنان يك اندازه نباشد، مثلاً عادت بعضي پنج روز و عادت بعضي ديگر هفت روز باشد، نمي تواند عادت آنان را حيض خود قرار دهد، مگر كساني كه عادتشان با ديگران فرق دارد به قدري كم باشند كه در مقابل آنان هيچ حساب شوند، كه در اين صورت بايد عادت بيشتر آنان را حيض خود قرار دهد.
زني كه عادت وقتيه دارد و شماره ي عادت خويشان خود را حيض قرار مي دهد، بايد روزي را كه در هر ماه اوّل عادت او بوده اوّلِ حيض خود قرار دهد، مثلاً زني كه هر ماه روز اوّلِ ماه خون مي ديده و گاهي روز هفتم و گاهي روز هشتم پاك مي شده، چنانچه يك ماه دوازده روز خون ببيند و عادت خويشانش هفت روز باشد، بايد هفت روز اوّل ماه را حيض و باقي را استحاضه قرار دهد.
زني كه بايد شماره ي عادت خويشان خود را حيض قرار دهد، چنانچه خويش نداشته باشد يا شماره ي عادت آنان مثل هم نباشد، بايد در هر ماه از روزي كه خون مي بيند هفت روز را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد، ولي اگر در خون روزهاي وسط يا آخر نشانه هاي حيض بيشتر باشد، بايد هفت روز وسط يا آخر را حيض قرار دهد.
زن هايي كه عادت عددّيه دارند سه دسته اند:
اوّل:
زني كه شماره ي روزهاي حيض او در دو ماه پشت سر هم يك اندازه باشد، ولي وقت خون ديدن او يكي نباشد كه در اين صورت، هر چند روزي كه خون ديده عادت او مي شود، مثلاً اگر ماه اوّل از روز اوّل تا پنجم و ماه دوم از يازدهم تا پانزدهم خون ببيند، عادت او پنج روز مي شود.
دوم:
زني كه از خون پاك نمي شود ولي دو ماه پشت سر هم چند روز از خوني كه مي بيند نشانه ي حيض و بقيه نشانه ي استحاضه را دارد و شماره ي روزهايي كه خون نشانه ي حيض دارد در هر دو ماه يك اندازه است، اما وقت آن يكي نيست، كه در اين صورت، هر چند روزي كه خون او نشانه ي حيض را دارد عادت او مي شود، مثلاً اگر يك ماه از اوّل ماه تا پنجم و ماه بعد از يازدهم تا پانزدهم، خون او نشانه ي حيض و بقيه نشانه ي استحاضه را داشته باشد، شماره ي روزهاي عادت او پنج روز مي شود.
سوم:
زني كه دو ماه پشت سر هم سه روز يا بيشتر خون ببيند و يك روز يا بيشتر پاك شود و دو مرتبه خون ببيند و وقت ديدن خون در ماه اوّل با
ماه دوم فرق داشته باشد، كه اگر تمام روزهايي كه خون ديده و روزهايي كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر نشود و شماره ي روزهاي آن هم به يك اندازه ي باشد، تمام روزهايي كه خون ديده با روزهاي وسط كه پاك بوده عادت حيض او مي شود و لازم نيست روزهايي كه در وسط پاك بوده در هر دو ماه به يك اندازه باشد، مثلاً اگر ماه اوّل از روز اوّل ماه تا سوم خون ببيند و دو روز پاك شود و دوباره سه روز خون ببيند و ماه دوم از يازدهم تا سيزدهم خون ببيند و دو روز يا بيشتر يا كمتر پاك شود و دوباره خون ببيند و روي هم از هشت روز بيشتر نشود، عادت او هشت روز مي شود.
زني كه عادت عدديه دارد، اگر بيشتر از شماره ي عادت خود خون ببيند و از ده روز بيشتر شود، چنانچه همه ي خون هايي كه ديده يك جور باشد، بايد از موقع ديدن خون به شماره ي روزهاي عادتش حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد و اگر همه ي خون هايي كه ديده يك جور نباشد، بلكه چند روز از آن نشانه ي حيض و چند روز ديگر نشانه ي استحاضه را داشته باشد، اگر روزهايي كه خون نشانه ي حيض را دارد با شماره ي روزهاي عادت او يك اندازه است، بايد همان روزها را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد و اگر روزهايي كه خون نشانه ي حيض دارد از روزهاي عادت او بيشتر است، فقط به اندازه ي روزهاي عادت او حيض و بقيه استحاضه است و اگر روزهايي كه خون نشانه ي حيض دارد از روزهاي عادت او
كمتر است، بايد آن روزها را با چند روز ديگر كه روي هم به اندازه ي روزهاي عادتش شود، حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.
مضطربه يعني زني كه چند ماه خون ديده ولي عادت معينّي پيدا نكرده، يا عادتش به هم خورده و عادت ديگري پيدا نكرده است اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و همه ي خون هايي كه ديده يك جور باشد، چنانچه عادت خويشان او هفت روز است، بايد هفت روز را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد و اگر كمتر است مثلاً پنج روز است بايد همان را حيض قرار دهد و بنا بر احتياط واجب در تفاوت بين شماره ي عادت آنان و هفت روز كه دو روز است، كارهايي را كه بر حائض حرام است ترك نمايد و كارهاي استحاضه را به جا آورد (يعني به دستوري كه براي زن مستحاضه گفته شد عبادت هاي خود را انجام دهد) و اگر عادت خويشانش بيشتر از هفت روز مثلاً نُه روز است، بايد هفت روز را حيض قرار دهد و بنا بر احتياط واجب در تفاوت بين هفت روز و عادت آنان كه دو روز است كارهاي استحاضه را به جا آورد و كارهايي را كه بر حائض حرام است ترك نمايد.
مضطربه اگر بيشتر از ده روز خوني ببيند كه چند روز آن نشانه ي حيض و چند روز ديگر نشانه ي استحاضه دارد، چنانچه خوني كه نشانه ي حيض دارد كمتر از سه روز يا بيشتر از ده روز باشد، بايد به دستوري كه در مسألة قبل گفته شد رفتار نمايد و اگر خوني كه نشانه ي حيض دارد كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد، آن حيض است، ولي اگر پيش از گذشتن ده روز از خوني كه نشانه ي حيض دارد دوباره خوني ببيند
كه آن هم نشانه ي حيض را داشته باشد، مثل آن كه پنج روز خون سياه و نه روز خون زرد و دوباره پنج روز خون سياه ببيند، بايد به دستوري كه در مسألة قبل گفته شد رفتار نمايد.
مبتدئه يعني زني كه دفعه ي اوّلِ خون ديدن اوست اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و همه ي خون هايي كه ديده يك جور باشد، بايد عادت خويشان خود را به طوري كه در وقتيه گفته شد حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.
مبتدئه اگر بيشتر از ده روز خوني ببيند كه چند روز آن نشانه ي حيض و چند روز ديگر نشانه ي استحاضه را داشته باشد، چنانچه خوني كه نشانه ي حيض دارد كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد، همه ي آن حيض است، ولي اگر پيش از گذشتن ده روز از خوني كه نشانه ي حيض دارد دوباره خوني ببيند كه آن هم نشانه ي خون حيض داشته باشد، مثل آن كه پنج روز خون سياه و نُه روز خون زرد و دوباره پنج روز خون سياه ببيند، بايد عادت خويشان خود را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.
مبتدئه اگر بيشتر از ده روز خوني ببيند كه چند روز آن نشانه ي حيض و چند روز ديگر آن نشانه ي استحاضه داشته باشد، چنانچه خوني كه نشانه ي حيض دارد از سه روز كمتر يا از ده روز بيشتر باشد، بايد عادت خويشان خود را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.
ناسيه يعني زني كه عادت خود را فراموش كرده است اگر بيشتر از ده روز خون ببيند بايد روزهايي كه خون او نشانه ي حيض را دارد، حيض قرار دهد و اگر نتواند حيض را به واسطه ي نشانه هاي آن تشخيص دهد، بايد هفت روز اوّل را حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد.
مبتدئه و مضطربه و ناسيه و زني كه عادت عدديه دارد، اگر خوني ببيند كه نشانه هاي حيض داشته باشد، يا يقين كنند كه سه روز طول مي كشد، بايد عبادت را ترك كنند و چنانچه بعد بفهمند حيض نبوده بايد عبادت هايي را كه به جا نياورده اند قضا نمايند، ولي اگر يقين نكنند كه تا سه روز طول مي كشد و نشانه هاي حيض را هم نداشته باشد، بنا بر احتياط واجب بايد تا سه روز كارهاي استحاضه را به جا آورند و كارهايي را كه بر حائض حرام است ترك نمايند و چنانچه پيش از سه روز پاك نشدند بايد آن را حيض قرار دهند.
زني كه در حيض عادت دارد چه در وقت حيض عادت داشته باشد چه در عدد حيض، يا هم در وقت و هم در عدد آن اگر دو ماه پشت سر هم بر خلاف عادت خود خوني ببيند كه وقت آن، يا شماره ي روزهاي آن، يا هم وقت و هم شماره ي روزهاي آن يكي باشد، عادتش برمي گردد به آنچه در اين دو ماه ديده است، مثلاً اگر از روزِ اوّل ماه تا هفتم خون مي ديده و پاك مي شده، چنانچه دو ماه از دهم تا هفدهم ماه خون ببيند و پاك شود، از دهم تا هفدهم عادت او مي شود.
مقصود از يك ماه از ابتداي خون ديدن است تا سي روز، نه از روز اوّل ماه تا آخر ماه.
زني كه معمولاً ماهي يك مرتبه خون مي بيند، اگر در يك ماه دو مرتبه خون ببيند و آن خون شرايط حيض را داشته باشد، چنانچه روزهايي كه در وسط پاك بوده از ده روز كمتر نباشد، بايد هر دو را حيض قرار دهد.
اگر سه روز يا بيشتر خوني ببيند كه نشانه ي حيض را دارد، بعد ده روز يا بيشتر خوني ببيند كه نشانه ي استحاضه را دارد و دوباره سه روز خوني به نشانه هاي حيض ببيند، بايد خون اوّل و خون آخر را كه نشانه هاي حيض داشته، حيض قرار دهد.
اگر زن پيش از ده روز پاك شود و بداند كه در باطن خون نيست، بايد براي عبادت هاي خود غسل كند، اگر چه گمان داشته باشد كه پيش از تمام شدنِ ده روز دوباره خون مي بيند، ولي اگر يقين داشته باشد كه پيش از تمام شدن ده روز دوباره خون مي بيند نبايد غسل كند.
اگر زن پيش از ده روز پاك شود و احتمال دهد كه در باطن خون هست، بايد قدري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند و بيرون آورد، پس اگر پاك بود غسل كند و عبادت هاي خود را به جا آورد و اگر پاك نبود اگر چه به آب زرد رنگي هم آلوده باشد، چنانچه در حيض عادت ندارد، يا عادت او ده روز است، بايد صبر كند كه اگر پيش از ده روز پاك شد و غسل كند، اگر سرِ ده روز پاك شد، يا خون او از ده گذشت، سر ده روز غسل نمايد و اگر عادتش كمتر از ده روز است، در صورتي كه بداند پيش از تمام شدنِ ده روز يا سر ده روز پاك مي شود، نبايد غسل كند و اگر احتمال دهد خون او از ده روز مي گذرد، احتياط واجب آن است كه تا دو روز عبادت را ترك كند و بعد از دو روز تا روز دهم كارهاي استحاضه را به جا آورد و كارهايي را كه بر حائض حرام است ترك نمايد، پس اگر پيش از تمام شدن ده روز يا سر ده روز از خون پاك شد، تمامش حيض است و اگر از ده روز گذشت، بايد عادت خود را حيض و
بقيه را استحاضه قرار دهد و عبادت هايي را كه بعد از روزهاي عادت به جا نياورده قضا نمايد.
اگر چند روز را حيض قرار دهد و عبادت نكند، بعد بفهمد حيض نبوده است، بايد نماز و روزه اي را كه در آن روزها به جا نياورده قضا نمايد و اگر چند روز را به گمان اين كه حيض نيست عبادت كند بعد بفهمد حيض بوده، چنانچه آن روزها را روزه گرفته بايد قضا نمايد.
از وقتي كه اولين جزء بچّه از شكم مادر بيرون مي آيد هر خوني كه زن مي بيند، اگر پيش از ده روز يا سرِ ده روز قطع شود، خون نفاس است و زن را در حال نفاس، نفساء مي گويند.
خوني كه زن پيش از بيرون آمدن اوّلين جزء بچّه مي بيند نفاس نيست.
لازم نيست كه خلقت بچّه تمام باشد، بلكه اگر خون بسته اي هم از رحمِ زن خارج شود و خودِ زن بداند، يا چهار نفر قابله بگويند كه اگر در رحم مي ماند انسان مي شد، خوني كه تا ده روز ببيند خون نفاس است.
ممكن است خون نفاس يك آن بيشتر نيايد، ولي بيشتر از ده روز نمي شود.
هرگاه شك كند كه چيزي سقط شده يا نه، يا چيزي كه سقط شده اگر مي ماند انسان مي شد يا نه، لازم نيست وارسي كند و خوني كه از او خارج مي شود شرعاً خون نفاس نيست.
توقف در مسجد و رساندن جايي از بدن به خط قرآن و كارهاي ديگري كه بر حائض حرام است، بر نفساء هم حرام است و آنچه بر حائض واجب و مستحب و مكروه است، بر نفساء هم واجب و مستحب و مكروه مي باشد.
طلاق دادن زني كه در حال نفاس است و نزديكي كردن با او حرام مي باشد و اگر شوهرش با او نزديكي كند، احتياط مستحب آن است به دستوري كه در احكام حيض گفته شد كفاره بدهد.
وقتي زن از خون نفاس پاك شد، بايد غسل كند و عبادت هاي خود را به جا آورد و اگر دوباره خون ببيند، چنانچه روزهايي كه خون ديده با روزهايي كه در وسط پاك بوده، روي هم ده روز يا كمتر از ده روز باشد، تمام آن نفاس است و اگر روزهايي كه پاك بوده روزه گرفته باشد، بايد قضا نمايد.
اگر زن از خون نفاس پاك شود و احتمال دهد كه در باطن خون هست، بايد مقداري پنبه داخل فرج نمايد و كمي صبر كند كه اگر پاك است، براي عبادت هاي خود غسل كند.
اگر خون نفاس زن از ده روز بگذرد، چنانچه در حيض عادت دارد، به اندازه ي روزهاي عادت او نفاس و بقيه استحاضه است و اگر عادت ندارد، تا ده روز نفاس و بقيه استحاضه مي باشد و احتياط مستحب آن است كسي كه عادت دارد از روز بعد از عادت و كسي كه عادت ندارد بعد از روز دهم تا روز هجدهم زايمان كارهاي استحاضه را به جا آورد و كارهايي را كه بر نفساء حرام است ترك كند.
زني كه عادت حيضش كمتر از ده روز است، اگر بيشتر از روزهاي عادتش خون نفاس ببيند، بايد به اندازه ي روزهاي عادت خود نفاس قرار دهد و بعد از آن بنا بر احتياط واجب تا دو روز عبادت را ترك نمايد و بعد از دو روز تا روز دهم كارهاي استحاضه را به جا آورد و كارهايي را كه بر نفساء حرام است ترك نمايد و اگر از ده روز بگذرد استحاضه است و بايد روزهاي بعد از عادت تا روز دهم را هم استحاضه قرار دهد و عبادت هايي را كه در آن روزها به جا نياورده قضا نمايد، مثلاً زني كه عادت او شش روز بوده اگر بيشتر از شش روز خون ببيند، بايد شش روز را نفاس قرار دهد و بنا بر احتياط واجب در روز هفتم و هشتم عبادت را ترك كند و در روز نهم و دهم كارهاي استحاضه را به جا آورد و كارهايي را كه بر نفساء حرام است ترك نمايد و اگر بيشتر از ده روز خون ديد، از روز بعد از عادت او استحاضه مي باشد.
زني كه در حيض عادت دارد، اگر بعد از زاييدن تا يك ماه يا بيشتر از يك ماه پي در پي خون ببيند، به اندازه ي روزهاي عادت او نفاس است و ده روز از خوني كه بعد از نفاس مي بيند اگر چه در روزهاي عادت ماهانه اش باشد استحاضه است، مثلاً زني كه عادت حيض او از بيستم هر ماه تا بيست و هفتم آن است، اگر روز دهم ماه زائيد و تا يك ماه يا بيشتر پي در پي خون ديد، تا
روز هفدهم نفاس و از روز هفدهم تا ده روز حتّي خوني كه در روزهاي عادت خود كه از بيستم تا بيست و هفتم است مي بيند استحاضه مي باشد و بعد از گذشتن ده روز اگر خوني را كه مي بيند در روزهاي عادتش باشد حيض است، چه نشانه هاي حيض را داشته باشد يا نداشته باشد و همچنين است اگر روزهاي عادتش نباشد ولي نشانه هاي حيض را داشته باشد، اما اگر خوني كه بعد از گذشتن ده روز از نفاس مي بيند، در روزهاي عادت حيض او نباشد و نشانه هاي حيض را هم نداشته باشد، استحاضه است.
زني كه در حيض عادت ندارد، اگر بعد از زايمان تا يك ماه يا بيشتر از يك ماه خون ببيند، ده روزِ اوّل آن نفاس و ده روز دوم آن استحاضه است و خوني كه بعد از آن مي بيند، اگر نشانه ي حيض را داشته باشد حيض و گرنه آن هم استحاضه مي باشد.
اگر كسي بدن انسان مرده اي را كه سرد شده و غسلش نداده اند مس كند (يعني جايي از بدن خود را به آن برساند) بايد غسل مس ميت نمايد، چه در خواب مس كند چه در بيداري، با اختيار مس كند يا بي اختيار، حتي اگر ناخن و استخوان او به ناخن و استخوان ميت برسد بايد غسل كند، ولي اگر حيوان مرده اي را مس كند غسل بر او واجب نيست.
براي مس مرده اي كه تمام بدن او سرد نشده غسل واجب نيست، اگر چه جايي را كه سرد شده مس نمايد.
اگر موي خود را به بدن ميت برساند و يا بدن خود را به موي ميت و يا موي خود را به موي ميت برساند، احتياط واجب آن است كه غسل كند.
براي مس بچّه ي مرده حتي بچّه ي سقط شده اي كه چهار ماه او تمام شده، غسل مس ميت واجب است، بلكه بنا بر احتياط واجب براي مس بچّه ي سقط شده اي كه از چهار ماه كمتر دارد بايد غسل كرد، بنا بر اين اگر بچّه ي چهار ماهه اي مرده به دنيا بيايد، مادر او بايد غسل مس ميت كند، بلكه اگر از چهار ماه كمتر هم داشته باشد، بنا بر احتياط واجب بايد مادر او غسل نمايد.
بچّه اي كه بعد از مردن مادر به دنيا مي آيد، وقتي بالغ شد واجب است غسل مس ميت كند.
اگر انسان ميتي را كه سه غسل او كاملاً تمام شده مس نمايد، غسل بر او واجب نمي شود، ولي اگر پيش از آن كه غسل سوم تمام شود جايي از بدن او را مس كند، اگر چه غسل سوم آن جا تمام شده باشد، بايد غسل مس ميت نمايد.
اگر ديوانه يا بچّه نابالغي ميت را مس كند، بعد از آن كه آن ديوانه عاقل يا بچّه بالغ شد، بايد غسل مس ميت نمايد.
اگر از بدن زنده يا مرده اي كه غسلش نداده اند، قسمتي كه داراي استخوان است جدا شود و پيش از آن كه قسمت جدا شده را غسل دهند، انسان آن را مس نمايد، بايد غسل مس ميت كند و اگر قسمتي كه جدا شده استخوان نداشته باشد، براي مس آن غسل واجب نيست.
براي مس استخواني كه گوشت ندارد و آن را غسل نداده اند چه از مرده جدا شده باشد چه از زنده بنا بر احتياط واجب بايد غسل كرد و همچنين است براي مس دنداني كه از مرده جدا شده، در صورتي كه آن مرده را غسل نداده باشند، ولي براي مس دنداني كه از زنده جدا شده و گوشت ندارد، يا گوشت آن خيلي كم است، غسل واجب نيست.
غسل مس ميت را بايد مثل غسل جنابت انجام دهند، ولي كسي كه غسل مس ميت كرده اگر بخواهد نماز بخواند، بايد وضو هم بگيرد.
اگر چند ميت را مس كند يا يك ميت را چند بار مس نمايد، يك غسل كافي است.
براي كسي كه بعد از مس ميت غسل نكرده است، توقف در مسجد و جماع و خواندن سوره هايي كه سجده ي واجب دارد مانعي ندارد، ولي براي نماز و مانند آن بايد غسل كند و وضو بگيرد.
مسلماني را كه محتضر است يعني در حال جان دادن مي باشد مرد باشد يا زن، بزرگ باشد يا كوچك، بايد به پشت بخوابانند، به طوري كه كف پاهايش به طرف قبله باشد و اگر خواباندن او كاملاً به اين طور ممكن نيست، تا اندازه اي كه ممكن است بايد به اين دستور عمل كنند و چنانچه خواباندن او به هيچ قسم ممكن نباشد، بايد او را رو به قبله بنشانند و اگر آن هم نشود، بايد او را به پهلوي راست يا به پهلوي چپ رو به قبله بخوابانند.
احتياط واجب آن است كه تا وقتي غسل ميت تمام نشده، او را رو به قبله بخوابانند، ولي بعد از آن كه غسلش تمام شد بهتر است او را مثل حالتي كه بر او نماز مي خوانند بخوابانند.
رو به قبله كردن محتضر بر هر مسلمان واجب است و اجازه گرفتن از ولي او لازم نيست.
مستحب است شهادتين و اقرار به دوازده امام) عَلَيْهم ُالسَّلَام) و ساير عقايد حقّه را به كسي كه در حال جان دادن است طوري تلقين كنند كه بفهمد و نيز مستحب است چيزهايي را كه گفته شد تا وقت مرگ تكرار كنند.
مستحب است اين دعاها را طوري به محتضر تلقين كنند كه بفهمد:
«اللّهمَّ اغْفِرْ لِي الْكَثيرَ مِنْ مَعاصيكَ وَ اقْبَلْ مِنِّي الْيسِيرَ مِنْ طاعَتِكَ يا مَنْ يقْبَلُ الْيسِيرَ وَ يعْفوُ عَنِ الْكَثِيرِ، اِقْبَلْ مِني الْيسِيرَ و اعْفُ عَنِّي الْكثيرَ، اِنَّكَ اَنْتَ الْعَفُوُّ الْغَفُورُ، اللّهُمَّ ارْحَمْنِي فَاِنَّكَ رَحيمٌ».
مستحب است كسي را كه سخت جان مي دهد، اگر ناراحت نمي شود به جايي كه نماز مي خوانده ببرند.
مستحب است براي راحت شدن محتضر بر بالين او، سوره ي مباركة يس و وَ الصافات و اَحزاب و آية الكرسي و آية پنجاه و چهارم از سوره ي اعراف و سه آية آخر سوره ي بقره، بلكه هرچه از قرآن ممكن است بخوانند.
تنها گذاشتن محتضر و گذاشتن چيزي روي شكم او و بودن جُنُب و حائض نزد او و همچنين حرف زدنِ زياد و گريه كردن و تنها گذاشتن زن ها نزد او، مكروه است.
بعد از مرگ مستحب است، چشم ها و لب ها و چانة ميت را ببندند و دست و پاي او را دراز كنند و پارچه اي روي او بيندازند و اگر شب مرده است در جايي كه مرده چراغ روشن كنند و براي تشييع جنازة او مؤمنين را خبر كنند و در دفن او عجله نمايند، ولي اگر يقين به مردن او ندارند بايد صبر كنند تا معلوم شود و نيز اگر ميت حامله باشد و بچّه در شكم او زنده باشد، بايد به قدري دفن را عقب بيندازند، كه پهلوي چپ او را بشكافند و طفل را بيرون آورند و پهلو را بدوزند.
غسل و كفن و نماز و دفن مسلمان اگر چه دوازده امامي نباشد بر هر مكلفي واجب است و اگر بعضي انجام دهند از ديگران ساقط مي شود و چنانچه هيچ كس انجام ندهد همه معصيت كرده اند.
اگر كسي مشغول كارهاي ميت شود بر ديگران واجب نيست اقدام نمايند، ولي اگر او عمل را نيمه كاره بگذارد، بايد ديگران تمام كنند.
اگر انسان يقين كند كه ديگري مشغول كارهاي ميت شده، واجب نيست به كارهاي ميت اقدام كند، ولي اگر شك يا گمان دارد بايد اقدام نمايد.
اگر كسي بداند غسل، يا كفن يا نماز يا دفن ميت را باطل انجام داده اند، بايد دوباره انجام دهد، ولي اگر گمان دارد كه باطل بوده يا شك دارد كه درست بوده يا نه، لازم نيست اقدام نمايد.
براي غسل و كفن و نماز و دفن ميت، بايد از ولي او اجازه بگيرند.
ولي زن شوهر اوست و بعد از او مردهايي كه از ميت ارث مي برند مقدم بر زن هاي ايشانند.
اگر كسي بگويد:
من وصي يا ولي ميتم، يا ولي ميت به من اجازه داده كه غسل و كفن و دفن ميت را انجام دهم، چنانچه به حرف او اطمينان دارند و ديگري هم نمي گويد من ولي يا وصي ميتم، يا ولي ميت به من اجازه داده است، انجام كارهاي ميت با اوست و اگر به حرف او اطمينان ندارند، يا ديگري مي گويد من ولي يا وصي ميتم، يا ولي ميت به من اجازه داده است، در صورتي كه دو نفر عادل به گفته ي اولي شهادت دهند، بايد حرف او را قبول كرد.
اگر ميت براي غسل و كفن و دفن و نماز خود غير از ولي كس ديگري را معين كند، احتياط واجب آن است كه ولي و آن كس هر دو اجازه بدهند و لازم نيست كسي كه ميت او را براي انجام اين كارها معين كرده، اين وصيت را قبول كند، ولي اگر قبول كرد، بايد به آن عمل نمايد.
واجب است ميت را سه غسل بدهند:
اوّل:
با آبي كه با سدر مخلوط باشد.
دوم:
با آبي كه با كافور مخلوط باشد.
سوم:
با آب خالص.
سِدر و كافور بايد به اندازه اي زياد نباشد، كه آب را مضاف كند و به اندازه اي هم كم نباشد، كه نگويند سِدر و كافور با آب مخلوط شده است.
اگر سِدر و كافور به اندازه اي كه لازم است پيدا نشود، بنا بر احتياط واجب بايد مقداري كه به آن دسترسي دارند در آب بريزند.
كسي كه براي حج يا عمره احرام بسته است، اگر پيش از تمام كردن طواف حج يا عمره بميرد، نبايد او را با آب كافور غسل دهند و به جاي آن بايد با آب خالص غسلش بدهند.
اگر سِدر و كافور يا يكي از اينها پيدا نشود، يا استعمال آن جايز نباشد مثل آن كه غصبي باشد بايد به جاي هر كدام كه ممكن نيست، ميت را با آب خالص غسل بدهند.
كسي كه ميت را غسل مي دهد، بايد مسلمانِ دوازده امامي و بالغ و عاقل باشد و مسائل غسل را هم بداند.
كسي كه ميت را غسل مي دهد، بايد قصد قربت داشته باشد (يعني غسل را براي انجام فرمان خداوند عالم به جا آورد) و در اوّل غسلِ دوم و سوم هم نيت غسل را تجديد نمايد.
غسل بچّه ي مسلمان اگر چه از زنا باشد، واجب است و غسل و كفن و دفن كافر و اولاد او جائز نيست و كسي كه از بچّگي ديوانه بوده و به حال ديوانگي بالغ شده، چنانچه پدر و مادر او يا يكي از آنان مسلمان باشند، بايد او را غسل داد و اگر هيچ كدام آنان مسلمان نباشند، غسل دادن او جايز نيست.
بچّه ي سقط شده را اگر چهار ماه يا بيشتر دارد، بايد غسل بدهند و اگر چهار ماه ندارد، بايد در پارچه اي بپيچند و بدون غسل دفن كنند.
حرام است مرد زن را و زن مرد را غسل بدهد، ولي زن مي تواند شوهر خود را غسل دهد و شوهر هم مي تواند زن خود را غسل دهد، اگر چه احتياط مستحب آن است كه زن شوهر خود و شوهر زن خود را غسل ندهد.
مرد مي تواند دختر بچّه اي را كه سن او سه سال بيشتر نيست غسل دهد. زن هم مي تواند پسر بچّه اي را كه سه سال بيشتر ندارد غسل دهد.
اگر براي غسل دادنِ ميتي كه مرد است، مرد پيدا نشود، زناني كه با او نسبت دارند و مَحرمند مثل مادر و خواهر و عمّه و خاله، يا به واسطه ي شير خوردن با او محرم شده اند مي توانند از زير لباس يا چيزي كه بدن او را بپوشاند، غسلش بدهند و نيز اگر براي غسل ميت زن، زن ديگري نباشد، مردهايي كه با او نسبت دارند و محرمند، يا به واسطه ي شير خوردن با او محرم شده اند، مي توانند از زير لباس او را غسل دهند.
اگر ميت و كسي كه او را غسل مي دهد هر دو مرد، يا هر دو زن باشند، بهتر آن است كه غير از عورت جاهاي ديگر ميت برهنه باشد.
نگاه كردن به عورت ميت حرام است و كسي كه او را غسل مي دهد اگر نگاه كند معصيت كرده، ولي غسل باطل نمي شود.
اگر جايي از بدن ميت نجس باشد، بايد پيش از آن كه آن جا را غسل بدهند آب بكشند و احتياط مستحب آن است كه تمام بدن ميت پيش از شروع به غسل پاك باشد.
غسل ميت مثل غسل جنابت است و احتياط واجب آن است كه تا غسل ترتيبي ممكن است، ميت را غسل ارتماسي ندهند و در غسل ترتيبي هم اگر ممكن است هر يك از سه قسمت بدن را در آب فرو نبرند، بلكه آب را روي آن بريزند.
كسي را كه در حال حيض يا در حال جنابت مرده، لازم نيست غسل حيض يا غسل جنابت بدهند، بلكه همان غسل ميت براي او كافي است.
مزد گرفتن براي غسل دادن ميت حرام است و اگر كسي براي گرفتن مزد ميت را غسل دهد، آن غسل باطل است، ولي مزد گرفتن براي كارهاي مقدماتي غسل حرام نيست.
اگر آب پيدا نشود، يا استعمال آن مانعي داشته باشد، بايد عوض هر غسل ميت را يك تيمّم بدهند و احتياط واجب آن است كه يك تيمّم ديگر هم عوض هر سه غسل بدهند و اگر كسي كه تيمّم مي دهد، در تيمّم سوم قصد ما في الذّمه نمايد، (يعني نيت كند كه اين تيمّم را براي آن كه به تكليف عمل شده باشد، انجام مي دهم)، تيمّم چهارم لازم نيست.
كسي كه ميت را تيمّم مي دهد، بايد دست خود را بر زمين بزند و به صورت و پشت دسته اي ميت بكشد و اگر ممكن باشد احتياط مستحب آن است كه با دست ميت هم او را تيمّم بدهد.
ميت مسلمان را بايد با سه پارچه كه آنها را لنگ و پيراهن و سرتاسري مي گويند كفن نمايند.
لنگ بايد از ناف تا زانو اطراف بدن را بپوشاند و بهتر آن است كه از سينه تا روي پا برسد و پيراهن بايد از سر شانه تا نصف ساقِ پا تمام بدن را بپوشاند و بهتر آن است كه تا روي پا برسد و درازي سرتاسري بايد به قدري باشد كه بستن دو سر آن ممكن باشد و پهناي آن بايد به اندازه اي باشد كه يك طرف آن روي طرف ديگر بيايد.
مقداري از لنگ كه از ناف تا زانو را مي پوشاند و مقداري از پيراهن كه از شانه تا نصف ساق را مي پوشاند، مقدار واجب كفن است و آنچه بيشتر از اين مقدار در مسألة قبل گفته شد، مقدار مستحب كفن مي باشد.
اگر ورثه بالغ باشند و اجازه دهند كه بيشتر از مقدار واجب كفن را كه در مسأله قبل گفته شد از سهم آنان بردارند اشكال ندارد و احتياط واجب آن است كه بيشتر از مقدار واجب كفن را از سهم وارثي كه بالغ نشده برندارند.
اگر كسي وصيت كرده باشد كه مقدار مستحب كفن را كه در دو مسأله قبل گفته شد از ثلث مال او بردارند، يا وصيت كرده باشد ثلث مال را به مصرف خود او برسانند، ولي مصرف آن را معين نكرده باشد، يا فقط مصرف مقداري از آن را معين كرده باشد، مي توانند مقدار مستحب كفن را از ثلث مال او بردارند.
اگر ميت وصيت نكرده باشد كه كفن را از ثلث مال او بردارند و بخواهند از اصل مال بردارند، احتياط واجب آن است كه مقدار واجب كفن را به ارزان ترين قيمتي كه ممكن است تهيه نمايند، ولي اگر كساني از ورثه كه بالغ هستند اجازه بدهند كه از سهم آنان بردارند، مقداري را كه اجازه داده اند از سهم آنان مي شود برداشت.
كفن زن بر شوهر است، اگر چه زن از خود مال داشته باشد و همچنين اگر زن را به شرحي كه در كتاب طلاق گفته مي شود طلاق رجعي بدهند و پيش از تمام شدن عدّه بميرد، شوهرش بايد كفن او را بدهد و چنانچه شوهر بالغ نباشد يا ديوانه باشد، ولي شوهر بايد از مال او كفن زن را بدهد.
كفن ميت بر خويشان او واجب نيست، اگر چه مخارج او در حال زندگي بر آنان واجب باشد.
احتياط واجب آن است كه هر يك از سه پارچه ي كفن به قدري نازك نباشد، كه بدن ميت از زير آن پيدا باشد.
كفن كردن با پوست مردار و چيز غصبي، اگر [چه] چيز ديگري هم پيدا نشود جايز نيست و چنانچه كفن ميت غصبي باشد و صاحب آن راضي نباشد، بايد از تنش بيرون آورند، اگر چه او را دفن كرده باشند.
كفن كردن ميت با چيز نجس و با پارچه ي ابريشمي خالص، يا پارچه اي كه با طلا بافته شده جائز نيست، ولي در حال ناچاري اشكال ندارد.
كفن كردن با پارچه اي كه از پشم يا موي حيوان حرام گوشت تهيه شده در حال اختيار جايز نيست و احتياط واجب آن است كه با پوست حيوان حلال گوشتي هم كه به دستور شرع كشته شده، ميت را كفن نكنند، ولي اگر كفن از مو و پشم حيوان حلال گوشت باشد اشكال ندارد، اگر چه احتياط مستحب آن است كه با اين دو هم كفن ننمايند.
اگر كفن ميت به نجاست خود او، يا به نجاست ديگري نجس شود، چنانچه كفن ضايع نمي شود، بايد مقدار نجس را بشويند يا ببرند، اگر چه بعد از گذاشتن در قبر باشد و اگر شستن يا بريدن آن ممكن نيست، در صورتي كه عوض كردن آن ممكن باشد، بايد عوض نمايند.
كسي كه براي حج يا عمره احرام بسته است، اگر بميرد بايد مثل ديگران كفن شود و پوشاندن سر و صورتش اشكال ندارد.
مستحب است انسان در حال سلامتي، كفن و سدر و كافور خود را تهيه كند.
بعد از غسل واجب است ميت را حنوط كنند؛ يعني به پيشاني و كف دستها و سر زانوها و سر دو انگشت بزرگ پاهاي او كافور بمالند
و مستحب است به سر بيني ميت هم كافور بمالند و بايد كافور ساييده و تازه باشد و اگر به واسطه ي كهنه بودن عطر او از بين رفته باشد، كافي نيست.
احتياط واجب آن است كه اوّل كافور را به پيشاني ميت بمالند، ولي در جاهاي ديگر ترتيب لازم نيست.
بهتر آن است كه ميت را پيش از كفن كردن حنوط نمايند، اگر چه در بين كفن كردن و بعد از آن هم مانعي ندارد.
كسي كه براي حج يا عمره احرام بسته است، اگر پيش از تمام كردن طواف بميرد، حنوط كردن او جايز نيست.
زني كه شوهر او مرده و هنوز عدّه اش تمام نشده، اگر چه حرام است خود را خوشبو كند، ولي چنانچه بميرد حنوط او واجب است.
احتياط واجب آن است كه ميت را با مشك و عنبر و عود و عطرهاي ديگر خوشبو نكنند و اينها را با كافور مخلوط ننمايند.
مستحب است قدري تربت حضرت سيدالشّهداء عَلَيْهِ السَّلَام با كافور مخلوط كنند، ولي بايد از آن كافور به جاهايي كه بي احترامي مي شود نرسانند و نيز بايد تربت به قدري زياد نباشد كه وقتي با كافور مخلوط شد آن را كافور نگويند.
اگر كافور پيدا نشود يا فقط به اندازه ي غسل باشد، حنوط لازم نيست و چنانچه از غسل زياد بيايد ولي به همه ي هفت عضو نرسد، بايد اوّل به پيشاني و اگر زياد آمد به جاهاي ديگر بمالند.
مستحب است دو چوبِ تَر و تازه در قبر همراه ميت بگذارند.
نماز خواندن بر ميت مسلمان، اگر چه بچّه باشد واجب است، ولي بايد پدر و مادر آن بچه يا يكي از آنان مسلمان باشند و شش سال بچه تمام شده باشد.
نماز خواندن بر بچّه اي كه شش سال او تمام نشده، مستحب است، ولي نماز خواندن بر بچّه اي كه مرده به دنيا آمده مستحب نيست.
نماز ميت بايد بعد از غسل و حنوط و كفن كردن او خوانده شود و اگر پيش از اينها يا در بين اينها بخوانند اگر چه از روي فراموشي يا ندانستن مسأله باشد كافي نيست.
كسي كه مي خواهد نماز ميت بخواند، لازم نيست با وضو يا غسل يا تيمّم باشد و بدن و لباسش پاك باشد و اگر لباس او غصبي هم باشد اشكال ندارد، اگر چه احتياط مستحب آن است كه تمام چيزهايي را كه در نمازهاي ديگر لازم است رعايت كند.
كسي كه به ميت نماز مي خواند بايد رو به قبله باشد و نيز واجب است ميت را مقابل او به پشت بخوابانند به طوري كه سر او به طرف راست نمازگزار و پاي او به طرف چپ نمازگزار باشد.
مكان نمازگزار بايد غصبي نباشد و نيز بايد از جاي ميت پست تر يا بلندتر نباشد، ولي پستي و بلندي مختصر اشكال ندارد.
نمازگزار بايد از ميت دور نباشد، ولي كسي كه نماز ميت را به جماعت مي خواند، اگر از ميت دور باشد، چنانچه صف ها به يكديگر متصل باشد اشكال ندارد.
نمازگزار بايد مقابل ميت بايستد، ولي اگر نماز به جماعت خوانده شود و صف جماعت از دو طرف ميت بگذرد، نماز كساني كه مقابل ميت نيستند اشكال ندارد.
بين ميت و نمازگزار بايد پرده و ديوار يا چيزي مانند اينها نباشد، ولي اگر ميت در تابوت و مانند آن باشد اشكال ندارد.
در وقت خواندن نماز بايد عورت ميت پوشيده باشد و اگر كفن كردن او ممكن نيست، بايد عورتش را اگر چه با تخته و آجر و مانند اينها باشد بپوشانند.
نماز ميت را بايد ايستاده و با قصد قربت بخواند و در موقع نيت، ميت را معين كند، مثلاً نيت كند:
نماز مي خوانم بر اين ميت قربة الي الله.
اگر كسي نباشد كه بتواند نماز ميت را ايستاده بخواند، مي شود نشسته بر او نماز خواند.
اگر ميت وصيت كرده باشد كه شخص معيني بر او نماز بخواند، احتياط واجب آن است كه آن شخص از ولي ميت اجازه بگيرد و بر ولي هم واجب است كه اجازه بدهد.
مكروه است بر ميت چند مرتبه نماز بخوانند، ولي اگر ميت اهل علم و تقوي باشد مكروه نيست.
اگر ميت را عمداً، يا از روي فراموشي، يا به جهت عذري بدون نماز دفن كنند، يا بعد از دفن معلوم شود نمازي كه بر او خوانده شده باطل بوده است، تا وقتي جسد او از هم نپاشيده واجب است با شرطهايي كه براي نماز ميت گفته شد به قبرش نماز بخوانند.
نماز ميت پنج تكبير دارد و اگر نمازگزار پنج تكبير به اين ترتيب بگويد كافي است:
بعد از نيت و گفتن تكبير اوّل بگويد:
«اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلا اللهُ وَ اَنَّ مُحَمَّداً رَسوُلُ اللهِ».
و بعد از تكبير دوم بگويد:
«اللّهُمَّ صَلِ علي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ».
و بعد از تكبير سوم بگويد:
«اللّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤمِنينَ وَ الْمُؤمِناتِ».
و بعد از تكبير چهارم اگر ميت مرد است بگويد:
«اللّهُمَ اغْفِر لِهذا الْمَيتِ» و اگر زن است بگويد:
«اللّهُمَ اغْفِر لِهذِهِ الْمَيتِ».
و بعد تكبير پنجم را بگويد.
و بهتر است بعد از تكبير اوّل بگويد:
«اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلا اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسوُلُهُ اَرْسَلَهُ بِالْْحَقِّ بَشيراً وَ نَذِيراً بَينَ يدَي السّاعَة».
و بعد از تكبير دوم بگويد:
«اللّهُمَّ صَلِ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ بارِكْ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ ارْحَمْ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ كَاَفْضَلِ ما صَلَّيتَ وَ بارَكْتَ وَ تَرَحَّمْتَ عَلي اِبْراهِيمَ وَ آلِ اِبْراهِيمَ اِنَّكَ حَمِيدٌ مَجيدٌ وَ صَلِّ عَلي جَمِيعِ الاَْنْبياءِ وَ الْمُرْسَلِينَ وَ الشُّهداءِ و الصِّدّيقينَ وَ جَمِيعِ عِبادِ اللهِ الصّالِحِينَ».
و بعد از تكبير سوم بگويد:
«اللّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤمِنينَ وَ الْمُؤمِناتِ وَ الْمُسْلِمينَ وَ الْمُسْلِماتِ الأَحْياءِ مِنْهُمْ وَ الأمْواتِ تابِعْ بَينَنا وَبَينَهُمْ بِالْخَيراتِ اِنَّكَ مُجِيبُ الدَّعَواتِ إِنَّكَ عَلي كُلِّ شَيء قَدِيرِ».
و بعد از تكبير چهارم اگر ميت مرد است بگويد:
«اللّهُمَ اِنَّ
هذَا عَبْدُكَ وَ ابْنُ عَبْدِكَ وَ ابْنُ اَمَتِكَ نَزَلَ بِكَ وَ اَنْتَ خَيرُ مَنْزوُلٍ بِهِ، الَلّهُمَّ اِنّا لا نَعْلَمُ مِنْه اِلا خَيراً وَ اَنْتَ اَعْلَمُ بِهِ مِنّا، اللّهُمَّ اِنْ كانَ مُحْسِناً فَزِدْ في اِحْسانِهِ وَ اِنْ كانَ مُسِيئاً فَتَجاوَزْ عَنْهُ و اغْفِرَْلَهُ اللّهُمَّ اجْعَلْهُ عِنْدَكَ فِي اَعلي عِلّيين وَ اخْلُفْ عَلي اَهْلِهِ فِي الغابِرينَ وَ ارْحَمْهُ بِرَحْمِتَكَ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ».
و بعد تكبير پنجم را بگويد.
ولي اگر ميت زن است بعد از تكبير چهارم بگويد:
«اللّهُمَ اِنَّ هذِهِ اَمَتُكَ وَ ابْنَة عَبْدِكَ وَ ابْنَة اَمَتِكَ نَزَلَتْ بِكَ وَ اَنْتَ خَيرُ مَنْزوُلٍ بِهِ،
اَللّهُمَّ اِنّا لانَعْلَمُ مِنْها اِلا خَيراً وَ اَنْتَ اَعْلَمُ بِها مِنّا الَلّهُمَّ اِنْ كانَتْ مُحْسِنَة فَزِدْ في اِحْسانِها وَ اِنْ كانَتْ مُسِيئَة فَتَجاوَزْ عَنْها وَ اغْفِرْ لَها، الَلّهُمَّ اجْعَلْها عِنْدَكَ فِي اَعْلي عِلّيين وَ اخْلُفْ عَلَي اَهْلِها فِي الغابِرينَ وَ ارْحَمْها بِرَحْمِتَكَ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ».
بايد تكبيرها و دعاها را طوري پشت سر هم بخواند كه نماز از صورت خود خارج نشود.
كسي كه نماز ميت را به جماعت مي خواند بايد تكبيرها و دعاهاي آن را هم بخواند.
چند چيز در نماز ميت مستحب است:
اوّل:
كسي كه نماز ميت مي خواند با وضو يا غسل يا تيمّم باشد و احتياط مستحب آن است در صورتي تيمّم كند كه وضو و غسل ممكن نباشد، يا بترسد كه اگر وضو بگيرد يا غسل كند به نماز ميت نرسد.
دوم:
اگر ميت مرد است، امام جماعت يا كسي كه فُرادي به او نماز مي خواند، مقابل وسط قامت او بايستد و اگر ميت زن است مقابل سينه اش بايستد.
سوم:
پا برهنه نماز بخواند.
چهارم:
در هر تكبير دستها را بلند كند.
پنجم:
فاصلة او با ميت به قدري كم باشد، كه اگر باد لباسش را حركت دهد به جنازه برسد.
ششم:
نماز ميت را به جماعت بخواند.
هفتم:
امام جماعت تكبير و دعاها را بلند بخواند و كساني كه با او نماز مي خوانند آهسته بخوانند.
هشتم:
در جماعت اگر چه مأموم يك نفر باشد عقب امام بايستد.
نهم:
نمازگزار به ميت و مؤمنين زياد دعا كند.
دهم:
پيش از نماز سه مرتبه بگويد:
الصَّلاة.
يازدهم:
نماز را در جايي بخوانند، كه مردم براي نماز ميت بيشتر به آن جا مي روند.
دوازدهم:
زن حائض اگر نماز ميت را به جماعت مي خواند در صفي تنها بايستد.
خواندن نماز ميت در مساجد مكروه است، ولي در مسجد الحرام مكروه نيست.
واجب است ميت را طوري در زمين دفن كنند كه بوي او بيرون نيايد و درندگان هم نتوانند بدنش را بيرون آورند و اگر ترس آن باشد كه جانور بدن او را بيرون آورد، بايد قبر را با آجر و مانند آن محكم كنند.
اگر دفن ميت در زمين ممكن نباشد، مي توانند به جاي دفن او را در بنا يا تابوت بگذارند.
ميت را بايد در قبر به پهلوي راست طوري بخوابانند كه جلوي بدن او رو به قبله باشد.
اگر كسي در كشتي بميرد، چنانچه جسد او فاسد نمي شود و بودن او در كشتي مانعي ندارد، بايد صبر كنند تا به خشكي برسند و او را در زمين دفن كنند و گرنه بايد در كشتي غسلش بدهند و حنوط و كفن كنند و پس از خواندنِ نماز ميت چيز سنگيني به پايش ببندند و به دريا بيندازند، يا او را در خمره بگذارند و درش را ببندند و به دريا بيندازند و اگر ممكن است بايد او را در جايي بيندازند كه فوراً طعمه ي حيوانات نشود.
اگر بترسند كه دشمن قبر ميت را بشكافد و بدن او را بيرون آورد و گوش يا بيني يا اعضاي ديگر او را ببرد، چنانچه ممكن باشد بايد به طوري كه در مسألة پيش گفته شد او را به دريا بيندازند.
مخارج انداختن در دريا و مخارج محكم كردن قبر ميت را در صورتي كه لازم باشد، بايد از اصل مال ميت بردارند.
اگر زنِ كافره بميرد و بچّه در شكم او مرده باشد، يا هنوز روح به بدن او داخل نشده باشد، چنانچه پدر بچّه مسلمان باشد، بايد زن را در قبر به پهلوي چپ پشت به قبله بخوابانند كه روي بچّه به طرف قبله باشد.
دفن مسلمان در قبرستان كفار و دفن كافر در قبرستان مسلمانان جايز نيست.
دفن مسلمان در جايي كه بي احترامي به او باشد مانند جايي كه خاكروبه و كثافت مي ريزند جايز نيست.
دفن ميت در جاي غصبي و در زميني كه مثل مسجد براي غير دفن كردن وقف شده، جايز نيست.
دفن ميت در قبر مرده ديگر جائز نيست، مگر آن كه قبر كهنه شده و ميت اوّلي از بين رفته باشد.
چيزي كه از ميت جدا مي شود، اگر چه مو و ناخن و دندانش باشد، بايد با او دفن شود و دفنِ ناخن و دنداني كه در حال زندگي از انسان جدا مي شود مستحب است.
اگر كسي در چاه بميرد و بيرون آوردنش ممكن نباشد، بايد درِ چاه را ببندند و همان چاه را قبر او قرار دهند.
اگر بچّه در رَحِم مادر بميرد و ماندنش در رحم براي مادر خطر داشته باشد، بايد به آسان ترين راه او را بيرون آورند و چنانچه ناچار شوند كه او را قطعه قطعه كنند اشكال ندارد، ولي بايد به وسيله ي شوهرش اگر اهل فن است، يا زني كه اهل فن باشد او را بيرون بياورند و اگر ممكن نيست، مرد مَحرمي كه اهل فن باشد و اگر آن هم ممكن نشود، مرد نامحرمي كه اهل فن باشد بچه را بيرون بياورد و در صورتي كه آن هم پيدا نشود كسي كه اهل فن نباشد مي تواند بچه را بيرون آورد.
هرگاه مادر بميرد و بچّه در شكمش زنده باشد، اگر چه اميد زنده ماندن طفل را نداشته باشند، بايد به وسيله ي كساني كه در مسألة پيش گفته شد، پهلوي چپ او را بشكافند و بچّه را بيرون آورند و دوباره بدوزند.
مستحب است قبر را به اندازه ي قد انسان متوسط گود كنند و ميت را در نزديك ترين قبرستان دفن نمايند، مگر آن كه قبرستان دورتر از جهتي بهتر باشد، مثل آن كه مردمان خوب در آن جا دفن شده باشند، يا مردم براي فاتحة اهل قبور بيشتر به آن جا بروند.
نيز مستحب است جنازه را در چند ذرعي قبر زمين بگذارند و تا سه مرتبه كم كم نزديك ببرند و در هر مرتبه زمين بگذارند و بردارند و در نوبت چهارم وارد قبر كنند و اگر ميت مرد است در دفعه ي سوم طوري زمين بگذارند كه سر او طرف پايين قبر باشد و در دفعه ي چهارم از طرف سر وارد قبر نمايند و اگر زن است در دفعه ي سوم طرف قبلة قبر بگذارند و به پهنا وارد قبر كنند و در موقع وارد كردن پارچه اي روي قبر بگيرند.
و نيز مستحب است جنازه را به آرامي از تابوت بگيرند و واردِ قبر كنند و دعاهايي كه دستور داده شده پيش از دفن و موقع دفن بخوانند و بعد از آن كه ميت را در لحد گذاشتند، گره هاي كفن را باز كنند و صورت ميت را روي خاك بگذارند و بالشي از خاك زير سر او بسازند و پشت ميت خشت خام يا كلوخي بگذارند كه ميت به پشت برنگردد و پيش از آن كه لحد
را بپوشانند، دست راست را به شانه راست ميت بزنند و دست چپ را به قوّت بر شانه چپ ميت بگذارند و دهان را نزديك گوش او ببرند و به شدّت حركتش دهند و سه مرتبه بگويند:
«اِسْمَعْ اِفْهَمْ يا فُلانَ بنَ فُلانْ» و به جاي «فلان بن فلان» اسم ميت و پدرش را بگويند، مثلاً اگر اسم او محمّد و اسم پدرش عليست سه مرتبه بگويند:
«اِسْمَعْ اِفْهَمْ يا محمّد بن عَلِي».
پس از آن بگويند:
«هَلْ اَنْتَ عَلَي الْعَهْدِ الَّذِي فارَقْتَنا عَلَيهِ مِنْ شَهادَة اَنْ لا اِلهَ اِلا اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَ اَنَّ مُحَمَّداً صَلّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ عَبْدُهُ وَ رَسوُلُهُ وَ سَيدُ النّبِيينَ وَ خاتَمُ الْمُرْسَلِينَ وَ اَنَّ عَلياً اَمِيرُ الْمُؤمِنينَ وَ سَيدُ الوَصِيينَ وَ اِمامٌ اِفْتَرَضَ اللهُ طاعَتَهَ عَلَي الْعالَمينَ وَ اَنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَينَ وَ عَلِي بْنَ الْحُسَينِ وَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِي وَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ وَ موُسَي بْنَ جَعْفَرٍ وَ علي بْنَ موُسي وَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِي وَ عَلِي بْنَ مُحَمّدٍ وَ الْحَسَنَ بْنَ عَلِي وَ الْقائِمَ الْحُجَّة الْمَهْدِي صَلَواتُ الله عَلَيهِمْ اَئِمَّة الْمُؤْمِنينَ وَ حُجَجُ اللهِ عَلَي الخَلْقِ اَجْمَعينَ وَ اَئِمَّتكَ اَئِمَّة هُدي بِكَ اَبْرارٌ يا فُلانَ بْنَ فُلان».
و به جاي فلان بن فلان اسم ميت و پدرش را بگويد.
و بعد بگويد:
«اِذا اَتاكَ الْمَلَكانِ المُقَرَّبانِ رَسوُلَينِ مِنْ عِنْدِ اللهِ تَبارَكَ وَ تَعالي وَ سَئَلاكَ عَنْ رَبِّكَ و عَنْ نَبِيكَ وَ عَنْ دِينِكَ وَ عَنْ كِتابِكَ وَ عَنْ قِبْلَتِكَ وَ عَنْ اَئِمَّتِكَ فَلاْ تَخَفْ وَ لا تَحْزَنْ وَ قُلْ فِي جَوابِهِما: اللهُ رَبّي وَ مُحَمَّدٌ / نَبِيي وَ الاِْسْلامُ دِينِي وَ الْقُر آنُ كِتابِي وَ الْكَعْبَة قِبْلَتِي وَ اَمِيرُ الْمُؤمِنينَ
عَلي بْنُ اَبِي طالبٍ اِمامِي وَ الْحَسَنُ بْنُ عَلي الْمُجْتَبي اِمامي وَ الْحُسَينُ بْنُ عَلِي الشَّهيدُ بِكَرْبَلا اِمامِي وَ علِي زَينُ الْعابِدينَ اِمامِي وَ مُحَمَّدٌ الْباقِرُ اِمامِي وَ جَعْفَرٌ الصّادِقُ اِمامِي وَ مُوسَي الْكاظِمُ اِمامِي وَ عَلي الرِّضا اِمامِي وَ مَحَمّدٌ الْجَوادُ اِمامِي وَ عَلِي الْهادِي اِمامِي وَ الْحَسنُ الْعَسْكَري اِمامِي وَ الْحُجَّة الْمُنْتَظَرُ اِمامِي هؤُلاءِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيهِمْ اَجْمَعينَ اَئِمَّتِي وَ سادَتِي وَ قادَتِي وَ شُفَعْايي بِهِمْ اَتَوَلَّي وَ مِنْ اَعْدائِهِمْ اَتَبَرَّءُ فِي الدُّنْيا وَ الآخِرَة، ثُمَّ اعْلَمْ يا فُلانَ بْنَ فُلان».
و به جاي فلان بن فلان اسم ميت و پدرش را بگويد.
و بعد بگويد:
«اِنَّ اللهَ تَبارَكَ وَ تَعالي نِعْمَ الرَّبُّ وَ اَنَّ مُحَمَّداً / نِعْمَ الرَّسوُلُ وَ اَنَّ عَلِي بْنَ اَبي طالِبٍ وَ أوْلادَهُ الْمَعْصوُمينَ الاَْئِمَّة الاِْثني عَشَرَ نِعْمَ الائَمَّة وَ اَنَّ ما جاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ / حَقٌّ وَ اَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ وَ سُؤالَ مُنْكَرٍ وَ نَكِيرٍ في القَبْرِ حَقُّ وَ الْبَعْثَ حَقٌ و النُشُورَ حَقٌ وَ الصِّراطَ حَقٌّ وَ الْمِيزانَ حَقٌّ وَ تَطايرَ الكُتُبِ حَقٌّ وَ اَنَّ الْجَنَّة حَقُّ وَ النّارَ حَقُّ وَ اَنَّ السّاعَة آتِية لا رَيبَ فيها وَ اَنَّ اللهَ يبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبوُرِ».
پس بگويد:
«اَفَهِمْتَ يا فُلانُ» و به جاي فلان اسم ميت را بگويد.
پس از آن بگويد:
«ثَبَّتَكَ اللهُ بِالْقوُلِ الثّابِتِ و هَداكَ اللهُ اِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ عَرَّفَ اللهُ بَينَكَ وَ بَينَ أَوْلِيائِكَ فِي مُسْتَقَرٍّ مِنْ رَحْمَتِهِ».
پس بگويد:
«اللّهُمَّ جافِ الاَْرْضَ عَنْ جَنْبَيهِ وَ اصْعدْ بِروُحِهِ اِلَيكَ وَ لَقَِّهِ مِنْكَ بُرْهاناً اللّهُمَّ عَفْوَكَ عَفْوَك».
مستحب است كسي كه ميت را در قبر مي گذارد، با طهارت و سر برهنه و پا برهنه باشد و از طرف پاي ميت از قبر بيرون بيايد
و غير از خويشان ميت كساني كه حاضرند، با پشت دست خاك بر قبر بريزند و بگويند:
«اِنّا لِلّهِ و اِنّا اِلَيهِ راجِعوُن». اگر ميت زن است كسي كه با او محرم مي باشد او را در قبر بگذارد و اگر محرمي نباشد خويشانش او را در قبر بگذارند.
مستحب است قبر را مربع يا مربع مستطيل بسازند و به اندازه ي چهار انگشت از زمين بلند كنند و نشانه اي روي آن بگذارند كه اشتباه نشود و روي قبر آب بپاشند و بعد از پاشيدن آب كساني كه حاضرند، دستها را بر قبر بگذارند و انگشت ها را باز كرده در خاك فرو برند و هفت مرتبه سوره ي مباركة «اِنّا اَنْزَلْناه» بخوانند و براي ميت طلب آمرزش كنند و اين دعا را بخوانند:
«اللّهُمَّ جافِ الاَْرْضَ عَنْ جَنْبَيهِ وَ اصْعَدْ اِلَيكَ روُحَهُ وَ لَقِّهِ مِنْكَ رِضْواناً وَ اَسْكِنْ قَبْرَهُ مِنْ رَحْمَتِكَ ما تُغْنِيهِ بِهِ عَنْ رَحْمَة مَنْ سِواكَ».
پس از رفتن كساني كه تشييع جنازه كرده اند، مستحب است وَلِي ميت يا كسي كه از طرف ولي اجازه دارد، دعاهايي را كه دستور داده شده، به ميت تلقين كند.
بعد از دفن مستحب است صاحبان عزا را سر سلامتي دهند، ولي اگر مدتي گذشته است كه به واسطه ي سر سلامتي دادن مصيبت يادشان مي آيد، ترك آن بهتر است و نيز مستحب است تا سه روز براي اهل خانه ي ميت غذا بفرستند و غذا خوردن نزد آنان و در منزلشان مكروه است.
مستحب است انسان در مرگ خويشان مخصوصاً در مرگ فرزند صبر كند و هر وقت ميت را ياد مي كند «اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَيهِ راجِعُونَ» بگويد و براي ميت قرآن بخواند و سر قبر پدر و مادر از خداوند حاجت بخواهد و قبر را محكم بسازد كه زود خراب نشود.
جائز نيست انسان در مرگ كسي صورت و بدن را بخراشد و به خود لطمه بزند.
پاره كردن يقه در مرگ غير پدر و برادر جائز نيست و احتياط واجب آن است كه در مصيبت آنان هم يقه پاره نكند.
اگر زن در عزاي ميت صورت خود را بخراشد، يا موي خود را بكند، بايد يك بنده آزاد كند، يا ده فقير را طعام دهد و يا آنها را بپوشاند و همچنين است اگر مرد در مرگ زن يا فرزند يقه يا لباس خود را پاره كند.
احتياط واجب آن است كه در گرية بر ميت صدا را خيلي بلند نكنند.
مستحب است در شب اوّل قبر، دو ركعت نماز وحشت براي ميت بخوانند و دستور آن اينست كه:
در ركعت اوّل بعد از حمد يك مرتبه «آية الكرسي» و در ركعت دوم بعد از حمد ده مرتبه سوره ي «اِنّا اَنْزَلْناه» بخوانند و بعد از سلام نماز بگويند:
«اللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ ابْعَثْ ثَوابَها اِلَي قَبْرِ فُلانَ»
و به جاي كلمه فلان اسم ميت را بگويند.
نماز وحشت را در هر موقع از شبِ اوّل قبر مي شود خواند، ولي بهتر است در اوّل شب بعد از نماز عشاء خوانده شود.
اگر بخواهند ميت را به شهر دوري ببرند يا به جهت ديگر دفن او تأخير بيفتد، بايد نماز وحشت را تا شب اوّل قبر او تأخير بيندازند.
نبش قبر
نبش قبر مسلمان (يعني شكافتن قبر او) اگر چه طفل يا ديوانه باشد حرام است، ولي اگر بدنش از بين رفته و خاك شده باشد اشكال ندارد.
نبش قبر امامزاده ها و شهدا و علما و صلحا اگر چه سال ها بر آن گذشته باشد حرام است.
شكافتن قبر در چند مورد حرام نيست:
اوّل:
آن كه ميت در زمين غصبي دفن شده باشد و مالك زمين راضي نشود كه در آن جا بماند.
دوم:
آن كه كفن يا چيز ديگري كه با ميت دفن شده غصبي باشد و صاحب آن راضي نشود كه در قبر بماند و همچنين است اگر چيزي از مال خودِ ميت كه به ورثه او رسيده با او دفن شده باشد و ورثه راضي نشوند كه آن چيز در قبر بماند، ولي اگر وصيت كرده باشد كه دعا يا قرآن يا انگشتري را با او دفن كنند، براي بيرون آوردن اينها نمي توانند قبر را بشكافند.
سوم:
آن كه ميت بي غسل يا بي كفن دفن شده باشد، يا بفهمند غسلش باطل بوده، يا به غير دستور شرع كفن شده، يا در قبر او را رو به قبله نگذاشته اند.
چهارم:
آن كه براي ثابت شدن حقي بخواهند بدن ميت را ببينند.
پنجم:
آن كه ميت را در جايي كه بي احترامي به اوست مثل قبرستان كفار يا جايي كه كثافت و خاكروبه مي ريزند دفن كرده باشند.
ششم:
آن كه براي يك مطلب شرعي كه اهميت آن از شكافتن قبر بيشتر است قبر را بشكافند، مثلاً بخواهند بچّه ي زنده را از شكم زن حامله اي كه دفنش كرده اند بيرون آورند.
هفتم:
آن كه بترسند درنده اي بدن ميت را پاره كند، يا سيل او را ببرد، يا دشمن بيرون آورد.
هشتم:
آن كه قسمتي از بدن ميت را كه با او دفن نشده بخواهند دفن كنند، ولي احتياط مستحب آن است كه آن قسمت از بدن را طوري در قبر بگذارند كه
بدن ميت ديده نشود.
غسل هاي مستحب در شرع مقدس اسلام بسيار است و از آن جمله است:
1 غسل جمعه و وقت آن از اذان صبح است تا ظهر و بهتر است نزديك ظهر به جا آورده شود و اگر تا ظهر انجام ندهد بهتر است كه بدون نيت ادا و قضا تا عصر جمعه به جا آورد و اگر در روز جمعه غسل نكند مستحب است از صبح شنبه تا غروب قضاي آن را به جا آورد و كسي كه مي ترسد در روز جمعه آب پيدا نكند مي تواند روز پنجشنبه يا شب جمعه غسل را انجام دهد
و مستحب است انسان در موقع غسل جمعه بگويد:
«اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلا اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ اللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اجْعَلْنِي مِنَ التّوّابينَ وَ اجْعَلْنِي مِنَ الْمُتَطَهِّرينَ»
2 غسل شب اوّل ماه رمضان و تمام شب هاي طاق مثل شب سوم و پنجم و هفتم، ولي از شب بيست و يكم مستحب است همه شب غسل كند و براي غسل شب اوّل، پانزدهم، هفدهم، نوزدهم، بيست و يكم، بيست و سوم، بيست و پنجم، بيست و هفتم و بيست و نهم بيشتر سفارش شده است و وقت غسل شب هاي ماه رمضان تمام شب است و بهتر است مقارن غروب به جا آورده شود، ولي از شب بيست و يكم تا آخر ماه بهتر است غسل را بين نماز مغرب و عشا به جا آورد و نيز مستحب است در شب بيست و سوم غير از غسل اوّلِ شب، يك غسل هم در آخر شب انجام دهد.
3 غسل روز عيد
فطر و عيد قربان و وقت آن از اذان صبح است تا غروب و بهتر است آن را پيش از نماز عيد به جا آورد.
4 غسل شب عيد فطر و وقت آن از اوّل مغرب است تا اذان صبح و بهتر است در اوّل شب به جا آورده شود.
5 غسل روز هشتم و نهم ذيحجّه و در روز نهم بهتر است آن را نزديك ظهر به جا آورد.
6 غسل روز اوّل و پانزدهم و بيست و هفتم و آخر ماه رجب.
7 غسل روز عيد غدير و بهتر است پيش از ظهر آن را انجام دهند.
8 غسل روز بيست و چهارم ذيحجّه.
9 غسل روز عيد نوروز و پانزدهم شعبان و نهم و هفدهم ربيع الاول و روز بيست و پنجم ذي العقده.
10 غسل دادن بچه اي كه تازه به دنيا آمده است.
11 غسل زني كه براي غير شوهرش بوي خوش استعمال كرده است.
12 غسل كسي كه در حال مستي خوابيده.
13 غسل كسي كه جايي از بدنش را به بدن ميتي كه غسل داده اند رسانده.
14 غسل كسي كه در موقع گرفتنِ خورشيد و ماه نماز آيات را عمداً نخوانده، در صورتي كه تمام ماه و خورشيد گرفته باشد.
15 غسل كسي كه براي تماشاي دار آويخته رفته و آن را ديده باشد، ولي اگر اتفاقاً يا از روي ناچاري نگاهش بيفتد، يا مثلاً براي شهادت دادن رفته باشد، غسل مستحب نيست.
پيش از داخل شدن در حرم مكه، شهر مكه، مسجدالحرام، خانه ي كعبه، حرم مدينه، شهر مدينه و مسجد پيغمبر و حرم امامان) عَلَيْهم ُالسَّلَام)، مستحب است انسان غسل كند و اگر در يك روز چند مرتبه مشرّف شود، يك
غسل كافيست و كسي كه مي خواهد در يك روز داخل حرم مكه و مسجدالحرام و خانه ي كعبه شود، اگر به نيت همه يك غسل كند كافيست و نيز اگر در يك روز بخواهد داخل حرم مدينه و شهر مدينه و مسجد پيغمبر / شود، يك غسل براي همه كفايت مي كند و براي زيارت پيغمبر و امامان از دور يا نزديك و براي حاجت خواستن از خداوند عالم و همچنين براي توبه و نشاط به جهت عبادت و براي سفر رفتن خصوصاً سفر زيارت حضرت سيدالشّهدا (ع)، مستحب است انسان غسل كند و اگر يكي از غسل هايي را كه در اين مسأله گفته شد به جا آورد و بعد كاري كه وضو را باطل مي نمايد، مثلاً بخوابد غسل او باطل مي شود وَ مستحب است دوباره غسل را به جا آورد.
انسان نمي تواند با غسل مستحبي، كاري كه مانند نماز وضو لازم دارد انجام دهد.
اگر چند غسل بر كسي مستحب باشد و به نيت همه يك غسل به جا آورد كافي است.
در هفت مورد به جاي وضو و غسل بايد تيمّم كرد:
اوّل:
آن كه تهيه آب به قدر وضو يا غسل ممكن نباشد.
اگر انسان در آبادي باشد، بايد براي تهيه آب وضو و غسل، به قدري جستجو كند كه از پيدا شدن آن نااميد شود و اگر در بيابان باشد، چنانچه زمينِ آن پست و بلند است، بايد در هر يك از چهار طرف به اندازه ي پرتاب يك تير قديمي كه با كمان پرتاب مي كردند در جستجوي آب برود و اگر زمين آن پست و بلند نيست، بايد در هر طرف به اندازه ي پرتاب دو تير جستجو نمايد.
اگر بعضي از چهار طرف هموار و بعضي ديگر پست و بلند باشد، بايد در طرفي كه هموار است به اندازه ي پرتاب دو تير و در طرفي كه هموار نيست به اندازه ي پرتاب يك تير جستجو كند.
در هر طرفي كه يقين دارد آب نيست، در آن طرف جستجو لازم نيست.
كسي كه وقت نماز او تنگ نيست و براي تهيه ي آب وقت دارد، اگر يقين دارد در محلي دورتر از مقداري كه بايد جستجو كند آب هست، بايد براي تهيه ي آب برود و اگر گمان دارد آب هست رفتن به آن محل لازم نيست، ولي اگر گمان او قوي باشد، بنا بر احتياط واجب بايد براي تهيه ي آب به آن محل برود.
لازم نيست خود انسان در جستجوي آب برود، بلكه مي تواند كسي را كه به گفته ي او اطمينان دارد بفرستد و در اين صورت اگر يك نفر از طرف چند نفر برود كافي است.
اگر احتمال دهد كه داخل بار سفر خود، يا در منزل، يا در قافله آب هست، بايد به قدري جستجو نمايد كه به نبودن آب يقين كند، يا از پيدا كردنِ آن نااميد شود.
اگر پيش از وقتِ نماز جستجو نمايد و آب پيدا نكند و تا وقت نماز همان جا بماند، چنانچه احتمال دهد كه آب پيدا مي كند، احتياط واجب آن است كه دوباره در جستجوي آب برود.
اگر بعد از داخل شدن وقتِ نماز جستجو كند و آب پيدا نكند و تا وقت نمازِ ديگر در همان جا بماند، چنانچه احتمال دهد كه آب پيدا مي شود، احتياط واجب آن است كه دوباره در جستجوي آب برود.
اگر وقت نماز تنگ باشد، يا از دزد و درنده بترسد، يا جستجوي آب به قدري سخت باشد كه نتواند تحمّل كند، جستجو لازم نيست.
اگر در جستجوي آب نرود تا وقت نماز تنگ شود معصيت كرده، ولي نمازش با تيمّم صحيح است.
كسي كه يقين دارد آب پيدا نمي كند، چنانچه دنبال آب نرود و با تيمّم نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد كه اگر جستجو مي كرد آب پيدا مي شد، نمازش باطل است.
اگر بعد از جستجو آب پيدا نكند و با تيمّم نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد در جايي كه جستجو كرده آب بوده، نماز او صحيح است.
كسي كه يقين دارد وقت نماز تنگ است، اگر بدون جستجو با تيمّم نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد كه براي جستجو وقت داشته، احتياط واجب آن است كه دوباره نمازش را بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.
اگر بعد از داخل شدن وقتِ نماز وضو داشته باشد و بداند كه اگر وضوي خود را باطل كند تهيه آب براي او ممكن نيست يا نمي تواند وضو بگيرد، چنانچه بتواند وضوي خود را نگه دارد نبايد آن را باطل نمايد.
اگر پيش از وقت نماز وضو داشته باشد و بداند كه اگر وضوي خود را باطل كند تهيه آب براي او ممكن نيست، چنانچه بتواند وضوي خود را نگه دارد، احتياط واجب آن است كه آن را باطل نكند.
كسي كه فقط به مقدار وضو يا به مقدار غسل آب دارد و مي داند كه اگر آن را بريزد آب پيدا نمي كند، چنانچه وقت نماز داخل شده باشد ريختن آن حرام است و احتياط واجب آن است كه پيش از وقت نماز هم آن را نريزد.
كسي كه مي داند آب پيدا نمي كند، اگر بعد از داخل شدن وقت نماز وضوي خود را باطل كند، يا آبي كه دارد بريزد معصيت كرده، ولي نمازش با تيمّم صحيح است، اگر چه احتياط مستحب آن است كه قضاي آن نماز را بخواند.
اگر به واسطه ي پيري يا ترس از دزد و جانور و مانند اينها، يا نداشتن وسيله اي كه آب از چاه بكشد، دسترسي به آب نداشته باشد بايد تيمّم كند و همچنين است اگر تهيه كردن آن يا استعمال آن به قدري مشقّت داشته باشد كه مردم تحمّل آن را نكنند.
اگر براي كشيدن آب از چاه، دلو و ريسمان و مانند اينها لازم دارد و مجبور است بخرد يا كرايه نمايد، اگر چه قيمت آن چند برابر معمول باشد بايد تهيه كند و همچنين است اگر آب را به چندين برابر قيمتش بفروشند، ولي اگر تهيه آنها به قدري پول مي خواهد كه نسبت به حال او آن مقدار ضرر دارد، واجب نيست تهيه نمايد.
اگر ناچار شود كه براي تهيه ي آب قرض كند، بايد قرض نمايد، ولي كسي كه مي داند يا گمان دارد كه نمي تواند قرض خود را بدهد، واجب نيست قرض كند.
اگر كندن چاه مشقّت ندارد، بايد براي تهيه آب چاه بكند.
اگر كسي مقداري آب بي منّت به او ببخشد بايد قبول كند.
اگر از استعمال آب بر جان خود بترسد، يا بترسد كه به واسطه ي استعمال آن مرض يا عيبي در او پيدا شود، يا مرضش طول بكشد، يا شدت كند، يا به سختي معالجه شود بايد تيمّم نمايد، ولي اگر آب گرم براي او ضرر ندارد، بايد با آب گرم وضو بگيرد يا غسل كند.
لازم نيست يقين كند كه آب براي او ضرر دارد، بلكه اگر احتمال ضرر بدهد، چنانچه احتمال او در نظر مردم به جا باشد و از آن احتمال ترس براي او پيدا شود، بايد تيمّم كند.
كسي كه مبتلا به درد چشم است و آب براي او ضرر دارد، بايد تيمّم نمايد.
اگر به واسطه ي يقين يا ترس ضرر تيمّم كند و پيش از نماز بفهمد كه آب برايش ضرر ندارد، تيمّم او باطل است و اگر بعد از نماز بفهمد، بنا بر احتياط واجب بايد دوباره نماز را با وضو يا غسل بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.
كسي كه مي داند آب برايش ضرر ندارد، چنانچه غسل كند يا وضو بگيرد و بعد بفهمد كه آب براي او ضرر داشته، وضو و غسل او صحيح است.
هرگاه بترسد كه اگر آب را به مصرف وضو يا غسل برساند، خودِ او يا عيال و اولاد او يا رفيقش و كساني كه با او مربوطند، مانند نوكر و كلفت از تشنگي بميرند، يا مريض شوند، يا به قدري تشنه شوند كه تحمّل آن مشقّت دارد، بايد به جاي وضو و غسل تيمّم نمايد و نيز اگر بترسد حيواني كه مال خود اوست از تشنگي تلف شود، بايد آب را به آن بدهد و تيمّم نمايد و همچنين است اگر كسي كه حفظ جانِ او واجب است به طوري تشنه باشد كه اگر انسان آب را به او ندهد تلف شود.
اگر غير از آب پاكي كه براي وضو يا غسل دارد، آب نجسي هم به مقدار آشاميدن خود و كساني كه با او مربوطند داشته باشد، بايد آب پاك را براي آشاميدن بگذارد و با تيمّم نماز بخواند، ولي چنانچه آب را براي حيوانش بخواهد بايد آب نجس را به آن بدهد و با آب پاك وضو و غسل را انجام دهد.
كسي كه بدن يا لباسش نجس است و كمي آب دارد كه اگر با آن وضو بگيرد يا غسل كند، براي آب كشيدن بدن يا لباس او نمي ماند، بايد بدن يا لباس را آب بكشد و با تيمّم نماز بخواند، ولي اگر چيزي نداشته باشد كه بر آن تيمّم كند، بايد آب را به مصرف وضو يا غسل برساند و با بدن يا لباس نجس نماز بخواند.
اگر غير از آب يا ظرفي كه استعمال آن حرام است آب يا ظرف ديگري ندارد، مثلاً آب يا ظرفش غصبيست و غير از آن آب و ظرف ديگري ندارد، بايد به جاي وضو و غسل تيمّم كند.
هرگاه وقت به قدري تنگ باشد كه اگر وضو بگيرد يا غسل كند، تمام نماز يا مقداري از آن بعد از وقت خوانده مي شود، بايد تيمّم كند.
اگر عمداً نماز را به قدري تأخير بيندازد كه وقت وضو يا غسل نداشته باشد معصيت كرده، ولي نماز او با تيمّم صحيح است، اگر چه احتياط مستحب آن است كه قضاي آن نماز را بخواند.
كسي كه شك دارد اگر وضو بگيرد يا غسل كند، وقت براي نماز او مي ماند يا نه، بايد وضو و غسل را به جا آورد.
كسي كه به واسطه ي تنگي وقت تيمّم كرده، چنانچه بعد از نماز آبي كه داشته از دستش برود، اگر چه تيمّم خود را نشكسته باشد، در صورتي كه وظيفه اش تيمّم باشد، بايد دوباره تيمّم نمايد.
كسي كه آب دارد، اگر به واسطه ي تنگي وقت با تيمّم مشغول نماز شود و در بين نماز آبي كه داشته از دستش برود، چنانچه وظيفه اش تيمّم باشد احتياط واجب آن است كه براي نمازهاي بعد دوباره تيمّم كند.
اگر انسان به قدري وقت دارد كه مي تواند وضو بگيرد، يا غسل كند و نماز را بدون كارهاي مستحبي آن مثل اقامه و قنوت بخواند، بايد غسل كند يا وضو بگيرد و نماز را بدون كارهاي مستحبي آن به جا آورد، بلكه اگر به اندازه ي سوره هم وقت ندارد، بايد غسل كند يا وضو بگيرد و نماز را بدون سوره بخواند.
تيمّم به خاك و ريگ و كلوخ و سنگ صحيح است، ولي احتياط واجب آن است كه اگر خاك ممكن باشد به چيز ديگر تيمّم نكند و اگر خاك نباشد با ريگ و اگر ريگ نباشد با كلوخ و چنانچه كلوخ هم ممكن نباشد با سنگ تيمّم نمايد.
تيمّم بر سنگِ گچ و سنگ آهك صحيح است، ولي تيمّم به گچ و آهك پخته و به سنگ معدن مثل سنگ عقيق باطل مي باشد.
اگر خاك و ريگ و كلوخ و سنگ پيدا نشود، بايد به گرد و غباري كه در فرش و لباس و مانند اينهاست تيمّم نمايد و چنانچه گرد پيدا نشود بايد به گل تيمّم كند و اگر گِل هم پيدا نشود، احتياط مستحب آن است كه نماز را بدون تيمّم بخواند و واجب است بعداً قضاي آن را به جا آورد.
اگر بتواند با تكاندن فرش و مانند آن خاك تهيه كند، تيمّم به گرد باطل است و اگر بتواند گِل را خشك كند و از آن خاك تهيه نمايد، تيمّم به گِل باطل مي باشد.
كسي كه آب ندارد، اگر برف يا يخ داشته باشد، چنانچه ممكن است بايد آن را آب كند و با آن وضو بگيرد يا غسل نمايد و اگر ممكن نيست و چيزي هم كه تيمّم به آن صحيح است ندارد، احتياط واجب آن است كه با برف يا يخ اعضاي وضو يا غسل را نمناك كند و اگر اين هم ممكن نيست به يخ يا برف تيمّم نمايد، ولي در دو صورت اخير نمازي را كه خوانده بايد قضا كند.
اگر با خاك و ريگ چيزي مانند كاه كه تيمّم به آن باطل است مخلوط شود، نمي تواند بر آن تيمّم كند، ولي اگر آن چيز به قدري كم باشد كه در خاك يا ريگ از بين رفته حساب شود، تيمّم به آن خاك و ريگ صحيح است.
اگر چيزي ندارد كه بر آن تيمّم كند، چنانچه ممكن است بايد به خريدن و مانند آن تهيه نمايد.
تيمّم به ديوار گلي صحيح است و احتياط مستحب آن است كه با بودن زمين يا خاك خشك به زمين يا خاك نمناك تيمّم نكند.
چيزي كه بر آن تيمّم مي كند بايد پاك باشد و اگر چيز پاكي كه تيمّم به آن صحيح است ندارد، نماز بر او واجب نيست ولي بايد قضاي آن را به جا آورد.
اگر يقين داشته باشد كه تيمّم به چيزي صحيح است و به آن تيمّم نمايد، بعد بفهمد تيمّم به آن باطل بوده، نمازهايي را كه با آن تيمّم خوانده بايد دوباره بخواند.
چيزي كه بر آن تيمّم مي كند و مكان آن چيز بايد غصبي نباشد، پس اگر بر خاك غصبي تيمّم كند، يا خاكي را كه مال خود اوست بي اجازه در ملك ديگري بگذارد و بر آن تيمّم كند، تيمّم او باطل است.
تيمّم در فضاي غصبي باطل است، پس اگر در ملك خود دستها را به زمين بزند و بي اجازه داخل ملك ديگري شود و دستها را به پيشاني بكشد، تيمّم او باطل مي باشد.
تيمّم به چيز غصبي، يا در فضاي غصبي، يا بر چيزي كه در ملك غصبي است، در صورتي باطل است كه انسان بداند غصب است و عمداً تيمّم كند و چنانچه نداند يا فراموش كرده باشد، تيمّم او صحيح است، ولي اگر چيزي را خودش غصب كند و فراموش كند كه غصب كرده و بر آن تيمّم كند، يا ملكي را غصب نمايد و فراموش كند كه غصب كرده و چيزي را كه بر آن تيمّم مي كند در آن ملك بگذارد، يا در فضاي آن ملك تيمّم نمايد، تيمّم او باطل است.
كسي كه در جاي غصبي حبس است، اگر آب و خاك او غصبي است، بايد با تيمّم نماز بخواند.
مستحب است چيزي كه بر آن تيمّم مي كند، گردي داشته باشد كه به دست بماند و بعد از زدنِ دست بر آن، مستحب است دست را بتكاند كه گرد آن بريزد.
تيمّم به زمين گود و خاك جاده و زمين شوره زار كه نمك روي آن را نگرفته مكروه است و اگر نمك روي آن را گرفته باشد باطل است.
در تيمّم بدل از وضو چهار چيز واجب است:
اوّل:
نيت.
دوم:
زدن كف دو دست با هم بر چيزي كه تيمّم به آن صحيح است.
سوم:
كشيدن كف هر دو دست به تمام پيشاني و دو طرف آن از جايي كه موي سر مي رويد تا ابروها و بالاي بيني و احتياطاً بايد دستها روي ابروها هم كشيده شود.
چهارم:
كشيدن كف دست چپ به تمام پشت دست راست و بعد از آن كشيدن كف دست راست به تمام پشت دست چپ.
در تيمّم بدل از غسل، بعد از آن كه نيت كرد و (به دستوري كه در مسأله پيش گفته شد) دستها را به زمين زد و به پيشاني كشيد، بايد يك مرتبه ي ديگر دستها را به زمين بزند و به پشت دستها بكشد و احتياط مستحب آن است كه تيمّم را چه بدل از وضو باشد، چه بدل از غسل به اين ترتيب به جا آورد:
يك مرتبه دستها را به زمين بزند و به پيشاني و پشت دستها بكشد و يك مرتبه ي ديگر به زمين بزند و پشت دستها را مسح نمايد.
اگر مختصري از پيشاني و پشت دستها را هم مسح نكند تيمّم باطل است، چه عمداً مسح نكند، يا مسأله را نداند، يا فراموش كرده باشد، ولي دقّتِ زياد هم لازم نيست و همين قدر كه بگويند تمام پيشاني و پشت دست مسح شده كافي است.
براي آن كه يقين كند تمام پشت دست را مسح كرده، بايد مقداري بالاتر از مچ را هم مسح نمايد، ولي مسح بين انگشتان لازم نيست.
پيشاني و پشت دستها را بايد از بالا به پايين مسح نمايد و كارهاي آن را بايد پشت سر هم به جا آورد و اگر بين آنها به قدري فاصله دهد كه نگويند تيمّم مي كند، باطل است.
در موقع نيت بايد معين كند كه تيمّم او بدل از غسل است، يا بدل از وضو و اگر بدل از غسل باشد بايد آن غسل را معين نمايد و چنانچه اشتباهاً به جاي بدل از وضو بدل از غسل، يا به جاي بدل از غسل بدل از وضو نيت كند، يا مثلاً در تيمّم بدل از غسل جنابت، نيت تيمّم بدل از غسل مس ميت نمايد، تيمّم او باطل است.
در تيمّم بايد پيشاني و كف دستها و پشت دستها پاك باشد و اگر كف دست نجس باشد و نتواند آن را آب بكشد، احتياط واجب آن است كه دو تيمّم كند، يكي با كف دست و يكي با پشت دست، يعني پشت دست را به چيزي كه تيمّم به آن صحيح است بزند و به پيشاني و پشت دستها بكشد.
انسان بايد براي تيمّم انگشتر را از دست بيرون آورد و اگر در پيشاني يا پشت دستها يا در كف دستها مانعي باشد مثلاً چيزي به آنها چسبيده باشد بايد برطرف نمايد.
اگر پيشاني يا پشت دستها زخم است و پارچه يا چيز ديگري را كه بر آن بسته نمي تواند باز كند، بايد دست را روي آن بكشد و نيز اگر كف دست زخم باشد و پارچه يا چيز ديگري را كه بر آن بسته نتواند باز كند، بايد دست را با همان پارچه به چيزي كه تيمّم به آن صحيح است بزند و به پيشاني و پشت دستها بكشد.
اگر پيشاني و پشت دستها مو داشته باشد اشكال ندارد، ولي اگر موي سر روي پيشاني آمده باشد، بايد آن را عقب بزند.
اگر احتمال دهد كه در پيشاني و كف دستها يا پشت دستها مانعي هست، چنانچه احتمال او در نظر مردم به جا باشد، بايد جستجو نمايد تا يقين يا گمان كند كه مانعي نيست.
اگر وظيفه ي او تيمّم است و نمي تواند تيمّم كند، بايد نائب بگيرد و كسي كه نائب مي شود بايد او را با دست خودِ او تيمّم دهد و اگر ممكن نباشد، بايد نائب دست خود را به چيزي كه تيمّم به آن صحيح است بزند و به پيشاني و پشت دسته اي او بكشد.
اگر در بين تيمّم شك كند كه قسمتي از آن را فراموش كرده يا نه، بايد آن قسمت را با آنچه بعد از آن است به جا آورد.
اگر بعد از مسح دست چپ شك كند كه درست تيمّم كرده يا نه، تيمّم او صحيح است.
كسي كه وظيفه اش تيمّم است نمي تواند پيش از وقتِ نماز براي نماز تيمّم كند، ولي اگر براي كار واجب ديگر يا مستحبي تيمّم كند و تا وقتِ نماز عذر او باقي باشد، مي تواند با همان تيمّم نماز بخواند.
كسي كه وظيفه اش تيمّم است، اگر بداند تا آخر وقت عذر او باقي مي ماند در وسعت وقت مي تواند با تيمّم نماز بخواند، ولي اگر بداند كه تا آخر وقت عذر او برطرف مي شود، بايد صبر كند و با وضو يا غسل نماز بخواند و نيز اگر اميد دارد كه عذرش برطرف شود، بايد صبر كند و با وضو يا غسل نماز بخواند، يا در تنگي وقت با تيمّم نماز را به جا آورد.
كسي كه نمي تواند وضو بگيرد يا غسل كند، اگر احتمال ندهد كه عذرش به زودي برطرف شود، مي تواند نمازهاي قضاي خود را با تيمّم بخواند، ولي اگر احتمال دهد بزودي عذر او برطرف مي شود، خواندن نماز قضا براي او اشكال دارد.
كسي كه نمي تواند وضو بگيرد يا غسل كند، جايز است نمازهاي مستحبي را كه مثل نافله هاي شبانه روز وقت معين دارد با تيمّم بخواند، ولي اگر احتمال دهد كه تا آخر وقت آنها عذر او برطرف مي شود، نبايد آنها را در اوّل وقتشان به جا آورد.
كسي كه احتياطاً بايد غسل جبيره اي و تيمّم نمايد، مثلاً جراحتي در پشت او است، اگر بعد از غسل و تيمّم نماز بخواند و بعد از نماز حدث اصغري از او سرزند مثلاً بول كند براي نمازهاي بعد بايد بدل از غسل احتياطاً تيمّم كند و وضو هم بگيرد.
اگر به واسطه ي نداشتن آب يا عذر ديگري تيمّم كند، بعد از برطرف شدن عذر تيمّم او باطل مي شود.
چيزهايي كه وضو را باطل مي كند، تيمّم بدل از وضو را هم باطل مي كند و چيزهايي كه غسل را باطل مي نمايد، تيمّم بدل از غسل را هم باطل مي نمايد.
كسي كه نمي تواند غسل كند، اگر چند غسل بر او واجب باشد، احتياط واجب آن است كه بدل هر يك از آنها يك تيمّم نمايد.
كسي كه نمي تواند غسل كند، اگر بخواهد عملي را كه براي آن غسل واجب است انجام دهد، بايد بدل از غسل تيمّم نمايد و اگر نتواند وضو بگيرد و بخواهد عملي را كه براي آن وضو واجب است انجام دهد، بايد بدل از وضو تيمّم نمايد.
اگر بدل از غسل جنابت تيمّم كند، لازم نيست براي نماز وضو بگيرد، ولي اگر بدل از غسل هاي ديگر تيمّم كند، بايد وضو بگيرد و اگر نتواند وضو بگيرد، بايد تيمّم ديگري هم بدل از وضو بنمايد.
اگر بدل از غسل تيمّم كند و بعد كاري كه وضو را باطل مي كند براي او پيش آيد، چنانچه براي نمازهاي بعد نتواند غسل كند، بايد وضو بگيرد و بنا بر احتياط واجب بدل از غسل تيمّم نمايد و اگر نمي تواند وضو بگيرد، بايد دو تيمّم كند:
يكي بدل از غسل و ديگري بدل از وضو، ولي اگر تيمّم او بدل از غسل جنابت باشد، چنانچه يك تيمّم نمايد به قصد اين كه آنچه تكليف اوست انجام داده باشد، كافي است.
كسي كه بايد براي انجام عملي مثلاً براي خواندن نماز بدل از وضو و بدل از غسل تيمّم كند، احتياط واجب آن است كه تيمّم سومي هم به قصد اين كه بتواند آن عمل را انجام دهد بنمايد، ولي اگر در تيمّم اوّل نيت بدل از وضو يا نيت بدل از غسل نمايد و تيمّم دوم را به قصد اين كه وظيفه ي خود را انجام داده باشد به جا آورد، تيمّم سوم لازم نيست.
كسي كه وظيفه اش تيمّم است، اگر براي كاري تيمّم كند، تا تيمّم و عذر او باقيست كارهايي را كه بايد با وضو يا غسل انجام داد مي تواند به جا آورد، ولي اگر به خاطر تنگي وقت بوده، يا با داشتن آب براي نماز ميت يا خوابيدن تيمّم كرده، فقط كاري را كه براي آن تيمّم نموده مي تواند انجام دهد.
در چند مورد مستحب است نمازهايي را كه انسان با تيمّم خوانده است دوباره بخواند:
اوّل:
آن كه از استعمال آب ترس داشته و عمداً خود را جنب كرده و با تيمّم نماز خوانده است.
دوم:
آن كه مي دانسته يا گمان داشته كه آب پيدا نمي كند و عمداً خود را جنب كرده و با تيمّم نماز خوانده است.
سوم:
آن كه تا آخر وقت عمداً در جستجوي آب نرود و با تيمّم نماز بخواند و بعد بفهمد كه اگر جستجو مي كرد، آب پيدا مي شد.
چهارم:
آن كه عمداً نماز را تأخير انداخته و در آخر وقت با تيمّم نماز خوانده است.
پنجم:
آن كه مي دانسته يا گمان داشته كه آب پيدا نمي شود و آبي را كه داشته ريخته است.
ششم:
آن كه از ترس مزاحمت جمعيَّت و نرسيدن به نماز جماعت، نماز جمعه را با تيمّم خوانده است.
نماز مهم ترين اعمال ديني است كه اگر قبول درگاه خداوند عالم شود، عبادت هاي ديگر هم قبول مي شود و اگر پذيرفته نشود اعمال ديگر هم قبول نمي شود و همانطور كه اگر انسان در هر شبانه روز پنج نوبت در نهر آبي شست و شو كند، چرك در بدنش نمي ماند، نمازهاي پنجگانه هم انسان را از گناهان پاك مي كنند و سزاوار است كه انسان نماز را در اوّل وقت بخواند و كسي كه نماز را پست و سبك شمارد، مانند كسيست كه نماز نمي خواند، پيغمبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم فرمود:
«كسي كه به نماز اهميت ندهد و آن را سبك شمارد، سزاوار عذاب آخرت است».
روزي حضرت در مسجد تشريف داشتند، مردي وارد و مشغول نماز شد و ركوع و سجودش را كاملاً به جا نياورد، حضرت فرمودند:
«اگر اين
مرد در حالي كه نمازش اين طور است از دنيا برود، به دين من از دنيا نرفته است».
پس انسان بايد مواظب باشد كه به عجله و شتابزدگي نماز نخواند و در حال نماز به ياد خدا و با خضوع و خشوع و وقار باشد و متوجّه باشد كه با چه كسي سخن مي گويد و خود را در مقابل عظمت و بزرگي خداوند عالم بسيار پست و ناچيز ببيند و اگر انسان در موقع نماز كاملاً به اين مطلب توجّه كند از خود بي خبر مي شود، چنانكه در حال نماز تير را از پاي مبارك اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلَام بيرون كشيدند و آن حضرت متوجه نشدند.
و نيز بايد نمازگزار توبه و استغفار نمايد و گناهاني كه مانع قبول شدن نماز است مانند حسد، كبر، غيبت، خوردن حرام، آشاميدن مسكرات و ندادن خمس و زكات بلكه هر معصيتي را ترك كند و همچنين سزاوار است كارهايي كه ثواب نماز را كم مي كند به جا نياورد، مثلاً در حال خواب آلودگي و خود داري از بول به نماز نايستد و در موقع نماز به آسمان نگاه نكند و نيز كارهايي كه ثواب نماز را زياد مي كند به جا آورد، مثلاً انگشتري عقيق به دست كند و لباس پاكيزه بپوشد و شانه و مسواك كند و خود را خوشبو نمايد.
نمازهاي واجب شش است:
اوّل:
نماز يوميه.
دوم:
نماز آيات.
سوم:
نماز ميت.
چهارم:
نماز طواف واجب خانه ي كعبه.
پنجم:
نماز قضاي پدر و مادر كه بر پسر بزرگتر واجب است.
ششم:
نمازي كه به واسطه ي اجاره و نذر و قسم و عهد واجب مي شود.
نمازهاي واجب يوميه پنج است:
ظهر و عصر، هر كدام چهار ركعت، مغرب سه ركعت، عشا چهار ركعت، صبح دو ركعت.
در سفر بايد نمازهاي چهار ركعتي را با شرائطي كه گفته مي شود، دو ركعت خواند.
اگر چوب يا چيزي مانند آن را راست در زمين هموار فرو برند، صبح كه خورشيد بيرون مي آيد، سايه ي آن به طرف مغرب مي افتد و هر چه آفتاب بالا مي آيد اين سايه كم مي شود و در شهرهاي ما در اوّل ظهر شرعي به آخرين درجه ي كمي مي رسد و ظهر كه گذشت سايه ي آن به طرف مشرق برمي گردد و هر چه خورشيد رو به مغرب مي رود، سايه زيادتر مي شود، بنا بر اين وقتي سايه به آخرين درجه ي كمي رسيد و دو مرتبه رو به زياد شدن گذاشت، معلوم مي شود ظهر شرعي شده است، ولي در بعضي شهرها مثل مكه كه گاهي موقع ظهر سايه به كلي از بين مي رود، بعد از آن كه سايه دوباره پيدا شد معلوم مي شود ظهر شده است.
چوب يا چيز ديگري را كه براي معين كردن ظهر به زمين فرو مي برند، شاخِص گويند.
نماز ظهر و عصر هر كدام وقت مخصوص و مشتركي دارند:
وقت مخصوص نماز ظهر از اوّل ظهر است تا وقتي كه از ظهر به اندازه ي خواندن نماز ظهر بگذرد، كه اگر كسي سهواً تمام نماز عصر را در اين وقت بخواند، نمازش باطل است و وقت مخصوص نماز عصر موقعيست كه به اندازه ي خواندن نماز عصر، وقت به مغرب مانده باشد، كه اگر كسي تا اين موقع نماز ظهر را نخوانده، نماز ظهر او قضا شده و بايد نماز عصر را بخواند و ما بين وقت مخصوص نماز ظهر و وقت مخصوص نماز عصر، وقت مشترك نماز ظهر و نماز عصر است، كه اگر كسي در اين وقت اشتباهاً نماز عصر را پيش از نماز ظهر بخواند، نمازش صحيح است و بايد نماز ظهر را بعد از آن به جا آورد.
اگر پيش از خواندن نماز ظهر سهواً مشغول نماز عصر شود و در بين نماز بفهمد اشتباه كرده است، چنانچه در وقتِ مشترك باشد بايد نيت را به نماز ظهر برگرداند، يعني نيت كند كه آنچه تا حال خوانده ام و آنچه را مشغولم و آنچه بعد مي خوانم، همه نماز ظهر باشد و بعد از آن كه نماز را تمام كرد نماز عصر را بخواند و اگر در وقت مخصوص به ظهر باشد، بنا بر احتياط واجب، بايد نيت را به نماز ظهر برگرداند و نماز را تمام كند، بعد هر دو نماز را به ترتيب به جا آورد.
در زمان حضور امام عَلَيْهِ السَّلَام واجب است انسان در روز جمعه به جاي نماز ظهر دو ركعت نماز جمعه بخواند، ولي در اين زمان اگر كسي نماز جمعه بخواند، احتياط واجب آن است كه نماز ظهر را هم بخواند.
وقت نماز جمعه از اوّل ظهر است تا وقتي كه سايه ي شاخص به اندازه ي خود شاخص شود.
مغرب موقعيست كه سرخي طرف مشرق كه بعد از غروب آفتاب پيدا مي شود از بالاي سر انسان بگذرد.
نماز مغرب و عشا هر كدام وقت مخصوص و مشتركي دارند:
وقت مخصوص نماز مغرب از اوّل مغرب است تا وقتي كه از مغرب به اندازه ي خواندن سه ركعت نماز بگذرد، كه اگر كسي مثلاً مسافر باشد و تمام نماز عشا را سهواً در اين وقت بخواند، نمازش باطل است و وقت مخصوص نماز عشا موقعيست كه به اندازه ي خواندن نماز عشا به نصف شب مانده باشد، كه اگر كسي تا اين موقع نماز مغرب را نخواند، بايد اوّل نماز عشا و بعد از آن نماز مغرب را بخواند و بين وقت مخصوص نماز مغرب و وقت مخصوص نماز عشا، وقت مشترك نماز مغرب و عشا است، كه اگر كسي در اين وقت اشتباهاً نماز عشا را پيش از نماز مغرب بخواند و بعد از نماز ملتفت شود، نمازش صحيح است و بايد نماز مغرب را بعد از آن به جا آورد.
وقت مخصوص و مشترك كه معني آن در مسأله پيش گفته شد، براي اشخاص فرق مي كند، مثلاً اگر به اندازه ي خواندن دو ركعت نماز از اوّل ظهر بگذرد، وقت مخصوص نماز ظهر كسي كه مسافر است تمام شده و داخل وقت مشترك مي شود و براي كسي كه مسافر نيست، بايد به اندازه ي خواندن چهار ركعت بگذرد.
اگر پيش از خواندن نماز مغرب سهواً مشغول نماز عشا شود و در بين نماز بفهمد كه اشتباه كرده، چنانچه تمام آنچه را خوانده يا مقداري از آن را در وقت مشترك خوانده و به ركوع ركعت چهارم نرفته است، بايد نيت را به نماز مغرب برگرداند و نماز را تمام كند و بعد نماز عشا را بخواند و اگر به ركوع ركعت چهارم رفته بايد نماز را تمام كند بعد نماز مغرب را بخواند، اما اگر تمام آنچه را خوانده در وقت مخصوص نماز مغرب خوانده باشد و پيش از ركوع ركعت چهارم يادش بيايد، احتياط واجب آن است كه نيت را به نماز مغرب برگرداند و نماز را تمام كند و دوباره نماز مغرب و بعد از آن عشا را بخواند.
آخر وقت نماز عشا نصف شب است و شب را بايد از اوّل غروب تا اذان صبح حساب كرد، نه تا اوّل آفتاب.
اگر از روي معصيت يا به واسطه ي عذري نماز مغرب، يا نماز عشا را تا نصف شب نخواند، بنا بر احتياط واجب بايد تا قبل از اذان صبح، بدون اين كه نيت ادا و قضا كند به جا آورد.
نزديك اذان صبح از طرف مشرق، سفيده اي رو به بالا حركت مي كند كه آن را فجر اوّل گويند، وقتي كه آن سفيده پهن شد، فجر دوم يا فجر صادق و اوّلِ وقت نماز صبح است و آخر وقت نماز صبح موقعيست كه آفتاب بيرون مي آيد.
موقعي انسان مي تواند مشغول نماز شود كه يقين كند وقت داخل شده است، يا دو مرد عادل به داخل شدن وقت خبر دهند.
اگر به واسطه ي ابر، يا غبار، يا نابينايي و يا بودن در زندان، نتواند در اوّلِ وقتِ نماز به داخل شدن وقت يقين كند، چنانچه گمان داشته باشد كه وقت داخل شده، مي تواند مشغول نماز شود، ولي احتياط مستحب آن است كه نماز را تأخير بيندازد تا يقين كند وقت داخل شده است.
اگر دو مرد عادل به داخل شدن وقت خبر دهند، يا انسان يقين كند كه وقت نماز شده و مشغول نماز شود و در بين نماز بفهمد كه هنوز وقت داخل نشده است، نماز او باطل است و همچنين اگر بعد از نماز بفهمد كه تمام نماز را پيش از وقت خوانده، ولي اگر در بين نماز بفهمد وقت داخل شده، يا بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز وقت داخل شده، نماز او صحيح است.
اگر انسان ملتفت نباشد كه بايد با يقينِ به داخل شدن وقت مشغول نماز شود، چنانچه بعد از نماز بفهمد كه تمام نماز را در وقت خوانده، نماز او صحيح است و اگر بفهمد تمام نماز را پيش از وقت خوانده، يا نفهمد كه در وقت خوانده يا پيش از وقت، نمازش باطل است، بلكه اگر بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز وقت داخل شده است، احتياط واجب آن است كه دوباره آن نماز را بخواند.
اگر يقين كند وقت داخل شده و مشغول نماز شود و در بين نماز شك كند كه وقت داخل شده يا نه، نماز او باطل است، ولي اگر در بين نماز يقين داشته باشد كه وقت شده و شك كند كه آنچه از نماز خوانده در وقت بوده يا نه، نمازش صحيح است.
اگر وقت نماز به قدري تنگ است كه به واسطه ي به جا آوردنِ بعضي از كارهاي مستحب نماز، مقداري از آن بعد از وقت خوانده مي شود، بايد آن مستحب را به جا نياورد، مثلاً اگر به واسطه ي خواندن قُنوت مقداري از نماز بعد از وقت خوانده مي شود، بايد قنوت را نخواند.
كسي كه به اندازه ي خواندن يك ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز را به نيت ادا بخواند، ولي نبايد عمداً نماز را تا اين وقت تأخير بيندازد.
كسي كه مسافر نيست، اگر تا مغرب به اندازه ي خواندن پنج ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز ظهر و عصر هر دو را بخواند و اگر كمتر وقت دارد، بايد فقط نماز عصر را بخواند و بعداً نماز ظهر را قضا كند و همچنين اگر تا نصف شب به اندازه ي خواندن پنج ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز مغرب و عشا را بخواند و اگر كمتر وقت دارد، بايد فقط عشا را بخواند و بعداً مغرب را قضا نمايد.
كسي كه مسافر است، اگر تا مغرب به اندازه ي خواندن سه ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز ظهر و عصر را بخواند و اگر كمتر وقت دارد بايد فقط عصر را بخواند و بعداً نماز ظهر را قضا كند و اگر تا نصف شب به اندازه ي خواندن چهار ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز مغرب و عشا را بخواند و اگر كمتر وقت دارد، بايد فقط عشا را بخواند و بعداً مغرب را قضا نمايد و چنانچه بعد از خواندن عشا، معلوم شود كه به مقدار يك ركعت يا بيشتر وقت به نصف شب مانده است، بايد فوراً نماز مغرب را به نيت ادا به جا آورد.
مستحب است انسان نماز را در اوّل وقت آن بخواند و راجع به آن خيلي سفارش شده است و هرچه به اوّل وقت نزديك تر باشد بهتر است، مگر آن كه تأخير آن از جهتي بهتر باشد، مثلاً صبر كند كه نماز را به جماعت بخواند.
هرگاه انسان عذري دارد كه اگر بخواهد در اوّل وقت نماز بخواند، ناچار است مثلاً با تيمّم يا با لباس نجس نماز بخواند، چنانچه بداند عذر او تا آخر وقت باقي است، مي تواند در اوّل وقت نماز بخواند، ولي اگر احتمال بدهد كه عذر او از بين مي رود، بايد صبر كند تا عذرش برطرف شود و چنانچه عذر او برطرف نشد، در آخر وقت نماز بخواند و لازم نيست به قدري صبر كند كه فقط بتواند كارهاي واجب نماز را انجام دهد، بلكه اگر براي مستحبات نماز مانند اذان و اقامه و قنوت هم وقت دارد، مي تواند تيمّم كند و نماز را با آن مستحبات به جا آورد.
كسي كه مسائل نماز و شكيات و سهويات را نمي داند و احتمال مي دهد كه يكي از اينها در نماز پيش آيد، بايد براي ياد گرفتن اينها نماز را از اوّل وقت تأخير بيندازد، ولي اگر اطمينان دارد كه نماز را به طور صحيح تمام مي كند، مي تواند در اوّل وقت مشغول نماز شود، پس اگر در نماز مسأله اي كه حكم آن را نمي داند پيش نيايد، نماز او صحيح است و اگر مسأله اي كه حكم آن را نمي داند پيش آيد، جايز است به يكي از دو طرفي كه احتمال مي دهد، عمل نمايد و نماز را تمام كند، ولي بعد از نماز بايد مسأله را بپرسد كه اگر نمازش باطل بوده، دوباره بخواند و اگر صحيح هم بوده بنا بر احتياط واجب دوباره به جا آورد.
اگر وقت نماز وسعت دارد و طلبكار هم طلب خود را مطالبه مي كند، در صورتي كه ممكن است، بايد اوّل قرض خود را بدهد بعد نماز بخواند و همچنين است اگر كار واجب ديگري كه بايد فوراً آن را به جا آورد پيش آمد كند، مثلاً ببيند مسجد نجس است كه بايد اوّل مسجد را تطهير كند بعد نماز بخواند و چنانچه اوّل نماز بخواند معصيت كرده، ولي نماز او صحيح است.
انسان بايد نماز عصر را بعد از نماز ظهر و نماز عشا را بعد از نماز مغرب بخواند و اگر عمداً نماز عصر را پيش از نماز ظهر و نماز عشا را پيش از نماز مغرب بخواند، باطل است.
اگر به نيت نماز ظهر مشغول نماز شود و در بين نماز يادش بيايد كه نماز ظهر را خوانده است، نمي تواند نيت را به نماز عصر برگرداند، بلكه بايد نماز را بشكند و نماز عصر را بخواند و همين طور است در نماز مغرب و عشا.
اگر در بين نماز عصر يقين كند كه نماز ظهر را نخوانده است و نيت را به نماز ظهر برگرداند، چنانچه يادش بيايد كه نماز ظهر را خوانده بوده، بنا بر احتياط واجب بايد نيت را به نماز عصر برگرداند و بعد از تمام كردن نماز دوباره نماز عصر را بخواند.
اگر در بين نماز عصر شك كند كه نماز ظهر را خوانده يا نه، بايد نيت را به نماز ظهر برگرداند، ولي اگر وقت به قدري كم است كه بعد از تمام شدنِ نماز، مغرب مي شود، بايد به نيت نماز عصر نماز را تمام كند.
اگر در نماز عشا پيش از ركوع ركعت چهارم شك كند كه نماز مغرب را خوانده يا نه، چنانچه وقت به قدري كم است كه بعد از تمام شدن نماز نصف شب مي شود، بايد به نيت عشا نماز را تمام كند و اگر بيشتر وقت دارد، بايد نيت را به نماز مغرب برگرداند و نماز را سه ركعتي تمام كند، بعد نماز عشا را بخواند.
اگر در نماز عشا بعد از رسيدن به ركوع ركعت چهارم شك كند كه نماز مغرب را خوانده يا نه، بايد نماز را تمام كند بعد نماز مغرب را بخواند.
اگر انسان نمازي را كه خوانده احتياطاً دوباره بخواند و در بين نماز يادش بيايد، نمازي را كه بايد پيش از آن بخواند نخوانده است، نمي تواند نيت را به آن نماز برگرداند، مثلاً موقعي كه نماز عصر را احتياطاً مي خواند، اگر يادش بيايد نماز ظهر را نخوانده است، نمي تواند نيت را به نماز ظهر برگرداند.
برگرداندن نيت از نماز قضا به نماز ادا و از نماز مستحب به نماز واجب جايز نيست.
اگر وقت نماز ادا وسعت داشته باشد، انسان مي تواند در بين نماز نيت را به نماز قضا برگرداند، ولي بايد برگرداندن نيت به نماز قضا ممكن باشد، مثلاً اگر مشغول نماز ظهر است، در صورتي مي تواند نيت را به قضاي صبح برگرداند كه داخل ركعت سوم نشده باشد.
نمازهاي مستحبي زياد است و آنها را نافله گويند و در بين نمازهاي مستحبي به خواندن نافله هاي شبانه روز بيشتر سفارش شده و آنها در غير روز جمعه سي و چهار ركعتند، كه هشت ركعت آن نافله ي ظهر و هشت ركعت نافله ي عصر و چهار ركعت نافله ي مغرب و دو ركعت نافله ي عشا و يازده ركعت نافله ي شب و دو ركعت نافله ي صبح مي باشد و چون دو ركعت نافله ي عشا را بنا بر احتياط واجب بايد نشسته خواند، يك ركعت حساب مي شود، ولي در روز جمعه بر شانزده ركعت نافله ي ظهر و عصر، چهار ركعت اضافه مي شود.
از يازده ركعت نافله ي شب، هشت ركعت آن بايد به نيت نافله ي شب و دو ركعت آن به نيت نماز شفع و يك ركعت آن به نيت نماز وِتر خوانده شود و دستور كامل نافله ي شب در كتاب هاي دعا گفته شده است.
نمازهاي نافله را مي شود نشسته خواند، ولي بهتر است دو ركعت نماز نافله ي نشسته را يك ركعت حساب كند، مثلاً كسي كه مي خواهد نافله ي ظهر را كه هشت ركعت است نشسته بخواند، بهتر است شانزده ركعت بخواند و اگر مي خواهد نماز وِتر را نشسته بخواند، دو نمازِ يك ركعتي نشسته بخواند.
نافله ي ظهر و عصر و عشا را در سفر نبايد خواند.
نافله ي نماز ظهر پيش از نماز ظهر خوانده مي شود و وقت آن از اوّل ظهر است تا موقعي كه آن مقدار از سايه ي شاخص كه بعد از ظهر پيدا مي شود به اندازه ي دو هفتم شاخص شود، مثلاً اگر درازي شاخص هفت وجب باشد، هر وقت مقدار سايه اي كه بعد از ظهر پيدا مي شود به دو وجب رسيد، آخر وقت نافله ي ظهر است.
نافله ي عصر پيش از نماز عصر خوانده مي شود و وقت آن تا موقعيست كه آن مقدار از سايه ي شاخص كه بعد از ظهر پيدا مي شود به چهار هفتم آن برسد و چنانچه بخواهد نافله ي ظهر يا نافله ي عصر را بعد از وقت آنها بخواند، بايد نافله ي ظهر را بعد از نماز ظهر و نافله ي عصر را بعد از نماز عصر بخواند و بنا بر احتياط واجب نيت اداء و قضا نكند.
وقت نافله ي مغرب بعد از تمام شدن نماز مغرب است، تا وقتي كه سرخي طرف مغرب كه بعد از غروب كردن آفتاب در آسمان پيدا مي شود از بين برود.
وقت نافله ي عشا بعد از تمام شدن نماز عشا تا نصف شب است و بهتر است بعد از نماز عشا بلافاصله خوانده شود.
نافله ي صبح پيش از نماز صبح خوانده مي شود و وقت آن بعد از فجر اوّل است تا وقتي سرخي طرف مشرق پيدا شود و نشانه ي فجر اوّل در وقت نماز صبح گفته شد و ممكن است نافله ي صبح را بعد از نافله ي شب بلافاصله بخوانند.
وقت نافله ي شب از نصف شب است تا اذان صبح و بهتر است نزديك اذان صبح خوانده شود.
مسافر و كسي كه براي او سخت است نافله ي شب را بعد از نصف شب بخواند، مي تواند آن را در اوّل شب به جا آورد.
نماز غفيله
يكي از نمازهاي مستحبي نماز غفيله است كه بين نماز مغرب و عشا خوانده مي شود و وقت آن بنا بر احتياط پيش از آن است كه سرخي طرف مغرب از بين برود و در ركعت اوّلِ آن بعد از حمد بايد به جاي سوره اين آيه را بخوانند:
وَ ذَا النّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أََنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيهِ فَنادي فِي الظّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنّي كُنْتُ مِنَ الظّالِمينَ فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجّيناهُ مِنَ الْغَمّ ِ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنينَ.
و در ركعت دوم بعد از حمد به جاي سوره اين آيه را بخوانند:
وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيبِ لا يعْلَمُها إِلا هُوَ وَ يعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلا يعْلَمُها وَ لاحَبَّة في ظُلُماتِ اْلأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلا في كِتابٍ مُبينٍ.
و در قنوت آن بگويند:
«
اَللّهُمَّ اِنّي اَسئَلُكَ بِمَفاتِحِ الغَيبِ الَّتي لا يعْلَمُها اِلا اَنْتَ اَنْ تُصَلِّي عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اَنْ تَفْعَلَ بي كَذَا وَ كَذَا».
و به جاي كلمه كَذَا وَ كَذَا حاجت هاي خود را بگويند، بعد بگويند:
«اللّهُمَّ اَنْتَ وَلِي نِعْمَتي وَ الْقادِرُ عَلي طَلِبَتي تَعْلَمُ حاجَتِي فَأساَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ عَلَيهِ وَ عَلَيهِمُ السَّلامُ لَمَّا قَضَيتَها لي».
خانه ي كعبه كه در مكة معظّمه مي باشد قبله است و بايد رو به روي آن نماز خواند، ولي كسي كه دور است اگر طوري بايستد كه بگويند رو به قبله نماز مي خواند كافيست و همچنين است كارهاي ديگري كه مانند سر بريدن حيوانات بايد رو به قبله انجام گيرد.
كسي كه نماز واجب را ايستاده مي خواند، بايد صورت و سينه و شكم و جلوي پاهاي او را رو به قبله باشد و احتياط مستحب آن است كه انگشتان پاي او هم رو به قبله باشد.
كسي كه بايد نشسته نماز بخواند، اگر نمي تواند به طور معمول بنشيند و در موقع نشستن كف پاها را به زمين مي گذارد، بايد در موقع نماز، صورت و سينه و شكم و ساق پاي او رو به قبله باشد
كسي كه نمي تواند نشسته نماز بخواند، بايد در حال نماز به پهلوي راست طوري بخوابد كه جلوي بدن او رو به قبله باشد و اگر ممكن نيست بايد به پهلوي چپ طوري بخوابد كه جلوي بدن او رو به قبله باشد و اگر اين را هم نتواند بايد به پشت بخوابد به طوري كه كف پاهاي او رو به قبله باشد.
نماز احتياط و سجده و تشهّد فراموش شده و سجده ي سهو را بايد رو به قبله به جا آورد.
نماز مستحبي را مي شود در حال راه رفتن و سواري خواند و اگر انسان در اين دو حال نماز مستحبي بخواند، لازم نيست رو به قبله باشد.
كسي كه مي خواهد نماز بخواند، بايد براي پيدا كردن قبله كوشش نمايد تا يقين كند كه قبله كدام طرف است و اگر نتواند يقين پيدا كند، بايد به گماني كه از محراب مسجد مسلمانان، يا قبرهاي آنان، يا از راه هاي ديگر پيدا مي شود عمل نمايد، حتي اگر از گفته ي فاسق يا كافري كه به واسطه ي قواعد علمي قبله را مي شناسد گمان به قبله پيدا كند، كافي است.
كسي كه گمان به قبله دارد، اگر بتواند گمان قوي تري پيدا كند، نمي تواند به گمان خود عمل نمايد، مثلاً اگر مهمان از گفته ي صاحب خانه گمان به قبله پيدا كند، ولي بتواند از راه ديگر گمان قوي تري پيدا كند، نبايد به حرف او عمل نمايد.
اگر براي پيدا كردن قبله وسيله اي ندارد، يا با اين كه كوشش كرده گمانش به طرفي نمي رود، چنانچه وقت نماز وسعت دارد، بايد چهار نماز به چهار طرف بخواند و اگر به اندازه ي چهار نماز وقت ندارد، بايد به اندازه اي كه وقت دارد نماز بخواند، مثلاً اگر فقط به اندازه ي يك نماز وقت دارد، بايد يك نماز به هر طرفي كه مي خواهد بخواند و بايد نمازها را طوري بخواند كه يقين كند يكي از آنها رو به قبله بوده، يا اگر از قبله كج بوده، به طرف دست راست و دست چپ قبله نرسيده است.
اگر يقين يا گمان كند كه قبله در يكي از دو طرف است، بايد به هر دو طرف نماز بخواند، ولي احتياط مستحب آن است كه در صورت گمان به چهار طرف نماز بخواند.
كسي كه بايد به چند طرف نماز بخواند، اگر بخواهد دو نماز بخواند كه مثل نماز ظهر و عصر بايد يكي بعد از ديگري خوانده شود، احتياط واجب آن است كه نماز اوّل را به هر چند طرف كه واجب است بخواند، بعد نماز دوم را شروع كند.
كسي كه يقين به قبله ندارد، اگر بخواهد غير از نماز كاري كند كه بايد رو به قبله انجام داد، مثلاً بخواهد سر حيواني را ببرد، بايد به گمان عمل نمايد و اگر گمان ممكن نيست به هر طرف كه انجام دهد صحيح است.
مرد بايد در حال نماز اگر چه كسي او را نمي بيند عورتين خود را بپوشاند و بهتر است از ناف تا زانوها را هم بپوشاند.
زن بايد در موقع نماز تمام بدن حتي سر و موي خود را بپوشاند و احتياط واجب آن است كه كف پا را هم بپوشاند، ولي پوشاندن صورت به مقداري كه در وضو شسته مي شود و دستها تا مچ و روي پاها تا مچ پا لازم نيست، امّا براي آن كه يقين كند كه مقدار واجب را پوشانده است، بايد مقداري از اطراف صورت و قدري پايين تر از مچ را هم بپوشاند.
موقعي كه انسان قضاي سجده ي فراموش شده يا تشهّد فراموش شده را به جا مي آورد، بلكه بنا بر احتياط واجب در موقع سجده ي سهو هم بايد خود را مثل موقع نماز بپوشاند.
اگر انسان عمداً يا از روي ندانستن مسأله در نماز عورتش را نپوشاند، نمازش باطل است.
اگر در بين نماز بفهمد كه عورتش پيدا است، بايد آن را بپوشاند و احتياط واجب آن است كه نماز را تمام كند و دوباره بخواند، ولي اگر بعد از نماز بفهمد كه در نماز عورت او پيدا بوده، نمازش صحيح است.
اگر در حال ايستاده لباسش عورت او را مي پوشاند، ولي ممكن است در حال ديگر مثلاً در حال ركوع و سجود نپوشاند، چنانچه موقعي كه عورت او پيدا مي شود، به وسيله اي آن را بپوشاند، نماز او صحيح است، ولي احتياط مستحب آن است كه با آن لباس نماز نخواند.
انسان مي تواند در نماز خود را با علف و برگ درختان بپوشاند، ولي احتياط مستحب آن است موقعي خود را با اينها بپوشاند كه چيز ديگري نداشته باشد.
انسان در حال ناچاري مي تواند در نماز خود را با گِل بپوشاند.
اگر چيزي ندارد كه در نماز خود را با آن بپوشاند، چنانچه احتمال دهد كه پيدا مي كند، بنا بر احتياط واجب بايد نماز را تأخير بيندازد و اگر چيزي پيدا نكرد در آخر وقت مطابق وظيفه اش نماز بخواند.
كسي كه مي خواهد نماز بخواند، اگر براي پوشانيدن خود حتّي برگ درخت و علف و گِل و لجن نداشته باشد و آب گل آلود يا چاله اي هم كه در آن بايستد پيدا نكند و احتمال ندهد كه تا آخر وقت چيزي پيدا كند كه خود را با آن بپوشاند، در صورتي كه احتمال بدهد كه نامحرم او را مي بيند، بايد نشسته نماز بخواند و براي ركوع و سجود به قدري خم شود كه عورتش پيدا نباشد و براي سجود كمي بيشتر از ركوع خم شود و مهر را بالا بياورد و پيشاني را بر آن بگذارد و اگر اطمينان دارد كه نامحرم او را نمي بيند، احتياط واجب آن است كه دو نماز ايستاده بخواند و موقعي كه ايستاده است قُبل خود را با دست بپوشاند و در يكي از آن دو نماز ركوع و سجود را به جا آورد و در ديگري به جاي ركوع و سجود با سر اشاره نمايد.
لباس نمازگزار شش شرط دارد:
اوّل:
آن كه پاك باشد.
دوم:
آن كه مباح باشد.
سوم:
آن كه از اجزاء مردار نباشد.
چهارم:
آن كه از حيوان حرام گوشت نباشد.
پنجم و ششم:
آن كه اگر نمازگزار مرد است، لباس او ابريشم خالص و طلاباف نباشد و تفصيل اينها در مسائل آينده گفته مي شود.
لباس نمازگزار بايد پاك باشد و اگر كسي عمداً با بدن يا لباس نجس نماز بخواند، نمازش باطل است.
كسي كه نمي داند نماز با بدن و لباس نجس باطل است، اگر با بدن يا لباس نجس نماز بخواند، نمازش باطل مي باشد
اگر به واسطه ي ندانستن مسأله چيز نجسي را نداند نجس است مثلاً نداند عرق جنب از حرام نجس است و با آن نماز بخواند، نمازش باطل مي باشد.
اگر نداند كه بدن يا لباسش نجس است و بعد از نماز بفهمد نجس بوده، نماز او صحيح است، ولي احتياط مستحب آن است كه اگر وقت دارد دوباره آن نماز را بخواند.
اگر فراموش كند كه بدن يا لباسش نجس است و در بين نماز يا بعد از آن يادش بيايد، بايد نماز را دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.
كسي كه در وسعت وقت مشغول نماز است، اگر در بين نماز بدن يا لباس او نجس شود و پيش از آن كه چيزي از نماز را با نجاست بخواند، ملتفت شود كه نجس شده، يا بفهمد بدن يا لباس او نجس است و شك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده، در صورتي كه آب كشيدن بدن يا لباس يا عوض كردن لباس يا بيرون آوردن آن نماز را به هم نمي زند، بايد در بين نماز بدن يا لباس را آب بكشد، يا لباس را عوض كند، يا اگر چيز ديگري عورت او را پوشانده، لباس را بيرون آورد؛ ولي چنانچه طوري باشد كه اگر بدن يا لباس را آب بكشد يا لباس را عوض كند يا بيرون آورد، نماز به هم مي خورد و اگر لباس را بيرون آورد برهنه مي ماند، بايد نماز را بشكند و با بدن و لباس پاك نماز بخواند.
كسي كه در تنگي وقت مشغول نماز است، اگر در بين نماز لباس او نجس شود و پيش از آن كه چيزي از نماز را با نجاست بخواند بفهمد كه نجس شده، يا بفهمد كه لباس او نجس است و شك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده، در صورتي كه آب كشيدن يا عوض كردن يا بيرون آوردنِ لباس، نماز را به هم نمي زند و مي تواند لباس را بيرون آورد، بايد لباس را آب بكشد يا عوض كند، يا اگر چيز ديگري عورت او را پوشانده لباس را بيرون آورد و نماز را تمام كند؛ اما اگر چيز ديگري عورت او را
نپوشانده و لباس را هم نمي تواند آب بكشد يا عوض كند، بايد لباس را بيرون آورد و به دستوري كه براي برهنگان گفته شد نماز را تمام كند؛ ولي چنانچه طوريست كه اگر لباس را آب بكشد يا عوض كند، نماز به هم مي خورد و به واسطه ي سرما و مانند آن نمي تواند لباس را بيرون آورد، بايد با همان حال نماز را تمام كند و نمازش صحيح است.
كسي كه در تنگي وقت مشغول نماز است، اگر در بين نماز بدن او نجس شود و پيش از آن كه چيزي از نماز را با نجاست بخواند، ملتفت شود كه نجس شده، يا بفهمد بدن او نجس است و شك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده، در صورتي كه آب كشيدن بدن نماز را به هم نمي زند، بايد آب بكشد و اگر نماز را به هم مي زند، بايد با همان حال نماز را تمام كند و نماز او صحيح است.
كسي كه در پاك بودن بدن يا لباس خود شك دارد، چنانچه نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد كه بدن يا لباسش نجس بوده، نماز او صحيح است.
اگر لباس را آب بكشد و يقين كند كه پاك شده است و با آن نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد پاك نشده، بايد نماز را دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.
اگر خوني در بدن يا لباس خود ببيند و يقين كند كه از خون هاي نجس نيست، مثلاً يقين كند كه خون پشه است، چنانچه بعد از نماز بفهمد از خون هايي بوده كه نمي شود با آن نماز خواند، نماز او صحيح است.
اگر يقين كند خوني كه در بدن يا لباس اوست خون نجسيست كه نماز با آن صحيح است، مثلاً يقين كند خون زخم و دُمَل است، چنانچه بعد از نماز بفهمد خوني بوده كه نماز با آن باطل است، احتياط واجب آن است كه نماز را دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.
اگر نجس بودن چيزي را فراموش كند و بدن يا لباسش با رطوبت به آن برسد و در حال فراموشي نماز بخواند و بعد از نماز يادش بيايد، نماز او صحيح است؛ ولي اگر بدنش با رطوبت به چيزي كه نجس بودن آن را فراموش كرده برسد و بدون اين كه خود را آب بكشد غسل كند و نماز بخواند، غسل و نمازش باطل است و نيز اگر جايي از اعضاي وضو با رطوبت به چيزي كه نجس بودن آن را فراموش كرده برسد و پيش از آن كه آن جا را آب بكشد، وضو بگيرد و نماز بخواند، وضو و نمازش باطل مي باشد.
كسي كه يك لباس دارد، اگر بدن و لباسش نجس شود و به اندازه ي آب كشيدن يكي از آنها آب داشته باشد، چنانچه بتواند لباسش را بيرون آورد، بايد بدن را آب بكشد و نماز را به دستوري كه براي برهنگان گفته شد به جا آورد و اگر به واسطه ي سرما يا عذر ديگر نتواند لباس را بيرون آورد، هر كدام از بدن يا لباس را كه بخواهد مي تواند آب بكشد، ولي اگر مثلاً نجاست يكي بول است كه اگر بخواهد با آب قليل آب بكشد بايد دو مرتبه آب روي آن بريزد و ديگري خون است كه يك مرتبه ريختن آب روي آن كافي است، بايد آن را كه به بول نجس شده آب بكشد.
كسي كه غير از لباس نجس لباس ديگري ندارد، بايد نماز را به دستوري كه براي برهنگان گفته شد به جا آورد، ولي اگر به واسطه ي سرما و مانند آن نمي تواند لباسش را بيرون آورد، بايد با لباس نجس نماز بخواند و نماز او صحيح است.
كسي كه دو لباس دارد، اگر بداند يكي از آنها نجس است و نداند كدام يك از آنها است، چنانچه وقت دارد بايد با هر دو لباس نماز بخواند، مثلاً اگر مي خواهد نماز ظهر و عصر بخواند بايد با هر كدام يك نماز ظهر و يك نماز عصر بخواند، ولي اگر وقت تنگ است، بايد نماز را به دستوري كه براي برهنگان گفته شد به جا آورد و احتياط مستحب آن است كه آن نماز را با لباس پاك قضا نمايد.
لباس نمازگزار بايد مباح باشد و كسي كه مي داند پوشيدن لباس غصبي حرام است، اگر عمداً در لباس غصبي يا در لباسي كه نخ يا تكمه يا چيز ديگر آن غصبيست نماز بخواند باطل است.
كسي كه مي داند پوشيدن لباس غصبي حرام است، ولي نمي داند نماز را باطل مي كند، اگر عمداً با لباس غصبي نماز بخواند، نمازش باطل است.
اگر نداند يا فراموش كند كه لباس او غصبيست و با آن نماز بخواند، نمازش صحيح است، ولي اگر كسي خودش لباسي را غصب نمايد و فراموش كند كه غصب كرده است و با آن نماز بخواند، نمازش باطل است.
اگر نداند يا فراموش كند كه لباس او غصبيست و در بين نماز بفهمد، چنانچه چيز ديگري عورت او را پوشانده است و مي تواند فوراً يا بدون اين كه موالات (يعني پي در پي بودن) نماز به هم بخورد، لباس غصبي را بيرون آورد، بايد آن را بيرون آورد و نمازش صحيح است و اگر چيز ديگري عورت او را نپوشانده، يا نمي تواند لباس غصبي را فوراً بيرون آورد، يا اگر بيرون آورد پي در پي بودن نماز به هم مي خورد، در صورتي كه به مقدار يك ركعت هم وقت داشته باشد، بايد نمازش را بشكند و با لباس غير غصبي نماز بخواند و اگر به اين مقدار وقت ندارد، بايد در حال نماز لباس را بيرون آورد و به دستور نماز برهنگان، نماز را تمام نمايد.
اگر كسي براي حفظ جانش با لباس غصبي نماز بخواند، يا مثلاً براي اين كه دزد لباس غصبي را نبرد با آن نماز بخواند، نمازش صحيح است.
اگر با عين پولي كه خمس يا زكات آن را نداده لباس بخرد، نماز خواندن در آن لباس باطل است.
لباس نمازگزار بايد از اجزاء حيوان مرده اي كه خون جهنده دارد (يعني حيواني كه اگر رگش را ببرند خون از آن جستن مي كند) نباشد، بلكه اگر از حيوان مرده اي كه مانند ماهي و مار خون جهنده ندارد لباس تهيه كنند، احتياط واجب آن است كه با آن نماز نخواند.
هرگاه چيزي از مردار مانند گوشت و پوست آن كه روح داشته همراه نمازگزار باشد، اگر چه لباس او نباشد، نمازش باطل است.
اگر چيزي از مردارِ حلال گوشت مانند مو و پشم كه روح ندارد همراه نمازگزار باشد، يا با لباسي كه از آنها تهيه كرده اند نماز بخواند، نمازش صحيح است.
لباس نمازگزار بايد از حيوان حرام گوشت نباشد و اگر مويي از آن هم همراه نمازگزار باشد، نماز او باطل است.
اگر آب دهان يا بيني يا رطوبت ديگري از حيوان حرام گوشت مانند گربه بر بدن يا لباس نمازگزار باشد، چنانچه تر باشد نماز باطل و اگر خشك شده و عين آن برطرف شده باشد، نماز صحيح است.
اگر مو و عرق و آب دهان كسي بر بدن يا لباس نمازگزار باشد، اشكال ندارد و همچنين است اگر مرواريد و موم و عسل همراه او باشد.
اگر شك داشته باشد كه لباسي از حيوان حلال گوشت است يا حرام گوشت، چه در داخله تهيه شده باشد چه در خارجه، احتياط واجب آن است كه با آن نماز نخواند.
صدف از حيوان حرام گوشت است و اگر انسان احتمال بدهد كه تكمه ي صدفي و مانند آن، از آن حيوان است، احتياط واجب آن است كه با آن نماز نخواند.
پوشيدن خز خالص در نماز اشكال ندارد، ولي احتياط واجب آن است كه با پوست سنجاب نماز نخواند.
اگر با لباسي كه نمي داند يا فراموش كرده كه از حيوان حرام گوشت است نماز بخواند، بنا بر احتياط واجب بايد آن نماز را دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.
پوشيدن لباس طلا باف براي مرد حرام و نماز با آن باطل است، ولي براي زن در نماز و غير نماز اشكال ندارد.
زينت كردن به طلا مثل آويختن زنجير طلا به سينه و انگشتر طلا به دست كردن و بستن ساعت مچي طلا به دست براي مرد حرام و نماز خواندن با آنها باطل است و احتياط واجب آن است كه از استعمال عينك طلا هم خود داري كند، ولي زينت كردن به طلا براي زن در نماز و غير نماز اشكال ندارد.
اگر مردي نداند يا فراموش كند كه انگشتري يا لباس از طلا است، يا شك داشته باشد و با آن نماز بخواند، احتياط واجب آن است كه آن نماز را دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.
لباس مرد نمازگزار حتّي عرقچين و بند شلوار او بايد ابريشم خالص نباشد و در غير نماز هم پوشيدن آن براي مرد حرام است.
اگر آستر تمام لباس يا آستر مقداري از آن ابريشم خالص باشد، پوشيدن آن براي مرد حرام و نماز در آن باطل است.
لباسي را كه نمي داند از ابريشم خالص است يا چيز ديگر، اگر در غير نماز بپوشد اشكال ندارد، ولي احتياط واجب آن است كه با آن نماز نخواند.
دستمال ابريشمي و مانند آن اگر در جيب مرد باشد اشكال ندارد و نماز را باطل نمي كند.
پوشيدن لباس ابريشمي براي زن در نماز و غير نماز اشكالي ندارد.
پوشيدن لباس غصبي و ابريشمي خالص و طلا باف و لباسي كه از مردار تهيه شده در حال ناچاري مانعي ندارد و نيز كسي كه ناچار است لباس بپوشد و لباس ديگري غير از اينها ندارد، مي تواند با اين لباس ها نماز بخواند.
اگر غير از لباس غصبي و لباسي كه از مردار تهيه شده لباس ديگري ندارد و ناچار نيست لباس بپوشد، بايد به دستوري كه براي برهنگان گفته شد نماز بخواند.
اگر غير از لباسي كه از حيوان حرام گوشت تهيه شده لباس ديگري ندارد، چنانچه در پوشيدن لباس ناچار باشد، مي تواند با همان لباس نماز بخواند و اگر ناچار نباشد، بايد به دستوري كه براي برهنگان گفته شد نماز را به جا آورد و بنا بر احتياط واجب يك نماز ديگر هم با همان لباس بخواند.
اگر مرد غير از لباس ابريشمي خالص يا طلا باف لباس ديگري نداشته باشد، چنانچه در پوشيدن لباس ناچار نباشد، بايد به دستوري كه براي برهنگان گفته شد نماز بخواند.
اگر چيزي ندارد كه در نماز عورت خود را با آن بپوشاند، واجب است اگر چه به كرايه يا خريداري باشد تهيه نمايد، ولي اگر تهيه آن به قدري پول لازم دارد كه نسبت به دارايي او زياد است، يا طوريست كه اگر پول را به مصرف لباس برساند به حال او ضرر دارد، بايد به دستوري كه براي برهنگان گفته شد نماز بخواند.
كسي كه لباس ندارد اگر ديگري لباس به او ببخشد يا عاريه دهد، چنانچه قبول كردِن آن براي او مشقّت نداشته باشد بايد قبول كند، بلكه اگر عاريه كردن يا طلب بخشش براي او سخت نيست، بايد از كسي كه لباس دارد طلب بخشش يا عاريه نمايد.
پوشيدن لباسي كه پارچه يا رنگ يا دوخت آن براي كسي كه مي خواهد آن را بپوشد معمول نيست مثل آن كه اهل علم لباس نظامي بپوشد حرام است، ولي اگر با آن لباس نماز بخواند اشكال ندارد.
احتياط واجب آن است كه مرد لباس زنانه و زن لباس مردانه نپوشد، ولي اگر با آن لباس نماز بخواند اشكال ندارد.
كسي كه بايد خوابيده نماز بخواند، اگر برهنه باشد و لحاف يا تشك او نجس يا ابريشم خالص يا از اجزاء حيوان حرام گوشت باشد، احتياط واجب آن است كه در نماز خود را با آنها نپوشاند.
در سه صورت كه تفصيل آنها بعداً گفته مي شود اگر بدن يا لباس نمازگزار نجس باشد، نماز او صحيح است:
اوّل:
آن كه به واسطه ي زخم يا جراحت يا دُمَلي كه در بدن او است، لباس يا بدنش به خون آلوده شده باشد.
دوم:
آن كه بدن يا لباس او به مقدار كمتر از درهم (كه تقريباً به اندازه ي يك اشرفي مي شود ) به خون آلوده باشد
سوم:
آن كه ناچار باشد با بدن يا لباس نجس نماز بخواند.
و در دو صورت اگر فقط لباس نمازگزار نجس باشد، نماز او صحيح است:
اوّل:
آن كه لباس هاي كوچك او مانند جوراب و عرقچين نجس باشد.
دوم:
آن كه لباس زني كه پرستار پسر بچّه است، نجس شده باشد و احكام اين پنج صورت مفصلاً در مسائل بعد گفته مي شود.
اگر در بدن يا لباس نمازگزار خون زخم يا جراحت يا دُمَل باشد، چنانچه طوريست كه آب كشيدن بدن يا لباس يا عوض كردن لباس براي بيشتر مردم سخت است، تا وقتي كه زخم يا جراحت يا دُمَل خوب نشده است، مي تواند با آن خون نماز بخواند و همچنين است اگر چركي كه با خون بيرون آمده يا دوايي كه روي زخم گذاشته اند و نجس شده در بدن يا لباس او باشد.
اگر خون بريدگي و زخمي كه به زودي خوب مي شود و شستن آن آسان است در بدن يا لباس نمازگزار باشد، نماز او باطل است.
اگر جايي از بدن يا لباس كه با زخم فاصله دارد به رطوبت زخم نجس شود، جايز نيست با آن نماز بخواند، ولي اگر مقداري از بدن يا لباس كه معمولاً به رطوبت زخم آلوده مي شود به رطوبت آن نجس شود، نماز خواندن با آن مانعي ندارد.
اگر از زخمي كه توي دهان و بيني و مانند اينها است، خوني به بدن يا لباس برسد، احتياط واجب آن است كه با آن نماز نخوانند و همچنين است خون بواسير در صورتي كه دانه هايش بيرون نباشد، ولي با خون بواسيري كه دانه هاي آن بيرون است، مي شود نماز خواند.
كسي كه بدنش زخم است، اگر در بدن يا لباس خود خوني ببيند و نداند از زخم است يا خون ديگر، احتياط واجب آن است كه با آن نماز نخواند.
اگر چند زخم در بدن باشد و به طوري نزديك هم باشند كه يك زخم حساب شود، تا وقتي همه خوب نشده اند، نماز خواندن با خون آنها اشكال ندارد، ولي اگر به قدري از هم دور باشند كه هر كدام يك زخم حساب شود، هر كدام كه خوب شد بايد براي نماز بدن و لباس را از خون آن آب بكشد.
اگر سر سوزني خون حيض، يا نفاس، يا استحاضه، يا خون سگ، يا خوك، يا كافر، يا مردار، يا حيوان حرام گوشت در بدن يا لباس نمازگزار باشد، نماز او باطل است، ولي خون هاي ديگر مثل خون بدن انسان يا خون حيوان حلال گوشت، اگر چه در چند جاي بدن و لباس باشد، در صورتي كه روي هم كمتر از درهم باشد (كه تقريباً به اندازه ي يك اشرفي مي شود ) نماز خواندن با آن اشكال ندارد.
خوني كه به لباس بي آستر بريزد و به پشت آن برسد، يك خون حساب مي شود، ولي اگر پشت آن جدا خوني شود، بايد هر كدام را جدا حساب نمود؛ پس اگر خوني كه در پشت و روي لباس است روي هم كمتر از درهم باشد، نماز با آن صحيح و اگر بيشتر باشد، نماز با آن باطل است.
اگر خون روي لباسي كه آستر دارد بريزد و به آستر آن برسد و يا به آستر بريزد و روي لباس خوني شود، بايد هر كدام را جدا حساب نمود؛ پس اگر خونِ روي لباس و آستر كمتر از درهم باشد، نماز با آن صحيح و اگر بيشتر باشد نماز با آن باطل است.
اگر خون بدن يا لباس كمتر از درهم باشد و رطوبتي به آن برسد، در صورتي كه خون و رطوبتي كه به آن رسيده به اندازه ي درهم يا بيشتر شود و اطراف را آلوده كند، نماز با آن باطل است، بلكه اگر رطوبت و خون به اندازه ي درهم نشود و اطراف را هم آلوده نكند، نماز خواندن با آن اشكال دارد.
اگر بدن يا لباس خوني نشود ولي به واسطه ي رسيدن به خون نجس شود، اگر چه مقداري كه نجس شده كمتر از درهم باشد، نمي شود با آن نماز خواند.
اگر خوني كه در بدن يا لباس است كمتر از درهم باشد و نجاست ديگري به آن برسد، مثلاً يك قطره بول روي آن بريزد، نماز خواندن با آن جايز نيست.
اگر لباس هاي كوچك نمازگزار مثل عرقچين و جوراب كه نمي شود با آنها عورت را پوشانيد نجس باشد، چنانچه از مردار و حيوان حرام گوشت درست نشده بباشد، نماز با آنها صحيح است و نيز اگر با انگشتري نجس نماز بخواند اشكال ندارد.
احتياط واجب آن است كه چيز نجس مانند دستمال و كليد و چاقوي نجس همراه نمازگزار نباشد، ولي كسي كه اين مسأله را نمي دانسته و مثلاً مدتي با اين كه دستمال نجس در جيبش بوده نماز خوانده، لازم نيست آن نمازها را قضا كند.
زني كه پرستار پسر بچّه است و بيشتر از يك لباس ندارد، چنانچه نتواند لباس ديگري بِخرَد، يا كرايه كند و يا عاريه نمايد، هرگاه شبانه روزي يك مرتبه لباس خود را آب بكشد، اگر چه تا روز ديگر لباسش به بول بچّه نجس شود، مي تواند با آن لباس نماز بخواند، ولي احتياط مستحب آن است كه لباس خود را طرف عصر براي نماز ظهر و عصر آب بكشد و نيز اگر بيشتر از يك لباس دارد ولي ناچار است كه همه ي آنها را بپوشد، چنانچه شبانه روزي يك مرتبه همه ي آنها را آب بكشد كافي است.
هرگاه لباس پرستار به بول دختر بچّه نجس شود، اگر چه روزي يك مرتبه آن را آب بكشد، چنانچه بعد از آن نجس شود احتياط واجب آن است كه با آن لباس نماز نخواند.
چند چيز در لباس نمازگزار مستحب است كه از آن جمله است:
عمامه با تحت الحنك، پوشيدن عبا، لباس سفيد، پاكيزه ترين لباس ها، استعمال بوي خوش و دست كردن انگشتري عقيق.
چند چيز در لباس نمازگزار مكروه است و از آن جمله است:
پوشيدن لباس سياه، چرك، تنگ، لباس شراب خوار، لباس كسي كه از نجاست پرهيز نمي كند، لباسي كه نقش صورت دارد و نيز باز بودن تكمه هاي لباس و دست كردن انگشتري كه نقش صورت دارد، مكروه مي باشد.
مكان نمازگزار ده شرط دارد:
كسي كه در ملك غصبي نماز مي خواند اگر چه روي فرش و تخت و مانند اينها باشد، نمازش باطل است، ولي نماز خواندن در زير سقف غصبي و خيمه ي غصبي مانعي ندارد.
نماز خواندن در ملكي كه منفعت آن مال ديگري است، بدون اجازه ي كسي كه منفعت ملك مال او مي باشد باطل است؛ مثلاً در خانه ي اجاره اي اگر صاحب خانه يا ديگري بدون اجازه ي كسي كه آن خانه را اجاره كرده نماز بخواند، نمازش باطل است و همچنين است اگر در ملكي كه ديگري در آن حقي دارد نماز بخواند؛ مثلاً اگر ميت وصيت كرده باشد كه ثلث مال او را به مصرفي برسانند تا وقتي ثلث را جدا نكنند، نمي شود در ملك او نماز خواند.
كسي كه در مسجد نشسته، اگر ديگري جاي او را غصب كند و در آن جا نماز بخواند، نمازش باطل است.
اگر در جايي كه نمي داند غصبيست نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد، يا در جايي كه غصبي بودن آن را فراموش كرده نماز بخواند و بعد از نماز يادش بيايد، نماز او صحيح است؛ ولي كسي كه خودش جايي را غصب كرده، اگر فراموش كند و در آن جا نماز بخواند، نمازش باطل مي باشد.
اگر بداند جايي غصبي است، ولي نداند كه در جاي غصبي نماز باطل است و در آن جا نماز بخواند، نماز او باطل مي باشد.
كسي كه ناچار است نماز واجب را سواره بخواند، چنانچه حيوان سواري يا زين يا نعل آن غصبي باشد، نماز او باطل است و همچنين است اگر بخواهد بر آن حيوان نماز مستحبي بخواند.
كسي كه در ملكي با ديگري شريك است، اگر سهم او جدا نباشد بدون اجازه ي شريكش نمي تواند در آن ملك تصرف كند و نماز بخواند.
اگر با عين پولي كه خمس و زكات آن را نداده ملكي بخرد، تصرف او در آن ملك حرام و نمازش هم در آن باطل است.
اگر صاحب ملك به زبان اجازه ي نماز خواندن بدهد و انسان بداند كه قلباً راضي نيست، نماز خواندن در ملك او باطل است و اگر اجازه ندهد و انسان يقين كند كه قلباً راضي است، نماز صحيح است.
تصرف در ملك ميتي كه خمس يا زكات بدهكار است، حرام و نماز در آن باطل است، ولي اگر بدهي او را بدهند يا ضامن شوند كه ادا نمايند، تصرف و نماز در ملك او اشكال ندارد.
تصرف در ملك ميتي كه به مردم بدهكار است، حرام و نماز در آن باطل است، ولي اگر ضامن شوند كه قرض هاي او را بپردازند، يا اين كه طلبه كارها و وصي ميت يا طلبه كارها و حاكم شرع اجازه بدهند، تصرف و نماز در ملك او مانعي ندارد.
اگر ميت قرض نداشته باشد، ولي بعضي از ورثه ي او صغير يا ديوانه يا غائب باشند، تصرف در ملك او حرام و نماز در آن باطل است.
نماز خواندن در مسافرخانه و حمام و مانند اينها كه براي واردين آماده است اشكال ندارد؛ ولي در غير اين قبيل جاها، در صورتي مي شود نماز خواند كه مالك آن اجازه بدهد، يا حرفي بزند كه معلوم شود براي نماز خواندن اذن داده است، مثل اين كه به كسي اجازه بدهد در ملك او بنشيند و بخوابد كه از اينها فهميده مي شود براي نماز خواندن هم اذن داده است.
در زمين بسيار وسيعي كه براي بيشتر مردم مشكل است، موقع نماز از آن جا به جاي ديگر بروند، بي اجازه ي مالك، مي شود نماز خواند.
مكان نمازگزار بايد بي حركت باشد و اگر به واسطه ي تنگي وقت يا جهت ديگر ناچار باشد در جايي كه حركت دارد، مانند اتومبيل و كشتي و تِرن نماز بخواند، به قدري كه ممكن است بايد در حال حركت چيزي نخواند و اگر آنها [اين وسايل نقليه] از قبله به طرف ديگر حركت كنند، [ نماز گزار] به طرف قبله برگردد.
نماز خواندن در اتومبيل و كشتي و ترن و مانند اينها، وقتي ايستاده اند مانعي ندارد.
روي خرمن گندم و جو و مانند اينها كه نمي شود بي حركت ماند، نماز باطل است.
بنا بر احتياط واجب بايد در جايي نماز بخواند كه اطمينان داشته باشد، نماز را تمام مي كند و در جايي كه به واسطه ي احتمال باد و باران و زيادي جمعيَّت و مانند اينها اطمينان ندارد كه بتواند نماز را تمام كند، احتياط واجب آن است كه نماز نخواند.
آن كه در جايي كه ماندن در آن حرام است مثلاً زير سقفي كه نزديك است خراب شود نماز نخواند.
آن كه روي چيزي كه ايستادن و نشستن روي آن حرام است مثل فرشي كه اسم خدا بر آن نوشته شده نماز نخواند.
آن كه در جايي كه سقف آن كوتاه است و نمي تواند در آنجا راست بايستد، يا به اندازه اي كوچك است كه جاي ركوع و سجود ندارد، نماز نخواند و اگر ناچار شود كه در چنين جايي نماز بخواند، بايد به قدري كه ممكن است قيام و ركوع و سجود را به جا آورد.
بنا بر احتياط واجب بايد جلوتر از قبر پيغمبر و امام عَلَيْهم ُالسَّلَام نماز نخواند.
اگر در نماز چيزي مانند ديوار بين او و قبر مطهّر باشد كه بي احترامي نشود اشكال ندارد، ولي فاصله شدن صندوق شريف و ضريح و پارچه اي كه روي آن افتاده كافي نيست.
آن كه مكان نمازگزار اگر نجس است به طوري تر نباشد كه رطوبت آن به بدن يا لباس او برسد؛ ولي جايي كه پيشاني را بر آن مي گذارد اگر نجس باشد، در صورتي كه خشك هم باشد نماز باطل است و احتياط مستحب آن است كه مكان نمازگزار اصلاً نجس نباشد.
بنا بر احتياط واجب بايد زن عقب تر از مرد بايستد و جاي سجده او از جاي ايستادن مرد كمي عقب تر باشد.
اگر زن برابر مرد يا جلوتر بايستد و با هم وارد نماز شوند، احتياط واجب آن است كه نماز را دوباره بخوانند و اگر يكي زودتر از ديگري به نماز بايستد، نماز او صحيح است و كسي كه بعد مشغول نماز شده، بنا بر احتياط واجب بايد نمازش را دوباره بخواند.
اگر بين مرد و زن ديوار يا پرده يا چيز ديگري باشد كه يكديگر را نبينند، يا بين آنان اقلاً ده ذراع كه تقريباً پنج متر مي شود فاصله باشد، چنانچه زن برابر مرد يا جلوتر از او باشد نماز هر دو صحيح است و همچنين است اگر مكان يكي از آنان به قدري بلند باشد كه نگويند زن جلوتر از مرد يا برابر او ايستاده است.
آن كه جاي پيشاني نمازگزار از جاي زانوها و سر انگشتان پاي او بيش از چهار انگشت بسته پست تر يا بلندتر نباشد و تفصيل اين مسأله در احكام سجده گفته مي شود.
بودن مرد و زن نامحرم در اتاقي كه كسي در آن جا نيست و كسي هم نمي تواند وارد شود، حرام است و احتياط واجب آن است كه در آن جا نماز نخوانند، ولي اگر يكي از آنها مشغول نماز باشد و ديگري كه با او نامحرم است وارد شود، نماز او اشكال ندارد.
نماز خواندن در جايي كه تار و مانند آن استعمال مي كنند، باطل است.
احتياط واجب آن است كه در خانه ي كعبه و بر بام آن نماز واجب نخوانند، ولي در حال ناچاري اشكال ندارد.
خواندن نماز مستحب در خانه ي كعبه و بر بام آن اشكال ندارد، بلكه مستحب است در داخل خانه مقابل هر ركني دو ركعت نماز بخوانند.
در شرع مقدس اسلام بسيار سفارش شده است كه نماز را در مسجد بخوانند و بهتر از همه ي مسجدها مسجدالحرام است و بعد از آن مسجد پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم و بعد مسجد كوفه و بعد از آن مسجد بيت المقدس و بعد از مسجد بيت المقدس مسجد جامع هر شهر و بعد از آن مسجد محلّه و بعد از مسجد محلّه، مسجد بازار است.
براي زن ها نماز خواندن در خانه، بلكه در صندوق خانه و اتاق عقب بهتر است، ولي اگر بتوانند كاملاً خود را از نامحرم حفظ كنند، بهتر است در مسجد نماز بخوانند.
نماز در حرم امامان عَلَيْهم ُالسَّلَام مستحب بلكه بهتر از مسجد است و نماز در حرم مطهّر حضرت اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلَام برابر دويست هزار نماز است.
زياد رفتن به مسجد و رفتن در مسجدي كه نمازگزار ندارد مستحب است و همسايه ي مسجد اگر عذري نداشته باشد، مكروه است در غير مسجد نماز بخواند.
مستحب است انسان با كسي كه در مسجد حاضر نمي شود غذا نخورد و در كارها با او مشورت نكند و همسايه ي او نشود و از او زن نگيرد و به او زن ندهد.
نماز خواندن در چند جا مكروه است و از آن جمله است:
حمام، زمين نمك زار، مقابل انسان، مقابل دري كه باز است، در جاده و خيابان و كوچه اگر براي كساني كه عبور مي كنند زحمت نباشد و چنانچه زحمت باشد حرام و نماز باطل است، مقابل آتش و چراغ، در آشپزخانه و هر جا كه كورة آتش باشد، مقابل چاه و چاله اي كه محل بول باشد، روبروي عكس و مجسمه ي چيزي كه روح دارد، مگر آن كه روي آن پرده بكشند، در اتاقي كه جُنُب در آن باشد، در جايي كه عكس باشد اگر چه روبروي نمازگزار نباشد، مقابل قبر، روي قبر، بين دو قبر، در قبرستان.
كسي كه در محل عبور مردم نماز مي خواند، يا كسي روبروي او است، مستحب است جلوي خود چيزي بگذارد و اگر چوب يا ريسماني هم باشد كافي است.
نجس كردن زمين و سقف و بام و طرف داخل ديوار مسجد حرام است و هر كس بفهمد كه نجس شده است بايد فوراً نجاست آن را برطرف كند و احتياط واجب آن است كه طرف بيرون ديوار مسجد را هم نجس نكنند و اگر نجس شود نجاستش را برطرف نمايند.
اگر نتواند مسجد را تطهير كند، يا كمك لازم داشته باشد و پيدا نكند، تطهير مسجد بر او واجب نيست، ولي بنا بر احتياط واجب بايد به كسي كه مي تواند تطهير كند اطلاع دهد.
اگر جايي از مسجد نجس شود كه تطهير آن بدون كندن يا خراب كردن ممكن نيست، بايد آن جا را بكنند يا خراب نمايند و پر كردن جايي كه كنده اند و ساختن جايي كه خراب كرده اند واجب نيست، ولي اگر چيزي مانند آجر مسجد نجس شود، در صورتي كه ممكن باشد، بايد بعد از آب كشيدن به جاي اولش بگذارند.
اگر مسجدي را غصب كنند و به جاي آن خانه و مانند آن بسازند، يا به طوري خراب شود كه نماز خواندن در آن ممكن نباشد، باز هم نجس كردن آن حرام و تطهير آن واجب است.
نجس كردن حرم امامان) عَلَيْهم ُالسَّلَام) حرام است و اگر يكي از آنها نجس شود، چنانچه نجس ماندن آن بي احترامي باشد، تطهير آن واجب است، بلكه احتياط مستحب آن است كه اگر بي احترامي هم نباشد آن را تطهير كنند.
اگر حصير مسجد نجس شود بايد آن را آب بكشند، ولي چنانچه به واسطه ي آب كشيدن خراب مي شود و بريدن جاي نجس بهتر است بايد آن را ببرند.
بردن عين نجاست مانند خون در مسجد اگر بي احترامي به مسجد باشد حرام است، بلكه احتياط واجب آن است كه اگر بي احترامي هم نباشد عين نجس را در مسجد نبرند؛ ولي بردن چيزي كه نجس شده، در صورتي حرام است كه بي احترامي به مسجد باشد.
اگر مسجد را براي روضه خواني چادر بزنند و فرش كنند و سياهي بكوبند و اسباب چاي در آن ببرند، در صورتي كه اين كارها به مسجد ضرر نرساند و مانع نماز خواندن نشود، اشكال ندارد.
زينت كردن مسجد به طلا حرام است و بنا بر احتياط واجب نبايد صورت چيزهايي كه مثل انسان و حيوان روح دارد، در مسجد نقش كنند و نقّاشي چيزهايي كه روح ندارد مثل گل و بوته مكروه است.
اگر مسجد خراب هم شود نمي توانند آن را بفروشند، يا داخل ملك يا جاده نمايند.
فروختن در و پنجره و چيزهاي ديگر مسجد حرام است و اگر مسجد خراب شود بايد اينها را صرف تعمير همان مسجد كنند و چنانچه به درد آن مسجد نخورد بايد در مسجد ديگر مصرف شود، ولي اگر به درد مسجدهاي ديگر هم نخورد، مي توانند آن را بفروشند و پول آن را اگر ممكن است صرف تعمير همان مسجد وگرنه صرف تعمير مسجد ديگر نمايند.
ساختن مسجد و تعمير مسجدي كه نزديك به خرابي مي باشد مستحب است و اگر مسجد طوري خراب شود كه تعمير آن ممكن نباشد، مي توانند آن را خراب كنند و دوباره بسازند، بلكه مي توانند مسجدي را كه خراب نشده براي احتياج مردم خراب كنند و بزرگتر بسازند.
تميز كردن مسجد و روشن كردن چراغ آن مستحب است و كسي كه مي خواهد مسجد برود مستحب است خود را خوشبو كند و لباس پاكيزه و قيمتي بپوشد و ته كفش خود را وارسي كند كه نجاستي به آن نباشد و موقع داخل شدن به مسجد اوّل پاي راست و موقع بيرون آمدن اوّل پاي چپ را بگذارد و همچنين مستحب است از همه زودتر به مسجد آيد و از همه ديرتر از مسجد بيرون رود.
وقتي انسان وارد مسجد مي شود، مستحب است دو ركعت نماز به قصد تحيت و احترام مسجد بخواند و اگر نماز واجب يا مستحب ديگري هم بخواند كافي است.
خوابيدن در مسجد اگر انسان ناچار نباشد و صحبت كردن راجع به كارهاي دنيا و مشغول صنعت شدن و خواندن شعري كه نصيحت و مانند آن نباشد مكروه است و نيز مكروه است آب دهان و بيني و اخلاط سينه را در مسجد بيندازد و گمشده اي را طلب كند و صداي خود را بلند كند، ولي بلند كردن صدا براي اذان مانعي ندارد.
راه دادن بچّه و ديوانه به مسجد مكروه است و كسي كه پياز و سير و مانند اينها خورده و بوي دهانش مردم را اذيت مي كند، مكروه است به مسجد برود.
براي مرد و زن مستحب است پيش از نمازهاي واجب يوميه اذان و اقامه بگويند، ولي پيش از نمازهاي واجب غير يوميه مثل نماز آيات مستحب است سه مرتبه بگويند الصّلوة.
مستحب است در روز اوّلي كه بچّه به دنيا مي آيد، يا پيش از آن كه بند نافش بيفتد، در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه بگويند.
اذان هيجده جمله است:
«اَللهُ اَكبرُ»؛ چهار مرتبه.
«اَشهّدُ اَنْ لا اِلهَ اِلا اللهُ - اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ حَي عَلَي الصَّلوة حَي عَلَي الفَلاحِ حَي عَلَي خَيرِ العَمَلِ اَللهُ اَكبرُ لا اِلَهَ اِلا اللهُ»؛ هر يك دو مرتبه.
و اقامه هفده جمله است:
يعني دو مرتبه «اَللهُ اَكبرُ» از اوّل اذان و يك مرتبه «لا اِلهَ اِلا اللهُ» از آخر آن كم مي شود و بعد از گفتن «حَي عَلَي خَيرِ العَمَلِ» بايد دو مرتبه «قَد قامَتِ الصَّلوة» اضافه نمود.
«اَشْهَدُ اَنَّ عَلِياً وَلِي اللهِ» جزء اذان و اقامه نيست، ولي خوب است بعد از «اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رسُولُ اللهِ» به قصد قربت گفته شود.
ترجمه ي اذان و اقامه
«اللهُ اكبر»: يعني خداي تعالي بزرگتر از آن است كه او را وصف كنند.
«اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ الا اللهُ»: يعني شهادت مي دهم كه غير خدايي كه يكتا و بي همتاست خداي ديگري سزاوار پرستش نيست.
«اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رسُولُ اللهِ»: يعني شهادت مي دهم كه حضرت محمّد بن عبدالله) ص) پيغمبر و فرستادة خدا است.
«اَشْهَدُ اَنَّ عَليا اَميرَالمؤمنينَ وَلِي اللهِ»: يعني شهادت مي دهم كه حضرت علي (عليه الصلوة و السلام)، اميرالمؤمنين و ولي خدا بر همه ي خلق است.
«حَي عَلَي الصَّلوة»: يعني بشتاب براي نماز.
«حَي عَلَي الفَلاحِ»: يعني بشتاب براي رستگاري.
«حَي عَلَي خَيرِ العَمَلِ»: يعني بشتاب براي بهترين كارها كه نماز است.
«قَد قامَتِ الصَّلوة»: يعني به تحقيق نماز بر پا شد.
«لا اِلهَ اِلاَّ الله»: يعني خدايي سزاوار پرستش نيست مگر خدايي كه يكتا و بي همتا است.
بين جمله هاي اذان و اقامه بايد خيلي فاصله نشود و اگر بين آنها بيشتر از معمول فاصله بيندازد، بايد دوباره آن را از سر بگيرد.
اگر در اذان و اقامه صدا را در گلو بيندازد، چنانچه غنا شود يعني به طور آوازه خواني كه در مجالس لهو و بازيگري معمول است، اذان و اقامه را بگويد حرام است و اگر غنا نشود مكروه مي باشد.
در پنج نماز اذان ساقط مي شود:
اوّل:
اذان نماز عصر روز جمعه.
دوم:
نماز عصر روز عرفه كه روز نهم ذيحجه است.
سوم:
نماز عشاء شب عيد قربان براي كسي كه در مشعرالحرام باشد.
چهارم:
نماز عصر و عشاي زن مستحاضه.
پنجم:
نماز عصر و عشاي كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خود داري كند و در اين پنج نماز در صورتي اذان ساقط مي شود كه با نماز قبلي هيچ فاصله نشود، يا فاصلة كمي بين آنها باشد، ولي فاصله شدن نافله و تعقيب ضرر ندارد.
اگر براي نماز جماعتي اذان و اقامه گفته باشند، كسي كه با آن جماعت نماز مي خواند نبايد براي نماز خود اذان و اقامه بگويد.
اگر براي خواندن نماز جماعت به مسجد برود و ببيند جماعت تمام شده، تا وقتي كه صف ها به هم نخورده و جمعيَّت متفرّق نشده، مي تواند براي نماز خود اذان و اقامه نگويد.
در جايي كه عدّه اي مشغول نماز جماعتند، يا نماز آنان تازه تمام شده و صف ها به هم نخورده است، اگر انسان بخواهد فُرادي، يا با جماعت ديگري كه بر پا مي شود نماز بخواند با شش شرط اذان و اقامه از او ساقط مي شود:
اوّل:
آن كه نماز جماعت در مسجد باشد و اگر در مسجد نباشد ساقط شدن اذان و اقامه اشكال دارد.
دوم:
آن كه براي آن نماز اذان و اقامه گفته باشند.
سوم:
آن كه نماز جماعت باطل نباشد.
چهارم:
آن كه نماز او و نماز جماعت در يك مكان باشد، پس اگر نماز جماعت داخل مسجد باشد و او بخواهد در بام مسجد نماز بخواند، مستحب است اذان و اقامه بگويد.
پنجم:
آن كه نماز او و نماز جماعت هر دو ادا باشد.
ششم:
آن كه وقت نماز او و نماز جماعت مشترك باشد، مثلاً هر دو نماز ظهر، يا هر دو نماز عصر بخوانند، يا نمازي كه به جماعت خوانده مي شود، نماز ظهر باشد و او نمازِ عصر بخواند، يا او نماز ظهر بخواند و نماز جماعت نماز عصر باشد.
اگر در شرط سوم از شرطهايي كه در مسألة پيش گفته شد شك كند، يعني شك كند كه نماز جماعت صحيح بوده يا نه، اذان و اقامه از او ساقط است؛ ولي اگر در يكي از پنج شرط ديگر شك كند، مستحب است اذان و اقامه بگويد.
كسي كه اذان و اقامة ديگري را مي شنود، مستحب است هر قسمتي را كه مي شنود بگويد.
كسي كه اذان و اقامة ديگري را شنيده، چه با او گفته باشد يا نه، در صورتي كه بين آن اذان و اقامه و نمازي كه مي خواهد بخواند زياد فاصله نشده باشد، مي تواند براي نماز خود اذان و اقامه نگويد.
اگر مرد اذان زن را با قصد لذّت بشنود، اذان از او ساقط نمي شود، بلكه اگر قصد لذّت هم نداشته باشد، ساقط شدن اذان اشكال دارد.
اذان و اقامة نماز جماعت را بايد مرد بگويد، ولي در جماعت زنان اگر زن اذان و اقامه بگويد كافي است.
اقامه بايد بعد از اذان گفته شود و اگر قبل از اذان بگويند صحيح نيست.
اگر كلمات اذان و اقامه را بدون ترتيب بگويد، مثلاً «حَي عَلَي الفَلاحِ» را پيش از «حَي عَلَي الصَّلاة» بگويد، بايد از جايي كه ترتيب به هم خورده دوباره بگويد.
بايد بين اذان و اقامه فاصله ندهد و اگر بين آنها به قدري فاصله دهد كه اذاني را كه گفته اذان اين اقامه حساب نشود، مستحب است دوباره اذان و اقامه را بگويد و نيز اگر بين اذان و اقامه و نماز به قدري فاصله دهد كه اذان و اقامة آن نماز حساب نشود، مستحب است دوباره براي آن نماز اذان و اقامه بگويد.
اذان و اقامه بايد به عربي صحيح گفته شود، پس اگر به عربي غلط بگويد، يا به جاي حرفي حرف ديگر بگويد، يا مثلاً ترجمه ي آنها را به فارسي بگويد، صحيح نيست.
اذان و اقامه بايد بعد از داخل شدن وقت نماز گفته شود و اگر عمداً يا از روي فراموشي پيش از وقت بگويد، باطل است.
اگر پيش از گفتن اقامه شك كند كه اذان گفته يا نه، بايد اذان را بگويد، ولي اگر مشغول اقامه شود و شك كند كه اذان گفته يا نه، گفتن اذان لازم نيست.
اگر در بين اذان يا اقامه پيش از آن كه قسمتي را بگويد شك كند كه قسمتِ پيش از آن را گفته يا نه، بايد قسمتي را كه در گفتن آن شك كرده بگويد، ولي اگر در حال گفتنِ قسمتي از اذان يا اقامه شك كند كه آنچه پيش از آن است گفته يا نه، گفتن آن لازم نيست.
مستحب است انسان در موقع گفتن اذان رو به قبله بايستد و با وضو يا غسل باشد و دستها را به گوش بگذارد و صدا را بلند نمايد و بكشد و بين جمله هاي اذان كمي فاصله دهد و بين آنها حرف نزند.
مستحب است بدن انسان در موقع گفتن اقامه آرام باشد و آن را از اذان آهسته تر بگويد و جمله هاي آن را به هم نچسباند، ولي به اندازه اي كه بين جمله هاي اذان فاصله مي دهد، بين جمله هاي اقامه فاصله ندهد.
مستحب است بين اذان و اقامه يك قدم بردارد، يا قدري بنشيند، يا سجده كند، يا ذكر بگويد، يا دعا بخواند، يا قدري ساكت باشد، يا حرفي بزند، يا دو ركعت نماز بخواند؛ ولي حرف زدن بين اذان و اقامة نماز صبح و نماز خواندن بين اذان و اقامة نماز مغرب مستحب نيست.
مستحب است كسي را كه براي گفتن اذان معين مي كنند، عادل و وقت شناس و صدايش بلند باشد و اذان را در جاي بلند بگويد.
واجبات نماز يازده چيز است:
اوّل:
نيت.
دوم:
قيام، يعني ايستادن.
سوم:
تكبيرة الاحرام؛ يعني گفتن «اَللهُ اَكبَرُ» در اوّل نماز.
چهارم:
ركوع.
پنجم:
سجود.
ششم:
قرائت.
هفتم:
ذكر.
هشتم:
تشهّد.
نهم:
سلام.
دهم:
ترتيب.
يازدهم:
موالات؛ يعني پي در پي بودن اجزاء نماز.
بعضي از واجبات نماز ركن است؛ يعني اگر انسان آنها را به جا نياورد، يا در نماز اضافه كند، عمداً باشد يا اشتباهاً، نماز باطل مي شود و بعضي ديگر [از واجبات] ركن نيست؛ يعني اگر عمداً كم يا زياد شود نماز باطل مي شود و چنانچه اشتباهاً كم يا زياد گردد نماز باطل نمي شود.
و ركن نماز پنج چيز است:
اوّل:
نيت.
دوم:
تكبيرة الاحرام.
سوم:
قيام در موقع گفتن تكبيرة الاحرام و قيام متصل به ركوع؛ يعني ايستادن پيش از ركوع،
چهارم:
ركوع.
پنجم:
دو سجده.
انسان بايد نماز را به نيت قربت يعني براي انجام فرمان خداوند عالم به جا آورد و لازم نيست نيت را از قلب خود بگذراند يا مثلاً به زبان بگويد:
كه چهار ركعت نماز ظهر مي خوانم قُربَة اِلي الله.
اگر در نماز ظهر يا در نماز عصر نيت كند كه چهار ركعت نماز مي خوانم و معين نكند ظهر است يا عصر، نماز او باطل است و نيز كسي كه مثلاً قضاي نماز ظهر بر او واجب است، اگر در وقت نماز ظهر بخواهد نماز قضا يا نماز ظهر را بخواند، بايد نمازي را كه مي خواند در نيت معين كند.
انسان بايد از اوّل تا آخر نماز به نيت خود باقي باشد، پس اگر در بين نماز به طوري غافل شود كه اگر بپرسند چه مي كني؟
نداند چه بگويد، نمازش باطل است.
انسان بايد فقط براي انجام امر خداوند عالم نماز بخواند، پس كسي كه ريا كند يعني براي نشان دادن به مردم نماز بخواند نمازش باطل است، خواه فقط براي مردم باشد، يا خدا و مردم هر دو را در نظر بگيرد.
اگر قسمتي از نماز را هم براي غير خدا به جا آورد، نماز باطل است، چه آن قسمت واجب باشد مثل حمد و سوره چه مستحب باشد مانند قنوت بلكه اگر تمام نماز را براي خدا به جا آورد ولي براي نشان دادن به مردم در جاي مخصوصي مثل مسجد يا در وقت مخصوصي مثل اوّل وقت يا به طرز مخصوصي مثلاً با جماعت نماز بخواند، نمازش باطل است.
گفتن «اَللهُ اَكبرُ» در اوّل هر نماز واجب و ركن است و بايد حروف «الله» و حروف «اكبر» و دو كلمة «الله» و «اكبر» را پشت سر هم بگويد و نيز بايد اين دو كلمه به عربي صحيح گفته شود و اگر به عربي غلط بگويد، يا مثلاً ترجمه ي آن را به فارسي بگويد صحيح نيست.
احتياط واجب آن است كه تكبيرة الاحرامِ نماز را به چيزي كه پيش از آن مي خواند مثلاً به اقامه يا به دعايي كه پيش از تكبير مي خواند نچسباند.
اگر انسان بخواهد «اَللهُ اَكبَرُ» را به چيزي كه بعد از آن مي خواند مثلاً به بسم الله الرحمن الرّحيم بچسباند، بايد (ر) اكبر را پيش [ضمه] بدهد.
موقع گفتن تكبيرة الاحرام بايد بدن آرام باشد و اگر عمداً در حالي كه بدنش حركت دارد تكبيرة الاحرام را بگويد، باطل است.
تكبير و حمد و سوره و ذكر و دعا را بايد طوري بخواند كه خودش بشنود و اگر به واسطه ي سنگيني يا كري گوش و يا سر و صداي زياد نمي شنود، بايد طوري بگويد كه اگر مانعي نباشد بشنود.
كسي كه لال است، يا زبان او مرضي دارد كه نمي تواند «أللهُ أكبَرُ» را درست بگويد، بايد به هر طور كه مي تواند بگويد و اگر هيچ نمي تواند بگويد، بايد در قلب خود بگذراند و براي تكبير اشاره كند و زبانش را هم اگر مي تواند حركت دهد.
مستحب است بعد از تكبيرة الاحرام بگويد:
«يا مُحْسِنُ قَدْ اَتَاكَ الْمُسِييءُ وَ قَد اَمَرْتَ الْمُحْسِنَ اَنْ يتَجاوَزَ عَنِ الْمُسِييء أنْتَ الْمُحْسِنُ وَ اَنا المُسِيءُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ تَجاوَز عَنْ قَبيحِ ما تَعْلَمُ مِنِّي»؛
يعني؛ اي خدايي كه به بندگان احسان مي كني، بنده ي گنهكار به در خانه ي تو آمده و تو امر كرده اي كه نيكوكار از گنهكار بگذرد، تو نيكوكاري و من گنهكار، به حق محمّد و آل محمّد / رحمت خود را بر محمّد و آل محمّد بفرست و از بدي هايي كه مي داني از من سر زده بگذر.
مستحب است موقع گفتن تكبيرِ اوّلِ نماز و تكبيرهاي بين نماز دستها را تا مقابل گوش ها بالا ببرد.
اگر شك كند كه تكبيرة الاحرام را گفته يا نه، چنانچه مشغول خواندن چيزي شده، به شك خود اعتنا نكند و اگر چيزي نخوانده بايد تكبير را بگويد.
اگر بعد از گفتن تكبيرة الاحرام شك كند كه آن را صحيح گفته يا نه، چنانچه مشغول خواندن چيزي شده، به شك خود اعتنا نكند و اگر چيزي نخوانده بايد تكبير را بگويد و احتياط واجب آن است كه اوّل عملي كه نماز را باطل مي كند انجام دهد مثلاً صورت خود را از قبله برگرداند بعد تكبير را بگويد.
قيام در موقع گفتن تكبيرة الاحرام و قيام پيش از ركوع كه آن را قيام متصل به ركوع مي گويند ركن است، ولي قيام در موقع خواندن حمد و سوره و قيام بعد از ركوع ركن نيست و اگر كسي آن را از روي فراموشي ترك كند، نمازش صحيح است.
واجب است پيش از گفتن تكبير و بعد از آن مقداري بايستد، تا يقين كند كه در حال ايستادن تكبير گفته است.
اگر ركوع را فراموش كند و بعد از حمد و سوره بنشيند و يادش بيايد كه ركوع نكرده، بايد بايستد و به ركوع رود و اگر بدون اين كه بايستد به حال خميدگي به ركوع بر گردد، چون قيام متصل به ركوع را به جا نياورده، نماز او باطل است.
موقعي كه [ براي تكبيرة الاحرام يا قرائت] ايستاده است، بايد بدن را حركت ندهد و به طرفي خم نشود و به جايي تكيه نكند، ولي اگر از روي ناچاري باشد، يا در حال خم شدن براي ركوع پاها را حركت دهد، اشكال ندارد.
اگر موقعي كه ايستاده، از روي فراموشي بدن را حركت دهد، يا به طرفي خم شود، يا به جايي تكيه كند اشكال ندارد، ولي در قيام، موقع گفتن تكبيرة الاحرام و قيام متصل به ركوع اگر از روي فراموشي هم باشد، بنا بر احتياط واجب بايد نماز را تمام كند و دوباره بخواند.
احتياط واجب آن است كه در موقع ايستادن، هر دو پا روي زمين باشد، ولي لازم نيست سنگيني بدن روي هر دو پا باشد و اگر روي يك پا هم باشد اشكال ندارد.
كسي كه مي تواند درست بايستد، اگر پاها را خيلي گشاد بگذارد كه به حال ايستادنِ معمولي نباشد، نمازش باطل است.
موقعي كه انسان در نماز مشغول خواندن چيزيست حتي موقع گفتن ذكرهاي مستحبي نماز، بايد بدنش آرام باشد و در موقعي كه مي خواهد كمي جلو يا عقب رود، يا كمي بدن را به طرف راست يا چپ حركت دهد، بايد چيزي نگويد، ولي «بِحَوْلِ اللهِ وَ قُوَّتِهِ اَقوُمُ وَ اَقْعُدْ» را بايد در حال برخاستن بگويد.
اگر در حال حركتِ بدن ذكر بگويد مثلاً موقع رفتن به ركوع يا رفتن به سجده تكبير بگويد چنانچه آن را به قصد ذكري كه در نماز دستور داده اند بگويد، بايد احتياطاً نماز را دوباره بخواند و اگر به اين قصد نگويد بلكه بخواهد ذكري گفته باشد، نماز صحيح است.
حركت دادن دست و انگشتان در موقع خواندن حمد اشكال ندارد، اگر چه احتياط مستحب آن است كه آنها را هم حركت ندهد.
اگر موقع خواندن حمد و سوره، يا خواندن تسبيحات بي اختيار به قدري حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج شود، احتياط واجب آن است كه بعد از آرام گرفتن بدن، آنچه را در حال حركت خوانده دوباره بخواند.
اگر در بين نماز از ايستادن عاجز شود بايد بنشيند و اگر از نشستن هم عاجز شود بايد بخوابد، ولي تا بدنش آرام نگرفته بايد چيزي نخواند.
تا انسان مي تواند ايستاده نماز بخواند، نبايد بنشيند، مثلاً كسي كه در موقع ايستادن بدنش حركت مي كند، يا مجبور است به چيزي تكيه دهد، يا بدنش را كج كند، يا خم شود، يا پاها را بيشتر از معمول گشاد بگذارد، بايد به هر طور كه مي تواند ايستاده نماز بخواند؛ ولي اگر به هيچ قسم حتي مثل حال ركوع هم نتواند بايستد، بايد راست بنشيند و نشسته نماز بخواند.
تا انسان مي تواند بنشيند، نبايد خوابيده نماز بخواند و اگر نتواند راست بنشيند، بايد هر طور كه مي تواند بنشيند و اگر به هيچ قسم نمي تواند بنشيند، بايد به طوري كه در احكام قبله گفته شد، به پهلوي راست بخوابد و اگر نمي تواند، به پهلوي چپ و اگر آن هم ممكن نيست به پشت بخوابد، به طوري كه كف پاهاي او رو به قبله باشد.
كسي كه نشسته نماز مي خواند، اگر بعد از خواندن حمد و سوره بتواند بايستد و ركوع را ايستاده به جا آورد، بايد بايستد و از حال ايستاده به ركوع رود و اگر نتواند بايد ركوع را هم نشسته به جا آورد.
كسي كه خوابيده نماز مي خواند، اگر در بين نماز بتواند بنشيند، بايد مقداري را كه مي تواند نشسته بخواند و نيز اگر مي تواند بايستد، بايد مقداري را كه مي تواند ايستاده بخواند، ولي تا بدنش آرام نگرفته بايد چيزي نخواند.
كسي كه نشسته نماز مي خواند، اگر در بين نماز بتواند بايستد، بايد مقداري را كه مي تواند ايستاده بخواند، ولي تا بدنش آرام نگرفته بايد چيزي نخواند.
كسي كه مي تواند بايستد، اگر بترسد كه به واسطه ي ايستادن مريض شود، يا ضرري به او برسد، مي تواند نشسته نماز بخواند و اگر از نشستن هم بترسد، مي تواند خوابيده نماز بخواند.
اگر انسان احتمال بدهد كه تا آخر وقت بتواند ايستاده نماز بخواند، بايد نماز را به تأخير بيندازد، پس اگر نتوانست بايستد، در آخر وقت مطابق وظيفه اش نماز را به جا آورد.
مستحب است در حال ايستادن بدن را راست نگه دارد، شانه ها را پايين بيندازد، دستها را روي ران ها بگذارد، انگشت ها را به هم بچسباند، جاي سجده را نگاه كند، سنگيني بدن را به طور مساوي روي دو پا بيندازد، با خضوع و خشوع باشد، پاها را پس و پيش نگذارد، اگر مرد است پاها را از سه انگشتِ باز تا يك وجب فاصله دهد و اگر زن است پاها را به هم بچسباند.
در ركعت اوّل و دوم نمازهاي واجب يوميه، انسان بايد اوّل حمد و بعد از آن يك سوره ي تمام بخواند.
اگر وقت نماز تنگ باشد، يا انسان ناچار شود كه سوره را نخواند، مثلاً بترسد كه اگر سوره را بخواند دزد يا درنده، يا چيز ديگري به او صدمه بزند، نبايد سوره را بخواند.
اگر عمداً سوره را پيش از حمد بخواند، نمازش باطل است و اگر اشتباهاً سوره را پيش از حمد بخواند و در بين آن يادش بيايد، بايد سوره را رها كند و بعد از خواندنِ حمد، سوره را از اوّل بخواند.
اگر حمد و سوره يا يكي از آنها را فراموش كند و بعد از رسيدن به ركوع بفهمد، نمازش صحيح است.
اگر پيش از آن كه براي ركوع خم شود، بفهمد كه حمد و سوره را نخوانده بايد بخواند و [نيز] اگر بفهمد سوره را نخوانده، بايد فقط سوره را بخواند؛ ولي اگر بفهمد حمد تنها را نخوانده، بايد اوّل حمد و بعد از آن دوباره سوره را بخواند و نيز اگر خم شود و پيش از آن كه به ركوع برسد، بفهمد حمد و سوره، يا سوره تنها و يا حمد تنها را نخوانده، بايد بايستد و به همين دستور عمل نمايد.
اگر در نماز يكي از چهار سوره اي را كه آية سجده دارد و در مسأله 361 گفته شد عمداً بخواند، نمازش باطل است.
اگر اشتباهاً مشغول خواندن سوره اي شود كه سجده ي واجب دارد، چنانچه پيش از رسيدن به آية سجده بفهمد، بايد آن سوره را رها كند و سوره ي ديگر بخواند و اگر بعد از خواندن آية سجده بفهمد، مي تواند سوره را تمام كند و بعد از نماز سجده ي آن را به جا آورد.
اگر در نماز آية سجده را بشنود، نمازش صحيح است و بايد بعد از نماز سجده ي آن را به جا آورد.
در نماز مستحبي خواندن سوره لازم نيست، اگر چه آن نماز به واسطه ي نذر كردن واجب شده باشد، ولي در بعضي از نمازهاي مستحبي مثل نماز وحشت كه سوره ي مخصوصي دارد، اگر بخواهد به دستور آن نماز رفتار كرده باشد، بايد همان سوره را بخواند.
در نماز جمعه و در نماز ظهر روز جمعه مستحب است در ركعت اوّل بعد از حمد سوره ي «جمعه» و در ركعت دوم بعد از حمد سوره ي «منافقين» بخواند و اگر مشغول يكي از اينها شود، بنا بر احتياط واجب نمي تواند آن را رها كند و سوره ي ديگر بخواند.
اگر بعد از حمد مشغول خواندن سوره ي «قُل هُوَ اللهُ اَحَدٌ» يا سوره ي «قُلْ يا اَيهَا الكافِرُونَ» شود، نمي تواند آن را رها كند و سوره ي ديگر بخواند، ولي در نماز جمعه و نماز ظهر روز جمعه، اگر از روي فراموشي به جاي سوره ي «جمعه» و «منافقين»، يكي از اين دو سوره را بخواند، تا به نصف نرسيده، مي تواند آن را رها كند و سوره ي «جمعه» و «منافقين» را بخواند.
اگر در نماز جمعه يا نماز ظهر روز جمعه عمداً سوره ي «قُلْ هُوَ اللهُ اَحَدٌ» يا سوره ي «قُلْ يا اَيها الكافِرُونَ» بخواند، اگر چه به نصف نرسيده باشد، بنا بر احتياط واجب نمي تواند رها كند و سوره ي «جمعه» و «منافقين» را بخواند.
اگر در نماز غير سوره ي «قُلْ هُوَ اَللهُ اَحَدُ» و «قُلْ يا اَيهَا الكافِرُونَ» سوره ي ديگري بخواند، تا به نصف نرسيده مي تواند رها كند و سوره ي ديگر بخواند.
اگر مقداري از سوره را فراموش كند، يا از روي ناچاري مثلاً به واسطه ي تنگي وقت يا جهت ديگر نشود آن را تمام نمايد، مي تواند آن سوره را رها كند و سوره ي ديگر بخواند، اگر چه از نصف گذشته باشد، يا سوره اي را كه مي خوانده «قُلْ هُوَ اَللهُ اَحَدُ» يا «قُلْ يا اَيهُا الكافِروُنَ» باشد.
بر مرد واجب است حمد و سوره ي نماز صبح و مغرب و عشا را بلند بخواند و بر مرد و زن واجب است حمد و سوره ي نماز ظهر و عصر را آهسته بخوانند.
مرد بايد در نماز صبح و مغرب و عشا مواظب باشد كه تمام كلمات حمد و سوره حتي حرف آخر آنها را بلند بخواند.
زن مي تواند حمد و سوره ي نماز صبح و مغرب و عشا را بلند يا آهسته بخواند، ولي اگر نامحرم صدايش را بشنود، بنا بر احتياط واجب بايد آهسته بخواند.
اگر در جايي كه بايد نماز را بلند خواند عمداً آهسته بخواند، يا در جايي كه بايد آهسته خواند عمداً بلند بخواند، نمازش باطل است، ولي اگر از روي فراموشي يا ندانستن مسأله باشد صحيح است و اگر در بين خواندن حمد و سوره هم بفهمد اشتباه كرده، لازم نيست مقداري را كه خوانده دوباره بخواند.
اگر كسي در خواندن حمد و سوره بيشتر از معمول صدايش را بلند كند مثل آن كه آنها را با فرياد بخواند نمازش باطل است.
انسان بايد نماز را ياد بگيرد كه غلط نخواند و كسي كه به هيچ قسم نمي تواند صحيح آن را ياد بگيرد، بايد هر طور كه مي تواند بخواند و احتياط مستحب آن است كه نماز را به جماعت به جا آورد.
كسي كه حمد و سوره و چيزهاي ديگر نماز را به خوبي نمي داند و مي تواند ياد بگيرد، چنانچه وقت نماز وسعت دارد بايد ياد بگيرد و اگر وقت تنگ است بنا بر احتياط واجب در صورتي كه ممكن باشد بايد نمازش را به جماعت بخواند.
مزد گرفتن براي ياد دادن واجباتِ نماز حرام است، ولي براي مستحبات آن اشكال ندارد.
اگر يكي از كلمات حمد يا سوره را نداند، يا عمداً آن را نگويد، يا به جاي حرفي حرف ديگر بگويد، مثلاً به جاي «ض» «ظ» بگويد، يا جايي كه بايد بدون زير و زِبَر [كسره و فتحه] خوانده شود، زير و زبر بدهد، يا تشديد را نگويد، نماز او باطل است.
اگر انسان كلمه اي را صحيح بداند و در نماز همانطور بخواند و بعد بفهمد غلط خوانده، بايد دوباره نماز را بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.
اگر زير و زِبَر كلمه اي را نداند، يا نداند مثلاً كلمه اي به «س» است يا به «ص» بايد ياد بگيرد و چنانچه دو جور يا بيشتر بخواند، مثل آن كه در «إهدِنَا الصِّراطَ المُستَقيمَ»، مستقيم را يك مرتبه با «سين» و يك مرتبه با «صاد» بخواند، نمازش باطل است.
اگر در كلمه اي «واو» باشد و حرف قبل از «واو» در آن كلمه پيش [ضمه] داشته باشد و حرف بعد از «واو» در آن كلمه همزه (ء ) باشد، مثل كلمه «سوء» بايد آن «واو» را مد بدهد (يعني آن را بكشد) و همچنين اگر در كلمه اي «الف» باشد و حرف قبل از «الف» در آن كلمه زِبَر [فتحه] داشته باشد و حرف بعد از «الف» در آن كلمه همزه باشد، مثل «جاء»، بايد الف آن را بكشد و نيز اگر در كلمه اي «ي» باشد و حرف قبل از «ي» در آن كلمه زير [كسره] داشته باشد و حرف بعد از «ي» در آن كلمه همزه باشد مثل «جيء»، بايد «ي» را با مد بخواند و اگر بعد از اين «واو» و «الف» و «ي» به جاي همزه (ء ) حرفي باشد كه ساكن است (يعني زير و زبر و پيش ندارد )، باز هم بايد اين سه حرف را با مد بخواند، مثلاً در «و لَا الضّالّين» كه بعد از «الف» حرف لام ساكن است، بايد «الف» آن را با مد بخواند و چنانچه به دستوري كه گفته شد رفتار نكند، احتياط واجب آن است كه نماز را تمام كند و دوباره بخواند.
احتياط واجب آن است كه در نماز وقف به حركت و وصل به سكون ننمايد و معني وقف به حركت آن است كه زير يا زبر يا پيش آخر كلمه اي را بگويد و بين آن كلمه و كلمة بعدش فاصله دهد؛ مثلاً بگويد:
«الرَّحمنِ الرَّحِيمِ» و ميم «اَلرَّحِيمِ» را زير بدهد و بعد قدري فاصله دهد و بگويد:
«مالِكِ يومِ الدّينِ».
و معني وصل
به سكون آن است كه زير يا زبر يا پيش كلمه اي را نگويد و آن كلمه را به كلمة بعد بچسباند، مثل آن كه بگويد:
«اَلرَّحمنِ اَلرَّحِيم» و ميم «اَلرَّحِيم» را زير ندهد و فوراً «مالِكِ يومِ الدّين» را بگويد.
در ركعت سوم و چهارم نماز مي تواند فقط يك حمد بخواند، يا بنا بر احتياط واجب سه مرتبه تسبيحات اربعه بگويد، يعني سه مرتبه بگويد:
«سُبْحانَ اللهِ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ وَ لا اِلهَ اِلا اللهُ وَ اللهُ اَكْبَرَ» و مي تواند در يك ركعت حمد و در ركعت ديگر تسبيحات بگويد و بهتر است در هر دو ركعت تسبيحات بخواند.
در تنگي وقت بايد تسبيحات اربعه را يك مرتبه بگويد.
بر مرد و زن واجب است كه در ركعت سوم و چهارم نماز، حمد يا تسبيحات را آهسته بخوانند.
اگر در ركعت سوم و چهارم حمد بخواند، بنا بر احتياط واجب بايد «بسم اللهِ» آن را هم آهسته بگويد.
كسي كه نمي تواند تسبيحات را ياد بگيرد يا درست بخواند، بايد در ركعت سوم و چهارم حمد بخواند.
اگر در دو ركعت اوّل نماز به خيال اين كه دو ركعت آخر است تسبيحات بگويد، چنانچه پيش از ركوع بفهمد بايد حمد و سوره را بخواند و اگر در ركوع يا بعد از ركوع بفهمد، نمازش صحيح است.
اگر در دو ركعت آخر نماز به خيال اين كه در دو ركعت اوّل است حمد بخواند، يا در دو ركعت اوّل نماز با اين كه گمان مي كرده در دو ركعت آخر است حمد بخواند؛ چه پيش از ركوع بفهمد چه بعد از آن، نمازش صحيح است.
اگر در ركعت سوم يا چهارم مي خواست حمد بخواند تسبيحات به زبانش آمد، يا مي خواست تسبيحات بخواند حمد به زبانش آمد، بايد آن را رها كند و دوباره حمد يا تسبيحات را بخواند، ولي اگر عادتش خواندن چيزي بوده كه به زبانش آمده، مي تواند همان را تمام كند و نمازش صحيح است.
كسي كه عادت دارد در ركعت سوم و چهارم تسبيحات بخواند، اگر بدون قصد مشغول خواندن حمد شود، بايد آن را رها كند و دوباره حمد يا تسبيحات را بخواند.
در ركعت سوم و چهارم مستحب است بعد از تسبيحات استغفار كند، مثلاً بگويد:
«اَسْتَغْفِرُ اللهَ رَبّي وَ اَتوُبُ اِلَيه» يا بگويد:
«اللّهُمَّ اغْفِرْ لِي» و كسي كه مشغول گفتن استغفار است، اگر شك كند كه حمد يا تسبيحات را خوانده يا نه، چنانچه عادت داشته در نماز فقط بعد از خواندن تسبيحات استغفار كند، بايد به شك خود اعتنا ننمايد؛ اگر در جاهاي ديگر نماز هم استغفار مي كرده، بايد حمد يا تسبيحات را بخواند و نيز اگر نمازگزار پيش از خم شدن براي ركوع در حالي كه مشغول گفتن استغفار نيست، شك كند كه حمد يا تسبيحات را خوانده يا نه، بايد حمد يا تسبيحات را بخواند.
اگر در ركوع ركعت سوم يا چهارم، يا در حال رفتن به ركوع شك كند كه حمد يا تسبيحات را خوانده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند.
هرگاه شك كند كه آيه يا كلمه اي را درست گفته يا نه، اگر به چيزي كه بعد از آن است مشغول نشده، بايد آن آيه يا كلمه را به طور صحيح بگويد و اگر به چيزي كه بعد از آن است مشغول شده، چنانچه آن چيز ركن باشد، مثل آن كه در ركوع شك كند كه فلان كلمه از سوره را درست گفته يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر ركن نباشد، مثلاً موقع گفتن «اَللهُ الصَّمَدْ» شك كند كه «قُل هُوَ اللهُ اَحَدٌ» را درست گفته يا نه، باز هم مي تواند به شك خود اعتنا نكند، ولي اگر احتياطاً آن آيه يا كلمه را به طور صحيح بگويد، اشكال ندارد و اگر چند مرتبه هم شك كند، مي تواند چند بار بگويد، اما اگر به وسواس برسد و باز هم بگويد، بنا بر احتياط واجب بايد نمازش را دوباره بخواند.
مستحب است در ركعت اوّل، پيش از خواندن حمد بگويد:
«اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجِيم» و در ركعت اوّل و دوم نماز ظهر و عصر، «بسم الله» را بلند بگويد و حمد و سوره را شمرده بخواند و در آخر هر آيه وقف كند، يعني آن را به آيه بعد نچسباند و در حال خواندن حمد و سوره به معناي آيه توجّه داشته باشد، اگر نماز را به جماعت مي خواند بعد از تمام شدن حمدِ امام و اگر فُرادي مي خواند بعد از آن كه حمد خودش تمام شد بگويد:
«اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ» و بعد از خواندن سوره ي «قُل هُوَ اَللهُ اَحَدٌ» يك يا دو يا سه مرتبه «كَذلِكَ اللهُ رَبِّي» يا سه مرتبه
«كَذلِكَ اَللهُ رَبُّنا» بگويد، بعد از خواندن سوره كمي صبر كند، بعد تكبير پيش از ركوع را بگويد يا قنوت را بخواند.
مستحب است در تمام نمازها در ركعت اوّل، سوره ي «اِنّا اَنزَلناهُ» و در ركعت دوم سوره ي «قُل هُوَ اَللهُ اَحَدٌ» را بخواند.
مكروه است انسان در تمام نمازهاي يك شبانه روز سوره ي «قُل هُوَ اَللهُ اَحَدٌ» را نخواند.
خواندن سوره ي «قُل هُوَ اَللهُ اَحَدٌ» به يك نفس مكروه است.
سوره اي را كه در ركعت اوّل خوانده مكروه است كه در ركعت دوم بخواند، ولي اگر سوره ي «قُل هُوَ اَللهُ اَحَدٌ» را در هر دو ركعت بخواند مكروه نيست.
در هر ركعت بعد از قرائت بايد به اندازه اي خم شود كه بتواند دست را به زانو بگذارد و اين عمل را ركوع مي گويند.
اگر به اندازه ي ركوع خم شود ولي دستها را به زانو نگذارد، اشكال ندارد.
هرگاه ركوع را به طور غير معمول به جا آورد مثلاً به چپ يا راست خم شود اگر چه دسته اي او به زانو برسد، صحيح نيست.
خم شدن بايد به قصد ركوع باشد، پس اگر به قصد كار ديگر مثلاً براي كشتن جانور خم شود، نمي تواند آن را ركوع حساب كند، بلكه بايد بايستد و دوباره براي ركوع خم شود و به واسطه ي اين عمل ركن زياد نشده و نماز باطل نمي شود.
كسي كه دست يا زانوي او با دست و زانوي ديگران فرق دارد، مثلاً دستش خيلي بلند است كه اگر كمي خم شود به زانو مي رسد، يا زانوي او پايين تر از مردم ديگر است كه بايد خيلي خم شود تا دستش به زانو برسد، بايد به اندازه ي معمول خم شود.
كسي كه نشسته ركوع مي كند، بايد به قدري خم شود كه صورتش مقابل زانوها برسد و بهتر است به قدري خم شود كه صورت نزديك جاي سجده برسد.
احتياط واجب آن است كه در ركوع، سه مرتبه «سُبحانَ اَللهِ» يا يك مرتبه «سُبحانَ رَبِّي العَظيمِ وَ بِحَمدِه» بگويد، ولي در تنگي وقت و در حال ناچاري گفتن يك مرتبه «سُبحانَ اَللهِ» كافي است.
ذكر ركوع بايد دنبال هم و به عربي صحيح گفته شود
و مستحب است آن را سه يا پنج يا هفت مرتبه بلكه بيشتر بگويند.
در ركوع بايد به مقدار ذكر واجب بدن آرام باشد و در ذكر مستحب هم اگر آن را به قصد ذكري كه براي ركوع دستور داده اند بگويد، بنا بر احتياط واجب آرام بودن بدن لازم است.
اگر موقعي كه ذكر واجب ركوع را مي گويد، بي اختيار به قدري حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج شود، بايد بعد از آرام گرفتنِ بدن دوباره ذكر را بگويد؛ ولي اگر كمي حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج نشود، يا انگشتان را حركت دهد اشكال ندارد.
اگر پيش از آن كه به مقدار ركوع خم شود و بدن آرام گيرد عمداً ذكر ركوع را بگويد، نمازش باطل است.
اگر پيش از تمام شدن ذكر واجب عمداً سر از ركوع بردارد، نمازش باطل است و اگر سهواً سر بردارد، چنانچه پيش از آن كه از حال ركوع خارج شود، يادش بيايد كه ذكر ركوع را تمام نكرده، بايد در حال آرامي بدن دوباره ذكر را بگويد و اگر بعد از آن كه از حال ركوع خارج شد يادش بيايد، نماز او صحيح است.
اگر نتواند به مقدار ذكر در ركوع بماند، احتياط واجب آن است كه بقية آن را در حال برخاستن بگويد.
اگر به واسطه ي مرض و مانند آن در ركوع آرام نگيرد، نماز صحيح است؛ ولي بايد پيش از آن كه از حال ركوع خارج شود ذكر واجب يعني، «سُبْحانَ رَبِّي الْعَظيمِ وَ بِحَمْدِهِ» يا سه مرتبه «سُبْحانَ اللهِ» را بگويد.
هرگاه نتواند به اندازه ي ركوع خم شود، بايد به چيزي تكيه دهد و ركوع كند و اگر موقعي هم كه تكيه داده، نتواند به طور معمول ركوع كند، بايد به هر اندازه مي تواند خم شود و اگر هيچ نتواند خم شود، بايد موقع ركوع بنشيند و نشسته ركوع كند و احتياط مستحب آن است كه نماز ديگري هم بخواند و براي ركوع آن با سر اشاره نمايد.
كسي كه مي تواند ايستاده نماز بخواند، اگر در حال ايستاده يا نشسته نتواند ركوع كند، بايد ايستاده نماز بخواند و براي ركوع با سر اشاره كند و اگر نتواند اشاره كند، بايد به نيت ركوع چشم ها را هم بگذارد و ذكر آن را بگويد و به نيت برخاستن از ركوع چشم ها را باز كند و اگر از اين هم عاجز است، بايد در قلب نيت ركوع كند و ذكر آن را بگويد.
كسي كه نمي تواند ايستاده يا نشسته ركوع كند و براي ركوع فقط مي تواند در حالي كه نشسته است كمي خم شود، يا در حالي كه ايستاده است با سر اشاره كند، بايد ايستاده نماز بخواند و براي ركوع با سر اشاره نمايد و احتياط مستحب آن است كه نماز ديگري هم بخواند و موقع ركوع آن بنشيند و هر قدر مي تواند براي ركوع خم شود.
اگر بعد از رسيدن به حد ركوع و آرام گرفتن بدن سر بردارد و دو مرتبه به اندازه ي ركوع خم شود، يا بعد از آن كه به اندازه ي ركوع خم شد و بدنش آرام گرفت، به قدري خم شود كه از اندازه ي ركوع بگذرد و دوباره به ركوع برگردد، چون ركوع زياد شده نمازش باطل است.
بعد از تمام شدن ذكر ركوع، بايد راست بايستد و بعد از آن كه بدن آرام گرفت به سجده رود و اگر عمداً پيش از ايستادن، يا پيش از آرام گرفتن بدن به سجده رود، نمازش باطل است.
اگر ركوع را فراموش كند و پيش از آن كه به سجده برسد يادش بيايد، بايد بايستد بعد به ركوع رود و چنانچه به حالت خميدگي به ركوع برگردد، نمازش باطل است.
اگر بعد از آن كه پيشاني به زمين رسيد يادش بيايد كه ركوع نكرده، نمازش باطل است.
مستحب است پيش از رفتن به ركوع در حالي كه راست ايستاده تكبير بگويد و در ركوع زانوها را به عقب دهد و پشت را صاف نگه دارد و گردن را بكشد و مساوي پشت نگه دارد و بين دو قدم را نگاه كند و پيش از ذكر يا بعد از آن صلوات بفرستد، ولي آن را به نيت ذكر ركوع نگويد و بعد از آن كه از ركوع برخاست و راست ايستاد در حال آرامي بدن بگويد:
«سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَه».
مستحب است در ركوع زن ها دست را از زانو بالاتر بگذارند و زانوها را به عقب ندهند.
نمازگزار بايد در هر ركعت از نمازهاي واجب و مستحب بعد از ركوع دو سجده كند و سجده آن است كه پيشاني و كف دو دست و سر دو زانو و سر دو انگشت بزرگ پاها را به زمين بگذارد.
دو سجده روي هم يك ركن است، كه اگر كسي در نماز واجب عمداً يا از روي فراموشي هر دو را ترك كند، يا دو سجده ديگر به آنها اضافه نمايد، نمازش باطل است.
اگر عمداً يك سجده كم يا زياد كند، نماز باطل مي شود و اگر سهواً يك سجده كم كند، حكم آن بعداً گفته خواهد شد.
اگر پيشاني را عمداً يا سهواً به زمين نگذارد سجده نكرده است، اگر چه جاهاي ديگر به زمين برسد، ولي اگر پيشاني را به زمين بگذارد و سهواً جاهاي ديگر را به زمين نرساند، يا سهواً ذكر نگويد، سجده صحيح است.
احتياط واجب آن است كه در سجده سه مرتبه «سُبْحانَ اَللهِ» يا يك مرتبه «سُبْحانَ رَبِّي الاَعْلي وَ بِحَمْدِه» بگويد و بايد اين كلمات دنبال هم و به عربي صحيح گفته شود
و مستحب است «سُبْحانَ رَبِّي الاَعلي وَ بِحَمْدِهِ» را سه يا پنج يا هفت مرتبه بگويد.
در سجود بايد به مقدار ذكر واجب بدن آرام باشد و موقع گفتن ذكر مستحب هم، اگر آن را به قصد ذكري كه براي سجده دستور داده اند بگويد، آرام بودن بدن لازم است.
اگر پيش از آن كه پيشاني به زمين برسد و بدن آرام بگيرد، عمداً ذكر سجده را بگويد، يا پيش از تمام شدن ذكر عمداً سر از سجده بردارد، نماز باطل است.
اگر پيش از آن كه پيشاني به زمين برسد و بدن آرام گيرد، سهواً ذكر سجده را بگويد و پيش از آن كه سر از سجده بردارد بفهمد اشتباه كرده است، بايد دوباره در حال آرام بودن ذكر را بگويد.
اگر بعد از آن كه سر از سجده برداشت بفهمد كه پيش از آرام گرفتن بدن ذكر را گفته، يا پيش از آن كه ذكر سجده تمام شود سر برداشته، نمازش صحيح است.
اگر موقعي كه ذكر سجده را مي گويد، يكي از هفت عضو را عمداً از زمين بردارد، نماز باطل مي شود، ولي موقعي كه مشغول گفتن ذكر نيست، اگر غير پيشاني جاهاي ديگر را از زمين بردارد و دوباره بگذارد اشكال ندارد.
اگر پيش از تمام شدن ذكر سجده سهواً پيشاني را از زمين بردارد، نمي تواند دوباره به زمين بگذارد و بايد آن را يك سجده حساب كند، ولي اگر جاهاي ديگر را سهواً از زمين بردارد، بايد دو مرتبه به زمين بگذارد و ذكر را بگويد.
بعد از تمام شدن ذكرِ سجده ي اوّل، بايد بنشيند تا بدن آرام گيرد و دوباره به سجده رود.
جاي پيشاني نمازگزار بايد از جاي زانوها و سر انگشتان پاي او بلندتر از چهار انگشت بسته نباشد؛ بلكه احتياط واجب آن است كه جاي پيشاني او از جاي انگشتان و سر زانوهايش پست تر از چهار انگشتِ بسته نباشد.
در زمين سراشيب كه سراشيبي آن درست معلوم نيست، اگر جاي پيشاني نمازگزار از جاي انگشت هاي پا و سر زانوهاي او مختصري بيش از چهار انگشت بسته بلندتر نباشد، اشكال ندارد.
اگر پيشاني را به چيزي بگذارد كه از جاي انگشت هاي پا و سر زانوهاي او بلندتر از چهار انگشت بسته است، چنانچه بلندي آن به قدريست كه نمي گويند در حال سجده است، بايد سر را بردارد و به چيزي كه بلندي آن به اندازه ي چهار انگشت بسته يا كمتر است بگذارد و اگر بلندي آن به قدريست كه مي گويند در حال سجده است، احتياط واجب آن است كه پيشاني را از روي آن به روي چيزي كه بلندي آن به اندازه ي چهار انگشت بسته يا كمتر است بكشد و اگر كشيدن پيشاني ممكن نيست، بنا بر احتياط واجب بايد نماز را تمام كند و دوباره بخواند.
بايد بين پيشاني و آنچه بر آن سجده مي كند چيزي نباشد، پس اگر مُهر به قدري چرك باشد كه پيشاني به خود مُهر نرسد، سجده باطل است، ولي اگر مثلاً رنگ مهر تغيير كرده باشد اشكال ندارد.
در سجده بايد كف دست را بر زمين بگذارد، ولي در حال ناچاري پشت دست هم مانعي ندارد و اگر پشت دست ممكن نباشد، بايد مچ دست را بگذارد و چنانچه آن را هم نتواند، بايد تا آرنج هر جا را كه مي تواند بر زمين بگذارد و اگر آن هم ممكن نيست، گذاشتن بازو كافي است.
در سجده بايد سر دو انگشت بزرگ پاها را به زمين بگذارد و اگر انگشت هاي ديگر پا، يا روي پا را به زمين بگذارد، يا به واسطه ي بلند بودن ناخن سر شست به زمين نرسد، نماز باطل است و كسي كه به واسطه ي ندانستن مسأله نمازهاي خود را اين طور خوانده، بايد دوباره بخواند.
كسي كه مقداري از شست پايش بريده بايد بقيه آن را به زمين بگذارد و اگر چيزي از آن نمانده، يا اگر مانده خيلي كوتاه است، بايد بقية انگشتان را بگذارد و اگر هيچ انگشت ندارد، بايد هر مقداري از پا باقي مانده به زمين بگذارد.
اگر به طور غير معمول سجده كند، مثلاً سينه و شكم را به زمين بچسباند و يا پاها را دراز كند، اگر چه هفت عضوي كه گفته شد به زمين برسد، بنا بر احتياط واجب بايد نماز را دوباره بخواند.
مُهر يا چيز ديگري كه بر آن سجده مي كند بايد پاك باشد، ولي اگر مثلاً مهر را روي فرش نجس بگذارد، يا يك طرفِ مُهر نجس باشد و پيشاني را به طرف پاك آن بگذارد، اشكال ندارد.
اگر در پيشاني دُمَل و مانند آن باشد، چنانچه ممكن است بايد با جاي سالم پيشاني سجده كند و اگر ممكن نيست بايد زمين را گود كند و دُمَل را در گودال و جاي سالم را به مقداري كه براي سجده كافي باشد بر زمين بگذارد.
اگر دُمَل يا زخم تمام پيشاني را گرفته باشد، بايد به يكي از دو طرف پيشاني سجده كند و اگر ممكن نيست به چانه و اگر به چانه هم ممكن نيست، بايد به هر جاي از صورت كه ممكن است سجده كند و اگر به هيچ جاي از صورت ممكن نيست بايد با جلو سر سجده نمايد.
كسي كه نمي تواند پيشاني را به زمين برساند، بايد به قدري كه مي تواند خم شود و مهر يا چيز ديگري را كه سجده بر آن صحيح است، روي چيز بلندي گذاشته و پيشاني را طوري بر آن بگذارد كه بگويند سجده كرده است؛ ولي بايد كف دستها و زانوها و انگشتان پا را به طور معمول به زمين بگذارد.
كسي كه هيچ نمي تواند خم شود، بايد براي سجده بنشيند و با سر اشاره كند و اگر نتواند بايد با چشم ها اشاره نمايد و در هر دو صورت احتياط واجب آن است كه اگر مي تواند مهر را بلند كند و بر پيشاني بگذارد و اگر با سر يا چشم ها هم نمي تواند اشاره كند، بايد در قلب نيت سجده كند و بنا بر احتياط واجب با دست و مانند آن براي سجده اشاره نمايد.
كسي كه نمي تواند بنشيند، بايد ايستاده نيت سجده كند و چنانچه مي تواند براي سجده با سر اشاره كند و اگر نمي تواند با چشم ها اشاره نمايد و اگر اين را هم نمي تواند در قلب نيت سجده كند و بنا بر احتياط واجب با دست و مانند آن براي سجده اشاره نمايد.
اگر پيشاني بي اختيار از جاي سجده بلند شود، چنانچه ممكن باشد بايد نگذارد دوباره به جاي سجده برسد و اين يك سجده حساب مي شود، چه ذكر سجده را گفته باشد يا نه و اگر نتواند سر را نگه دارد و بي اختيار دوباره به جاي سجده برسد، روي هم يك سجده حساب مي شود و اگر ذكر نگفته باشد بايد بگويد.
جايي كه انسان بايد تقيه كند، مي تواند بر فرش و مانند آن سجده نمايد و لازم نيست براي نماز به جاي ديگر برود، ولي اگر بتواند بر حصير يا چيزي كه سجده بر آن صحيح مي باشد طوري سجده كند كه به زحمت نيفتد، نبايد بر فرش و مانند آن سجده نمايد.
اگر روي تشك پر يا چيز ديگري كه بدن روي آن آرام نمي گيرد سجده كند، باطل است.
اگر انسان ناچار شود كه در زمين گِل نماز بخواند، چنانچه آلوده شدن بدن و لباس براي او مشقّت ندارد، بايد سجده و تشهّد را به طور معمول به جا آورد و اگر مشقّت دارد مي تواند در حالي كه ايستاده براي سجده با سر اشاره كند و تشهّد را ايستاده بخواند و اگر سجده و تشهّد را به طور معمول هم به جا آورد، نمازش صحيح است.
در ركعت اوّل و ركعت سومي كه تشهّد ندارد مثل ركعت سوم نماز ظهر و عصر و عشا، بنا بر احتياط واجب بايد بعد از سجده ي دوم قدري بي حركت بنشيند و بعد برخيزد.
بايد بر زمين و چيزهاي غير خوراكي كه از زمين مي رويد مانند چوب و برگ درخت، سجده كرد و سجده بر چيزهاي خوراكي و پوشاكي و معدني صحيح نيست.
احتياط واجب آن است كه بر برگ مو سجده نكنند.
سجده بر چيزهايي كه از زمين مي رويد و خوراك حيوان است مثل علف و كاه صحيح است.
سجده بر گل هايي كه خوراكي نيستند صحيح است، ولي سجده بر دواهاي خوراكي كه از زمين مي رويد مانند گل بنفشه و گل گاوزبان صحيح نيست.
سجده بر گياهي كه خوردن آن در بعضي از شهرها معمول است و در شهرهاي ديگر معمول نيست و نيز سجده بر ميوه ي نارس صحيح نيست.
سجده بر سنگ آهك و سنگ گچ صحيح است و احتياط واجب آن است كه در حال اختيار به گچ و آهك پخته و آجر و كوزه ي گِلي و مانند آن سجده نكنند.
اگر كاغذ را از چيزي كه سجده بر آن صحيح است مثلاً از كاه ساخته باشند مي شود بر آن سجده كرد، ولي سجده بر كاغذي كه از پنبه و مانند آن ساخته شده اشكال دارد.
براي سجده بهتر از هر چيز تربت حضرت سيدالشّهداء عَلَيْهِ السَّلَام مي باشد، بعد از آن خاك، بعد از خاك سنگ و بعد از سنگ گياه است.
اگر چيزي كه سجده بر آن صحيح است ندارد، يا اگر دارد به واسطه ي سرما يا گرماي زياد و مانند اينها نمي تواند بر آن سجده كند، چنانچه لباس او از كتان يا پنبه است بايد به لباسش سجده كند و اگر از چيز ديگر است بايد بر پشت دست يا چيز معدني مانند انگشتري عقيق سجده نمايد، ولي احتياط مستحب آن است كه تا سجده بر پشت دست ممكن است بر چيز معدني سجده نكند.
سجده بر گِل و خاك سستي كه پيشاني روي آن آرام نمي گيرد باطل است.
اگر در سجده ي اوّل مهر به پيشاني بچسبد و بدون اين كه مهر را بردارد دوباره به سجده رود اشكال ندارد و دو سجده حساب مي شود.
اگر در بين نماز چيزي كه بر آن سجده مي كند گم شود و چيزي كه سجده بر آن صحيح است نداشته باشد، چنانچه وقت وسعت دارد بايد نماز را بشكند و اگر وقت تنگ است بايد به لباسش اگر از پنبه يا كتان است سجده كند و اگر از چيز ديگر است بر پشت دست، يا چيز معدني مانند انگشتري عقيق سجده نمايد و احتياط مستحب آن است كه تا سجده بر پشت دست ممكن است به چيز معدني سجده نكند.
هرگاه در حال سجده بفهمد پيشاني را بر چيزي گذاشته كه سجده بر آن باطل است، اگر ممكن باشد بايد پيشاني را از روي آن به روي چيزي كه سجده بر آن صحيح است بكشد و اگر ممكن نباشد، چنانچه وقت وسعت دارد بايد نماز را بشكند و اگر وقت تنگ است در صورتي كه لباسش از پنبه يا كتان است، بايد پيشاني را از روي آن به روي لباسش بكشد و اگر از چيز ديگر است پيشاني را از روي آن به پشت دست يا چيز معدني بكشد.
اگر بعد از سجده بفهمد پيشاني را روي چيزي گذاشته كه سجده بر آن باطل است، اشكال ندارد.
سجده كردن براي غير خداوند متعال حرام مي باشد و بعضي از مردم عوام كه مقابل قبر امامان عَلَيْهم ُالسَّلَام پيشاني را به زمين مي گذارند، اگر براي شكر خداوند متعال باشد اشكال ندارد و گرنه حرام است.
در سجده چند چيز مستحب است:
1. كسي كه ايستاده نماز مي خواند بعد از آن كه سر از ركوع برداشت و كاملاً ايستاد و كسي كه نشسته نماز مي خواند بعد از آن كه كاملاً نشست، براي رفتن به سجده تكبير بگويد.
2. موقعي كه مرد مي خواهد به سجده برود اوّل دستها را و زن اوّل زانوها را به زمين بگذارد.
3. بيني را به مُهر يا چيزي كه سجده بر آن صحيح است بگذارد.
4. در حال سجده انگشتان دست را به هم بچسباند و برابر گوش بگذارد، به طوري كه سر آنها رو به قبله باشد.
5. در سجده دعا كند و از خدا حاجت بخواهد و اين دعا را بخواند:
«يا خَيرَ المَسئُولينَ وَ يا خَيرَ الْمُعْطينَ اُرْزُقْنِي وَ ارْزُقْ عِيالي مِنْ فَضْلِكَ فَاِنَّكَ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ». يعني اي بهترين كسي كه از او سؤال مي كنند و اي بهترين عطا كنندگان، روزي بده به من و عيال من از فضل خودت، پس به درستي كه تو داراي فضل بزرگي.
6. بعد از سجده بر ران چپ بنشيند و روي پاي راست را بر كف پاي چپ بگذارد.
7. بعد از هر سجده وقتي نشست و بدنش آرام گرفت تكبير بگويد.
8. بعد از سجده ي اوّل بدنش كه آرام گرفت «اَسْتَغْفِرُ اللهَ رَبِّي وَ اَتُوبُ اِلَيهِ» بگويد.
9. سجده را طول بدهد و در موقع نشستن دستها را روي ران ها بگذارد.
10 - براي رفتن به سجده ي دوم، در حال
آرامي بدن «اَللهُ اَكبَر» بگويد.
11. در سجده ها صلوات بفرستد ولي آن را به قصد ذكري كه در سجده دستور داده اند نگويد.
12. در موقع بلند شدن، دستها را بعد از زانوها از زمين بردارد.
13. مردها آرنج ها و شكم را به زمين نچسبانند و بازوها را از پهلو جدا نگاه دارند و زن ها آرنج ها و شكم را به زمين بگذارند و اعضاءِ بدن را به يكديگر بچسبانند.
و مستحبات ديگر سجده در كتاب هاي مفصل گفته شده است.
قرآن خواندن در سجده مكروه است و نيز مكروه است براي برطرف كردن گرد و غبار، جاي سجده را فوت كند و اگر در اثر فوت كردن دو حرف از دهان بيرون آيد، نماز باطل است و غير از اينها مكروهات ديگري هم در كتاب هاي مفصّل گفته شده است.
در هر يك از چهار سوره ي وَ النَّجم [نجم]، اِقرَأْ [علق] و الم تَنزيل [سجده] و حم سَجدِه [فصلت]، يك آية سجده است كه اگر انسان بخواند يا بشنود، بعد از تمام شدنِ آن آيه بايد فوراً سجده كند و اگر فراموش كرد هر وقت يادش آمد بايد سجده نمايد.
اگر انسان موقعي كه آية سجده را مي خواند از ديگري هم بشنود، بنا بر احتياط واجب بايد دو سجده انجام دهد.
در غير نماز اگر در حال سجده آية سجده را بخواند يا بشنود، بايد سر از سجده بردارد و دوباره سجده كند.
اگر انسان از بچّه ي غير مميز كه خوب و بد را نمي فهمد، يا از كسي كه قصد خواندن قرآن ندارد، آية سجده را بشنود احتياط واجب آن است كه سجده كند و همچنين است اگر مثلاً از گرامافون و راديو آية سجده را بشنود.
در سجده ي واجب قرآن بايد جاي انسان غصبي نباشد و جاي پيشاني او از جاي زانوها و سر انگشتانش بيش از چهار انگشتِ بسته بلندتر نباشد؛ ولي لازم نيست با وضو يا غسل و رو به قبله باشد و عورت خود را بپوشاند و بدن و جاي پيشاني او پاك باشد و نيز چيزهايي كه در لباس نمازگزار شرط مي باشد، در لباس او شرط نيست، اما اگر لباس او غصبي است، چنانچه سجده كردن تصرف در آن لباس باشد، سجده باطل است.
احتياط واجب آن است كه در سجده ي واجب قرآن، پيشاني را بر مهر يا چيز ديگري كه سجده بر آن صحيح است گذاشته و جاهاي ديگر بدن را به دستوري كه در سجده ي نماز گفته شد بر زمين بگذارد.
هرگاه در سجده ي قرآن پيشاني را به قصد سجده به زمين بگذارد، اگر چه ذكر نگويد كافيست و گفتن ذكر مستحب است و بهتر است بگويد:
لا اِلهَ اِلا اللهُ حَقّاً حَقّاً، لا اِلهَ الا اَللهُ اِيماناً وَ تَصديقاً، لا اِلهَ اِلا اللهُ عُبوديِّةً وَ رِقّاً سَجَدتُ لَكَ يا رَبِّ تَعَبُّداً وَ رِقّاً، لامُسْتَنْكِفاً وَ لا مُستَكبِراً بَلْ انَا عَبْدٌ ذَلِيلٌ ضَعيِفٌ خائِفٌ مُسْتَجيِرٌ.
در ركعت دوم تمام نمازهاي واجب و ركعت سوم نماز مغرب و ركعت چهارم نماز ظهر و عصر و عشا، بايد انسان بعد از سجده ي دوم بنشيند و در حال آرام بودن بدن تشهّد بخواند، يعني بگويد:
«اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلا اَللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ» و احتياط واجب آن است كه به غير اين ترتيب نگويد.
كلمات تشهّد بايد به عربي صحيح و به طوري كه معمول است پشت سر هم گفته شود.
اگر تشهّد را فراموش كند و بايستد و پيش از ركوع يادش بيايد كه تشهّد را نخوانده، بايد بنشيند و تشهّد را بخواند و دوباره بايستد و آنچه بايد در آن ركعت خوانده شود بخواند و نماز را تمام كند و بنا بر احتياط واجب بعد از نماز براي ايستادن بيجا، دو سجده ي سهو به جا آورد و اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد، بايد نماز را تمام كند و بعد از سلامِ نماز تشهّد را قضا كند و براي تشهّد فراموش شده دو سجده ي سهو به جا آورد.
مستحب است در حال تشهّد بر ران چپ بنشيند و روي پاي راست را به كف پاي چپ بگذارد و پيش از تشهّد بگويد:
«اَلْحَمْدُ لِلّهِ» يا بگويد:
«بِسْمِ الله وَ بِالله وَ الْحَمْدُ لِلّهِ وَ خَيرُ الأسماءِ لِلّهِ» و نيز مستحب است دستها را بر ران ها بگذارد و انگشت ها را به يكديگر بچسباند و به دامان خود نگاه كند و بعد از تمام شدن تشهّد بگويد:
«وَ تَقَبَّلْ شَفاعَتَهُ وَ ارْفَعْ دَرَجَتَهُ».
مستحب است زن ها در وقت خواندن تشهّد ران ها را به هم بچسبانند.
بعد از تشهّد ركعت آخر نماز مستحّب است در حالي كه نشسته و بدن آرام است بگويد:
«اَلسَّلامُ عَلَيكَ اَيها النَّبِي وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ» و بعد از آن بايد بگويد:
«اَلسَّلامُ عَلَيكُمْ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ»
يا بگويد:
«اَلسَّلامُ عَلَينا وَ عَلَي عِبادِ اللهِ الصَّالِحينَ»؛
ولي اگر اين سلام را بگويد، احتياط واجب آن است كه بعد از آن «اَلسَّلامُ عَلَيكُمْ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ» را هم بگويد.
اگر سلام نماز را فراموش كند و موقعي يادش بيايد كه صورت نماز به هم نخورده و كاري هم كه عمدي و سهوي آن، نماز را باطل مي كند مثل پشت به قبله كردن انجام نداده، بايد سلام را بگويد و نمازش صحيح است.
اگر سلام نماز را فراموش كند و موقعي يادش بيايد كه صورت نماز به هم خورده است، چنانچه پيش از آن كه صورت نماز به هم بخورد، كاري كه عمدي و سهوي آن نماز را باطل مي كند مثل پشت به قبله كردن انجام نداده باشد، نمازش صحيح است و اگر پيش از آن كه صورت نماز به هم بخورد، كاري كه عمدي و سهوي آن نماز را باطل مي كند انجام داده باشد، نمازش باطل است.
اگر عمداً ترتيب نماز را به هم بزند مثلاً سوره را پيش از حمد بخواند، يا سجود را پيش از ركوع به جا آورد نماز باطل مي شود.
اگر ركني از نماز را فراموش كند و ركن بعد از آن را به جا آورد مثلاً پيش از آن كه ركوع كند دو سجده نمايد نماز باطل است.
اگر ركني را فراموش كند و چيزي را كه بعد از آن است و ركن نيست به جا آورد، مثلاً پيش از آن كه دو سجده كند تشهّد بخواند، بايد ركن را به جا آورد و آنچه را اشتباهاً پيش از آن خوانده دوباره بخواند.
اگر چيزي را كه ركن نيست فراموش كند و ركن بعد از آن را به جا آورد مثلاً حمد را فراموش كند و مشغول ركوع شود نمازش صحيح است.
اگر چيزي را كه ركن نيست فراموش كند و ركن بعد از آن را به جا آورد، مثلاً حمد را فراموش كند و سوره را بخواند، چنانچه مشغول ركن بعد شده باشد، مثلاً در ركوع يادش بيايد كه حمد را نخوانده، بايد بگذرد و نماز او صحيح است و اگر مشغول ركن بعد نشده باشد، بايد آنچه را فراموش كرده به جا آورد و بعد از آن چيزي را كه اشتباهاً جلوتر خوانده دوباره بخواند.
اگر سجده ي اوّل را به خيال اين كه سجده ي دوم است، يا سجده ي دوم را به خيال اين كه سجده ي اوّل است به جا آورد، نماز صحيح است و سجده ي اوّل او سجده ي اوّل و سجده ي دوم او سجده ي دوم حساب مي شود.
انسان بايد نماز را با موالات بخواند، يعني كارهاي نماز مانند ركوع و سجود و تشهّد را پشت سر هم به جا آورد و چيزهايي را كه در نماز مي خواند به طوري كه معمول است پشت سر هم بخواند و اگر به قدري بين آنها فاصله بيندازد كه نگويند نماز مي خواند، نمازش باطل است.
اگر در نماز سهواً بين حرف ها يا كلمات فاصله بيندازد و فاصله به قدري نباشد كه صورت نماز از بين برود، چنانچه مشغول ركن بعد نشده باشد، بايد آن حرف ها يا كلمات را به طور معمول بخواند و اگر مشغول ركن بعد شده باشد، نمازش صحيح است.
طول دادن ركوع و سجود و خواندن سوره هاي بزرگ، موالات را به هم نمي زند.
در تمام نمازهاي واجب و مستحب، پيش از ركوع ركعت دوم مستحب است قنوت بخواند و در نماز وتر با آن كه يك ركعت مي باشد، خواندن قنوت پيش از ركوع مستحب است و نماز جمعه در هر ركعت يك قنوت دارد، در ركعت اوّل پيش از ركوع و در ركعت دوم بعد از ركوع و نماز آيات پنج قنوت و نماز عيد فطر و قربان در ركعت اوّل پنج قنوت و در ركعت دوم چهار قنوت دارد.
مستحب است در قنوت دستها را مقابل صورت و كف آنها را رو به آسمان و پهلوي هم نگه دارد و غير شست انگشت هاي ديگر را به هم بچسباند و به كف دستها نگاه كند.
در قنوت هر ذكري بگويد اگر چه يك «سُبْحانَ اللهِ» باشد كافيست و بهتر است بگويد:
«لا اِلهَ الا اللهُ الْحَليمُ الْكَريمُ، لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ العَلِي العَظيمُ، سُبْحانَ اللهِ رَبِّ السَّمواتِ السَّبْعِ وَ رَبِّ اَلاَْرْضينَ السَّبْعِ وَ ما فيهنَّ وَ ما بَينَهُنَّ وَ رَبِّ الْعَرْشِ العَظيمِ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمينَِ».
مستحب است انسان قنوت را بلند بخواند، ولي براي كسي كه نماز را به جماعت مي خواند، اگر امام جماعت صداي او را بشنود، بلند خواندن قنوت مستحب نيست.
اگر عمداً قنوت نخواند قضا ندارد و اگر فراموش كند و پيش از آن كه به اندازه ي ركوع خم شود يادش بيايد، مستحب است بايستد و بخواند و اگر در ركوع يادش بيايد، مستحب است بعد از ركوع قضا كند و اگر در سجده يادش بيايد مستحب است بعد از سلام نماز قضا نمايد.
مستحب است انسان بعد از نماز مقداري مشغول تعقيب يعني خواندن ذكر و دعا و قرآن شود و بهتر است پيش از آن كه از جاي خود حركت كند و وضو و غسل و تيمّم او باطل شود رو به قبله تعقيب را بخواند و لازم نيست تعقيب به عربي باشد، ولي بهتر است چيزهايي را كه در كتاب هاي دعا دستور داده اند بخواند
و از تعقيب هايي كه خيلي سفارش شده است، تسبيح حضرت سلام الله عليهاست كه بايد به اين ترتيب گفته شود:
34 مرتبه «اللهُ اَكبَرُ»، بعد 33 مرتبه «اَلحَمدُ لِلّهِ»، بعد از آن 33 مرتبه «سُبحانَ اللهِ» و مي شود «سُبحانَ اللهِ» را پيش از «اَلحَمدُ لِلّهِ» گفت، ولي بهتر است بعد از «اَلحَمدُ لِلّهِ» گفته شود.
مستحب است بعد از نماز سجده ي شكر نمايد و همين قدر كه پيشاني را به قصد شكر بر زمين بگذارد كافي است؛ ولي بهتر است صد مرتبه يا سه مرتبه يا يك مرتبه «شُكْراً لِلّهِ» يا «شُكْراً» يا «عَفواً» بگويد و نيز مستحب است هر وقت نعمتي به انسان مي رسد، يا بلايي از او دور مي شود، سجده ي شكر به جا آورد.
صلوات بر پيغمبر
هر وقت انسان اسم مبارك حضرت رسول (ع) مانند محمّد و احمد، يا لقب و كُنية آن جناب مثل مصطفي و ابوالقاسم بگويد يا بشنود، اگر چه در نماز باشد مستحب است صلوات بفرستد.
موقع نوشتن اسم مبارك حضرت رسول) ع) مستحب است صلوات را هم بنويسد و نيز بهتر است هر وقت آن حضرت را ياد مي كند صلوات بفرستد.
دوازده چيز نماز را باطل مي كند و آنها را مبطلات مي گويند:
آن كه در بين نماز يكي از شرطهاي آن از بين برود، مثلاً در بين نماز بفهمد مكانش غصبي است.
آن كه در بين نماز عمداً يا سهواً يا از روي ناچاري چيزي كه وضو يا غسل را باطل مي كند پيش آيد، مثلاً بول از او بيرون آيد، ولي كسي كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خود داري كند، اگر در بين نماز بول يا غائط از او خارج شود، چنانچه به دستوري كه در احكام وضو گفته شد رفتار نمايد، نمازش باطل نمي شود و نيز اگر در بين نماز از زن مستحاضه خون خارج شود، در صورتي كه به دستور استحاضه رفتار كرده باشد، نمازش صحيح است.
كسي كه بي اختيار خوابش برده، اگر نداند كه در بين نماز خوابش برده يا بعد از آن، بايد نمازش را دوباره بخواند.
اگر بداند به اختيار خودش خوابيده و شك كند كه بعد از نماز بوده، يا در بين نماز يادش رفته كه مشغول نماز است و خوابيده، نمازش صحيح است.
اگر در حال سجده از خواب بيدار شود و شك كند كه در سجده ي آخر نماز است يا در سجده ي شكر، بايد آن نماز را دوباره بخواند.
از مبطلات نماز آن است كه مثل بعض كساني كه شيعه نيستند دستها را روي هم بگذارد.
هرگاه براي ادب دستها را روي هم بگذارد، اگر چه مثل آنها نباشد، بنا بر احتياط واجب بايد نماز را دوباره بخواند، ولي اگر از روي فراموشي يا ناچاري يا براي كار ديگر مثل خاراندن دست و مانند آن، دستها را روي هم بگذارد اشكال ندارد.
از مبطلات نماز آن است كه بعد از خواندن حمد آمين بگويد، ولي اگر اشتباهاً يا از روي تقيه بگويد، نمازش باطل نمي شود.
از مبطلات نماز آن است كه عمداً يا از روي فراموشي پشت به قبله كند، يا به طرف راست يا چپ قبله برگردد، بلكه اگر عمداً به قدري برگردد كه نگويند رو به قبله است، اگر چه به طرف راست يا چپ نرسد، نمازش باطل است.
اگر عمداً سر را به قدري بگرداند كه بتواند پشت سر را ببيند، نمازش باطل است و اگر سهواً سر را به اين مقدار بگرداند، احتياط واجب آن است كه نماز را تمام كند و دوباره بخواند، ولي اگر سر را كمي بگرداند عمداً باشد يا اشتباهاً، نمازش باطل نمي شود.
از مبطلات نماز آن است كه عمداً كلمه اي بگويد كه دو حرف يا بيشتر باشد، اگر چه معني هم نداشته باشد، ولي اگر سهواً بگويد نمازش باطل نمي شود.
اگر كلمه اي بگويد كه يك حرف دارد، چنانچه آن كلمه معني داشته باشد، مثل «قِ» كه در زبان عرب به معناي اينست كه «نگهداري كن»، چنانچه معناي آن را بداند و قصد آن را نمايد، نمازش باطل مي شود، بلكه اگر قصد معناي آن را نكند ولي ملتفت معناي آن باشد، احتياط واجب آن است كه نماز را دوباره بخواند.
سرفه كردن و آروغ زدن و آه كشيدن در نماز اشكال ندارد، ولي گفتن اَخ و آه و مانند اينها كه دو حرف است اگر عمدي باشد، نماز را باطل مي كند.
اگر كلمه اي را به قصد ذكر بگويد، مثلاً به قصد ذكر بگويد:
«اَللهُ اَكبَر» و در موقع گفتن آن، صدا را بلند كند كه چيزي را به ديگري بفهماند اشكال ندارد؛ ولي چنانچه به قصد اين كه چيزي به كسي بفهماند بگويد، اگر چه قصد ذكر هم داشته باشد، نماز باطل مي شود.
خواندن قرآن در نماز، غير از چهار سوره اي كه سجده واجب دارد (و در احكام جنابت مسأله 361 گفته شد) و نيز دعا كردن در نماز اشكال ندارد، ولي احتياط واجب آن است كه به غير عربي دعا نكند.
اگر چيزي از حمد و سوره و ذكرهاي نماز را عمداً يا احتياطاً چند مرتبه بگويد اشكال ندارد، ولي اگر از روي وسواس چند مرتبه بگويد، نماز باطل مي شود.
در حال نماز انسان نبايد به ديگري سلام كند و اگر ديگري به او سلام كند بايد همان طور كه او سلام كرده جواب دهد، مثلاً اگر گفته «سَلامٌ عَلَيكُم» در جواب بگويد:
«سَلامٌ عَلَيكُم»؛ ولي در جوابِ «عَلَيكُمُ السَّلام» بايد بگويد، «سَلامٌ عَلَيكُم».
انسان بايد جواب سلام را چه در نماز يا در غير نماز فوراً بگويد و اگر عمداً يا از روي فراموشي جواب سلام را به قدري طول دهد كه اگر جواب بگويد، جواب آن سلام حساب نشود، چنانچه در نماز باشد نبايد جواب بدهد و اگر در نماز نباشد جواب دادن واجب نيست.
بايد جواب سلام را طوري بگويد كه سلام كننده بشنود، ولي اگر سلام كننده كر باشد، چنانچه انسان به طور معمول جواب او را بدهد كافي است.
احتياط واجب آن است كه نمازگزار جواب سلام را به قصد دعا بگويد، يعني از خداوند عالم براي كسي كه سلام كرده، سلامتي بخواهد.
اگر زن يا مرد نامحرم يا بچّه ي مميز يعني بچّه اي كه خوب و بد را مي فهمد به نمازگزار سلام كند، نمازگزار مي تواند جواب او را بدهد، ولي در جواب سلام زن بايد بگويد:
«سلامٌ عليكْ» و «كاف» را زير و زبر و پيش ندهد.
اگر نمازگزار جواب سلام را ندهد معصيت كرده، ولي نمازش صحيح است.
اگر كسي به نمازگزار غلط سلام كند به طوري كه سلام حساب نشود، جواب او واجب نيست.
جواب سلام كسي كه از روي مسخره يا شوخي سلام مي كند و جواب سلام مرد و زن غير مسلمان واجب نيست.
اگر كسي به عدّه اي سلام كند، جواب سلام او بر همه ي آنان واجب است، ولي اگر يكي از آنان جواب دهد كافي است.
اگر كسي به عدّه اي سلام كند و كسي كه سلام كننده قصد سلام دادنِ به او را نداشته جواب دهد، باز هم جواب سلام او بر آن عدّه واجب است.
اگر به عدّه اي سلام كند و كسي كه بين آنها مشغول نماز است شك كند كه سلام كننده قصد سلام كردن به او را هم داشته يا نه، نبايد جواب بدهد و همچنين است اگر بداند كه قصد او را هم داشته، ولي ديگري جواب سلام را بدهد، امّا اگر بداند كه قصد او را هم داشته و ديگري جواب ندهد، بايد جواب او را بگويد.
سلام كردن مستحب است و خيلي سفارش شده است كه سواره به پياده و ايستاده به نشسته و كوچك تر به بزرگتر سلام كند.
اگر دو نفر با هم به يكديگر سلام كنند، بر هر يك واجب است جواب سلام ديگري را بدهد.
در غير نماز مستحب است جواب سلام را بهتر از سلام بگويد، مثلاً اگر كسي گفت:
«سَلامٌ عَلَيكُم» در جواب بگويد:
«سَلامٌ عَلَيكُمْ وَ رَحمَةُ اللهِ».
از مبطلات نماز خنده ي با صدا و عمديست و چنانچه سهواً هم با صدا بخندد، نمازش اشكال دارد؛ ولي لبخند نماز را باطل نمي كند.
اگر براي جلوگيري از صداي خنده حالش تغيير كند مثلاً رنگش سرخ شد بنا بر احتياط واجب بايد نمازش را دوباره بخواند.
از مبطلات نماز آن است كه براي كار دنيا عمداً با صدا گريه كند و احتياط واجب آن است كه براي كار دنيا بي صدا هم گريه نكند، ولي اگر از ترس خدا، يا براي آخرت گريه كند، آهسته باشد يا بلند، اشكال ندارد، بلكه از بهترين اعمال است.
از مبطلات نماز كاريست كه صورت نماز را به هم بزند، مثل دست زدن و به هوا پريدن و مانند اينها، كم باشد يا زياد، عمداً باشد يا از روي فراموشي، ولي كاري كه صورت نماز را به هم نزند مثل اشاره كردن به دست اشكال ندارد.
اگر در بين نماز به قدري ساكت بماند كه نگويند نماز مي خواند، نمازش باطل مي شود.
اگر در بين نماز كاري انجام دهد، يا مدتي ساكت شود و شك كند كه نماز به هم خورده يا نه، نمازش صحيح است.
از مبطلات نماز خوردن و آشاميدن است، كه اگر در نماز طوري بخورد يا بياشامد كه نگويند نماز مي خواند عمداً باشد يا از روي فراموشي نمازش باطل مي شود؛ ولي كسي كه مي خواهد روزه بگيرد، اگر پيش از اذان صبح نماز مستحبي بخواند و تشنه باشد، چنانچه بترسد كه اگر نماز را تمام كند صبح شود، در صورتي كه آب «رو به روي او در دو سه قدمي باشد، مي تواند در بين نماز آب بياشامد، اما بايد كاري كه نماز را باطل مي كند مثل روگرداندن از قبله انجام ندهد.
اگر به واسطه ي خوردن يا آشاميدن عمدي موالات نماز به هم بخورد يعني طوري شود كه نگويند نماز را پشت سر هم مي خواند بنا بر احتياط واجب بايد نماز را دوباره بخواند.
اگر در بين نماز، غذايي كه در دهان يا لاي دندان ها مانده فرو ببرد، نمازش باطل نمي شود و نيز اگر قند يا شكر و مانند اينها در دهان مانده باشد و در حال نماز كم كم آب شود و فرو رود، اشكال ندارد.
از مبطلات نماز شك در ركعت هاي نماز دو ركعتي، يا سه ركعتي، يا در دو ركعت اوّل نمازهاي چهار ركعتي است.
از مبطلات نماز آن است كه ركن نماز را عمداً يا سهواً كم يا زياد كند، يا چيزي را كه ركن نيست عمداً كم يا زياد نمايد.
اگر بعد از نماز شك كند كه در بين نماز كاري كه نماز را باطل مي كند انجام داده يا نه، نمازش صحيح است.
مكروه است در نماز صورت را كمي به طرف راست يا چپ بگرداند و چشم ها را هم بگذارد، يا به طرف راست و چپ بگرداند و با ريش و دست خود بازي كند و انگشت ها را داخل هم نمايد و آب دهان بيندازد و به خط قرآن يا كتاب، يا خط انگشتري نگاه كند و نيز مكروه است در موقع خواندن حمد و سوره و گفتن ذكر، براي شنيدن حرف كسي ساكت شود، بلكه هر كاري كه خضوع و خشوع را از بين ببرد مكروه مي باشد.
موقعي كه انسان خوابش مي آيد و نيز موقع خود داري كردن از بول و غائط، مكروه است نماز بخواند و همچنين پوشيدن جوراب تنگ كه پا را فشار دهد در نماز مكروه مي باشد و غير از اينها مكروهات ديگري هم در كتاب هاي مفصل گفته شده است.
شكستن نماز واجب از روي اختيار حرام است، ولي براي حفظ جان و مال و جلوگيري از ضرر مالي يا بدني مانعي ندارد.
اگر حفظ جان خود انسان، يا كسي كه حفظ جان او واجب است، يا حفظ مالي كه نگهداري آن واجب مي باشد، بدون شكستن نماز ممكن نباشد، بايد نماز را بشكند؛ ولي شكستن نماز براي مالي كه اهميت ندارد مكروه است.
اگر در وسعت وقت مشغول نماز باشد و طلبكار طلب خود را از او مطالبه كند، چنانچه بتواند در بين نماز طلب او را بدهد، بايد در همان حال بپردازد و اگر بدون شكستن نماز دادن طلب او ممكن نيست، بايد نماز را بشكند و طلب او را بدهد، بعد نماز را بخواند.
اگر در بين نماز بفهمد كه مسجد نجس است، چنانچه وقت تنگ باشد بايد نماز را تمام كند و اگر وقت وسعت دارد و تطهير مسجد نماز را به هم نمي زند، بايد در بين نماز تطهير كند، بعد بقية نماز را بخواند و اگر نماز را به هم مي زند، در صورتي كه بعد از نماز تطهير مسجد ممكن باشد، شكستن نماز جايز نيست و اگر بعد از نماز تطهير مسجد ممكن نباشد، بايد نماز را بشكند و مسجد را تطهير نمايد، بعد نماز را بخواند.
كسي كه بايد نماز را بشكند، اگر نماز را تمام كند معصيت كرده ولي نماز او صحيح است، اگر چه احتياط مستحب آن است كه دوباره بخواند.
اگر پيش از آن كه به اندازه ي ركوع خم شود، يادش بيايد كه اذان و اقامه را فراموش كرده، چنانچه وقت نماز وسعت دارد، مستحب است براي گفتن آنها نماز را بشكند.
شكّيات نماز 23 قسم است:
هشت قسم آن شك هاييست كه نماز را باطل مي كند و به شش قسم آن نبايد اعتنا كرد و نُه قسم ديگر آن صحيح است.
شك هايي كه نماز را باطل مي كند از اين قرار است:
اوّل - شك در شماره ي ركعت هاي نماز دو ركعتي مثل نماز صبح و نماز مسافر، ولي شك در شماره ي ركعت هاي نماز مستحب دو ركعتي و نماز احتياط، نماز را باطل نمي كند.
دوم - شك در شماره ي ركعت هاي نماز سه ركعتي.
سوم - آن كه در نماز چهار ركعتي شك كند كه يك ركعت خوانده يا بيشتر.
چهارم - آن كه در نماز چهار ركعتي پيش از تمام شدن سجده ي دوم، شك كند كه دو ركعت خوانده يا بيشتر. (تفصيل اين مسأله در صورت چهارم [از مسألة 1208] از صفحه 316).
پنجم - شك بين دو و پنج، يا دو و بيشتر از پنج.
ششم - شك بين سه و شش، يا سه و بيشتر از شش.
هفتم - شك در ركعت هاي نماز كه نداند چند ركعت خوانده است.
هشتم - شك بين چهار و شش، يا چهار و بيشتر از شش، پيش از تمام شدن سجده ي دوم؛ ولي اگر بعد از سجده ي دوم شك بين چهار و شش و چهار و بيشتر از شش براي او پيش آيد، احتياط واجب آن است كه بنا را بر چهار بگذارد و نماز را تمام كند و بعد از نماز دو سجده ي سهو به جا آورد و نماز را هم دوباره بخواند.
اگر يكي از شك هاي باطل براي انسان پيش آيد، نمي تواند نماز را به هم بزند، بلكه بايد به قدري فكر كند كه صورت نماز به هم بخورد، يا از پيدا شدن يقين يا گمان نااميد شود.
شك هايي كه نبايد به آنها اعتنا كرد از اين قرار است:
اوّل - شك در چيزي كه محل به جا آوردن آن گذشته است، مثل آن كه در ركوع شك كند كه حمد را خوانده يا نه.
دوم - شك بعد از سلام.
سوم - شك بعد از گذشتن وقت نماز.
چهارم - شك كثيرالشك، يعني كسي كه زياد شك مي كند.
پنجم - شك امام در شماره ي ركعت هاي نماز، در صورتي كه مأموم شماره ي آنها را بداند و همچنين شك مأموم در صورتي كه امام شماره ي ركعت هاي نماز را بداند.
ششم - شك در نماز مستحبي.
اگر در بين نماز شك كند كه يكي از كارهاي واجب آن را انجام داده يا نه مثلاً شك كند كه حمد را خوانده يا نه چنانچه مشغول كاري كه بايد بعد از آن انجام دهد نشده، بايد آنچه را كه در انجام آن شك كرده به جا آورد و اگر مشغول كاري كه بايد بعد از آن انجام دهد شده، به شك خود اعتنا نكند.
اگر در بين خواندن آيه اي شك كند كه آية پيش از آن را خوانده يا نه، يا وقتي آخر آيه را مي خواند شك كند كه اوّل آن را خوانده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند.
اگر بعد از ركوع يا سجود شك كند كه كارهاي واجب آن مانند ذكر و آرام بودن بدن را انجام داده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند.
اگر در حالي كه به سجده مي رود شك كند كه ركوع كرده يا نه، يا شك كند كه بعد از ركوع ايستاده يا نه، به شك خود اعتنا نكند.
اگر در حال برخاستن شك كند كه سجده يا تشهّد را به جا آورده يا نه، بايد برگردد و به جا آورد.
كسي كه نشسته يا خوابيده نماز مي خواند، اگر موقعي كه حمد يا تسبيحات مي خواند، شك كند كه سجده يا تشهّد را به جا آورده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر پيش از آن كه مشغول حمد يا تسبيحات شود، شك كند كه سجده يا تشهّد را به جا آورده يا نه، بايد به جا آورد.
اگر شك كند كه يكي از ركن هاي نماز را به جا آورده يا نه، چنانچه مشغول كاري كه بعد از آن است نشده، بايد آن را به جا آورد، مثلاً اگر پيش از خواندن تشهّد شك كند كه دو سجده را به جا آورده يا نه، بايد به جا آورد و چنانچه بعد يادش بيايد كه آن ركن را به جا آورده بوده، چون ركن زياد شده نمازش باطل است.
اگر شك كند عملي را كه ركن نيست به جا آورده يا نه، چنانچه مشغول كاري كه بعد از آن است نشده، بايد آن را به جا آورد؛ مثلاً اگر پيش از خواندن سوره شك كند كه حمد را خوانده يا نه، بايد حمد را بخواند و اگر بعد از انجام آن يادش بيايد كه آن را به جا آورده بوده، چون ركن زياد نشده نماز صحيح است.
اگر شك كند كه ركني را به جا آورده يا نه، چنانچه مشغول تشهّد است اگر شك كند كه دو سجده را به جا آورده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر يادش بيايد كه آن ركن را به جا نياورده، در صورتي كه مشغول ركن بعد نشده، بايد آن را به جا آورد و اگر مشغول ركن بعد شده نمازش باطل است؛ مثلاً اگر پيش از ركوع ركعت بعد يادش بيايد كه دو سجده را به جا نياورده، بايد به جا آورد و اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد، نمازش باطل است.
اگر شك كند عملي را كه ركن نيست به جا آورده يا نه، چنانچه مشغول كاري كه بعد از آن است شده، بايد به شك خود اعتنا نكند؛ مثلاً موقعي كه مشغول خواندن سوره است اگر شك كند كه حمد را خوانده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر بعد يادش بيايد كه آن را به جا نياورده، در صورتي كه مشغول ركن بعد نشده بايد به جا آورد و اگر مشغول ركن بعد شده نمازش صحيح است، بنا بر اين، اگر مثلاً در قنوت يادش بيايد كه حمد را نخوانده بايد بخواند و اگر در ركوع يادش بيايد نماز او صحيح است.
اگر شك كند كه سلام نماز را گفته يا نه، يا شك كند درست گفته يا نه، چنانچه مشغول تعقيب نماز يا نماز ديگر شده، يا به واسطه ي انجام كاري كه نماز را به هم مي زند از حال نمازگزار بيرون رفته، بايد به شك خود اعتنا نكند و اگر پيش از اينها شك كند بايد سلام را بگويد.
اگر بعد از سلام نماز شك كند كه نمازش صحيح بوده يا نه مثلاً شك كند ركوع كرده يا نه، يا بعد از سلام نماز چهار ركعتي شك كند كه چهار ركعت خوانده يا پنج ركعت به شك خود اعتنا نكند، ولي اگر هر دو طرف شك او باطل باشد مثلاً بعد از سلامِ نمازِ چهار ركعتي شك كند كه سه ركعت خوانده يا پنج ركعت نمازش باطل است.
اگر بعد از گذشتن وقت نماز شك كند كه نماز خوانده يا نه، يا گمان كند كه نخوانده، خواندن آن لازم نيست؛ ولي اگر پيش از گذشتن وقت شك كند كه نماز خوانده يا نه، يا گمان كند كه نخوانده، بايد آن نماز را بخواند؛ بلكه اگر گمان كند كه خوانده بايد آن را به جا آورد.
اگر بعد از گذشتن وقت شك كند نماز را درست خوانده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند.
اگر بعد از گذشتن وقت نماز ظهر و عصر بداند چهار ركعت نماز خوانده، ولي نداند به نيت ظهر خوانده يا به نيت عصر، بايد چهار ركعت نماز قضا به نيت نمازي كه بر او واجب است بخواند.
اگر بعد از گذشتن وقت نماز مغرب و عشا بداند يك نماز خوانده، ولي نداند سه ركعتي خوانده يا چهار ركعتي، بايد قضاي نماز مغرب و عشاء را بخواند.
اگر كسي در يك نماز سه مرتبه شك كند، يا در سه نماز پشت سر هم مثلاً در نماز صبح و ظهر و عصر شك كند كثيرالشك است و چنانچه زياد شك كردن او از غضب يا ترس يا پريشاني حواس نباشد، به شك خود اعتنا نكند.
كثيرالشك اگر در به جا آوردن چيزي شك كند، چنانچه به جا آوردن آن نماز را باطل نمي كند، بايد بنا بگذارد كه آن را به جا آورده، مثلاً اگر شك كند كه ركوع كرده يا نه، بايد بنا بگذارد كه ركوع كرده است و اگر به جا آوردن آن نماز را باطل مي كند، بايد بنا بگذارد كه آن را انجام نداده، مثلاً اگر شك كند كه يك ركوع كرده يا بيشتر، چون زياد شدن ركوع نماز را باطل مي كند، بايد بنا بگذارد كه بيشتر از يك ركوع نكرده است.
كسي كه در يك چيز نماز زياد شك مي كند، چنانچه در چيزهاي ديگرِ نماز شك كند بايد به دستور آن عمل نمايد، مثلاً كسي كه زياد شك مي كند سجده كرده يا نه، اگر در به جا آوردن ركوع شك كند، بايد به دستور آن رفتار نمايد، يعني اگر ايستاده ركوع را به جا آورد و اگر به سجده رفته اعتنا نكند.
كسي كه در نماز مخصوصي مثلاً در نماز ظهر زياد شك مي كند، اگر در نماز ديگر مثلاً در نماز عصر شك كند، بايد به دستور شك رفتار نمايد.
كسي كه وقتي در جاي مخصوصي نماز مي خواند زياد شك مي كند، اگر در غير آن جا نماز بخواند و شكي براي او پيش آيد، بايد به دستور شك عمل نمايد.
اگر انسان شك كند كه كثيرالشك شده يا نه، بايد به دستور شك عمل نمايد و كثيرالشك تا وقتي يقين نكند كه به حال معمولي مردم برگشته، بايد به شك خود اعتنا نكند.
كسي كه زياد شك مي كند، اگر شك كند ركني را به جا آورده يا نه و اعتنا نكند، بعد يادش بيايد كه آن را به جا نياورده، چنانچه مشغول ركن بعد نشده، بايد آن را به جا آورد و اگر مشغول ركن بعد شده، نمازش باطل است، مثلاً اگر شك كند ركوع كرده يا نه و اعتنا نكند، چنانچه پيش از سجده يادش بيايد كه ركوع نكرده بايد ركوع كند و اگر در سجده يادش بيايد، نمازش باطل است.
كسي كه زياد شك مي كند، اگر شك كند چيزي را كه ركن نيست به جا آورده يا نه و اعتنا نكند و بعد يادش بيايد كه آن را به جا نياورده، چنانچه از محل به جا آوردن آن نگذشته، بايد آن را به جا آورد و اگر از محل آن گذشته، نمازش صحيح است؛ مثلاً اگر شك كند كه حمد خوانده يا نه و اعتنا نكند، چنانچه در قنوت يادش بيايد كه حمد نخوانده بايد بخواند و اگر در ركوع يادش بيايد نماز او صحيح است.
اگر امام جماعت در شماره ي ركعت هاي نماز شك كند، مثلاً شك كند كه سه ركعت خوانده يا چهار ركعت، چنانچه مأموم يقين يا گمان داشته باشد كه چهار ركعت خوانده و به امام بفهماند كه چهار ركعت خوانده است، امام بايد نماز را تمام كند و خواندن نماز احتياط لازم نيست و نيز اگر امام يقين يا گمان داشته باشد كه چند ركعت خوانده است و مأموم در شماره ي ركعت هاي نماز شك كند، بايد به شك خود اعتنا ننمايد.
اگر در شماره ي ركعت هاي نماز مستحبي شك كند، چنانچه طرف بيشتر شك نماز را باطل مي كند، بايد بنا را بر كمتر بگذارد؛ مثلاً اگر در نافله ي صبح شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، بايد بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده است و اگر طرف بيشتر شك نماز را باطل نمي كند مثلاً شك كند كه دو ركعت خوانده يا يك ركعت به هر طرف شك عمل كند، نمازش صحيح است.
كم شدن ركن نافله را باطل مي كند، ولي زياد شدن ركن آن را باطل نمي كند؛ پس اگر يكي از كارهاي نافله را فراموش كند و موقعي يادش بيايد كه مشغول ركن بعد از آن شده، بايد آن كار را انجام دهد و دوباره آن ركن را به جا آورد، مثلاً اگر در بين ركوع يادش بيايد كه سوره را نخوانده؛ بايد برگردد و سوره را بخواند و دوباره به ركوع رود.
اگر در يكي از كارهاي نافله شك كند، خواه ركن باشد يا غير ركن، چنانچه محل آن نگذشته بايد به جا آورد و اگر محل آن گذشته به شك خود اعتنا نكند.
اگر در نماز مستحبي دو ركعتي گمانش به سه ركعت يا بيشتر برود، بايد اعتنا نكند و نمازش صحيح است و اگر گمانش به دو ركعت يا كمتر برود، بنا بر احتياط واجب بايد به همان گمان عمل كند، مثلاً اگر گمانش به يك ركعت مي رود، احتياطاً بايد يك ركعت ديگر بخواند.
اگر در نماز نافله كاري كند كه براي آن سجده ي سهو واجب مي شود، يا يك سجده يا تشهّد را فراموش نمايد، لازم نيست بعد از نماز سجده ي سهو يا قضاي سجده و تشهّد را به جا آورد.
اگر شك كند كه نماز مستحبي را خوانده يا نه، چنانچه آن نماز مثل نماز جعفر طيار وقت معين نداشته باشد، بنا بگذارد كه نخوانده است و همچنين است اگر مثل نافله ي يوميه وقت معين داشته باشد و پيش از گذشتن وقت شك كند كه آن را به جا آورده يا نه، ولي اگر بعد از گذشتن وقت شك كند كه خوانده است يا نه، به شك خود اعتنا نكند.
در نُه صورت اگر در شماره ي ركعت هاي نماز چهار ركعتي شك كند، بايد فوراً فكر نمايد، پس اگر يقين يا گمان به يك طرفِ شك پيدا كرد، همان طرف را بگيرد و نماز را تمام كند، وگرنه به دستورهايي كه گفته مي شود عمل نمايد و آن نُه صورت از اين قرار است:
اوّل:
آن كه بعد از سر برداشتن از سجده ي دوم شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، كه بايد بنا بگذارد سه ركعت خوانده و يك ركعت ديگر بخواند و نماز را تمام كند و بعد از نماز يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته به دستوري كه بعداً گفته مي شود به جا آورد.
دوم:
شك بين دو و چهار بعد از سر برداشتن از سجده ي دوم، كه بايد بنا بگذارد كه چهار ركعت خوانده و نماز را تمام كند و بعد از نماز دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند.
سوم:
شك بين دو و سه و چهار بعد از سر برداشتن از سجده ي دوم، كه بايد بنا بر چهار بگذارد و بعد از نماز دو ركعت نماز احتياط ايستاده و بعد دو ركعت نشسته به جا آورد.
چهارم:
شك بين چهار و پنج بعد از سر
برداشتن از سجده ي دوم، كه بايد بنا بر چهار بگذارد و نماز را تمام كند و بعد از نماز دو سجده ي سهو به جا آورد؛ ولي اگر بعد از سجده ي اوّل، يا پيش از سر برداشتن از سجده ي دوم، يكي از اين چهار شك براي او پيش آيد، بنا بر احتياط واجب بايد به دستور همان شك عمل كند و نماز را هم دوباره بخواند.
پنجم:
شك بين سه و چهار كه در هر جاي نماز باشد، بايد بنا بر چهار بگذارد و نماز را تمام كند و بعد از نماز يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته به جا آورد.
ششم:
شك بين چهار و پنج در حال ايستاده، كه بايد بنشيند و تشهّد بخواند و نماز را سلام دهد و يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته به جا آورد.
هفتم:
شك بين سه و پنج در حال ايستاده، كه بايد بنشيند و تشهّد بخواند و نماز را سلام دهد و دو ركعت نماز احتياط ايستاده به جا آورد.
هشتم:
شك بين سه و چهار و پنج در حال ايستاده، كه بايد بنشيند و تشهّد بخواند و بعد از سلام نماز دو ركعت نماز احتياط ايستاده و بعد دو ركعت نشسته به جا آورد.
نهم:
شك بين پنج و شش در حال ايستاده، كه بايد بنشيند و تشهّد بخواند و نماز را سلام دهد و سجده سهو به جا آورد و بنا بر احتياط واجب دو سجده ي سهو ديگر براي ايستادن بيجا بنمايد.
اگر يكي از شك هاي صحيح براي انسان پيش آيد، نبايد نماز را بشكند و چنانچه نماز را بشكند معصيت كرده است؛ پس اگر پيش از انجام
كاري كه نماز را باطل مي كند مثل روگرداندن از قبله نماز را از سر گيرد، نماز دومش هم باطل است و اگر بعد از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند، مشغول نماز شود نماز دومش صحيح است.
اگر يكي از شك هايي كه نماز احتياط براي آنها واجب است در نماز پيش آيد، چنانچه انسان نماز را تمام كند و بدون خواندن نماز احتياط نماز را از سر بگيرد معصيت كرده است؛ پس اگر پيش از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند نماز را از سر گرفته باشد، نماز دومش هم باطل است و اگر بعد از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند مشغول نماز شده، نماز دومش صحيح است.
وقتي يكي از شك هاي صحيح براي انسان پيش آيد، چنانچه گفته شد بايد فوراً فكر كند، ولي اگر چيزهايي كه به واسطه ي آنها ممكن است يقين يا گمان به يك طرف شك پيدا شود از بين نمي رود، چنانچه كمي بعد فكر كند اشكال ندارد؛ مثلاً اگر در سجده شك كند مي تواند تا بعد از سجده، فكر كردن را تأخير بيندازد.
اگر اوّل گمانش به يك طرف بيشتر باشد، بعد دو طرف در نظر او مساوي شود، بايد به دستور شك عمل نمايد و اگر اوّل دو طرف در نظر او مساوي باشد و به طرفي كه وظيفه ي اوست بنا بگذارد، بعد گمانش به طرف ديگر برود، بايد همان طرف را بگيرد و نماز را تمام كند.
كسي كه نمي داند گمانش به يك طرف بيشتر است يا هر دو طرف در نظر او مساوي است، بايد به دستور شك عمل كند.
اگر بعد از نماز بداند در بين نماز حال ترديدي داشته، كه مثلاً دو ركعت خوانده يا سه ركعت و بنا را بر سه گذاشته، ولي نداند كه گمانش به خواندن سه ركعت بوده، يا هر دو طرف در نظر او مساوي بوده، بايد نماز احتياط را بخواند.
اگر موقعي كه تشهّد مي خواند، يا بعد از ايستادن شك كند كه دو سجده را به جا آورده يا نه و در همان موقع يكي از شك هايي كه اگر بعد از تمام شدن دو سجده اتفّاق بيفتد صحيح مي باشد، براي او پيش آيد مثلاً شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت چنانچه به دستور آن شك عمل كند، نمازش صحيح است.
اگر پيش از آن كه مشغول تشهّد شود، يا پيش از ايستادن شك كند كه دو سجده را به جا آورده يا نه و در همان موقع يكي از شك هايي كه بعد از تمام شدن دو سجده صحيح است برايش پيش آيد، نمازش باطل است.
اگر موقعي كه ايستاده بين سه و چهار، يا بين سه و چهار و پنج شك كند و يادش بيايد كه دو سجده از ركعت پيش به جا نياورده، نمازش باطل است.
اگر شك او از بين برود و شك ديگري برايش پيش آيد؛ مثلاً اوّل شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، بعد شك كند كه سه ركعت خوانده يا چهار ركعت، بايد به دستور شك دوم عمل نمايد.
اگر بعد از نماز شك كند كه در نماز مثلاً بين دو و چهار شك كرده يا بين سه و چهار، احتياط واجب آن است كه به دستور هر دو عمل كند و نماز را هم دوباره بخواند.
اگر بعد از نماز بفهمد كه در نماز شكي براي او پيش آمده، ولي نداند كه از شك هاي باطل بوده يا از شك هاي صحيح و اگر از شك هاي صحيح بوده كدام قسم آن بوده است، بايد دو ركعت نماز احتياط ايستاده و دو ركعت نشسته و دو سجده ي سهو به جا آورد و نماز را هم دوباره بخواند.
كسي كه نشسته نماز مي خواند، اگر شكي كند كه بايد براي آن، يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته بخواند، بايد يك ركعت نشسته به جا آورد و اگر شكي كند كه بايد براي آن، دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند، بايد دو ركعت نشسته به جا آورد.
كسي كه ايستاده نماز مي خواند، اگر موقع خواندن نماز احتياط از ايستادن عاجز شود، بايد مثل كسي كه نماز را نشسته مي خواند (و حكم آن در مسألة پيش گفته شد) نماز احتياط را به جا آورد.
كسي كه نشسته نماز مي خواند، اگر موقع خواندن نماز احتياط بتواند بايستد، بايد به وظيفه ي كسي كه نماز را ايستاده مي خواند عمل كند.
كسي كه نماز احتياط بر او واجب است، بعد از سلام نماز، بايد فوراً نيت نماز احتياط كند و تكبير بگويد و حمد را بخواند و به ركوع رود و دو سجده نمايد، پس اگر يك ركعت نماز احتياط بر او واجب است، بعد از دو سجده تشهّد بخواند و سلام دهد و اگر دو ركعت نماز احتياط بر او واجب است، بعد از دو سجده يك ركعت ديگر مثل ركعت اوّل به جا آورد و بعد از تشهّد سلام دهد.
نماز احتياط سوره و قنوت ندارد و بايد آن را آهسته بخوانند و نيت آن را به زبان نياورد و احتياط واجب آن است كه «بسم الله» آن را هم آهسته بگويند.
اگر پيش از خواندن نماز احتياط بفهمد نمازي را كه خوانده درست بوده، لازم نيست نماز احتياط را بخواند و اگر در بين نماز احتياط بفهمد، لازم نيست آن را تمام نمايد.
اگر پيش از خواندن نماز احتياط بفهمد كه ركعت هاي نمازش كم بوده، چنانچه كاري كه نماز را باطل مي كند انجام نداده، بايد آنچه از نماز نخوانده بخواند و براي سلام بيجا دو سجده ي سهو بنمايد و اگر كاري كه نماز را باطل مي كند انجام داده مثلاً پشت به قبله كرده بايد نماز را دوباره به جا آورد.
اگر بعد از نماز احتياط بفهمد كسري نمازش به مقدار نماز احتياط بوده مثلاً در شك بين سه و چهار، يك ركعت نماز احتياط بخواند، بعد بفهمد نماز را سه ركعت خوانده نمازش صحيح است.
اگر بعد از خواندن نماز احتياط بفهمد كسري نماز كمتر از نماز احتياط بوده مثلاً در شك بين دو و چهار، دو ركعت نماز احتياط بخواند، بعد بفهمد نماز را سه ركعت خوانده بايد نماز را دوباره بخواند.
اگر بعد از خواندن نماز احتياط بفهمد كسري نماز بيشتر از نماز احتياط بوده، مثلاً در شك بين سه و چهار يك ركعت نماز احتياط بخواند، بعد بفهمد نماز را دو ركعت خوانده، چنانچه بعد از نماز احتياط كاري كه نماز را باطل مي كند انجام داده مثلاً پشت به قبله كرده بايد نماز را دوباره بخواند و اگر كاري كه نماز را باطل مي كند انجام نداده، بايد دو ركعت كسري نمازش را به جا آورد و نماز را هم دوباره بخواند.
اگر بين دو و سه و چهار شك كند و بعد از خواندن دو ركعت نماز احتياط ايستاده، يادش بيايد كه نماز را دو ركعت خوانده، لازم نيست دو ركعت نماز احتياط نشسته را بخواند.
اگر بين سه و چهار شك كند و موقعي كه دو ركعت نماز احتياط نشسته يا يك ركعت ايستاده را مي خواند، يادش بيايد كه نماز را سه ركعت خوانده، بايد نماز احتياط را تمام كند و بنا بر احتياط واجب نماز را دوباره بخواند.
اگر بين دو و سه و چهار شك كند و موقعي كه دو ركعت نماز احتياط ايستاده را مي خواند پيش از ركوع ركعت دوم يادش بيايد كه نمازش را سه ركعت خوانده، بايد بنشيند و نماز احتياط را يك ركعتي تمام كند و بنا بر احتياط واجب نماز را دوباره بخواند.
اگر در بين نماز احتياط بفهمد كسري نمازش بيشتر يا كمتر از نماز احتياط بوده، چنانچه نتواند نماز احتياط را مطابق كسري نمازش تمام كند، بايد آن را رها كند و كسري نماز را به جا آورد و بنا بر احتياط واجب نماز را دوباره بخواند؛ مثلاً در شك بين سه و چهار، اگر موقعي كه دو ركعت نماز احتياط ايستاده را مي خواند، يادش بيايد كه نماز را دو ركعت خوانده، چون نمي تواند دو ركعت نشسته را به جاي دو ركعت ايستاده حساب كند، بايد نماز احتياط نشسته را رها كند و دو ركعت كسري نمازش را بخواند و احتياطاً نماز را هم دوباره به جا آورد.
اگر شك كند نماز احتياطي را كه بر او واجب بوده به جا آورده يا نه، چنانچه وقت نماز گذشته به شك خود اعتنا نكند و اگر وقت دارد در صورتي كه مشغول كار ديگري نشده و از جاي نماز برنخاسته و كاري هم مثل روگرداندن از قبله كه نماز را باطل مي كند انجام نداده، بايد نماز احتياط را بخواند و اگر مشغول كار ديگري شده، يا كاري كه نماز را باطل مي كند به جا آورده، يا بين نماز و شك او زياد طول كشيده، احتياط واجب آن است كه نماز احتياط را به جا آورد و نماز را هم دوباره بخواند.
اگر در نماز احتياط ركني را زياد كند، يا مثلاً به جاي يك ركعت دو ركعت بخواند، نماز احتياط باطل مي شود و بايد دوباره نماز احتياط و اصل نماز را بخواند.
موقعي كه مشغول نماز احتياط است، اگر در يكي از كارهاي آن شك كند، چنانچه محل آن نگذشته بايد به جا آورد و اگر محلش گذشته بايد به شك خود اعتنا نكند؛ مثلاً اگر شك كند كه حمد خوانده يا نه، چنانچه به ركوع نرفته بايد بخواند و اگر به ركوع رفته بايد به شك خود اعتنا نكند.
اگر در شماره ي ركعت هاي نماز احتياط شك كند، چنانچه طرفِ بيشترِ شك نماز را باطل مي كند، بايد بنا را بر كمتر بگذارد و اگر طرف بيشتر شك نماز را باطل نمي كند، بايد بنا را بر بيشتر بگذارد، مثلاً موقعي كه مشغول خواندن دو ركعت نماز احتياط است، اگر شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، چون طرف بيشتر شك نماز را باطل مي كند، بايد بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده و اگر شك كند كه يك ركعت خوانده يا دو ركعت، چون طرف بيشتر شك نماز را باطل نمي كند، بايد بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده است.
اگر در نماز احتياط چيزي كه ركن نيست سهواً كم يا زياد شود، سجده سهو ندارد.
اگر بعد از سلام نماز احتياط شك كند كه يكي از اجزاء يا شرائط آن را به جا آورده يا نه، به شك خود اعتنا نكند.
اگر در نماز احتياط، تشهّد يا يك سجده را فراموش كند، احتياط واجب آن است كه بعد از سلام نماز آن را قضا نمايد.
اگر نماز احتياط و قضاي يك سجده يا قضاي يك تشهّد يا دو سجده ي سهو بر او واجب شود، بايد اوّل نماز احتياط را به جا آورد.
حكم گمان در نماز مثل حكم يقين است، مثلاً اگر انسان گمان دارد كه نماز را چهار ركعت خوانده، نبايد نماز احتياط بخواند و اگر گمان دارد ركوع كرده، نبايد آن را به جا آورد و اگر گمان دارد حمد را نخوانده، چنانچه به ركوع نرفته بايد بخواند، اگر به ركوع رفته نمازش صحيح است.
حكم شك و سهو و گمان در نمازهاي واجب يوميه و نمازهاي واجب ديگر فرق ندارد، مثلاً اگر در نماز آيات شك كند كه يك ركعت خوانده يا دو ركعت، چون شك او در نماز دو ركعتي است، نمازش باطل مي شود.
براي پنج چيز بعد از سلام نماز، انسان بايد دو سجده ي سهو به دستوري كه بعداً گفته مي شود به جا آورد:
اوّل:
آن كه در بين نماز سهواً حرف بزند.
دوم:
جايي كه نبايد نماز را سلام دهد، مثلاً در ركعت اوّل سهواً سلام بدهد.
سوم:
آن كه يك سجده را فراموش كند.
چهارم:
آن كه تشهّد را فراموش كند.
پنجم:
آن كه در نماز چهار ركعتي بعد از سجده ي دوم شك كند كه چهار ركعت خوانده يا پنج ركعت و نيز اگر در جايي كه بايد بايستد، مثلاً موقع خواندن حمد و سوره ي اشتباهاً بنشيند، يا در جايي كه بايد بنشيند، مثلاً موقع خواندن تشهّد اشتباهاً بايستد، بنا بر احتياط واجب بايد دو سجده ي سهو به جا آورد؛ بلكه براي هر چيزي كه در نماز اشتباهاً كم يا زياد كند، احتياط مستحّب آن است كه دو سجده ي سهو بنمايد.
و احكام اين چند صورت در مسائل آينده گفته مي شود.
اگر انسان اشتباهاً يا به خيال اين كه نمازش تمام شده حرف بزند، بايد دو سجده ي سهو به جا آورد.
براي حرفي كه از آه كشيدن و سرفه پيدا مي شود، سجده ي سهو واجب نيست، ولي اگر مثلاً سهواً آخ يا آه بگويد، بايد سجده ي سهو نمايد.
اگر چيزي را كه غلط خوانده دوباره به طور صحيح بخواند، براي دوباره خواندنِ آن سجده ي سهو واجب نيست.
اگر در نماز سهواً مدتي حرف بزند و تمام آنها يك مرتبه حساب شود، دو سجده ي سهو بعد از سلام نماز كافي است.
اگر سهواً تسبيحات اربعه را نگويد، يا بيشتر، يا كمتر از سه مرتبه بگويد، احتياط مستحب آن است كه بعد از نماز دو سجده ي سهو به جا آورد.
اگر در جايي كه نبايد سلام نماز را بگويد، سهواً بگويد:
«اَلسَّلامُ عَلَينا و عَلَي عِبادِ اللهِ الصّالِحينَ» يا بگويد:
«اَلسَّلامُ عَلَيكُم وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَركاتُهُ» بايد دو سجده ي سهو بنمايد؛ ولي اگر اشتباهاً مقداري از اين دو سلام را بگويد، يا بگويد:
«اَلسَّلامُ عَلَيكَ اَيهَا النَّبِي وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ»، احتياط مستحب آن است كه دو سجده ي سهو به جا آورد.
اگر در جايي كه نبايد سلام دهد اشتباهاً هر سه سلام را بگويد، دو سجده ي سهو كافي است.
اگر يك سجده يا تشهّد را فراموش كند و پيش از ركوع ركعت بعد يادش بيايد، بايد برگردد و به جا آورد و بعد از نماز بنا بر احتياط واجب براي ايستادن بيجا دو سجده ي سهو بنمايد.
اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد كه يك سجده، يا تشهّد را از ركعت پيش فراموش كرده، بايد بعد از سلام نماز سجده يا تشهّد را قضا نمايد و بعد از آن دو سجده ي سهو به جا آورد.
اگر سجده ي سهو را بعد از سلام نماز عمداً به جا نياورد، معصيت كرده و واجب است هرچه زودتر آن را انجام دهد و چنانچه سهواً به جا نياورد هر وقت يادش آمد بايد فوراً انجام دهد و لازم نيست نماز را دوباره بخواند.
اگر شك دارد كه سجده ي سهو بر او واجب شده يا نه، لازم نيست به جا آورد.
كسي كه شك دارد مثلاً دو سجده ي سهو بر او واجب شده يا چهار تا، اگر دو سجده بنمايد كافي است.
اگر بداند يكي از دو سجده ي سهو را به جا نياورده، بايد دو سجده ي سهو به جا آورد و اگر بداند سهواً سه سجده كرده، احتياط واجب آن است كه دوباره دو سجده ي سهو بنمايد.
دستور سجده ي سهو اينست كه بعد از سلامِ نماز، فوراً نيت سجده ي سهو كند و پيشاني را به چيزي كه سجده بر آن صحيح است بگذارد و بگويد:
«بِسْمِ اللهِ وَ بِاللهِ وَ صَلَّي اللهُ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ» يا «بِسْمِ اللهِ وَ بِاللهِ
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ»
ولي بهتر است بگويد:
«بِسْمِ اللهِ وَ بِاللهِ اَلسَّلامُ عَلَيكَ اَيهَا النَّبي وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ»
بعد بايد بنشيند و دوباره به سجده رود و يكي از ذكرهايي را كه گفته شد بگويد و بنشيند و بعد از خواندن تشهّد سلام دهد.
قضاي سجده و تشهّد فراموش شده
سجده و تشهّدي را كه انسان فراموش كرده و بعد از نماز قضاي آن را به جا مي آورد، بايد تمام شرائط نماز، مانند پاك بودن بدن و لباس و رو به قبله بودن و شرطهاي ديگر را داشته باشد.
اگر سجده يا تشهّد را چند دفعه فراموش كند، مثلاً يك سجده از ركعت اوّل و يك سجده از ركعت دوم را فراموش نمايد، بايد بعد از نماز قضاي هر دو را با سجده هاي سهوي كه براي آنها لازم است به جا آورد و لازم نيست معين كند كه قضاي كدام يك آنها است.
اگر يك سجده و تشهّد را فراموش كند، احتياط واجب آن است كه هر كدام را اوّل فراموش كرده اوّل قضا نمايد و اگر نداند كدام اوّل فراموش شده، بايد احتياطاً يك سجده و تشهّد و بعد يك سجده ديگر به جا آورد، يا يك تشهّد و يك سجده و بعد يك تشهّد ديگر به جا آورد، تا يقين كند سجده و تشهّد را به ترتيبي كه فراموش كرده قضا نموده است.
اگر به خيال اين كه اوّل سجده را فراموش كرده، اوّل قضاي آن را به جا آورد و بعد از خواندن تشهّد يادش بيايد كه اوّل تشهّد را فراموش كرده، احتياط واجب آن است كه دوباره سجده را قضا نمايد و نيز اگر به خيال اين كه اوّل تشهّد را فراموش كرده، اوّل قضاي آن را به جا آورد و بعد از سجده يادش بيايد كه اوّل سجده را فراموش كرده، بنا بر احتياط واجب بايد دوباره تشهد را بخواند.
اگر بين سلام نماز و قضاي سجده، يا تشهّد كاري كند كه اگر عمداً يا سهواً در نماز اتفاق بيفتد نماز باطل مي شود مثلاً پشت به قبله نمايد احتياط واجب آن است كه بعد از قضاي سجده و تشهّد دوباره نماز را بخواند.
اگر بعد از سلام نماز يادش بيايد كه يك سجده از ركعت آخر را فراموش كرده، چنانچه كاري كه عمدي و سهوي آن نماز را باطل مي كند مثل روگرداندن از قبله انجام نداده، بنا بر احتياط واجب بايد به قصد اين كه وظيفه ي خود را انجام داده باشد، سجده ي فراموش شده و بعد از آن تشهّد و سلام و دو سجده ي سهو به جا آورد و نيز اگر يادش بيايد كه تشهّد ركعت آخر را فراموش كرده، احتياطاً بايد به قصد اين كه وظيفه ي خود را انجام داده باشد، تشهّد را بخواند و بعد از آن سلام دهد و دو سجده سهو بنمايد.
اگر بين سلام نماز و قضاي سجده يا تشّهد كاري كند كه براي آن سجده ي سهو واجب مي شود مثل آن كه سهواً حرف بزند بنا بر احتياط واجب بايد سجده يا تشهّد را قضا كند و غير از سجده ي سهوي كه براي قضاي سجده يا تشهّد لازم است، دو سجده ي سهو ديگر بنمايد.
اگر نداند كه سجده را فراموش كرده يا تشهّد را بايد هر دو را قضا نمايد و هر كدام را اوّل به جا آورد، اشكال ندارد.
اگر شك دارد كه سجده يا تشهّد را فراموش كرده يا نه، واجب نيست قضا نمايد.
اگر بداند سجده يا تشهّد را فراموش كرده و شك كند كه پيش از ركوع ركعت بعد به جا آورده يا نه، احتياط واجب آن است كه آن را قضا نمايد.
كسي كه بايد سجده يا تشهّد را قضا نمايد، اگر براي كار ديگري هم سجده سهو بر او واجب شود، بايد بعد از نماز سجده يا تشهّد را قضا نمايد، بعد سجده ي سهو را به جا آورد.
اگر شك دارد كه بعد از نماز قضاي سجده يا تشهّد فراموش شده را به جا آورده يا نه، چنانچه وقت نماز نگذشته بايد سجده يا تشهّد را قضا نمايد و اگر وقت نماز گذشته قضاي آن مستحب است.
هرگاه چيزي از واجبات نماز را عمداً كم يا زياد كند، اگر چه يك حرف آن باشد، نماز باطل است.
اگر به واسطه ي ندانستن مسأله، چيزي از واجبات نماز را كم يا زياد كند، نماز باطل است؛ ولي چنانچه به واسطه ي ندانستن مسأله حمد و سوره ي نماز صبح و مغرب و عشا را آهسته بخواند، يا حمد و سوره ي نماز ظهر و عصر را بلند بخواند، يا در مسافرت نماز ظهر و عصر و عشا را چهار ركعتي بخواند، نمازش صحيح است.
اگر در بين نماز بفهمد وضو يا غسلش باطل بوده، يا بدون وضو يا غسل مشغول نماز شده، بايد نماز را به هم بزند و دوباره با وضو يا غسل بخواند و اگر بعد از نماز بفهمد، بايد دوباره نماز را با وضو يا غسل به جا آورد و اگر وقت گذشته، قضا نمايد.
اگر بعد از رسيدن به ركوع يادش بيايد كه دو سجده از ركعت پيش فراموش كرده، نمازش باطل است و اگر پيش از رسيدن به ركوع يادش بيايد، بايد برگردد و دو سجده را به جا آورد و برخيزد و حمد و سوره يا تسبيحات را بخواند و نماز را تمام كند و بعد از نماز بنا بر احتياط واجب براي ايستادن بيجا دو سجده سهو بنمايد.
اگر پيش از گفتن: «اَلسَّلامُ عَلَينا» و يا «اَلسَّلامُ عَلَيكُم» يادش بيايد كه دو سجده ي ركعت آخر را به جا نياورده، بايد دو سجده را به جا آورد و دوباره تشهّد بخواند و نماز را سلام دهد.
اگر پيش از سلام نماز يادش بيايد كه يك ركعت يا بيشتر از آخر نماز نخوانده، بايد مقداري را كه فراموش كرده به جا آورد.
اگر بعد از سلام نماز يادش بيايد كه يك ركعت يا بيشتر از آخر نماز را نخوانده، چنانچه كاري انجام داده كه اگر در نماز عمداً يا سهواً اتفاق بيفتد، نماز را باطل مي كند مثلاً پشت به قبله كرده نمازش باطل است و اگر كاري كه عمدي و سهوي آن نماز را باطل مي كند انجام نداده، بايد فوراً مقداري را كه فراموش كرده به جا آورد.
هرگاه بعد از سلام نماز عملي انجام دهد كه اگر در نماز عمداً يا سهواً اتفاق بيفتد نماز را باطل مي كند مثلاً پشت به قبله نمايد و بعد يادش بيايد كه دو سجده ي آخر را به جا نياورده، نمازش باطل است و اگر پيش از انجام كاري كه نماز را باطل مي كند يادش بيايد، بايد دو سجده اي را كه فراموش كرده به جا آورد و دوباره تشهّد بخواند و نماز را سلام دهد و دو سجده ي سهو براي سلامي كه اوّل گفته است بنمايد.
اگر بفهمد نماز را پيش از وقت خوانده، يا پشت به قبله، يا به طرف راست يا به طرف چپ قبله به جا آورده، بايد دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.
مسافر بايد نماز ظهر و عصر و عشا را با هشت شرط شكسته به جا آورد، يعني دو ركعت بخواند:
آن كه سفر او كمتر از هشت فرسخ شرعي نباشد و فرسخ شرعي تقريباً پنج كيلومتر و نيم است.
كسي كه رفتن و برگشتن او هشت فرسخ است، اگر در يك شب و يك روز برود و برگردد، مثلاً اگر روز برود همان روز يا شب آن برگردد، چنانچه رفتن او كمتر از چهار فرسخ نباشد، بايد نماز را شكسته بخواند؛ بنا بر اين اگر رفتن سه فرسخ و برگشتن پنج فرسخ باشد، بايد نماز را تمام يعني چهار ركعتي بخواند.
اگر رفتن و برگشتن هشت فرسخ باشد، ولي روزي كه مي رود همان روز يا شب آن برنگردد مثلاً امروز برود و فردا برگردد به اندازه اي كه ممكن است بايد احتياط را مراعات كند، يعني نماز را هم تمام و هم شكسته بخواند و روزه بگيرد و قضاي آن را هم به جا آورد.
اگر سفر مختصري از هشت فرسخ كمتر باشد، يا انسان نداند كه سفر او هشت فرسخ است يا نه، نبايد نماز را شكسته بخواند و چنانچه شك كند كه سفر او هشت فرسخ است يا نه، در صورتي كه تحقيق كردن برايش مشقّت دارد، بايد نمازش را تمام بخواند و اگر مشقّت ندارد، بنا بر احتياط واجب بايد تحقيق كند كه اگر دو عادل بگويند، يا بين مردم معروف باشد كه سفر او هشت فرسخ است، نماز را شكسته بخواند.
اگر يك عادل خبر دهد كه سفر انسان هشت فرسخ است، بنا بر احتياط واجب بايد نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند و روزه بگيرد و قضاي آن را هم به جا آورد.
كسي كه يقين دارد سفر او هشت فرسخ است، اگر نماز را شكسته بخواند و بعد بفهمد كه هشت فرسخ نبوده، بايد آن را چهار ركعتي به جا آورد و اگر وقت گذشته قضا نمايد.
كسي كه يقين دارد سفرش هشت فرسخ نيست، يا شك دارد كه هشت فرسخ هست يا نه، چنانچه در بين راه بفهمد كه سفر او هشت فرسخ بوده، اگر چه كمي از راه باقي باشد، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر تمام خوانده دوباره شكسته به جا آورد.
اگر بين دو محلي كه فاصلة آنها كمتر از چهار فرسخ است، چند مرتبه رفت و آمد كند، اگر چه روي هم رفته هشت فرسخ شود، بايد نماز را تمام بخواند.
اگر محلي دو راه داشته باشد، يك راه آن كمتر از هشت فرسخ و راه ديگر آن هشت فرسخ يا بيشتر باشد، چنانچه انسان از راهي كه هشت فرسخ است به آن جا برود، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر از راهي كه هشت فرسخ نيست برود بايد تمام بخواند.
اگر شهر ديوار دارد، بايد ابتداي هشت فرسخ را از ديوار شهر حساب كند و اگر ديوار ندارد، بايد از خانه هاي آخر شهر حساب نمايد.
آن كه از اوّل مسافرت قصد هشت فرسخ را داشته باشد، پس اگر به جايي كه كمتر از هشت فرسخ است مسافرت كند و بعد از رسيدن به آن جا قصد كند جايي برود كه با مقداري كه آمده هشت فرسخ شود، چون از اوّل قصد هشت فرسخ را نداشته، بايد نماز را تمام بخواند؛ ولي اگر بخواهد از آن جا هشت فرسخ برود، يا چهار فرسخ برود و همان روز يا شب آن، به وطنش يا به جايي كه مي خواهد ده روز بماند برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند.
كسي كه نمي داند سفرش چند فرسخ است مثلاً براي پيدا كردن گمشده اي مسافرت مي كند و نمي داند كه چه مقدار بايد برود تا آن را پيدا كند بايد نماز را تمام بخواند، ولي در برگشتن، چنانچه تا وطنش يا جايي كه مي خواهد ده روز در آن جا بماند، هشت فرسخ يا بيشتر باشد، بايد نماز را شكسته بخواند و نيز اگر در بين رفتن قصد كند كه چهار فرسخ برود و همان روز يا شب آن برگردد، چنانچه رفتن و برگشتن هشت فرسخ شود، بايد نماز را شكسته بخواند.
مسافر در صورتي بايد نماز را شكسته بخواند كه تصميم داشته باشد هشت فرسخ برود، پس كسي كه از شهر بيرون مي رود و مثلاً قصدش اينست كه اگر رفيق پيدا كند، سفر هشت فرسخي برود، چنانچه اطمينان دارد كه رفيق پيدا مي كند، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر اطمينان ندارد بايد تمام بخواند.
كسي كه قصد هشت فرسخ دارد، اگر چه در هر روز مقدار كمي راه برود، وقتي به جايي برسد كه ديوار شهر را نبيند و اذان آن را نشود، بايد نماز را شكسته بخواند؛ ولي اگر در هر روز مقدار خيلي كمي راه برود كه نگويند مسافر است، بايد نمازش را تمام بخواند و احتياط مستحب آن است كه هم شكسته و هم تمام بخواند.
كسي كه در سفر به اختيار ديگري است، مانند نوكري كه با آقاي خود مسافرت مي كند، چنانچه بداند سفر او هشت فرسخ است، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر نداند بنا بر احتياط واجب بايد از او بپرسد، كه اگر سفر او هشت فرسخ باشد، نماز را شكسته به جا آورد.
كسي كه در سفر به اختيار ديگري است، اگر بداند يا گمان داشته باشد كه پيش از رسيدن به چهار فرسخ از او جدا مي شود، بايد نماز را تمام بخواند.
كسي كه در سفر به اختيار ديگري است، اگر شك دارد كه پيش از رسيدن به چهار فرسخ از او جدا مي شود يا نه، بايد نماز را تمام بخواند؛ ولي اگر شك او از اين جهت است كه احتمال مي دهد مانعي براي سفر او پيش آيد، چنانچه احتمال او در نظر مردم به جا نباشد، بايد نمازش را شكسته بخواند.
آن كه در بين راه از قصد خود برنگردد، پس اگر پيش از رسيدن به چهار فرسخ از قصد خود برگردد يا مردد شود، بايد نماز را تمام بخواند.
اگر بعد از رسيدن به چهار فرسخ از مسافرت منصرف شود، چنانچه تصميم داشته باشد كه همان جا بماند، يا بعد از ده روز برگردد، يا در برگشتن و ماندن مردد باشد، بايد نماز را تمام بخواند.
اگر بعد از رسيدن به چهار فرسخ از مسافرت منصرف شود و تصميم داشته باشد كه همان روز يا شب آن برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر همان روز يا همان شب برنگردد و بخواهد كمتر از ده روز در آن جا بماند، به اندازه ي ممكن احتياط را مراعات كند و نماز را هم تمام و هم شكسته بخواند.
اگر براي رفتن به محلي حركت كند و بعد از رفتن مقداري از راه بخواهد جاي ديگري برود، چنانچه از محل اوّلي كه حركت كرده تا جايي كه مي خواهد برود، هشت فرسخ باشد، بايد نماز را شكسته بخواند.
اگر پيش از آن كه به هشت فرسخ برسد، مردد شود كه بقّيه راه را برود يا نه و در موقعي كه مردد است راه نرود و بعد تصميم بگيرد كه بقيه راه را برود، بايد تا آخر مسافرت نماز را شكسته بخواند.
اگر پيش از آن كه به هشت فرسخ برسد، مردد شود كه بقّيه ي راه را برود يا نه و در موقعي كه مردد است مقداري راه برود و بعد تصميم بگيرد كه هشت فرسخ ديگر برود، يا چهار فرسخ برود و همان روز يا شب آن برگردد، تا آخر مسافرت بايد نماز را شكسته بخواند.
اگر پيش از آن كه به هشت فرسخ برسد، مردد شود كه بقّيه ي راه را برود يا نه و در موقعي كه مردد است مقداري راه برود و بعد تصميم بگيرد كه بقّيه ي راه را برود، چنانچه باقيمانده ي سفر او كمتر از هشت فرسخ باشد و نخواهد همان روز يا شب آن برگردد، بايد نماز را تمام بخواند؛ ولي اگر راهي كه پيش از مردد شدن و راهي كه بعد از آن مي رود، روي هم هشت فرسخ باشد، بنا بر احتياط واجب بايد نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند.
آن كه نخواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطن خود بگذرد، يا ده روز يا بيشتر در جايي بماند، پس كسي كه مي خواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش بگذرد، يا ده روز در محلي بماند، بايد نماز را تمام بخواند.
كسي كه نمي داند پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش مي گذرد يا نه، يا ده روز در محلي مي ماند يا نه، بايد نماز را تمام بخواند.
كسي كه مي خواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش بگذرد، يا ده روز در محلي بماند و نيز كسي كه مردد است كه از وطنش بگذرد، يا ده روز در محلي بماند، اگر از ماندن ده روز يا گذشتن از وطن منصرف شود، باز هم بايد نماز را تمام بخواند؛ ولي اگر باقيمانده ي راه هشت فرسخ باشد، يا چهار فرسخ باشد و بخواهد برود و همان روز يا شب آن برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند.
آن كه براي كار حرام سفر نكند و اگر براي كار حرامي مانند دزدي سفر كند، بايد نماز را تمام بخواند و همچنين است اگر خودِ سفر حرام باشد، مثل آن كه سفر براي او ضرر داشته باشد، يا زن بدون اجازه ي شوهر و فرزند با نهي پدر و مادر سفري بروند كه بر آنان واجب نباشد، ولي اگر مثل سفر حج واجب باشد، بايد نماز را شكسته بخوانند.
سفري كه اسباب اذيت پدر و مادر باشد حرام است و انسان بايد در آن سفر نماز را تمام بخواند و روزه هم بگيرد.
كسي كه سفر او حرام نيست و براي كارِ حرام هم سفر نمي كند، اگر چه در سفر معصيتي انجام دهد مثلاً غيبت كند يا شراب بخورد بايد نماز را شكسته بخواند.
اگر مخصوصاً براي آن كه كار واجبي را ترك كند مسافرت نمايد، نمازش تمام است، پس كسي كه بدهكار است، اگر بتواند بدهي خود را بدهد و طلب كار هم مطالبه كند، چنانچه در سفر نتواند بدهي خود را بدهد و مخصوصاً براي فرار از دادن قرض مسافرت نمايد، بايد نماز را تمام بخواند؛ ولي اگر مخصوصاً براي ترك واجب مسافرت نكند، بايد نماز را شكسته بخواند و احتياط مستحب آن است كه هم شكسته و هم تمام بخواند.
اگر سفر او سفرِ حرام نباشد، ولي حيوان سواري يا مركب ديگري كه سوار است غصبي باشد، يا در زمين غصبي مسافرت كند، بنا بر احتياط واجب بايد نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند.
كسي كه با ظالم مسافرت مي كند، اگر ناچار نباشد و مسافرت او كمك به ظالم باشد، بايد نماز را تمام بخواند و اگر ناچار باشد يا مثلاً براي نجات دادن مظلومي با او مسافرت كند، نمازش شكسته است.
اگر به قصد تفريح و گردش مسافرت كند، حرام نيست و بايد نماز را شكسته بخواند.
اگر براي لهو و خوش گذراني به شكار رود، نمازش تمام است و چنانچه براي تهيه ي معاش به شكار رود، نمازش شكسته است و اگر براي كسب و زياد كردن مال برود، احتياط واجب آن است كه نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند، ولي بايد روزه نگيرد.
كسي كه براي معصيت سفر كرده، موقعي كه از سفر بر مي گردد، اگر توبه كرده بايد نماز را [در حال بازگشت] شكسته بخواند و اگر توبه نكرده بايد نماز را تمام بخواند و احتياط مستحب آن است كه هم شكسته و هم تمام بخواند.
كسي كه سفر او سفر معصيت است، اگر در بين راه از قصد معصيت برگردد، چنانچه باقيمانده ي راه هشت فرسخ باشد، يا چهار فرسخ باشد و بخواهد برود و همان روز يا شب آن برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند.
كسي كه براي معصيت سفر نكرده، اگر در بين راه قصد كند كه بقّيه ي راه را براي معصيت برود، بايد نماز را تمام بخواند؛ ولي نمازهايي را كه شكسته خوانده صحيح است.
آن كه از صحرانشين هايي نباشد كه در بيابان ها گردش مي كنند و هر جا كه آب و خوراك براي خود و حشمشان پيدا كنند مي مانند و بعد از چندي به جاي ديگر مي روند و صحرانشين ها در اين مسافرت ها بايد نماز را تمام بخوانند.
اگر يكي از صحرانشين ها براي پيدا كردن منزل و چراگاه حيواناتشان سفر كند، چنانچه سفر او هشت فرسخ باشد، احتياط واجب آن است كه هم شكسته و هم تمام بخواند.
اگر صحرانشين براي زيارت يا حج يا تجارت و مانند اينها مسافرت كند، بايد نماز را شكسته بخواند.
آن كه شغل او مسافرت نباشد، بنا بر اين شتردار و راننده و چوبدار و كشتيبان و مانند اينها اگر چه براي بردن اثاثيه منزل خود مسافرت كنند، در غير سفر اوّل بايد نماز را تمام بخوانند، ولي در سفر اوّل اگر چه طول بكشد نمازشان شكسته است.
كسي كه شغلش مسافرت است، اگر براي كار ديگري مثلاً براي زيارت يا حج مسافرت كند، بايد نماز را شكسته بخواند؛ ولي اگر مثلاً شوفر اتومبيل خود را براي زيارت كرايه بدهد و در ضمن خودش هم زيارت كند، بايد نماز را تمام بخواند.
حمله دار يعني كسي كه براي رساندن حاجي ها به مكه مسافرت مي كند چنانچه شغلش مسافرت باشد، بايد نماز را تمام بخواند و اگر شغلش مسافرت نباشد بايد شكسته بخواند.
كسي كه شغل او حمله داريست و حاجي ها را از راه دور به مكه مي برد، چنانچه تمام سال يا بيشتر سال را در راه باشد، بايد نماز را تمام بخواند.
كسي كه در مقداري از سال شغلش مسافرت است مثل شوفري كه فقط در تابستان يا زمستان اتومبيل خود را كرايه مي دهد بايد در سفر نماز را تمام بخواند و احتياط مستحب آن است كه هم شكسته و هم تمام بخواند.
راننده و دوره گردي كه در دو سه فرسخي شهر رفت و آمد مي كند، چنانچه اتفاقاً سفر هشت فرسخي برود، بايد نماز را شكسته بخواند؛ ولي اگر مردم بگويند شغل او مسافرت است، در صورتي كه سفر هشت فرسخي برود، بنا بر احتياط واجب بايد نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند.
كسي كه شغلش مسافرت است، اگر ده روز يا بيشتر در وطن خود بماند چه از اوّل قصد ماندن ده روز را داشته باشد، چه بدون قصد بماند بايد در سفر اوّلي كه بعد از ده روز مي رود، نماز را شكسته بخواند.
كسي كه شغلش مسافرت است، اگر در غير وطن خود ده روز بماند، چنانچه از اوّل قصد ماندن ده روز را داشته، در سفر اولي كه بعد از ده روز مي رود، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر از اوّل قصد ماندن ده روز را نداشته، بايد در سفر اوّل تمام بخواند و احتياط مستحب آن است كه هم شكسته و هم تمام بخواند.
كسي كه شغلش مسافرت است، اگر شك كند كه در وطن خود يا جاي ديگر ده روز مانده يا نه، بايد نماز را تمام بخواند.
كسي كه در شهرها سياحت مي كند و براي خود وطني اختيار نكرده، بايد نماز را تمام بخواند.
كسي كه شغلش مسافرت نيست، اگر مثلاً در شهري يا در دهي جنسي دارد كه براي حمل آن مسافرت هاي پي در پي مي كند، بايد نماز را شكسته بخواند.
كسي كه از وطنش صرف نظر كرده و مي خواهد وطن ديگري براي خود اختيار كند، اگر شغلش مسافرت نباشد، بايد در مسافرت نماز را شكسته بخواند.
آن كه به حد ترخّص برسد، يعني از وطنش يا جايي كه قصد كرده ده روز در آن جا بماند، به قدري دور شود كه ديوار شهر را نبيند و صداي اذان آن را نشنود ولي بايد در هوا غبار، يا چيز ديگري نباشد كه از ديدن ديوار و شنيدن اذان جلوگيري كند و لازم نيست، به قدري دور شود كه مناره ها و گنبدها را نبيند يا ديوارها هيچ پيدا نباشد، بلكه همين قدر كه ديوار كاملاً معلوم نباشد، كافي است.
كسي كه به سفر مي رود، اگر به جايي برسد كه اذان را نشنود ولي ديوار شهر را ببيند، يا ديوارها را نبيند ولي صداي اذان را بشنود، چنانچه بخواهد در آن جا نماز بخواند، بنا بر احتياط واجب بايد هم شكسته و هم تمام بخواند.
مسافري كه به وطنش برمي گردد، وقتي ديوار وطن خود را ببيند و صداي اذان آن را بشنود، بايد نماز را تمام بخواند و نيز مسافري كه مي خواهد ده روز در محلي بماند، وقتي ديوار آن جا را ببيند و صداي اذانش را بشنود، بايد نماز را تمام بخواند و احتياط مستحب آن است كه نمازشان را تأخير بيندازند تا به منزل برسند، يا نماز را هم شكسته و هم تمام بخوانند.
هرگاه شهر در بلندي باشد كه از دور ديده شود، يا به قدري گود باشد كه اگر انسان كمي دور شود ديوار آن را نبيند، كسي كه از آن شهر مسافرت مي كند، وقتي به اندازه اي دور شود كه اگر آن شهر در زمين هموار بود، ديوارش از آن جا ديده نمي شد، بايد نماز را شكسته بخواند و نيز اگر پستي و بلندي خانه ها بيشتر از معمول باشد، بايد ملاحظه ي معمول را بنمايد.
اگر از محلي مسافرت كند كه خانه و ديوار ندارد، وقتي به جايي برسد كه اگر آن محل ديوار داشت از آن جا ديده نمي شد، بايد نماز را شكسته بخواند.
اگر به قدري دور شود كه نداند صدايي را كه مي شنود صداي اذان است يا صداي ديگر، بايد نماز را شكسته بخواند؛ ولي اگر بفهمد اذان مي گويند و كلمات آن را تشخيص ندهد، بايد تمام بخواند.
اگر به قدري دور شود كه اذان خانه ها را نشنود، ولي اذان شهر را كه معمولاً در جاي بلند مي گويند بشنود، نبايد نماز را شكسته بخواند.
اگر به جايي برسد كه اذان شهر را كه معمولاً در جاي بلند مي گويند نشنود، ولي اذاني را كه در جاي خيلي بلند مي گويند بشنود، بايد نماز را شكسته بخواند.
اگر چشم يا گوش او يا صداي اذان غير معمولي باشد، در محلي بايد نماز را شكسته بخواند كه چشم متوسط ديوار خانه ها را نبيند و گوش متوسط صداي اذان معمولي را نشنود.
اگر موقعي كه سفر مي رود شك كند كه به حد ترخص يعني جايي كه اذان را نشنود و ديوار را نبيند رسيده يا نه، بايد نماز را تمام بخواند و در موقع برگشتن اگر شك كند كه به حد ترخص رسيده يا نه، بايد شكسته بخواند.
مسافري كه در سفر از وطن خود عبور مي كند، وقتي به جايي برسد كه ديوار وطن خود را ببيند و صداي اذان آن را بشنود، بايد نماز را تمام بخواند.
مسافري كه در بين مسافرت به وطنش رسيده، تا وقتي در آن جا هست بايد نماز را تمام بخواند؛ ولي اگر بخواهد از آن جا هشت فرسخ برود، يا چهار فرسخ برود و همان روز يا شب آن برگردد، وقتي به جايي برسد كه ديوار وطن را نبيند و صداي اذان آن را نشنود، بايد نماز را شكسته بخواند.
محلي را كه انسان براي اقامت خود اختيار كرده وطن او است، چه در آن جا به دنيا آمده و وطن پدر و مادرش باشد، يا خودش آن جا را براي زندگي اختيار كرده باشد.
اگر قصد دارد در محلي كه وطن اصليش نيست مدتي بماند و بعد به جاي ديگر رود، آن جا وطن او حساب نمي شود.
جايي را كه انسان محل زندگي خود قرار داده و مثل كسي كه آن جا وطن اوست در آن جا زندگي مي كند كه اگر مسافرتي براي او پيش آيد، دوباره به همان جا بر مي گردد، اگر چه قصد نداشته باشد كه هميشه در آن جا بماند، وطن او حساب مي شود.
كسي كه در دو محل زندگي مي كند مثلاً شش ماه در شهري و شش ماه در شهر ديگر مي ماند هر دو وطن اوست و نيز اگر بيشتر از دو محل را براي زندگي خود اختيار كرده باشد، همه ي آنها وطن او حساب مي شود.
كسي كه در محلي ملك دارد، اگر موقعي كه آن ملك را دارد شش ماه در آن جا بماند، تا وقتي كه آن ملك مال او است، هر وقت در مسافرت به آن جا برسد بايد نماز را تمام بخواند.
اگر به جايي برسد كه وطن او بوده و از آن جا صرف نظر كرده، نبايد نماز را تمام بخواند، اگر چه وطن ديگري هم براي خود اختيار نكرده باشد.
مسافري كه قصد دارد ده روز پشت سر هم در محلي بماند، يا مي داند كه بدون اختيار ده روز در محلي مي ماند، در آن محل بايد نماز را تمام بخواند.
مسافري كه مي خواهد ده روز در محلي بماند، لازم نيست قصد ماندن شب اوّل يا شب يازدهم را داشته باشد و همين كه قصد كند از اوّل آفتاب روز اوّل تا غروب روز دهم بماند، بايد نماز را تمام بخواند، ولي اگر مثلاً قصدش اين باشد كه از ظهر روز اوّل تا ظهر روز يازدهم بماند، احتياط واجب آن است كه نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند.
مسافري كه مي خواهد ده روز در محلي بماند، در صورتي بايد نماز را تمام بخواند كه بخواهد تمام ده روز را در يك جا بماند، پس اگر بخواهد مثلاً ده روز در نجف و كوفه يا در تهران و شميران بماند، بايد نماز را شكسته بخواند.
مسافري كه مي خواهد ده روز در محلي بماند، اگر از اوّل قصد داشته باشد كه در بين ده روز به اطراف آن جا برود، چنانچه جايي كه مي خواهد برود به قدري دور باشد كه از آن جا صداي اذان محل را نشنود و ديوار آن را نبيند، اگر چه بخواهد همان روزي كه مي رود برگردد، بايد در تمام ده روز نماز را شكسته بخواند و اگر به اين مقدار دور نباشد، بايد نماز را تمام بخواند.
مسافري كه تصميم ندارد ده روز در محلي بماند، مثلاً قصدش اينست كه اگر رفيقش بيايد، يا منزل خوبي پيدا كند ده روز بماند، بايد نماز را شكسته بخواند.
كسي كه تصميم دارد ده روز در محلي بماند، اگر چه احتمال دهد كه براي ماندن او مانعي برسد، بايد نماز را تمام بخواند.
اگر مسافر بداند كه مثلاً ده روز يا بيشتر به آخر ماه مانده و قصد كند كه تا آخر ماه در جايي بماند، بايد نماز را تمام بخواند؛ ولي اگر نداند تا آخر ماه چقدر مانده و قصد كند كه تا آخر ماه بماند، بايد نماز را شكسته بخواند، اگر چه از موقعي كه قصد كرده تا آخر ماه ده روز يا بيشتر باشد.
اگر مسافر قصد كند كه ده روز در محلي بماند، چنانچه پيش از خواندن يك نماز چهار ركعتي از ماندن منصرف شود، يا مردد شود كه در آن جا بماند يا به جاي ديگر برود، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي از ماندن منصرف شود يا مردد شود، تا وقتي در آن جا هست بايد نماز را تمام بخواند.
مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند، اگر روزه بگيرد و بعد از ظهر از ماندن در آن جا منصرف شود، چنانچه يك نماز چهار ركعتي خوانده باشد، روزه اش صحيح است و تا وقتي كه در آن جا هست بايد نمازهاي خود را تمام بخواند و اگر يك نماز چهار ركعتي نخوانده باشد، روزه ي آن روزش صحيح است، اما نمازهاي خود را بايد شكسته بخواند و روزهاي بعد هم نمي تواند روزه بگيرد.
مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند، اگر از ماندن منصرف شود و شك كند كه پيش از آن كه از قصد ماندن برگردد، يك نماز چهار ركعتي خوانده يا نه، بايد نمازهاي خود را شكسته بخواند.
اگر مسافر به نيت اين كه نماز را شكسته بخواند، مشغول نماز شود و در بين نماز تصميم بگيرد كه ده روز يا بيشتر بماند، بايد نماز را چهار ركعتي تمام نمايد.
مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند، اگر در بين نماز چهار ركعتي از قصد خود برگردد، چنانچه مشغول ركعت سوم نشده، بايد نماز را دو ركعتي تمام كند و بقّيه ي نمازهاي خود را هم شكسته بخواند و اگر مشغول ركعت سوم شده و به ركوع نرفته نمازش باطل است و تا وقتي در آن جا هست، بايد نماز را شكسته بخواند و اگر به ركوع ركعت سوم رفته، بنا بر احتياط واجب بايد نماز را چهار ركعتي تمام كند و دوباره شكسته بخواند و تا در آن جا هست، نمازهايش را هم تمام و هم شكسته به جا آورد.
مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند، اگر بيشتر از ده روز در آن جا بماند، تا وقتي كه مسافرت نكرده بايد نمازش را تمام بخواند و لازم نيست دوباره قصد ماندن ده روز كند.
مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند، بايد روزه ي واجب را بگيرد و مي تواند روزه ي مستحبي را هم به جا آورد و نماز جمعه و نافله ي ظهر و عصر و عشا را هم بخواند.
مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند، اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي بخواهد به جايي كه كمتر از چهار فرسخ است برود و برگردد و دوباره در جاي اوّل خود ده روز بماند، از وقتي كه مي رود تا بر مي گردد و بعد از برگشتن، بايد نماز را تمام بخواند؛ ولي اگر نخواهد بعد از برگشتن ده روز بماند، در موقع رفتن به جايي كه كمتر از چهار فرسخ است و در مدّتي كه آن جا مي ماند، بنا بر احتياط واجب بايد هم شكسته و هم تمام بخواند و در موقع برگشتن و بعد از آن كه برگشت بايد نماز را شكسته بخواند.
مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند، اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي بخواهد به جاي ديگري كه كمتر از هشت فرسخ است برود و ده روز در آن جا بماند، بايد در رفتن و در محلي كه قصد ماندن ده روز دارد، نمازهاي خود را تمام بخواند؛ ولي اگر محلي كه مي خواهد برود هشت فرسخ يا بيشتر باشد و نخواهد ده روز در آن جا بماند، بايد موقع رفتن و مدّتي كه در آن جا مي ماند، نمازهاي خود را شكسته بخواند.
مسافري كه قصد كرده ده روز در محلي بماند، اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي بخواهد به جايي كه كمتر از چهار فرسخ است برود، چنانچه مردد باشد كه به محل اولش برگردد يا نه، يا به كلّي از برگشتن به آن جا غافل باشد، يا بخواهد برگردد ولي مردد باشد كه ده روز در آن جا بماند يا نه، يا آن كه از ده روز ماندن در آن جا و مسافرت از آن جا غافل باشد، بايد از وقتي كه مي رود تا برمي گردد و بعد از برگشتن نمازهاي خود را تمام بخواند.
اگر به خيال اين كه رفقايش مي خواهند ده روز در محلي بمانند، قصد كند كه ده روز در آن جا بماند و بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتي بفهمد كه آنها قصد نكرده اند اگر چه خودش هم از ماندن منصرف شود، تا مدتي كه در آن جا هست بايد نماز را تمام بخواند.
اگر مسافر بعد از رسيدن به هشت فرسخ، سي روز در محلي بماند و در تمام سي روز در رفتن و ماندن مردد باشد، بعد از گذشتن سي روز اگر چه مقدار كمي در آن جا بماند، بايد نماز را تمام بخواند؛ ولي اگر پيش از رسيدن به هشت فرسخ در رفتن بقية راه مردد شود، از وقتي كه مردد مي شود بايد نماز را تمام بخواند.
مسافري كه مي خواهد نُه روز يا كمتر در محلي بماند، اگر بعد از آن كه نُه روز يا كمتر را در آن جا ماند، بخواهد دوباره نُه روز ديگر يا كمتر بماند و همين طور تا سي روز، روز سي و يكم بايد نماز را تمام بخواند.
مسافري كه سي روز مردد بوده، در صورتي بايد نماز را تمام بخواند كه سي روز را در يك جا بماند، پس اگر مقداري از آن را در جايي و مقداري را در جاي ديگر بماند، بعد از سي روز هم بايد نماز را شكسته بخواند.
مسافر مي تواند در مسجد الحرام و مسجد پيغمبر و مسجد كوفه نمازش را تمام بخواند، ولي اگر بخواهد در جايي كه اوّل جزء اين مساجد نبوده و بعد به اين مساجد اضافه شده نماز بخواند، احتياط واجب آن است كه شكسته بخواند و نيز مسافر مي تواند در حائر حضرت سيدالشهداء عَلَيْهِ السَّلَام نماز را تمام بخواند؛ ولي احتياط واجب آن است كه اگر دورتر از اطراف ضريح مقدّس نماز بخواند، شكسته به جا آورد.
كسي كه مي داند مسافر است و بايد نماز را شكسته بخواند، اگر در غير چهار مكاني كه در مسأله پيش گفته شد، عمداً تمام بخواند، نمازش باطل است و همچنين است اگر فراموش كند كه نماز مسافر شكسته است و تمام بخواند.
كسي كه مي داند مسافر است و بايد نماز را شكسته بخواند، اگر فراموش كند و تمام بخواند، نمازش باطل است.
مسافري كه نمي داند بايد نماز را شكسته بخواند، اگر تمام بخواند، نمازش صحيح است.
مسافري كه مي داند بايد نماز را شكسته بخواند، اگر بعضي از خصوصيات آن را نداند، مثلاً نداند كه در سفر هشت فرسخي بايد شكسته بخواند، چنانچه تمام بخواند نمازش باطل است.
مسافري كه مي داند بايد نماز را شكسته بخواند، اگر به گمان اين كه سفر او كمتر از هشت فرسخ است تمام بخواند، وقتي بفهمد كه سفرش هشت فرسخ بوده، نمازي را كه تمام خوانده بايد دوباره شكسته بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.
اگر فراموش كند كه مسافر است و نماز را تمام بخواند، چنانچه در وقت يادش بيايد بايد شكسته به جا آورد و اگر بعد از وقت يادش بيايد قضاي آن نماز بر او واجب نيست.
كسي كه بايد نماز را تمام بخواند، اگر شكسته به جا آورد، در هر صورت نمازش باطل است.
اگر مشغول نماز چهار ركعتي شود و در بين نماز يادش بيايد كه مسافر است، يا ملتفت شود كه سفر او هشت فرسخ است، چنانچه به ركوع ركعت سوم نرفته، بايد نماز را دو ركعتي تمام كند و اگر به ركوع ركعت سوم رفته نمازش باطل است و در صورتي كه به مقدار خواندن يك ركعت هم وقت داشته باشد، بايد نماز را شكسته بخواند.
اگر مسافر بعضي از خصوصيات نماز مسافر را نداند، مثلاً نداند كه اگر چهار فرسخ برود و همان روز يا شب آن (44) برگردد، بايد شكسته بخواند، چنانچه به نيت نماز چهار ركعتي، مشغول نماز شود و پيش از ركوع ركعت سوم مسأله را بفهمد بايد نماز را دو ركعتي تمام كند و اگر در ركوع ملتفت شود نمازش باطل است و در صورتي كه به مقدار يك ركعت از وقت هم مانده باشد بايد نماز را شكسته بخواند.
مسافري كه بايد نماز را تمام بخواند، اگر به واسطه ي ندانستن مسأله به نيت نماز دو ركعتي مشغول نماز شود و در بين نماز مسأله را بفهمد، بايد نماز را چهار ركعتي تمام كند و احتياط مستحب آن است كه بعد از تمام شدن نماز دوباره آن نماز را چهار ركعتي بخواند.
مسافري كه نماز نخوانده، اگر پيش از تمام شدن وقت به وطنش برسد يا به جايي برسد كه مي خواهد ده روز در آن جا بماند، بايد نماز را تمام بخواند و كسي كه مسافر نيست، اگر در اوّل وقت نماز نخواند و مسافرت كند، در سفر بايد نماز را شكسته بخواند.
اگر از مسافري كه بايد نماز را شكسته بخواند، نماز ظهر يا عصر يا عشا قضا شود، بايد آن را دو ركعتي قضا نمايد، اگر چه در غير سفر بخواهد قضاي آن را به جا آورد و اگر از كسي كه مسافر نيست يكي از اين سه نماز قضا شود، بايد چهار ركعتي قضا نمايد، اگر چه در سفر بخواهد آن را قضا نمايد.
مستحّب است مسافر بعد از هر نماز سي مرتبه بگويد:
«سُبْحانَ اللهِ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ وَ لا اِلهَ اِلا اللهُ وَ اللهُ اَكْبَر» و در تعقيب نماز ظهر و عصر و عشا بيشتر سفارش شده است؛ بلكه بهتر است در تعقيب اين سه نماز شصت مرتبه بگويد.
كسي كه نماز واجب خود را در وقت آن نخوانده، بايد قضاي آن را به جا آورد، اگر چه در تمام وقت نماز خواب مانده يا به واسطه ي مستي نماز نخوانده باشد.
ولي نمازهاي يوميه اي را كه زن در حال حيض يا نفاس نخوانده است، قضا ندارد.
اگر بعد از وقت نماز بفهمد نمازي را كه خوانده باطل بوده، بايد قضاي آن را بخواند.
كسي كه نماز قضا دارد، بايد در خواندن آن كوتاهي نكند ولي واجب نيست فوراً آن را به جا آورد.
كسي كه نماز قضا دارد مي تواند نماز مستحبي بخواند.
اگر انسان احتمال دهد كه نماز قضايي دارد يا نمازهايي را كه خوانده صحيح نبوده، مستحّب است احتياطاً قضاي آنها را به جا آورد.
قضاي نمازهاي يوميه بايد به ترتيب خوانده شود، مثلاً كسي كه يك روز نماز عصر و روز بعد نماز ظهر را نخوانده، بايد اوّل نماز عصر و بعد از آن، نماز ظهر را قضا نمايد.
اگر بخواهد قضاي چند نماز غير يوميه مانند نماز آيات را بخواند، يا مثلاً بخواهد قضاي يك نماز يوميه و چند نماز غير يوميه را بخواند، لازم نيست آنها را به ترتيب به جا آورد.
اگر ترتيب نمازهايي را كه نخوانده فراموش كند، بنا بر احتياط واجب بايد طوري آنها را بخواند كه يقين كند به ترتيبي كه قضا شده به جا آورده است؛ مثلاً اگر قضاي يك نماز ظهر و يك نماز مغرب بر او واجب است و نمي داند كدام اوّل قضا شده، احتياطاً بايد اوّل يك نماز مغرب و بعد از آن يك نماز ظهر و دوباره نماز مغرب را بخواند، يا اوّل يك نماز ظهر و بعد از آن يك نماز مغرب و دوباره نماز ظهر بخواند، تا يقين كند هر كدام را كه اوّل قضا شده اوّل خوانده است؛ ولي اگر نمازهايي كه ترتيب آنها را فراموش كرده به قدري زياد باشد كه اگر بخواهد به ترتيب بخواند خيلي مشقّت دارد، لازم نيست آنها را به ترتيب به جا آورد.
اگر نماز ظهر يك روز و نماز عصر روز ديگر، يا دو نماز ظهر يا دو نماز عصر از او قضا شده و نمي داند كدام اوّل قضا شده است، چنانچه دو نماز چهار ركعتي بخواند به نيت اين كه اولي قضاي نماز اوّل و دومي قضاي نماز روز دوم باشد كافي است.
اگر يك نماز ظهر و يك نماز عشا، يا يك نماز عصر و يك نماز عشا از او قضا شود و نداند كدام اوّل قضا شده است، بنا بر احتياط واجب بايد طوري آنها را بخواند كه يقين كند به ترتيب به جا آورده است، مثلاً اگر يك نماز ظهر و يك نماز عشا از او قضا شده و اوّلي آنان را نمي داند، بايد اوّل يك نماز ظهر بعد يك نماز عشا دوباره يك نماز ظهر، يا اوّل يك نماز عشا بعد يك نماز ظهر دوباره يك نماز عشا بخواند.
كسي كه مي داند يك نماز چهار ركعتي نخوانده، ولي نمي داند نماز ظهر است يا نماز عصر، اگر يك نماز چهار ركعتي به نيت قضاي نمازي كه نخوانده به جا آورد كافي است.
كسي كه پنج نماز پشت سر هم از او قضا شده و نمي داند اوّلي آنها كدام است، بايد نُه نماز به ترتيب بخواند؛ مثلاً از نماز صبح شروع كند و بعد از آن كه ظهر و عصر و مغرب و عشا را خواند، دو مرتبه نماز صبح و ظهر و عصر و مغرب را بخواند و اگر شش نماز پشت سر هم از او قضا شده و اوّلي آنها را نمي داند، بايد ده نماز به ترتيب قضا كند و همين طور براي هر يك نمازي كه به نماز هاي قضاي او اضافه مي شود، در صورتي كه پشت سر هم قضا شده باشد، بايد يك نماز بر مقداري كه گفته شد اضافه نمايد؛ مثلاً اگر هفت نماز او قضا شده و اوّلي آنها را نمي داند، بايد يازده نماز به ترتيب به جا آورد.
كسي كه مي داند نمازهاي پنج گانه او هر كدام از يك روز قضا شده و ترتيب آنها را نمي داند، بايد پنج شبانه روز نماز بخواند و اگر شش نماز از شش روز از او قضا شده بايد شش شبانه روز نماز بخواند و همچنين براي هر نمازي كه به نمازهاي قضاي او اضافه شود، بايد يك شبانه روز بيشتر بخواند تا يقين كند به ترتيبي كه قضا شده به جا آورده است، مثلاً اگر هفت نماز از هفت روز نخوانده باشد، بايد هفت شبانه روز قضا نمايد.
كسي كه مثلاً چند نماز صبح با چند نماز ظهر از او قضا شده و شماره ي آنها را نمي داند، مثلاً نمي داند كه سه يا چهار يا پنج نماز بوده، چنانچه مقدار كمتر را بخواند كافي است؛ ولي اگر شماره ي آنها را مي دانسته و فراموش كرده، بنا بر احتياط واجب بايد به قدري نماز بخواند كه يقين كند تمام آنها را خوانده است؛ مثلاً اگر فراموش كرده كه چند نماز صبح از او قضا شده است و يقين دارد كه بيشتر از ده تا نبوده، احتياطاً بايد ده نماز صبح بخواند.
كسي كه فقط يك نماز قضا از روزهاي پيش دارد، بنا بر احتياط واجب اگر ممكن است بايد اوّل آن را بخواند، بعد مشغول نماز آن روز شود و نيز اگر از روزهاي پيش نماز قضا ندارد، ولي يك نماز يا بيشتر از همان روز از او قضا شده است، در صورتي كه ممكن باشد، بنا بر احتياط واجب بايد نماز قضاي آن روز را پيش از نماز ادا بخواند.
اگر در بين نماز يادش بيايد كه يك نماز يا بيشتر از همان روز از او قضا شده، يا فقط يك نماز قضا از روزهاي پيش دارد، چنانچه وقت وسعت دارد و ممكن است نيت را به نماز قضا برگرداند، بنا بر احتياط واجب بايد نيت نماز قضا كند؛ مثلاً اگر در نماز ظهر پيش از تمام شدن ركعت دوم يادش بيايد كه نماز صبح آن روز قضا شده، در صورتي كه وقت نماز ظهر تنگ نباشد، احتياطاً بايد نيت را به نماز صبح برگرداند و آن را دو ركعتي تمام كند، بعد نماز ظهر را بخواند، ولي اگر وقت تنگ است، يا نمي تواند نيت را به نماز قضا برگرداند، مثلاً در ركوع ركعت سوم نماز ظهر يادش بيايد كه نماز صبح را نخوانده، چون اگر بخواهد نيت نماز صبح كند يك ركوع كه ركن است زياد مي شود، نبايد نيت را به قضاي صبح برگرداند.
اگر از روزهاي گذشته نمازهاي قضا دارد و يك نماز يا بيشتر هم از همان روز از او قضا شده، چنانچه براي قضاي تمام آنها وقت ندارد، يا نمي خواهد همه را در آن روز بخواند، مستحب است نماز قضاي آن روز را پيش از نماز ادا بخواند، ولي بايد بعد از خواندن قضاي نمازهاي سابق، دوباره نماز قضايي را كه در آن روز پيش از نماز ادا خوانده، به جا آورد.
تا انسان زنده است، اگر چه از خواندن نماز قضاهاي خود عاجز باشد، ديگري نمي تواند نمازهاي او را قضا نمايد.
نماز قضا را با جماعت مي شود خواند، چه نماز امام جماعت ادا باشد يا قضا و لازم نيست هر دو يك نماز را بخوانند، مثلاً اگر نماز قضاي صبح را با نماز ظهر يا عصر امام بخواند، اشكال ندارد.
مستحب است بچّه مميز يعني بچه اي كه خوب و بد را مي فهمد به نماز خواندن و عبادت هاي ديگر عادت دهند، بلكه مستحب است او را به قضاي نمازها هم وادار نمايند.
اگر پدر و مادر نماز و روزه ي خود را به جا نياورده باشند، چنانچه از روي نافرماني ترك نكرده و مي توانسته اند قضا كنند، بر پسر بزرگتر واجب است كه بعد از مرگشان به جا آورد، يا براي آنان اجير بگيرد؛ ولي روزه اي را كه در سفر نگرفته اند، اگر چه نمي توانسته اند قضا كنند، احتياط واجب آن است كه پسر بزرگتر قضا نمايد يا براي آنان اجير بگيرد.
اگر پسر بزرگتر شك دارد كه پدر و مادرش نماز و روزه ي قضا داشته اند يا نه، چيزي بر او واجب نيست.
اگر پسر بزرگتر بداند كه پدر و مادرش نماز قضا داشته اند و شك كند كه به جا آورده اند يا نه، بنا بر احتياط واجب بايد قضا نمايد.
اگر معلوم نباشد كه پسر بزرگتر كدام است، قضاي نماز و روزه ي پدر و مادر بر هيچ كدام از پسرها واجب نيست؛ ولي احتياط مستحب آن است كه نماز و روزه ي آنان را بين خودشان قسمت كنند يا براي انجام آن قرعه بزنند.
اگر ميت وصيت كرده باشد كه براي نماز و روزه ي او اجير بگيرند، بعد از آن كه اجير نماز و روزه ي او را به طور صحيح به جا آورد، بر پسر بزرگتر چيزي واجب نيست.
اگر پسر بزرگتر بخواهد نماز پدر و مادر را بخواند، بايد به تكليف خود عمل كند، مثلاً قضاي نماز صبح و مغرب و عشاء مادرش را بايد بلند بخواند.
كسي كه خودش نماز و روزه ي قضا دارد، اگر نماز و روزه ي پدر و مادر هم بر او واجب شود، هر كدام را اوّل به جا آورد، صحيح است.
اگر پسر بزرگتر موقع مرگ پدر يا مادر نابالغ يا ديوانه باشد، وقتي كه بالغ شد يا عاقل گرديد، بايد نماز و روزه ي پدر و مادر خود را قضا نمايد و چنانچه پيش از بالغ شدن يا عاقل شدن بميرد، بر پسر دوم چيزي واجب نيست.
اگر پسر بزرگتر پيش از آن كه نماز و روزه ي پدر يا مادر را قضا كند بميرد، چنانچه بين مرگ پدر يا مادر و مرگ او به قدري طول كشيده كه مي توانسته قضاي نماز و روزه ي آنها را به جا آورد، بر پسر دوم چيزي واجب نيست و اگر اين مقدار طول نكشيده، قضاي آنها بر پسر دوم واجب است.
مستحب است نمازهاي واجب خصوصاً نمازهاي يوميه را به جماعت بخوانند و در نماز صبح و مغرب و عشا، خصوصاً براي همسايه مسجد و كسي كه صداي اذان مسجد را مي شنود، بيشتر سفارش شده است.
اگر يك نفر به امام جماعت اقتدا كند، هر ركعت از نماز آنان ثواب صد و پنجاه نماز دارد و اگر دو نفر اقتدا كنند هر ركعتي ثواب ششصد نماز دارد و هرچه بيشتر شوند ثواب نمازشان بيشتر مي شود، تا به ده نفر برسند و عدّه ي آنان كه از ده گذشت، اگر تمام آسمان ها كاغذ و درياها مركب و درخت ها قلم و جن و انس و ملائكه نويسنده شوند، نمي توانند ثواب يك ركعت آن را بنويسند.
حاضر نشدن به نماز جماعت از روي بي اعتنايي جايز نيست و سزاوار نيست كه انسان بدون عذر نماز جماعت را ترك كند.
مستحب است انسان صبر كند كه نماز را به جماعت بخواند و نماز جماعت از نمازِ اوّل وقت كه فُرادي يعني تنها خوانده شود بهتر است و نيز نماز جماعتي را كه مختصر بخوانند از نماز فُرادي كه آن را طول بدهند، بهتر مي باشد.
وقتي كه جماعت بر پا مي شود مستحب است كسي كه نمازش را فرادي خوانده، دوباره با جماعت بخواند و اگر بعد بفهمد كه نماز اوّلش باطل بوده، نماز دوم او كافي است.
اگر امام يا مأموم بخواهد نمازي را كه به جماعت خوانده دوباره با جماعت بخواند، اشكال دارد.
كسي كه در نماز وسواس دارد و فقط در صورتي كه نماز را با جماعت بخواند از وسواس راحت مي شود، بايد نماز را با جماعت بخواند.
اگر پدر يا مادر به فرزند خود امر كند كه نماز را به جماعت بخواند، نماز جماعت بر او واجب مي شود.
نماز مستحب را نمي شود به جماعت خواند، مگر نماز استسقاء كه براي آمدن باران مي خوانند و نمازي كه واجب بوده و به جهتي مستحب شده است، مانند نماز عيد فطر و قربان كه در زمان امام عَلَيْهِ السَّلَام واجب بوده و به واسطه ي غائب شدن ايشان، مستحب مي باشد.
موقعي كه امام جماعت نماز يوميه مي خواند، هر كدام از نمازهاي يوميه را مي شود به او اقتداء كرد، ولي اگر امام نماز يوميه اش را احتياطاً دوباره مي خواند، اقتدا كردن به او اشكال دارد.
اگر امام جماعت قضاي نماز يوميه خود را مي خواند، مي شود به او اقتدا كرد، ولي اگر نمازش را احتياطاً قضا مي كند، يا قضاي نماز كس ديگر را مي خواند، اگر چه براي آن پول نگرفته باشد، اقتداي به او اشكال دارد.
اگر انسان نداند نمازي را كه امام مي خواند نماز واجب يوميه است يا نماز مستحب، نمي تواند به او اقتدا كند.
اگر امام در محراب باشد و كسي پشت سر او اقتدا نكرده باشد، كساني كه دو طرف محراب ايستاده اند و به واسطه ي ديوار محراب امام را نمي بينند نمي توانند اقتدا كنند، بلكه اگر كسي هم پشت سر امام اقتدا كرده باشد، اقتدا كردن كساني كه دو طرف او ايستاده اند و به واسطه ي ديوار محراب امام را نمي بينند، اشكال دارد.
اگر به واسطه ي درازي صف اوّل، كساني كه دو طرف صف ايستاده اند امام را نبينند، مي توانند اقتدا كنند و نيز اگر به واسطه ي درازي يكي از صف هاي ديگر كساني كه دو طرف آن ايستاده اند، صف جلوي خود را نبينند، مي توانند اقتدا نمايند.
اگر صف هاي جماعت تا درب مسجد برسد، كسي كه مقابل درب پشت صف ايستاده، نمازش صحيح است و نيز نماز كساني كه پشت سر او اقتدا مي كنند صحيح مي باشد، ولي نماز كساني كه دو طرف او ايستاده اند و صف جلو را نمي بينند، اشكال دارد.
كسي كه پشت ستون ايستاده اگر از طرف راست يا چپ به واسطه ي مأموم ديگر به امام متصل نباشد، نمي تواند اقتدا كند.
جاي ايستادن امام بايد از جاي مأموم بلندتر نباشد، ولي اگر مكان امام مقدار خيلي كمي بلندتر باشد اشكال ندارد و نيز اگر زمين سراشيب باشد و امام در طرفي كه بلندتر است بايستد، در صورتي كه سراشيبي آن زياد نباشد و طوري باشد كه به آن زمين مسطّح بگويند، مانعي ندارد.
اگر جاي مأموم بلندتر از جاي امام باشد اشكال ندارد، ولي اگر به قدري بلند باشد كه نگويند اجتماع كرده اند، جماعت صحيح نيست.
اگر بين كساني كه در يك صف ايستاده اند بچّه ي مميز يعني بچّه اي كه خوب و بد را مي فهمد فاصله شود، چنانچه ندانند نماز او باطل است، مي توانند اقتدا كنند.
بعد از تكبير امام اگر صفِ جلو آماده نماز و تكبير گفتن آنان نزديك باشد، كسي كه در صف بعد ايستاده مي تواند تكبير بگويد، ولي احتياط مستحب آن است كه صبر كند تا تكبير صف جلو تمام شود.
اگر بداند نمازِ يك صف از صف هاي جلو باطل است، در صف هاي بعد نمي تواند اقتدا كند، ولي اگر نداند نماز آنان صحيح است يا نه، مي تواند اقتدا نمايد.
هرگاه بداند نماز امام باطل است مثلاً بداند امام وضو ندارد اگر چه خود امام ملتفت نباشد، نمي تواند به او اقتدا كند.
اگر مأموم بعد از نماز بفهمد كه امام عادل نبوده، يا كافر بوده، يا به جهتي نمازش باطل بوده مثلاً بي وضو نماز خوانده نمازش صحيح است.
اگر در بين نماز شك كند كه اقتدا كرده يا نه، چنانچه در حالي باشد كه وظيفه ي مأموم است مثلاً به حمد و سوره ي امام گوش مي دهد بايد نماز را به جماعت تمام كند و اگر مشغول كاري باشد كه هم وظيفه ي امام و هم وظيفه ي مأموم است مثلاً در ركوع يا سجده باشد بايد نماز را به نيت فُرادي تمام نمايد.
احتياط واجب آن است كه در بين نماز جماعت تا ناچار نشود، نيت فُرادي نكند.
اگر مأموم به واسطه ي عذري بعد از حمد و سوره ي امام نيت فُرادي كند، لازم نيست حمد و سوره را بخواند، ولي اگر پيش از تمام شدن حمد و سوره نيت فرادي نمايد، بايد مقداري را كه امام نخوانده بخواند.
اگر در بين نماز جماعت نيت فُرادي نمايد، نمي تواند دوباره نيت جماعت كند، ولي اگر مردد شود كه نيت فُرادي كند يا نه و بعد تصميم بگيرد كه نماز را با جماعت تمام كند، نمازش صحيح است.
اگر شك كند كه نيت فُرادي كرده يا نه، بايد بنا بگذارد كه نيت فُرادي نكرده است.
اگر موقعي كه امام در ركوع است اقتدا كند و به ركوع امام برسد، اگر چه ذكر امام تمام شده باشد، نمازش صحيح است و يك ركعت حساب مي شود، امّا اگر به مقدار ركوع خم شود و به ركوع امام نرسد، نمازش باطل است.
اگر موقعي كه امام در ركوع است اقتدا كند و به مقدار ركوع خم شود و شك كند كه به ركوع امام رسيده يا نه، نمازش باطل است.
اگر موقعي كه امام در ركوع است اقتدا كند و پيش از آن كه به اندازه ي ركوع خم شود، امام سر از ركوع بردارد، بنا بر احتياط واجب بايد بايستد تا امام براي ركعت بعد برخيزد و آن را ركعت اوّل نماز خود حساب كند؛ ولي اگر برخاستن امام به قدري طول بكشد كه نگويند اين شخص نماز جماعت مي خواند، بايد نيت فرادي نمايد.
اگر اوّل نماز يا بين حمد و سوره اقتدا كند و پيش از آن كه به ركوع رود، امام سر از ركوع بردارد، نماز او صحيح است.
اگر موقعي برسد كه امام مشغول خواندن تشهد آخر نماز است، چنانچه بخواهد به ثواب جماعت برسد، بايد بعد از نيت و گفتن تكبيرة الاحرام بنشيند و تشهد را با امام بخواند، ولي سلام را نگويد و صبر كند تا امام سلام نماز را بدهد، بعد بايستد و بدون آن كه دوباره نيت كند و تكبير بگويد، حمد و سوره را بخواند و آن را ركعت اوّل نماز خود حساب كند.
مأموم نبايد جلوتر از امام بايستد و اگر مساوي او بايستد، اشكال ندارد؛ ولي اگر قد او بلندتر از امام است، بنا بر احتياط واجب بايد طوري بايستد كه در ركوع و سجود جلوتر از امام نباشد.
در نماز جماعت بايد بين مأموم و امام پرده و مانند آن كه پشت آن ديده نمي شود، فاصله نباشد و همچنين است بين انسان و مأموم ديگري كه انسان به واسطه ي او به امام متصل شده است، ولي اگر امام مرد و مأموم زن باشد، چنانچه بين آن زن و امام يا بين آن زن و مأموم ديگري كه مرد است و زن به واسطه ي او به امام متصل شده است، پرده و مانند آن باشد، اشكال ندارد.
اگر بعد از شروع به نماز بين مأموم و امام، يا بين مأموم و كسي كه مأموم به واسطه ي او متصل به امام است، پرده يا چيز ديگري كه پشت آن را نمي توان ديد فاصله شود، چنانچه مأموم فوراً قصد فُرادي نكند، نمازش باطل است.
احتياط واجب آن است كه بين جاي سجده ي مأموم و جاي ايستادن امام، بيشتر از يك قدم معمولي فاصله نباشد و نيز اگر انسان به واسطه ي مأمومي كه جلوي او ايستاده به امام متصل باشد، بنا بر احتياط واجب بايد فاصلة جاي سجده اش از جاي ايستادن او بيشتر از يك قدم معمولي نباشد و احتياط مستحب آن است كه جاي سجده ي مأموم با جاي كسي كه جلو او ايستاده هيچ فاصله نداشته باشد.
اگر مأموم به واسطه ي كسي كه طرف راست يا چپ او اقتدا كرده، به امام متصل باشد و از جلو به امام متصل نباشد، بنا بر احتياط واجب بايد با كسي كه در طرف راست يا چپ او اقتدا كرده بيشتر از يك قدم معمولي فاصله نداشته باشد.
اگر در نماز بين مأموم و امام، يا بين مأموم و كسي كه مأموم به واسطه ي او به امام متصل است، بيشتر از يك قدم فاصله پيدا شود، چنانچه فوراً قصد فُرادي نكند، نمازش باطل است.
اگر نماز همه ي كساني كه در صف جلو هستند تمام شود، يا همه نيت فُرادي نمايند، چنانچه فوراً براي نماز ديگري به امام اقتدا كنند، يا كساني كه در صف بعد ايستاده اند فوراً قصد فرادي نمايند، نماز صف بعد صحيح است و در غير اين دو صورت نماز صف بعد باطل مي باشد.
اگر در ركعت دوم اقتدا كند، لازم نيست حمد و سوره بخواند، ولي قنوت و تشهّد را با امام مي خواند و احتياط آن است كه موقع خواندن تشهّد، انگشتان دست و سينه ي پا را به زمين بگذارد و زانوها را بلند كند و بايد بعد از تشهد با امام برخيزد و حمد و سوره را بخواند و اگر براي سوره وقت ندارد، حمد را تمام كند و در ركوع يا سجده خود را به امام برساند، ولي اگر در سجده به امام برسد، بهتر است كه احتياطاً نماز را دوباره بخواند.
اگر موقعي كه امام در ركعت دوم نماز چهار ركعتيست اقتدا كند، بايد در ركعت دوم نمازش كه ركعت سوم امام است، بعد از دو سجده بنشيند و تشهّد را به مقدار واجب بخواند و برخيزد و چنانچه براي گفتن سه مرتبه تسبيحات وقت ندارد، يك مرتبه بگويد و در ركوع يا سجده خود را به امام برساند.
اگر امام در ركعت سوم يا چهارم باشد و مأموم بداند كه اگر اقتدا كند و حمد را بخواند به ركوع امام نمي رسد، بنا بر احتياط واجب بايد صبر كند تا امام به ركوع رود، بعد اقتدا نمايد.
اگر در ركعت سوم يا چهارم امام اقتدا كند، بايد حمد و سوره را بخواند و اگر براي سوره وقت ندارد، بايد حمد را تمام كند و در ركوع يا سجده، خود را به امام برساند، ولي اگر در سجده به امام برسد، بهتر آن است كه احتياطاً نماز را دوباره بخواند.
كسي كه مي داند اگر سوره يا قنوت را تمام كند به ركوع امام نمي رسد، چنانچه عمداً سوره يا قنوت را بخواند و به ركوع نرسد نمازش اشكال دارد.
كسي كه اطمينان دارد كه اگر سوره را شروع كند، يا تمام نمايد به ركوع امام مي رسد، احتياط واجب آن است كه سوره را شروع كند، يا اگر شروع كرده تمام نمايد.
كسي كه يقين دارد، اگر سوره را بخواند به ركوع امام مي رسد، چنانچه سوره را بخواند و به ركوع نرسد، نمازش صحيح است.
اگر امام ايستاده باشد و مأموم نداند كه در كدام ركعت است مي تواند اقتدا كند، ولي بايد حمد و سوره را به قصد قربت بخواند و اگر چه بعد بفهمد كه امام در ركعت اوّل يا دوم بوده، نمازش صحيح است.
اگر به خيال اين كه امام در ركعت اوّل يا دوم است، حمد و سوره نخواند و بعد از ركوع بفهمد كه در ركعت سوم يا چهارم بوده، نمازش صحيح است، ولي اگر پيش از ركوع بفهمد، بايد حمد و سوره را بخواند و اگر وقت ندارد فقط حمد را بخواند و در ركوع يا سجده خود را به امام برساند.
اگر به خيال اين كه امام در ركعت سوم يا چهارم است، حمد و سوره بخواند و پيش از ركوع يا بعد از آن بفهمد كه در ركعت اوّل يا دوم بوده، نمازش صحيح است و اگر در بين حمد و سوره بفهمد لازم نيست آنها را تمام كند.
اگر موقعي كه مشغول نماز مستحبيست جماعت بر پا شود، چنانچه اطمينان ندارد كه اگر نماز را تمام كند به جماعت برسد، مستحب است نماز را رها كند و مشغول نماز جماعت شود؛ بلكه اگر اطمينان نداشته باشد كه به ركعت اوّل برسد، مستحب است به همين دستور رفتار نمايد.
اگر موقعي كه مشغول نماز سه ركعتي يا چهار ركعتيست جماعت بر پا شود، چنانچه به ركوع ركعت سوم نرفته و اطمينان ندارد كه اگر نماز را تمام كند به جماعت برسد، مستحب است به نيت نماز مستحبي نماز را دو ركعتي تمام كند و خود را به جماعت برساند.
اگر نماز امام تمام شود و مأموم مشغول تشهّد يا سلام اوّل باشد، لازم نيست نيت فرادي كند.
كسي كه يك ركعت از امام عقب مانده، بنا بر احتياط واجب بايد وقتي امام تشهّد ركعت آخر را مي خواند، انگشتان دست و سينه ي پا را به زمين بگذارد و زانوها را بلند نگه دارد و صبر كند تا امام سلام نماز را بگويد و بعد برخيزد.
امام جماعت بايد بالغ و عاقل و شيعة دوازده امامي و عادل و حلال زاده باشد و نماز را به طور صحيح بخواند و نيز اگر مأموم مرد است امام او هم بايد مرد باشد و اقتدا كردن بچّه ي مميز كه خوب و بد را مي فهمد به بچّه مميز ديگر مانعي ندارد.
امامي را كه عادل مي دانسته، اگر شك كند به عدالت خود باقيست يا نه، مي تواند به او اقتدا نمايد.
كسي كه ايستاده نماز مي خواند، نمي تواند به كسي كه نشسته يا خوابيده نماز مي خواند اقتدا كند و كسي كه نشسته نماز مي خواند نمي تواند، به كسي كه خوابيده نماز مي خواند اقتدا نمايد.
كسي كه نشسته يا خوابيده نماز مي خواند، مي تواند به كسي كه نشسته نماز مي خواند اقتدا كند و كسي كه خوابيده نماز مي خواند، مي تواند به كسي كه خوابيده نماز مي خواند اقتدا كند.
اگر امام جماعت به واسطه ي عذري با لباس نجس، يا با تيمّم، يا با وضوي جبيره اي نماز بخواند، مي شود به او اقتدا كرد.
اگر امام مرضي دارد كه نمي تواند از بيرون آمدن بول و غائط خود داري كند، مي شود به او اقتدا كرد و نيز زني كه مستحاضه نيست مي تواند به زن مستحاضه اقتدا نمايد.
بنا بر احتياط واجب كسي كه مرض خوره يا پيسي دارد، نبايد امام جماعت شود.
موقعي كه مأموم نيت مي كند بايد امام را معين نمايد، ولي دانستن اسم او لازم نيست، مثلاً اگر نيت كند اقتدا مي كنم به امام حاضر، نمازش صحيح است.
مأموم بايد غير از حمد و سور، همه چيز نماز را خودش بخواند، ولي اگر ركعت اوّل يا دوم او ركعت سوم يا چهارم امام باشد، بايد حمد و سوره را بخواند.
اگر مأموم در ركعت اوّل و دوم نماز صبح و مغرب و عشا صداي حمد و سوره ي امام را بشنود، اگر چه كلمات را تشخيص ندهد، بايد حمد و سوره را نخواند و اگر صداي امام را نشنود مستحب است حمد و سوره را بخواند، ولي بايد آهسته بخواند و چنانچه سهواً بلند بخواند اشكال ندارد.
اگر مأموم بعضي از كلمات حمد و سوره ي امام را بشنود، احتياط واجب آن است كه حمد و سوره نخواند.
اگر مأموم سهواً حمد و سوره بخواند، يا خيال كند صدايي را كه مي شنود صداي امام نيست و حمد و سوره بخواند و بعد بفهمد صداي امام بوده، نمازش صحيح است.
اگر شك كند كه صداي امام را مي شنود يا نه، يا صدايي بشنود و نداند صداي امام است يا صداي كس ديگر، مي تواند حمد و سوره بخواند.
احتياط واجب آن است كه مأموم در ركعت اوّل و دوم نماز ظهر و عصر حمد و سوره نخواند
و مستحب است به جاي آن ذكر بگويد.
مأموم نبايد تكبيرة الاحرام را پيش از امام بگويد، بلكه احتياط واجب آن است كه تا تكبير امام تمام نشده تكبير نگويد.
اگر مأموم سلام امام را بشنود، يا بداند چه وقت سلام مي گويد، احتياط واجب آن است كه پيش از امام سلام نگويد و چنانچه عمداً پيش از امام سلام دهد، نمازش اشكال دارد، ولي اگر سهواً پيش از امام سلام دهد، نمازش صحيح است و لازم نيست دوباره با امام سلام دهد.
اگر مأموم غير از تكبيرة الاحرام و سلام، چيزهاي ديگر نماز را پيش از امام بگويد اشكال ندارد، ولي اگر آنها را بشنود، يا بداند امام چه وقت مي گويد، احتياط مستحب آن است كه پيش از امام نگويد.
مأموم بايد غير از آنچه در نماز خوانده مي شود، كارهاي ديگر آن مانند ركوع و سجود را با امام، يا كمي بعد از امام به جا آورد و اگر عمداً پيش از امام، يا مدّني بعد از امام انجام دهد معصيت كرده و احتياط واجب آن است كه نماز را تمام كند و دوباره بخواند.
اگر سهواً پيش از امام سر از ركوع بردارد، چنانچه امام در ركوع باشد بايد به ركوع برگردد و با امام سر بردارد و در اين صورت زياد شدن ركوع كه ركن است نماز را باطل نمي كند، ولي اگر به ركوع برگردد و پيش از آن كه به ركوع برسد امام سر بردارد، نمازش باطل است.
اگر اشتباهاً سر بردارد و ببيند امام در سجده است، بايد به سجده برگردد و چنانچه در هر دو سجده اين اتّفاق بيفتد براي زياد شدن دو سجده كه ركن است نماز باطل نمي شود.
كسي كه اشتباهاً پيش از امام سر از سجده برداشته، هرگاه به سجده برگردد و هنوز به سجده نرسيده امام سر بردارد، نمازش صحيح است، ولي اگر در هر دو سجده اين اتّفاق بيفتد، نماز باطل است.
اگر اشتباهاً سر از ركوع يا سجده بردارد و سهواً يا به خيال اين كه به امام نمي رسد به ركوع يا سجده نرود، نمازش صحيح است.
اگر سر از سجده بردارد و ببيند امام در سجده است، چنانچه به خيال اين كه سجده ي اوّل امام است، به قصد اين كه با امام سجده كند، به سجده رود و بفهمد سجده ي دوم امام بوده، سجده دوم او حساب مي شود و اگر به خيال اين كه سجده ي دوم امام است به سجده رود و بفهمد سجده ي اوّل امام بوده، بايد سجده را به قصد همراهي با امام تمام كند و دوباره با امام به سجده رود و در هر دو صورت احتياط واجب آن است كه نماز را به جماعت تمام كند و دوباره بخواند.
اگر سهواً پيش از امام به ركوع رود و طوري باشد كه اگر سر بردارد به مقداري از قرائت امام مي رسد، چنانچه سر بردارد و با امام به ركوع رود، نمازش صحيح است و اگر عمداً برنگردد، احتياط واجب آن است كه نماز را به جماعت تمام كند و دوباره بخواند.
اگر سهواً پيش از امام به ركوع رود و طوري باشد كه اگر برگردد به چيزي از قرائت امام نمي رسد، در صورتي كه صبر كند تا امام به او برسد، نمازش صحيح است و اگر به قصد اين كه با امام نماز بخواند سر بردارد و با امام به ركوع رود، احتياط واجب آن است كه نماز را تمام كند و دوباره به جا آورد.
اگر سهواً پيش از امام به سجده رود، در صورتي كه صبر كند تا امام به او برسد، نمازش صحيح است و اگر به قصد اين كه با امام نماز بخواند سر بردارد و با امام به سجده رود، احتياط واجب آن است كه نماز را تمام كند و دوباره به جا آورد.
اگر امام در ركعتي كه قنوت ندارد اشتباهاً قنوت بخواند، يا در ركعتي كه تشهد ندارد اشتباهاً مشغول خواندن تشهّد شود، مأموم نبايد قنوت و تشهّد را بخواند؛ ولي نمي تواند پيش از امام به ركوع رود، يا پيش از ايستادن امام بايستد، بلكه بايد صبر كند تا قنوت يا تشهّد امام تمام شود و بقيه نماز را با او بخواند.
چيزهايي كه در نماز جماعت مستحب است
اگر مأموم يك مرد باشد، مستحب است طرف راست امام بايستد و اگر يك زن باشد، مستحب است در طرف راست امام طوري بايستد كه جاي سجده اش مساوي زانو يا قدم امام باشد و اگر يك مرد و يك زن، يا يك مرد و چند زن باشند، مستحب است مرد طرف راست امام و باقي پشت سر امام بايستند و اگر چند مرد يا چند زن باشند، مستحب است پشت سر امام بايستند و اگر چند مرد و چند زن باشند، مستحب است مردها عقب امام و زن ها پشت مردها بايستند.
اگر امام و مأموم هر دو زن باشند، بهتر است بهتر كه رديف يكديگر بايستند و امام جلوتر از ديگران نايستد.
مستحب است امام در وسط صف بايستد و اهل علم و كمال و تقوي در صف اوّل بايستند.
مستحب است صف هاي جماعت منظم باشد و بين كساني كه در يك صف ايستاده اند فاصله نباشد و شانه ي آنان رديف يكديگر باشد.
مستحب است بعد از گفتن «قَد قامَتِ الصَّلوة» مأمومين برخيزند.
مستحب است امام جماعت حال مأمومي را كه از ديگران ضعيف تر است رعايت كند و قنوت و ركوع و سجود را طول ندهد، مگر بداند همه ي كساني كه به او اقتدا كرده اند مايلند.
مستحب است امام جماعت در حمد و سوره و ذكرهايي كه بلند مي خواند صداي خود را به قدري بلند كند كه ديگران بشنوند، ولي بايد بيش از اندازه صدا را بلند نكند.
اگر امام در ركوع بفهمد كسي تازه رسيده و مي خواهد اقتدا كند، مستحب است ركوع را دو برابر هميشه طول بدهد و بعد برخيزد، اگر چه بفهمد كس ديگري هم براي اقتدا وارد شده است.
چيزهايي كه در نماز جماعت مكروه ست
اگر در صف هاي جماعت جا باشد، مكروه است انسان تنها بايستد.
مكروه است مأموم ذكرهاي نماز را طوري بگويد كه امام بشنود.
مسافري كه نماز ظهر و عصر و عشا را دو ركعت مي خواند مكروه است در اين نمازها به كسي كه مسافر نيست اقتدا كند و كسي كه مسافر نيست مكروه است در اين نمازها به مسافر اقتدا نمايد.
نماز آيات كه دستور آن بعداً گفته خواهد شد، به واسطه ي چهار چيز واجب مي شود:
اوّل:
گرفتن خورشيد.
دوم:
گرفتن ماه، اگر چه مقدار كمي از آنها گرفته شود و كسي هم از آن نترسد.
سوم:
زلزله، اگر چه كسي هم نترسد.
چهارم:
رعد و برق و بادهاي سياه و سرخ و مانند اينها، در صورتي كه بيشتر مردم بترسند.
اگر از چيزهايي كه نماز آيات براي آنها واجب است بيشتر از يكي اتّفاق بيفتد، انسان بايد براي هر يك از آنها يك نماز آيات بخواند، مثلاً اگر خورشيد بگيرد و زلزله هم بشود، بايد دو نماز آيات بخواند.
كسي كه [قضاي] چند نماز آيات بر او واجب است، اگر همه ي آنها براي يك چيز بر او واجب شده باشد مثلاً سه مرتبه خورشيد گرفته و نماز آنها را نخوانده است موقعي كه قضاي آنها را مي خواند، لازم نيست معين كند كه براي كدام دفعه ي آنها باشد و همچنين است اگر چند نماز براي رعد و برق و بادهاي سياه و سرخ و مانند اينها بر او واجب شده باشد؛ ولي اگر براي آفتاب گرفتن و ماه گرفتن و زلزله، يا براي دو تاي اينها نمازهايي بر او واجب شده باشد، بنا بر احتياط واجب بايد موقع نيت معين كند نماز آياتي را كه مي خواند براي كداميك آنها است.
چيزهايي كه نماز آيات براي آنها واجب است، در هر شهري اتّفاق بيفتد، فقط مردم همان شهر بايد نماز آيات بخوانند و بر مردم جاهاي ديگر واجب نيست، ولي اگر مكان آنها به قدري نزديك باشد كه با آن شهر يكي حساب شود، نماز آيات بر آنها هم واجب است.
از وقتي كه خورشيد يا ماه شروع به گرفتن مي كند انسان بايد نماز آيات را بخواند و بنا بر احتياط واجب بايد به قدري تأخير نيندازد كه شروع به باز شدن كند.
اگر خواندن نماز آيات را به قدري تأخير بيندازد كه آفتاب يا ماه شروع به باز شدن كند، بنا بر احتياط واجب بايد نيت ادا و قضا نكند، ولي اگر بعد از باز شدن تمام آن نماز بخواند بايد نيت قضا نمايد.
اگر مدت گرفتن خورشيد يا ماه به اندازه ي خواندن يك ركعت نماز يا كمتر باشد، نمازي كه مي خواند اداست و همچنين است اگر مدت گرفتن آنها بيشتر باشد، ولي انسان نماز را نخواند تا به اندازه ي خواندن يك ركعت به آخرِ وقتِ آن مانده باشد.
موقعي كه زلزله و رعد و برق و مانند اينها اتّفاق مي افتد، انسان بايد فوراً نماز آيات را بخواند و اگر نخواند معصيت كرده و تا آخر عمر بر او واجب است و هر وقت بخواند ادا است.
اگر بعد از باز شدن آفتاب يا ماه بفهمد كه تمام آن گرفته بوده، بايد قضاي نماز آيات را بخواند، ولي اگر بفهمد مقداري از آن گرفته بوده قضا بر او واجب نيست.
اگر عدّه اي بگويند كه خورشيد يا ماه گرفته است، چنانچه انسان از گفته ي آنان يقين پيدا نكند و نماز آيات نخواند و بعد معلوم شود راست گفته اند، در صورتي كه تمام خورشيد يا ماه گرفته باشد، بايد نماز آيات را بخواند، بلكه اگر مقداري از آن هم گرفته باشد، بنا بر احتياط خواندن نماز آيات بر او واجب است و همچنين است اگر دو نفر كه عادل بودن آنان معلوم نيست، بگويند خورشيد يا ماه گرفته، بعد معلوم شود كه عادل بوده اند.
اگر انسان به گفته ي كساني كه از روي قاعده علمي وقت گرفتن خورشيد و ماه را مي دانند، اطمينان پيدا كند كه خورشيد يا ماه گرفته، بنا بر احتياط واجب بايد نماز آيات را بخواند و نيز اگر بگويند فلان وقت خورشيد يا ماه مي گيرد و فلان مقدار طول مي كشد و انسان به گفته ي آنان اطمينان پيدا كند، بنا بر احتياط واجب بايد به حرف آنان عمل نمايد، مثلاً اگر بگويند آفتاب فلان ساعت شروع به باز شدن مي كند، احتياطاً بايد نماز آيات را تا آن وقت تأخير نيندازد.
اگر بفهمد نماز آياتي كه خوانده باطل بوده، بايد دوباره بخواند و اگر وقت گذشته قضا نمايد.
اگر در وقت نماز يوميه نماز آيات هم بر انسان واجب شود، چنانچه براي هر دو نماز وقت دارد، هر كدام را اوّل بخواند اشكال ندارد و اگر وقت يكي از آن دو تنگ باشد، بايد اوّل آن را بخواند و اگر وقت هر دو تنگ باشد، بايد اوّل نماز يوميه را بخواند.
اگر در بين نماز يوميه بفهمد كه وقت نماز آيات تنگ است، چنانچه وقت نماز يوميه هم تنگ باشد، بايد آن را تمام كند بعد نماز آيات را بخواند و اگر وقت نماز يوميه تنگ نباشد بايد آن را بشكند و اوّل نماز آيات و بعد نماز يوميه را به جا آورد.
اگر در بين نماز آيات بفهمد كه وقت نماز يوميه تنگ است، بايد نماز آيات را رها كند و مشغول نماز يوميه شود و بعد از آن كه نماز را تمام كرد پيش از انجام كاري كه نماز را به هم بزند، بقية نماز آيات را از همان جا كه رها كرده بخواند.
اگر در حال حيض يا نفاسِ زن، آفتاب يا ماه بگيرد، نماز آيات بر او واجب نيست و قضا هم ندارد، ولي اگر زلزله يا رعد و برق و مانند اينها اتفاق بيفتد، احتياط مستحب آن است كه بعد از پاك شدن نماز آيات را بخواند.
دستور نماز آيات
نماز آيات دو ركعت است و در هر ركعت پنج ركوع دارد و دستور آن اينست كه انسان بعد از نيت تكبير بگويد و يك حمد و يك سوره تمام بخواند و به ركوع رود و سر از ركوع بردارد، دوباره يك حمد و يك سوره ي بخواند، باز به ركوع رود تا پنج مرتبه و بعد از بلند شدن از ركوع پنجم دو سجده نمايد و برخيزد و ركعت دوم را هم مثل ركعت اوّل به جا آورد و تشهّد بخواند و سلام دهد.
در نماز آيات ممكن است انسان بعد از نيت و تكبير و خواندن حمد آيه هاي يك سوره را پنج قسمت كند و يك آيه يا بيشتر از آن را بخواند و به ركوع رود و سر بردارد و بدون اين كه حمد بخواند، قسمت دوم از همان سوره را بخواند و به ركوع رود و همينطور تا پيش از ركوع پنجم سوره را تمام نمايد، مثلاً به قصد سوره ي قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ بِسْمِ اللّهِ اَلرَّحْمنِ الرَّحيمِ بگويد و به ركوع رود، بعد بايستد و بگويد:
قُل هُوَ اللهُ أَحَدٌ
دوباره به ركوع رود و بعد از ركوع بايستد و بگويد:
اَللهُ الصَّمَدُ
باز به ركوع رود و بايستد و بگويد:
لَمْ يلِدْ وَ لَمْ يولَدْ
و به ركوع رود، باز هم سر بردارد و بگويد:
وَ لَمْ يكُنْ لَهُ كُفُواً اَحَد
و بعد از آن به ركوع پنجم رود و بعد از سر برداشتن دو سجده كند و ركعت دوم را هم مثل ركعت اوّل به جا آورد و بعد از سجده ي دوم تشهّد بخواند و نماز را سلام دهد.
اگر در يك ركعت از نماز آيات پنج مرتبه حمد و سوره بخواند و در ركعت ديگر يك حمد بخواند و سوره را پنج قسمت كند، مانعي ندارد.
چيزهايي كه در نماز يوميه واجب
و مستحب است در نماز آيات هم واجب و مستحب مي باشد، ولي در نماز آيات مستحب است به جاي اذان و اقامه سه مرتبه بگويند:
«اَلصَّلاة».
مستحب است بعد از ركوع پنجم و دهم بگويد:
سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَهُ
و نيز پيش از هر ركوع و بعد از آن تكبير بگويد، ولي بعد از ركوع پنجم و دهم گفتن تكبير مستحب نيست.
مستحب است پيش از ركوع دوم و چهارم و ششم و هشتم و دهم قنوت بخواند و اگر فقط يك قنوت پيش از ركوع دهم بخواند، كافي است.
اگر در نماز آيات شك كند كه چند ركعت خوانده و فكرش به جايي نرسد، نماز باطل است.
اگر شك كند كه در ركوع آخرِ ركعتِ اوّل است يا در ركوعِ اوّل ركعتِ دوم و فكرش به جايي نرسد، نماز باطل است، ولي اگر مثلاً شك كند كه چهار ركوع كرده يا پنج ركوع، چنانچه براي رفتن به سجده خم نشده، بايد ركوعي را كه شك دارد به جا آورده يا نه، به جا آورد و اگر براي رفتن به سجده خم شده، بايد به شك خود اعتنا نكند.
هر يك از ركوع هاي نماز آيات ركن است، كه اگر عمداً يا اشتباهاً كم يا زياد شود، نماز باطل است.
نماز عيد فطر و قربان در زمان حضور امام واجب است و بايد به جماعت خوانده شود و در زمان ما كه امام غائب است مستحب مي باشد و مي شود آن را به جماعت يا فُرادي خواند.
وقت نماز عيد فطر و قربان از اوّل آفتاب روز عيد است تا ظهر.
مستحب است نماز عيد قربان را بعد از بلند شدن آفتاب بخوانند و در عيد فطر مستحب است بعد از بلند شدن آفتاب افطار كنند و زكات فطره را هم بدهند، بعد نماز عيد را بخوانند.
نماز عيد فطر و قربان دو ركعت است، كه در ركعت اوّل بعد از خواندن حمد و سوره ي بايد پنج تكبير بگويد و بعد از هر تكبير يك قنوت بخواند و بعد از قنوت پنجم تكبير ديگري بگويد و به ركوع رود و دو سجده به جا آورد و برخيزد و در ركعت دوم چهار تكبير بگويد و بعد از هر تكبير قنوت بخواند و تكبير پنجم را بگويد و به ركوع رود و بعد از ركوع دو سجده كند و تشهّد بخواند و نماز را سلام دهد.
در قنوت نماز عيد فطر و قربان هر دعا و ذكري بخوانند كافي است، ولي بهتر است اين دعا را بخوانند:
«اَلّلهُمَّ اَهْلَ الْكِبْرياءِ وَ الْعَظَمَةِ وَ اَهْلَ الْجُودِ وَ الْجَبَرُوتِ وَ اَهْلَ الْعَفوِ وَ الرَّحْمَةِ وَ اَهْلَ التَّقْوي وَ الْمَغْفِرَةِ اَسْئَلُكَ بِحَقِّ هذا الْيومِ الَّذي جَعَلْتَهُ لِلْمُسْلِمينَ عيداً وَ لِمُحَمَّدٍ (ص) ذُخْراً وَ شَرَفاً وَ كَرامَةً وَ مَزيداً اَنْ تُصَلِّي عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اَنْ تُدْخِلَنِي في كُلِّ خَيرٍ اَدْخَلْتَ فيهِ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ وَ اَنْ تُخْرِجَنِي مِنْ كُلِّ سُوءٍ اَخْرَجْتَ مِنْهُ مُحَمّداً و آلَ مُحَمَّدٍ صَلَواتُكَ عَلَيهِ وَ عَلَيهِمْ اَلّلهُمَّ اِنّي اَسْئلُكَ خَيرَ ما سَئلَكَ بِهِ عِبادُكَ الصَّالِحوُنَ وَ اَعُوذُ بِكَ مِمَّا اسْتَعاذَ مِنْهُ عِبادُكَ الْمُخْلِصُونَ».
در زمان غائب بودن امام مستحب است بعد از نماز عيد فطر و قربان دو خطبه بخوانند و بهتر است كه در خطبة عيد فطر احكام زكات فطره و در خطبة عيد قربان احكام قرباني را بگويند.
نماز عيد سوره ي مخصوصي ندارد، ولي بهتر است كه در ركعت اوّل آن سوره ي شمس (سوره ي 91) و در ركعت دوم سوره ي غاشيه (سوره ي 88) را بخوانند، يا در ركعت اوّل سوره ي سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ اْلأَعْلَي
(سوره ي 87) و در ركعت دوم سوره ي شمس را بخوانند.
مستحب است نماز عيد را در صحرا بخوانند، ولي در مكّه مستحب است در مسجد الحرام خوانده شود.
مستحب است پياده و پا برهنه و با وقار به نماز عيد بروند و پيش از نماز غسل كنند و عمامة سفيد بر سر بگذارد.
مستحب است در نماز عيد بر زمين سجده كنند و در حال گفتن تكبيرها دستها را بلند كنند و كسي كه نماز عيد مي خواند اگر امام جماعت است، يا فُرادي نماز مي خواند نماز را بلند بخواند.
بعد از نماز مغرب و عشاءِ شبِ عيد فطر و بعد از نمازِ صبح آن و نيز بعد از نمازِ عيد فطر مستحب است اين تكبيرها را بگويد:
«اَللّهُ اَكْبَرُ، اَللّهُ اَكْبَرُ، لا اِلَهَ اِلا اللّهُ وَ اللّهُ اَكْبَرُ وَ لِلّهِ الْحَمْدُ، اَللّهُ اَكْبَرُ عَلي ما هَدانَا».
مستحب است انسان در عيد قربان بعد از ده نماز كه اوّل آنها نماز ظهر روز عيد و آخر آنها نماز صبح روز دوازدهم است، تكبيرهايي را كه در مسأله پيش گفته شد بگويد و بعد از آن بگويد:
«اَللّهُ اَكْبَرُ عَلَي ما رَزَقَنا مِنْ بَهيمَةِ الأنْعامِ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ عَلَي ما اَبْلانا»؛ ولي اگر عيد قربان را در مني باشد مستحب است بعد از پانزده نماز كه اوّل آنها نماز ظهر روز عيد و آخر آنها نماز صبح روز سيزدهم ذي حجّه است، اين تكبيرها را بگويد.
احتياط مستحب آن است كه زن ها از رفتن به نماز عيد خود داري كنند، ولي اين احتياط براي زن هاي پير نيست.
در نماز عيد هم مثل نمازهاي ديگر مأموم بايد غير از حمد و سوره چيزهاي ديگر نماز را خودش بخواند.
اگر مأموم موقعي برسد كه امام مقداري از تكبيرها را گفته، بعد از آن كه امام به ركوع رفت بايد آنچه از تكبيرها و قنوت ها را كه با امام نگفته خودش بگويد و اگر در هر قنوت يك «سُبْحانَ اللهِ» يا يك «اَلْحَمدُ لِلّهِ» بگويد كافي است.
اگر در نماز عيد موقعي برسد كه امام در ركوع است، مي تواند نيت كند و تكبير اوّل نماز را بگويد و به ركوع برود.
اگر در نماز عيد يك سجده يا تشهّد را فراموش كند، احتياط آن است كه بعد از نماز آن را به جا آورد و نيز اگر كاري كه براي آن سجده ي سهو لازم است پيش آيد، بنا بر احتياط بايد بعد از نماز دو سجده سهو براي آن بنمايد.
1 - ترجمه ي سوره ي حمد
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم
يعني ابتدا مي كنم به نام خداوندي كه در دنيا بر مؤمن و كافر رحم مي كند و در آخرت بر مؤمن رحم مي نمايد.
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمِينَ
يعني ثنا مخصوص خداونديست كه پرورش دهنده ي همه ي موجودات است.
الرَّحمنِ الرَّحيمِ
يعني در دنيا بر مؤمن و كافر و در آخرت بر مؤمن رحم مي كند.
مالِكِ يومِ الدّين
يعني پادشاه و صاحب اختيار روز قيامت است.
اِياكَ نَعْبُدُ وَ اِياكَ نَسْتَعينْ
يعني فقط تو را عبادت مي كنيم و فقط از تو كمك مي خواهيم.
اِهْدِنَا الصِّراطَ المُسْتَقيمَ
يعني هدايت كن ما را به راه راست كه آن دين اسلام است.
صِراطَ الَّذينَ اَنْعَمْتَ عَلَيهِمْ
يعني به راه كساني كه به آنان نعمت دادي كه آنان پيغمبران و جانشينان پيغمبران هستند.
غَيرِ الْمَغْضوبِ عَلَيهِمْ وَ لا الضَّالّين
يعني نه به راه كساني كه غضب كرده اي بر ايشان و نه آن كساني كه گمراهند.
2 - ترجمه ي سوره ي قُلُ هو الله اَحَدٌ
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم قُلْ هُوَ اللهُ اَحَدٌ
يعني بگو اي محمّد (ص) كه خداوند، خداييست يگانه.
اَللهُ الصَّمَدُ
يعني خدايي كه از تمام موجودات بي نياز است.
لَمْ يلِدْ وَ لَمْ يوُلَدْ
فرزند ندارد و فرزند كسي نيست.
وَ لَمْ يكُنْ لَهُ كُفوُاً اَحَدٌ
يعني هيچ كس از مخلوقات مثل او نيست.
3 - ترجمه ي ذكر ركوع و سجود و ذكرهايي كه بعد از آنها مستحب است.
«سُبْحانَ رَّبِي الْعَظيمِ وَ بِحَمْدِه»
يعني پروردگار بزرگ من از هر
عيب و نقصي پاك و منزّه است و من مشغول ستايش او هستم.
«سُبْحانَ رَبِّي الاَعَلي وَ بِحَمْدِه»
يعني پروردگار من كه از همه كس بالاتر مي باشد از هر عيب و نقصي پاك و منزّه است و من مشغول ستايش او هستم.
«سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَه»
يعني خدا بشنود و بپذيرد ثناي كسي كه او را ستايش مي كند.
«اَسْتَغْفِرُ اللهَ رَبِّي وَ اَتُوبُ اِلَيه»
يعني طلب آمرزش و مغفرت مي كنم از خداوندي كه پرورش دهنده ي من است و من به طرف او بازگشت مي نمايم.
«بِحَولِ اللهِ وَ قُوَّتِهِ اَقوُمُ وَ اَقْعُد»
يعني به ياري خداي متعال و قوّه او بر مي خيزم و مي نشينم.
4 - ترجمه ي قنوت
«لا اِلهَ اِلا اللهُ الْحَليمُ الْكَريمُ»
يعني نيست خدايي سزاوار پرستش مگر خداي يكتاي بي همتايي كه صاحب حلم و كرم است.
«لا اِلهَ الاَّ اللهُ العَلي العَظيمُ»
يعني نيست خدايي سزاوار پرستش مگر خداي يكتاي بي همتايي كه بلند مرتبه و بزرگ است.
«سُبْحانَ اللهِ رَبِّ السَّمواتِ السَّبْعِ وَ رَبِّ اَلاَرَضينَ السَّبْعِ»
يعني پاك و منزّه است خداوندي كه پروردگار هفت آسمان و پروردگار هفت زمين است.
«وَ ما فيهِنَّ وَ ما بَينَهُنَّ وَ رَبِّ الْعَرْشِ العَظيمِ»
يعني پروردگار هر چيزيست كه در آسمان ها و زمين ها و ما بين آنهاست و پروردگار عرش بزرگ است.
«وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمينَ»
يعني حمد و ثنا مخصوص خداونديست كه پرورش دهنده تمام موجودات است.
5 - ترجمه ي تسبيحات اربعه
«سُبْحانَ اللهِ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ وَ لا اِلهَ اِلا اللهُ وَ اللهُ اَكْبَرُ»
يعني پاك و منزّه است خداوند تعالي و ثنا مخصوص اوست و نيست خدايي سزاوار پرستش مگر خداي بي همتا و بزرگتر است از اين كه او را وصف كنند.
6 - ترجمه ي تشهّد
«اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلا اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ»
يعني
ستايش مخصوص پروردگار است و شهادت مي دهم كه خدايي سزاوار پرستش نيست مگر خدايي كه يگانه است و شريك ندارد.
«وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ»
يعني شهادت مي دهم كه محمّد (ص) بنده خدا و فرستاده اوست.
«اَللّهُمَ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ»
يعني خدايا رحمت بفرست بر محمّد و آل محمّد.
«وَ تَقَبَّلْ شَفاعَتَهُ وَ ارْفَعْ دَرَجَتَهُ»
يعني قبول كن شفاعت پيغمبر را و درجه آن حضرت را نزد خود بلند كن.
«اَلسَّلامُ عَلَيكَ اَيُّها النَّبِي وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ»
يعني سلام بر تو اي پيغمبر و رحمت و بركات خدا بر تو باد.
«اَلسَّلامُ عَلَينا وَ عَلَي عِبادِ الله الصَّالِحينَ»
يعني سلام از خداوند عالم بر نمازگزاران و تمام بندگان خوب او.
«اَلسَّلامُ عَلَيكُمْ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ»
يعني سلام و رحمت و بركات خداوند بر شما مؤمنين باد.
بعد از مرگ انسان مي شود براي نماز و عبادت هاي ديگر او كه در زندگي به جا نياورده، ديگري را اجير كنند؛ يعني به او مزد دهند كه آنها را به جا آورد و اگر كسي بدون مزد هم آنها را انجام دهد صحيح است.
انسان مي تواند براي بعضي از كارهاي مستحبي مثل زيارت قبر پيغمبر و امامان عَلَيْهم ُالسَّلَام از طرف زندگان اجير شود و نيز مي تواند كار مستحبي را انجام دهد و ثواب آن را براي مردگان يا زندگان هديه نمايد.
كسي كه براي نماز قضاي ميت اجير شده، بايد يا مجتهد باشد يا مسائل نماز را از روي تقليد صحيح بداند.
اجير بايد موقع نيت ميت را معين نمايد و لازم نيست اسم او را بداند، پس اگر نيت كند از طرف كسي نماز مي خوانم كه براي او اجير شده ام كافي است.
اجير بايد خود را به جاي ميت فرض كند و عبادت هاي او را قضا نمايد و اگر عملي را انجام دهد و ثواب آن را براي او هديه كند، كافي نيست.
بايد كسي را اجير كنند كه اطمينان داشته باشند عمل را به طور صحيح انجام مي دهد.
كسي كه ديگري را براي نمازهاي ميت اجير كرده، اگر بفهمد كه عمل را به جا نياورده، يا باطل انجام داده بايد دوباره اجير بگيرد.
هرگاه شك كند كه اجير عمل را انجام داده يا نه، اگر چه بگويد انجام داده ام، بايد دوباره اجير بگيرد؛ ولي اگر شك كند كه عمل او صحيح بوده يا نه، گرفتن اجير لازم نيست.
كسي را كه عذري دارد و مثلاً با تيمّم يا نشسته نماز مي خواند، نمي شود براي نمازهاي ميت اجير كرد، اگر چه نماز ميت هم به همان طور قضا شده باشد.
مرد براي زن و زن براي مرد مي تواند اجير شود و در بلند خواندن و آهسته خواندنِ نماز بايد به تكليف خود عمل نمايد.
قضاي نمازهاي ميت بايد به ترتيب خوانده شود و اگر ترتيب آنها را نمي دانند بايد با اجير شرط كنند به قدري نماز بخواند كه ترتيب به عمل آيد.
اگر با اجير شرط كنند كه عمل را به طور مخصوصي انجام دهد، بايد همان طور به جا آورد و اگر با او شرط نكنند، بايد در آن عمل به تكليف خود رفتار نمايد و احتياط مستحب آن است كه از وظيفه ي خودش و ميت، هر كدام كه به احتياط نزديك تر است به آن عمل كند، مثلاً اگر وظيفه ي ميت گفتن سه مرتبه تسبيحات اربعه بوده و تكليف او يك مرتبه است سه مرتبه بگويد.
اگر با اجير شرط نكنند كه نماز را با چه مقدار از مستحّبات آن بخواند، بايد مقداري از مستحبات نماز را كه معمول است به جا آورد.
اگر انسان چند نفر را براي نماز قضاي ميت اجير كند، بايد براي هر كدام آنها وقتي را معين نمايد، مثلاً اگر با يكي از آنها قرار گذاشت كه از صبح تا ظهر نماز قضا بخواند، با ديگري قرار بگذارد كه از ظهر تا شب بخواند و نيز بايد نمازي را كه در هر دفعه شروع مي كند، معين نمايد، مثلاً قرار بگذارد اوّل نمازي كه مي خواند صبح باشد يا ظهر يا عصر و همچنين بايد با آنها قرار بگذارد كه در هر دفعه نماز يك شبانه روز را تمام كنند و اگر ناقص بگذارند آن را حساب نكنند و دفعه ي بعد نماز يك شبانه روز را از سر شروع نمايند.
اگر كسي اجير شود كه مثلاً در مدت يك سال نمازهاي ميت را بخواند و پيش از تمام شدن سال بميرد، بنا بر احتياط واجب بايد براي نمازهايي كه مي دانند يا احتمال مي دهند به جا نياورده، ديگري را اجير نمايند.
كسي را كه براي نمازهاي ميت اجير كرده اند، اگر پيش از تمام كردن نمازها بميرد و اجرت همه ي آنها را گرفته باشد، چنانچه شرط كرده باشند كه تمام نمازها را خودش بخواند، بايد اجرت مقداري را كه نخوانده از مال او به ولي ميت بدهند، مثلاً اگر نصف آنها را نخوانده، بايد نصف پولي را كه گرفته از مال او به ولي ميت بدهند و اگر شرط نكرده باشند، بايد ورثه اش از مال او اجير بگيرند، اما اگر مال نداشته باشد بر ورثه ي او چيزي واجب نيست.
اگر اجير پيش از تمام كردن نمازهاي ميت بميرد و خودش هم نماز قضا داشته باشد، بايد از مال او براي نمازهايي كه اجير بوده ديگري را اجير نمايند و اگر چيزي زياد آمد، در صورتي كه وصيت كرده باشد و ورثه اجازه بدهند، براي تمام نمازهاي او اجير بگيرند و اگر اجازه ندهند ثلث آن را به مصرف نماز خودش برسانند.
روزه آن است كه انسان براي انجام فرمان خداوند عالم از اذان صبح تا مغرب از چيزهايي كه روزه را باطل مي كند و شرح آنها بعداً گفته مي شود خود داري نمايد.
نيت
لازم نيست انسان نيت روزه را از قلب خود بگذراند، يا مثلاً بگويد فردا را روزه مي گيرم، بلكه همين قدر كه براي انجام فرمان خداوند عالم از اذان صبح تا مغرب كاري كه روزه را باطل مي كند انجام ندهد كافيست و براي اين كه يقين كند تمام اين مدت را روزه بوده، بايد مقداري پيش از اذان صبح و مقداري هم بعد از مغرب از انجام كاري كه روزه را باطل مي كند، خود داري نمايد.
انسان مي تواند در هر شب از ماه رمضان براي فرداي آن نيت كند و بهتر است كه شب اوّل ماه هم نيت روزه ي همه ي ماه را بنمايد.
وقت نيت روزه ي ماه رمضان از اوّل شب است تا اذان صبح.
وقت نيت روزه ي مستحبي از اوّل شب است تا موقعي كه به اندازه ي نيت كردن به مغرب وقت مانده باشد، كه اگر تا اين وقت كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد و نيت روزه ي مستحبي كند، روزه ي او صحيح است.
كسي كه پيش از اذان صبح بدون نيت روزه خوابيده است، اگر پيش از ظهر بيدار شود و نيت روزه كند، روزه ي او صحيح است، چه روزه ي او واجب باشد چه مستحب و اگر بعد از ظهر بيدار شود، نمي تواند نيت روزه ي واجب نمايد.
اگر بخواهد غير روزه ي رمضان روزه ي ديگري بگيرد، بايد آن را معين نمايد، مثلاً نيت كند كه روزه ي قضا يا روزه ي نذر مي گيرم؛ ولي در ماه رمضان لازم نيست نيت كند كه روزه ي ماه رمضان مي گيرم، بلكه اگر نداند ماه رمضان است، يا فراموش نمايد و روزه ي ديگري را نيت كند، روزه ي ماه رمضان حساب مي شود.
اگر بداند ماه رمضان است و عمداً نيت روزه ي غير رمضان كند، نه روزه ي رمضان حساب مي شود و نه روزه اي كه قصد كرده است.
اگر مثلاً به نيت روز اوّل ماه روزه بگيرد، بعد بفهمد دوم يا سوم بوده روزه ي او صحيح است.
اگر پيش از اذان صبح نيت كند و بيهوش شود و در بين روز به هوش آيد، بنا بر احتياط واجب بايد روزه ي آن روز را تمام نمايد و اگر [روزه ي آن روز را] تمام نكرد قضاي آن را به جا آورد.
اگر پيش از اذان صبح نيت كند و مست شود و در بين روز به هوش آيد، احتياط واجب آن است كه روزه ي آن روز را تمام كند و قضاي آن را هم به جا آورد.
اگر پيش از اذان صبح نيت كند و بخوابد و بعد از مغرب بيدار شود روزه اش صحيح است.
اگر نداند يا فراموش كند كه ماه رمضان است و پيش از ظهر ملتفت شود، چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد، بايد نيت كند و روزه ي او صحيح است و اگر كاري كه روزه را باطل مي كند انجام داده باشد، يا بعد از ظهر ملتفت شود كه ماه رمضان است، روزه ي او باطل مي باشد؛ ولي بايد تا مغرب كاري كه روزه را باطل مي كند انجام ندهد و بعد از رمضان هم آن روزه را قضا نمايد.
اگر بچّه پيش از اذان صبح ماه رمضان بالغ شود، بايد روزه بگيرد و اگر بعد از اذان بالغ شود، روزه ي آن روز بر او واجب نيست.
كسي كه براي به جا آوردن روزه ي ميتي اجير شده، اگر روزه ي مستحبي بگيرد اشكال ندارد، ولي كسي كه روزه ي قضا يا روزه ي واجب ديگري دارد، نمي تواند روزه ي مستحبي بگيرد و چنانچه فراموش كند و روزه ي مستحب بگيرد، در صورتي كه پيش از ظهر يادش بيايد روزه ي مستحبي او به هم مي خورد و مي تواند نيت خود را به روزه ي واجب برگرداند و اگر بعد از ظهر ملتفت شود؛ روزه ي او باطل است و اگر بعد از مغرب يادش بيايد، روزه اش صحيح است.
اگر غير از روزه ي ماه رمضان روزه ي معين ديگري بر انسان واجب باشد مثلاً نذر كرده باشد كه روز معينّي را روزه بگيرد چنانچه عمداً تا اذان صبح نيت نكند، روزه اش باطل است و اگر نداند كه روزه ي آن روز بر او واجب است، يا فراموش كند و پيش از ظهر يادش بيايد، چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد و نيت كند، روزه ي او صحيح و گرنه باطل مي باشد.
اگر براي روزه ي واجب غير معيّني مثل روزه ي كفاره عمداً تا نزديك ظهر نيت نكند اشكال ندارد، بلكه اگر پيش از نيت تصميم داشته باشد كه روزه نگيرد، يا ترديد داشته باشد كه بگيرد يا نه، چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد و پيش از ظهر نيت كند، روزه ي او صحيح است.
اگر در ماه رمضان پيش از ظهر كافر مسلمان شود و از اذان صبح تا آن وقت كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد، بنا بر احتياط واجب بايد نيت روزه كند و روزه را تمام نمايد و اگر آن روز را روزه نگيرد، قضاي آن را به جا آورد.
اگر مريض پيش از ظهر ماه رمضان خوب شود و از اذان صبح تا آن وقت كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده باشد، بايد نيت روزه كند و آن روز را روزه بگيرد و چنانچه بعد از ظهر خوب شود، روزه، آن روز بر او واجب نيست.
روزي را كه انسان شك دارد آخر شعبان است يا اوّل رمضان، واجب نيست روزه بگيرد و اگر بخواهد روزه بگيرد نمي تواند نيت روزه ي رمضان كند، يا نيت كند كه اگر رمضان است روزه ي رمضان و اگر رمضان نيست روزه ي قضا يا مانند آن باشد، بلكه بايد نيت روزه ي قضا و مانند آن بنمايد و چنانچه بعد معلوم شود رمضان بوده از رمضان حساب مي شود.
اگر روزي را كه شك دارد آخر شعبان است يا اوّل رمضان، به نيت روزه قضا يا روزه ي مستحبي و مانند آن روزه بگيرد و در بين روز بفهمد كه ماه رمضان است، بايد نيت روزه ي رمضان كند.
اگر در روزه ي واجب معينّي مثل روزه ي رمضان مردّد شود كه روزه ي خود را باطل كند يا نه، يا قصد كند كه روزه را باطل كند، روزه اش باطل مي شود، اگر چه از قصدي كه كرده توبه نمايد و بايد كاري هم كه روزه را باطل مي كند انجام ندهد.
در روزه ي مستحب و روزه ي واجبي كه وقت آن معين نيست مثل روزه ي كفّاره اگر قصد كند كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، يا مردد شود كه به جا آورد يا نه، چنانچه به جا نياورد و پيش از ظهر دوباره نيت روزه كند، روزه ي او صحيح است.
نُه چيز روزه را باطل مي كند:
اوّل:
خوردن و آشاميدن.
دوم:
جماع.
سوم:
استمناء و استمناء: آن است كه انسان با خود كاري كند كه مني از او بيرون آيد.
چهارم:
دروغ بستن به خدا و پيغمبر و جانشينان پيغمبر عَلَيْهم ُالسَّلَام.
پنجم:
رساندن غبار غليظ به حلق.
ششم:
فرو بردن تمام سر در آب.
هفتم:
باقيماندن بر جنابت و حيض و نفاس تا اذان صبح.
هشتم:
اماله كردن با چيزهاي روان.
نهم:
قي كردن.
و احكام اينها در مسائل آينده گفته مي شود.
اگر روزه دار عمداً چيزي را بخورد يا بياشامد، روزه ي او باطل مي شود، چه خوردن و آشاميدن آن چيز معمول باشد مثل نان و آب، چه معمول نباشد مثل خاك و شيره ي درخت و چه كم باشد يا زياد، حتّي اگر مسواك را از دهان بيرون آورد و دوباره به دهان ببرد و رطوبت آن را فرو برد، روزه ي او باطل مي شود، مگر اين كه رطوبت مسواك در آب دهان به طوري از بين برود كه رطوبت خارج به آن گفته نشود.
اگر موقعي كه مشغول غذا خوردن است بفهمد صبح شده، بايد لقمه را از دهان بيرون آورد و چنانچه عمداً فرو برد روزه اش باطل است و به دستوري كه بعداً گفته خواهد شد، كفّاره هم بر او واجب مي شود.
اگر روزه دار سهواً چيزي بخورد يا بياشامد، روزه اش باطل نمي شود.
احتياط واجب آن است كه روزه دار از استعمال آمپولي كه به جاي دوا و غذا به كار مي رود خود داري كند، ولي تزريق آمپولي كه عضو را بي حس مي كند، اشكال ندارد.
اگر روزه ي دار چيزي را كه لاي دندان مانده است عمداً فرو ببرد، روزه اش باطل مي شود.
كسي كه مي خواهد روزه بگيرد، لازم نيست پيش از اذان دندان هايش را خلال كند، ولي اگر بداند غذايي كه لاي دندان مانده در روز فرو مي رود، چنانچه خلال نكند و چيزي از آن فرو رود، روزه اش باطل مي شود.
فرو بردن آب دهان، اگر چه به واسطه ي خيال كردنِ ترشي و مانند آن در دهان جمع شده باشد، روزه را باطل نمي كند.
فرو بردن اخلاط سر و سينه، تا به فضاي دهان نرسيده اشكال ندارد، ولي اگر داخل فضاي دهان شود، احتياط واجب آن است كه آن را فرو نبرند.
اگر روزه دار به قدري تشنه شود كه بترسد از تشنگي بميرد، مي تواند به اندازه اي كه از مردن نجات پيدا كند آب بياشامد، ولي روزه ي او باطل مي شود و اگر ماه رمضان باشد، بايد در بقية روز از به جا آوردن كاري كه روزه را باطل مي كند خود داري نمايد.
جويدن غذا براي بچه يا پرنده و چشيدن غذا و مانند اينها كه معمولاً به حلق نمي رسد، اگر چه اتفاقاً به حلق برسد روزه را باطل نمي كند، ولي اگر انسان از اوّل بداند كه به حلق مي رسد، روزه اش باطل مي شود و بايد قضاي آن را بگيرد و كفاره هم بر او واجب است.
انسان نمي تواند براي ضعف روزه را بخورد، ولي اگر ضعف او به قدريست كه معمولاً نمي شود آن را تحمّل كرد، خوردن روزه اشكال ندارد.
جماع روزه را باطل مي كند، اگر چه فقط به مقدار ختنه گاه داخل شود و مني هم بيرون نيايد.
اگر كمتر از مقدار ختنه گاه داخل شود و مني هم بيرون نيايد، روزه باطل نمي شود.
اگر شك كند كه به اندازه ي ختنه گاه داخل شده يا نه، روزه ي او صحيح است.
اگر فراموش كند كه روزه است و جماع نمايد، يا او را به جماع مجبور نمايند، روزه ي او باطل نمي شود؛ ولي چنانچه در بين جماع يادش بيايد، يا ديگر مجبور نباشد، بايد فوراً از حال جماع خارج شود و اگر خارج نشود روزه ي او باطل است.
اگر روزه دار استمناء كند يعني با خود كاري كند كه مني از او بيرون آيد، روزه اش باطل مي شود.
اگر بي اختيار از او مني بيرون آيد، روزه اش باطل نيست، ولي اگر كاري كند كه بي اختيار مني از او بيرون آيد، روزه اش باطل مي شود.
هرگاه روزه دار بداند كه اگر در روز بخوابد محتلم مي شود يعني در خواب مني از او بيرون مي آيد بنا بر احتياط واجب بايد نخوابد، ولي در صورتي كه به سبب نخوابيدن به زحمت بيفتد، اگر بخوابد روزه اش باطل نمي شود.
اگر روزه دار در حال بيرون آمدن مني از خواب بيدار شود، واجب نيست از بيرون آمدن آن جلوگيري كند.
روزه داري كه محتلم شده مي تواند بول كند و به دستوري كه در مسأله 73 گفته شد استبراء نمايد، اگر چه بداند به واسطه ي بول يا استبراء كردن باقيمانده ي مني از مجري بيرون مي آيد.
روزه داري كه محتلم شده، اگر بداند مني در مجري مانده و در صورتي كه پيش از غسل بول نكند، بعد از غسل مني از او بيرون مي آيد، بنا بر احتياط واجب بايد پيش از غسل بول كند.
كسي كه مي داند كه اگر عمداً مني از خود بيرون آورد روزه اش باطل مي شود، در صورتي كه به قصد بيرون آمدن مني با كسي بازي و شوخي كند، اگر چه مني از او بيرون نيايد، بنا بر احتياط واجب بايد روزه را تمام كند و قضا هم بنمايد.
اگر روزه دار بدون قصد بيرون آمدن مني با كسي بازي و شوخي كند، چنانچه اطمينان دارد كه مني از او خارج نمي شود، اگر چه اتفاقاً مني بيرون آيد روزه ي او صحيح است، ولي اگر اطمينان ندارد، در صورتي كه مني از او بيرون آيد روزه اش باطل است.
اگر روزه دار به گفتن يا به نوشتن يا به اشاره و مانند اينها، به خدا و پيغمبران و جانشينان پيغمبران عمداً نسبت دروغ بدهد، اگر چه فوراً بگويد دروغ گفتم يا توبه كند، روزه ي او باطل است و احتياط واجب آن است كه به حضرت زهرا عَلَيْهاالسَّلَام هم نسبت دروغ ندهد.
اگر بخواهد خبري را كه نمي داند راست است يا دروغ نقل كند، بنا بر احتياط واجب بايد از كسي كه آن خبر را گفته، يا از كتابي كه آن خبر در آن نوشته شده نقل نمايد.
اگر چيزي را به اعتقاد اين كه راست است از قول خدا يا پيغمبر نقل كند و بعد بفهمد دروغ بوده، روزه اش باطل نمي شود.
اگر بداند دروغ بستن به خدا و پيغمبر روزه را باطل مي كند و چيزي را كه مي داند دروغ است به آنان نسبت دهد و بعداً بفهمد آنچه را كه گفته راست بوده، احتياط واجب آن است كه روزه را تمام كند و قضاي آن را هم به جا آورد.
اگر دروغي را كه ديگري ساخته عمداً به خدا و پيغمبر و جانشينان پيغمبر نسبت دهد، روزه اش باطل مي شود؛ ولي اگر از قول كسي كه آن دروغ را ساخته نقل كند اشكال ندارد.
اگر از روزه دار بپرسند كه آيا پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم چنين مطلبي فرموده اند؟ و او جايي كه در جواب بايد بگويد:
نه، عمداً بگويد:
بلي، يا جايي كه بايد بگويد:
بلي، عمداً بگويد:
نه، روزه اش باطل مي شود.
اگر از قول خدا يا پيغمبر حرف راستي را بگويد بعد بگويد:
دروغ گفتم، يا در شب دروغي را به آنان نسبت دهد و فرداي آن، كه روزه مي باشد بگويد:
آنچه ديشب گفتم راست است، روزه اش باطل مي شود.
رساندن غبار غليظ به حلق روزه را باطل مي كند، چه غبار چيزي باشد كه خوردن آن حلال است مثل آرد، يا غبار چيزي باشد كه خوردن آن حرام است مثل خاك و بنا بر احتياط واجب بايد غباري را هم كه غليظ نيست به حلق نرساند.
اگر به واسطه ي باد، غبار غليظي پيدا شود و انسان با اين كه متوجه است، مواظبت نكند و به حلق برسد، روزه اش باطل مي شود.
احتياط واجب آن است كه روزه دار بخار غليظ و دود سيگار و تنباكو و مانند اينها را هم به حلق نرساند.
اگر مواظبت نكند و غبار يا بخار يا دود و مانند اينها داخل حلق شود، چنانچه يقين داشته كه به حلق نمي رسد، روزه اش صحيح است و اگر گمان مي كرده كه به حلق نمي رسد، بنا بر احتياط واجب بايد آن روزه را قضا كند.
اگر فراموش كند كه روزه است و مواظبت نكند، يا بي اختيار غبار و مانند آن به حلق او برسد، روزه اش باطل نمي شود و چنانچه ممكن است بايد آن را بيرون آورد.
اگر روزه دار عمداً تمام سر را در آب فرو برد، اگر چه باقي بدن او از آب بيرون باشد، روزه اش باطل مي شود، ولي اگر تمام بدن را آب بگيرد و مقداري از سر بيرون باشد، روزه باطل نمي شود.
اگر نصف سر را يك دفعه و نصف ديگر آن را دفعه ديگر در آب فرو برد، روزه اش باطل نمي شود.
اگر شك كند كه تمام سر زير آب رفته يا نه، روزه اش صحيح است.
اگر تمام سر زير آب به رود ولي مقداري از موها بيرون بماند، روزه اش باطل مي شود.
اگر سر را در گلاب فرو برد روزه باطل مي شود و احتياط واجب آن است كه سر را در آب هاي مضاف ديگر هم فرو نبرد، ولي در چيزهاي ديگري كه روان است اشكال ندارد.
اگر روزه دار بي اختيار در آب بيفتد و تمام سر او را آب بگيرد، يا فراموش كند كه روزه است و سر در آب فرو برد، روزه ي او باطل نمي شود.
اگر به خيال اين كه آب سر او را نمي گيرد، خود را در آب بيندازد و آب تمام سر او را بگيرد، روزه اش اشكال دارد.
اگر فراموش كند كه روزه است و سر را در آب فرو برد، يا ديگري به زور سر او را در آب فرو برد، چنانچه در زير آب يادش بيايد كه روزه است، يا آن كس دست خود را بردارد بايد فوراً سر را بيرون آورد و چنانچه بيرون نياورد روزه اش باطل مي شود.
اگر فراموش كند كه روزه است و به نيت غسل سر در آب فرو برد، روزه و غسل او صحيح است.
اگر بداند كه روزه است و عمداً براي غسل سر را در آب فرو برد، چنانچه روزه ي او مثل روزه ي رمضان واجب معين باشد، روزه و غسل هر دو باطل است و اگر روزه ي مستحب باشد يا روزه ي واجبي باشد كه مثل روزه ي كفّاره وقت معيني ندارد، غسل صحيح و روزه باطل مي باشد.
اگر براي آن كه كسي را از غرق شدن نجات دهد، سر را در آب فرو برد، اگر چه نجات دادن او واجب باشد، روزه اش باطل مي شود.
اگر جنب عمداً تا اذان صبح غسل نكند، يا اگر وظيفه ي او تيمّم است عمداً تيمّم ننمايد، روزه اش باطل است.
اگر در روزه ي واجبي كه مثل روزه ي ماه رمضان وقت آن معين است، تا اذان صبح غسل نكند و تيمّم هم ننمايد، ولي از روي عمد نباشد، مثل آن كه ديگري نگذارد غسل و تيمّم كند، روزه اش صحيح است.
كسي كه جنب است و مي خواهد روزه ي واجبي بگيرد كه مثل روزه ي ماه رمضان وقت آن معين است، چنانچه عمداً غسل نكند تا وقت تنگ شود، بنا بر احتياط واجب بايد تيمّم كند و روزه بگيرد و قضاي آن را هم به جا آورد.
اگر جنب در ماه رمضان غسل را فراموش كند و بعد از يك روز يادش بيايد، بايد روزه ي آن روز را قضا نمايد و اگر بعد از چند روز يادش بيايد، بايد روزه ي هر چند روزي را كه يقين دارد جنب بوده قضا نمايد، مثلاً اگر نمي داند سه روز جنب بوده يا چهار روز، بايد روزه ي سه روز را قضا كند.
كسي كه در شب ماه رمضان براي هيچ كدام از غسل و تيمّم وقت ندارد، اگر خود را جنب كند، روزه اش باطل است و قضا و كفّاره بر او واجب مي شود؛ ولي اگر براي تيمّم وقت دارد، چنانچه خود را جنب كند، بنا بر احتياط واجب بايد تيمّم نمايد و روزه بگيرد و قضاي آن را هم به جا آورد.
اگر براي آن كه بفهمد وقت دارد يا نه، جستجو نمايد و گمان كند كه به اندازه ي غسل وقت دارد و خود را جنب كند و بعد بفهمد وقت تنگ بوده، چنانچه تيمّم كند روزه اش صحيح است و اگر بدون جستجو گمان كند كه وقت دارد و خود را جنب نمايد و بعد بفهمد وقت تنگ بوده و با تيمّم روزه بگيرد، بنا بر احتياط واجب بايد روزه ي آن روز را قضا كند.
كسي كه در شب ماه رمضان جُنب است و مي داند كه اگر بخوابد تا صبح بيدار نمي شود، نبايد بخوابد و چنانچه بخوابد و تا صبح بيدار نشود، روزه اش باطل است و قضا و كفّاره بر او واجب مي شود.
هرگاه جنب در شب ماه رمضان بخوابد و بيدار شود، احتياط واجب آن است كه پيش از غسل نخوابد، اگر چه احتمال بدهد كه اگر دوباره بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود.
كسي كه در شب ماه رمضان جنب است و مي داند يا احتمال مي دهد كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود، چنانچه تصميم داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند و با اين تصميم بخوابد و تا اذان خواب بماند، روزه اش صحيح است.
كسي كه در شب ماه رمضان جُنب است و مي داند يا احتمال مي دهد كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود، چنانچه غفلت داشته باشد كه بعد از بيدار شدن بايد غسل كند، در صورتي كه بخوابد و تا اذان صبح خواب بماند، بنا بر احتياط قضا و كفّاره بر او واجب مي شود.
كسي كه در شب ماه رمضان جُنب است و مي داند يا احتمال مي دهد كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود، چنانچه نخواهد بعد از بيدار شدن غسل كند، يا ترديد داشته باشد كه غسل كند يا نه، در صورتي كه بخوابد و بيدار نشود، روزه اش باطل است.
اگر جُنب در شب ماه رمضان بخوابد و بيدار شود و بداند يا احتمال دهد كه اگر دوباره بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مي شود و تصميم هم داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند، چنانچه دوباره بخوابد و تا اذان بيدار نشود، بايد روزه ي آن روز را قضا كند و اگر از خواب دوم بيدار شود و براي مرتبه ي سوم بخوابد و تا اذان صبح بيدار نشود، قضاي روزه و كفاره بر او واجب مي شود.
بنا بر احتياط واجب خوابي را كه در آن محتلم شده، بايد خواب اوّل حساب كند، پس اگر بعد از بيدار شدن دوباره بخوابد و بداند يا احتمال دهد كه بيدار مي شود و تصميم هم داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند، چنانچه تا اذان خواب بماند، بنا بر احتياط واجب بايد قضاي آن روز را بگيرد، اگر دوباره بيدار شود و بداند يا احتمال دهد كه اگر بخوابد بيدار مي شود و تصميم داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند، در صورتي كه باز هم بخوابد و تا اذان خواب بماند، بايد قضاي آن روز را بگيرد و بنا بر احتياط واجب كفاره هم بر او واجب مي شود.
اگر روزه ي دار در روز محتلم شود، واجب نيست فوراً غسل كند.
هرگاه در ماه رمضان بعد از اذان صبح بيدار شود و ببيند محتلم شده، اگر چه بداند پيش از اذان محتلم شده، روزه ي او صحيح است.
كسي كه مي خواهد قضاي روزه ي رمضان را بگيرد، هرگاه تا اذان صبح جُنب بماند، اگر چه از روي عمد نباشد، روزه ي او باطل است.
كسي كه مي خواهد قضاي روزه ي رمضان را بگيرد، اگر بعد از اذان صبح بيدار شود و ببيند محتلم شده و بداند پيش از اذان محتلم شده است، چنانچه وقت قضاي روزه تنگ است مثلاً پنج روز روزه ي قضاي رمضان دارد و پنج روز هم به رمضان مانده است بنا بر احتياط واجب بايد آن روز را روزه بگيرد و بعد از رمضان هم عوض آن را به جا آورد و اگر وقت قضاي روزه تنگ نيست، روزه ي او باطل است.
اگر در روزه ي واجبي غير روزه ي رمضان و قضاي آن، تا اذان صبح جنب بماند ولي از روي عمد نباشد، چنانچه وقت آن روزه معين است مثلاً نذر كرده كه آن روز را روزه بگيرد روزه اش صحيح است و اگر مثل روزه ي كفاره وقت آن معين نيست، احتياط واجب آن است كه غير از آن روز، روز ديگري را روزه بگيرد.
اگر زن پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و عمداً غسل نكند، يا اگر وظيفه ي او تيمّم است عمداً تيمّم نكند، روزه اش باطل است.
اگر زن پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و براي غسل وقت نداشته باشد، چنانچه بخواهد روزه ي واجبي بگيرد كه مثل روزه ي رمضان وقت آن معين است، بايد تيمّم نمايد و بنا بر احتياط واجب تا اذان صبح بيدار بماند و اگر بخواهد روزه ي مستحب يا روزه ي واجبي بگيرد كه مثل روزه ي كفاره وقت آن معين نيست، نمي تواند با تيمّم روزه بگيرد.
اگر زن نزديك اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و براي هيچ كدام از غسل و تيمّم وقت نداشته باشد، يا بعد از اذان بفهمد كه پيش از اذان پاك شده، چنانچه روزه اي را كه مي گيرد مثل روزه ي رمضان واجب معين باشد صحيح است و اگر روزه ي مستحب يا روزه اي باشد كه مثل روزه ي كفاره وقت آن معين نيست، صحيح بودن آن اشكال دارد.
اگر زن بعد از اذان صبح از خون حيض يا نفاس پاك شود، يا در بين روز خون حيض يا نفاس ببيند، اگر چه نزديك مغرب باشد روزه ي او باطل است.
اگر زن غسل حيض يا نفاس را فراموش كند و بعد از يك روز يا چند روز يادش بيايد، روزه هايي كه گرفته صحيح است.
اگر زن پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و در غسل كردن كوتاهي كند و تا اذان غسل نكند، روزه اش باطل است؛ ولي چنانچه كوتاهي نكند مثلاً منتظر باشد كه حمام زنانه شود اگر چه سه مرتبه بخوابد و تا اذان غسل نكند، روزه ي او صحيح است.
اگر زني كه در حال استحاضه است، غسل هاي خود را به تفصيلي كه در احكام استحاضه گفته شد به جا آورد، روزه ي او صحيح است.
كسي كه مس ميت كرده يعني جايي از بدن خود را به بدن ميت رسانده مي تواند بدون غسل مس ميت روزه بگيرد و اگر در حال روزه هم ميت را مس نمايد، روزه ي او باطل نمي شود.
اماله كردن با چيز روان، اگر چه از روي ناچاري و براي معالجه باشد، روزه ي را باطل مي كند.
هرگاه روزه دار عمداً قي كند، اگر چه به واسطه ي مرض و مانند آن ناچار باشد، روزه اش باطل مي شود، ولي اگر سهواً يا بي اختيار قي كند، اشكال ندارد.
اگر در شب چيزي بخورد كه مي داند به واسطه ي خوردن آن، در روز بي اختيار قي مي كند، احتياط واجب آن است كه روزه ي آن روز را قضا نمايد.
اگر روزه دار بتواند از قي كردن خود داري كند، چنانچه براي او ضرر و مشقّت نداشته باشد، بايد خود داري نمايد.
اگر مگس در گلوي روزه دار برود، چنانچه ممكن باشد بايد آن را بيرون آورد و روزه ي او باطل نمي شود؛ ولي اگر بداند كه به واسطه ي بيرون آوردن آن قي مي كند، واجب نيست بيرون آورد و روزه ي او صحيح است.
اگر سهواً چيزي را فرو ببرد و پيش از رسيدن به شكم يادش بيايد كه روزه است، چنانچه ممكن باشد بايد آن را بيرون آورد و روزه ي او صحيح است.
اگر يقين داشته باشد كه به واسطه ي آروغ زدن، چيزي از گلو بيرون مي آيد، نبايد عمداً آروغ بزند، ولي اگر يقين نداشته باشد اشكال ندارد.
اگر آروغ بزند و چيزي در گلو يا دهانش بيايد، بايد آن را بيرون بريزد و اگر بي اختيار فرو رود، روزه اش صحيح است.
اگر انسان عمداً و از روي اختيار كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، روزه ي او باطل مي شود و چنانچه از روي عمد نباشد، اشكال ندارد ولي جنب اگر بخوابد و به تفصيلي كه در مسأله 1639 گفته شد تا اذان صبح غسل نكند، روزه ي او باطل است.
اگر روزه دار سهواً يكي از كارهايي كه روزه را باطل مي كند انجام دهد و به خيال اين كه روزه اش باطل شده عمداً دوباره يكي از آنها را به جا آورد، روزه ي او باطل مي شود.
اگر چيزي به زور در گلوي روزه دار بريزند، يا سر او را به زور در آب فرو برند، روزه ي او باطل نمي شود، ولي اگر مجبورش كنند كه روزه ي خود را باطل كند؛ مثلاً به او بگويند:
اگر غذا نخوري ضرر مالي يا جاني به تو مي زنيم و خودش براي جلوگيري از ضرر چيزي بخورد، روزه ي او باطل مي شود.
روزه دار نبايد جايي برود كه مي داند چيزي در گلويش مي ريزند، يا مجبورش مي كنند كه خودش روزه ي خود را باطل كند و اگر برود و چيزي در گلويش بريزند، يا از روي ناچاري كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، روزه ي او باطل مي شود، بلكه اگر قصد رفتن كند، اگر چه نرود روزه اش باطل است.
چند چيز براي روزه دار مكروه است و از آن جمله است:
1. دوا ريختن به چشم و سرمه كشيدن، در صورتي كه مزه يا بوي آن به حلق برسد.
2. انجام دادن هر كاري كه مانند خون گرفتن و حمام رفتن باعث ضعف مي شود.
3. انفيه كشيدن، اگر نداند كه به حلق مي رسد و اگر بداند به حلق مي رسد جايز نيست.
4. بو كردن گياه هاي معطّر.
5. نشستن زن در آب.
6. استعمال شياف.
7. تر كردن لباسي كه در بدن است.
8. كشيدن دندان و هر كاري كه به واسطه ي آن از دهان خون بيايد.
9. مسواك كردن به چوب تر.
10. بي جهت آب يا چيزي در دهان كردن.
و نيز مكروه است انسان بدون قصد بيرون آمدن مني زن خود را ببوسد، يا كاري كند كه شهوت خود را به حركت آورد و اگر به قصد بيرون آمدن مني باشد، روزه ي او باطل مي شود.
اگر در روزه ي رمضان عمداً قي كند، يا در شب جُنب شود و به تفصيلي كه در مسأله (1639) گفته شد بيدار شود و دوباره بخوابد و تا اذان صبح بيدار نشود، فقط بايد قضاي آن روز را بگيرد، ولي اگر كار ديگري كه روزه را باطل مي كند عمداً انجام دهد، در صورتي كه مي دانسته آن كار روزه را باطل مي كند، قضا و كفاره بر او واجب مي شود.
اگر به واسطه ي ندانستن مسأله كاري انجام دهد كه روزه را باطل مي كند، چنانچه مي توانسته مسأله را ياد بگيرد، بنا بر احتياط كفاره بر او واجب مي شود و اگر نمي توانسته مسأله را ياد بگيرد كفاره بر او واجب نيست.
كسي كه كفاره ي روزه ي رمضان بر او واجب است، بايد يك بنده آزاد كند، يا به دستوري كه در مسألة بعد گفته مي شود دو ماه روزه بگيرد، يا شصت فقير را سير كند، يا به هر كدام يك مد كه تقريباً ده سير است طعام يعني گندم يا جو و مانند اينها بدهد و چنانچه اينها برايش ممكن نباشد، بايد هيجده روز پي در پي روزه بگيرد و اگر نتواند بنا بر احتياط واجب هر چند مُد كه مي تواند به فقرا طعام بدهد و اگر نتواند روزه بگيرد و طعام بدهد، بايد استغفار كند، اگر چه مثلاً يك مرتبه بگويد:
«اَستَغفِرُ اَللهَ» و احتياط واجب آن است كه هر وقت بتواند كفاره را بدهد.
كسي كه مي خواهد دو ماه كفاره ي روزه ي رمضان را بگيرد، بايد سي و يك روز آن را پي در پي بگيرد و اگر بقية آن پي در پي نباشد اشكال ندارد.
كسي كه مي خواهد دو ماه كفاره ي روزه ي رمضان را بگيرد، نبايد موقعي شروع كند كه در بين سي و يك روز، روزي باشد كه مانند عيد قربان روزه ي آن حرام است.
كسي كه بايد پي در پي روزه بگيرد، اگر در بين آن بدون عذر يك روز روزه نگيرد، يا وقتي شروع كند كه در بين آن به روزي برسد كه روزه ي آن واجب است مثلاً به روزي برسد كه نذر كرده آن روز را روزه ي بگيرد بايد روزه ها را از سر بگيرد.
اگر در بين روزهايي كه بايد پي در پي روزه بگيرد، عذري مثل حيض، يا نفاس يا سفري كه در رفتن آن مجبور است براي او پيش آيد بعد از بر طرف شدن عذر واجب نيست روزه ها را از سر بگيرد، بلكه بقيه را بعد از بر طرف شدن عذر به جا مي آورد.
اگر به چيز حرامي روزه ي خود را باطل كند، چه آن چيز اصلاً حرام باشد مثل شراب و زنا يا به جهتي حرام شده باشد مثل خوردن غذاي حلالي كه براي انسان ضرر دارد و نزديكي كردن با عيال خود در حال حيض بنا بر احتياط كفاره جمع بر او واجب مي شود؛ يعني بايد يك بنده آزاد كند و دو ماه روزه بگيرد و شصت فقير را سير كند، يا به هر كدام اينها يك مُد كه تقريباً ده سير است گندم يا جو يا نان و مانند اينها بدهد و چنانچه هر سه برايش ممكن نباشد، هر كدام آنها كه ممكن است بايد انجام دهد.
اگر روزه دار دروغي را به خدا و پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم نسبت دهد، اگر چه روزه ي خود را به چيز حرام باطل كرده، ولي كفاره ي جمع كه تفصيل آن در مسألة پيش گفته شد بر او واجب نمي شود.
اگر روزه دار در يك روز ماه رمضان چند مرتبه جماع كند، بنا بر احتياط براي هر دفعه يك كفاره بر او واجب است، ولي اگر جماعِ او حرام باشد، براي هر دفعه يك كفاره ي جمع واجب مي شود.
اگر روزه دار در يك روز ماه رمضان چند مرتبه غير جماع كار ديگري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، براي همه ي آنها يك كفاره كافي است.
اگر روزه دار غير جماع كار ديگري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد و بعد با حلال خود جماع نمايد، بنا بر احتياط براي هر كدام يك كفاره واجب مي شود.
اگر روزه دار غير جماع كار ديگري كه حلال است و روزه را باطل مي كند انجام دهد مثلاً آب بياشامد و بعد كار ديگري كه حرام است و روزه را باطل مي كند غير جماع انجام دهد مثلاً غذاي حرامي بخورد يك كفاره كافي است.
اگر روزه دار آروغ بزند و چيزي در دهانش بيايد، چنانچه عمداً آن را فرو ببرد، روزه اش باطل است و بايد قضاي آن را بگيرد و كفاره هم بر او واجب مي شود و اگر خوردن آن چيز حرام باشد مثلاً موقع آروغ زدن خون يا غذايي كه از صورت غذا بودن خارج شده به دهان او بيايد و عمداً آن را فرو ببرد، بايد قضاي آن روزه را بگيرد و بنا بر احتياط كفاره ي جمع هم بر او واجب مي شود.
اگر نذر كند كه روز معيني را روزه بگيرد، چنانچه در آن روز عمداً روزه ي خود را باطل كند، بايد يك بنده آزاد نمايد، يا دو ماه پي در پي روزه بگيرد، يا به شصت فقير طعام دهد.
كسي كه مي تواند وقت را تشخيص دهد، اگر به گفته ي كسي كه مي گويد مغرب شده افطار كند و بعد بفهمد مغرب نبوده است، قضا و كفاره بر او واجب مي شود.
كسي كه عمداً روزه ي خود را باطل كرده، اگر بعد از ظهر مسافرت كند، يا پيش از ظهر براي فرار از كفاره سفر نمايد، كفاره از او ساقط نمي شود، بلكه اگر قبل از ظهر مسافرتي براي او پيش آمد كند، بنا بر احتياط كفاره بر او واجب است.
اگر عمداً روزه ي خود را باطل كند و بعد عذري مانند حيض يا نفاس يا مرض براي او پيدا شود، كفاره بر او واجب نيست.
اگر يقين كند كه روز اوّل ماه رمضان است و عمداً روزه ي خود را باطل كند، بعد معلوم شود كه آخر شعبان بوده كفاره بر او واجب نيست.
اگر انسان شك كند كه آخر رمضان است يا اوّل شوال و عمداً روزه ي خود را باطل كند، بعد معلوم شود اوّل شوال بوده كفاره بر او واجب نيست.
اگر روزه دار در ماه رمضان با زن خود كه روزه دار است جماع كند، چنانچه زن را مجبور كرده باشد، كفاره ي روزه ي خودش و روزه ي زن را بايد بدهد و اگر زن به جماع راضي بوده بر هر كدام يك كفاره واجب مي شود.
اگر زني شوهرِ روزه دار خود را مجبور كند كه جماع نمايد، يا كاري ديگري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، واجب نيست كفّارة روزه ي شوهر را بدهد.
اگر روزه دار در ماه رمضان زن خود را مجبور به جماع كند و در بين جماع زن راضي شود، بنا بر احتياط واجب بايد مرد دو كفاره و زن يك كفاره بدهد.
اگر روزه دار در ماه رمضان با زن روزه دار خود كه خواب است جماع نمايد، يك كفاره بر او واجب مي شود و روزه ي زن صحيح است و كفاره هم بر او واجب نيست.
اگر مرد زن خود را مجبور كند كه غير جماع كار ديگري كه روزه را باطل مي كند به جا آورد، كفاره ي زن را نبايد بدهد و بر خود زن هم كفاره واجب نيست.
كسي كه به واسطه ي مسافرت يا مرض روزه نمي گيرد، نمي تواند زن روزه دار خود را مجبور به جماع نمايد، ولي اگر او را مجبور نمايد، كفاره بر او [مرد] واجب نيست.
انسان نبايد در به جا آوردن كفاره كوتاهي كند، ولي لازم نيست فوراً آن را انجام دهد.
اگر كفاره بر انسان واجب شود و چند سال آن را به جا نياورد، چيزي بر آن اضافه نمي شود.
كسي كه بايد براي كفاره ي يك روز، شصت فقير را طعام بدهد، اگر به شصت فقير دسترسي دارد، نبايد به هر كدام از آنها بيشتر از يك مُد كه تقريباً ده سير است طعام بدهد، يا يك فقير را بيشتر از يك مرتبه سير نمايد، ولي مي تواند براي هر يك از عيالات فقير، اگر چه صغير باشند يك مُد به آن فقير بدهد.
كسي كه قضاي روزه ي رمضان را گرفته، اگر بعد از ظهر عمداً كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بايد به ده فقير هر كدام يك مُد كه تقريباً ده سير است طعام بدهد و اگر نمي تواند سه روز روزه بگيرد.
جاهايي كه فقط قضاي روزه واجب است
در چند صورت فقط قضاي روزه بر انسان واجب است و كفاره واجب نيست:
اوّل:
آن كه روزه دار در روز ماه رمضان عمداً قي كند.
دوم:
آن كه در شب ماه رمضان جنب باشد و به تفصيلي كه در مسأله 1639 گفته شد تا اذان صبح از خواب دوم بيدار نشود.
سوم:
عملي كه روزه را باطل مي كند به جا نياورد، ولي نيت روزه نكند، يا ريا كند، يا قصد كند كه روزه نباشد، يا قصد كند كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد.
چهارم:
آن كه اگر در ماه رمضان غسل جنابت را فراموش كند و با حال جنابت يك روز يا چند روز روزه بگيرد.
پنجم:
آن كه در ماه رمضان بدون اين كه تحقيق كند صبح شده يا نه، كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده و نيز اگر بعد از تحقيق با اين كه گمان دارد صبح شده، كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده، قضاي آن روز بر او واجب است؛ بلكه اگر بعد از تحقيق شك كند كه صبح شده يا نه و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده، احتياط واجب آن است كه قضاي روزه ي آن روز را به جا آورد.
ششم:
آن كه كسي بگويد صبح نشده و انسان به گفته ي
او كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده است.
هفتم:
آن كه كسي بگويد صبح شده و انسان به گفته ي او يقين نكند، يا خيال كند شوخي مي كند و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده است.
هشتم:
آن كه كور و مانند آن به گفته ي كس ديگري افطار كنند بعد معلوم شود مغرب نبوده است.
نهم:
آن كه در هواي صاف به واسطه ي تاريكي يقين كند كه مغرب شده و افطار كند، بعد معلوم شود مغرب نبوده است، ولي اگر در هواي ابري به گمان اين كه مغرب شده افطار كند، بعد معلوم شود مغرب نبوده قضا لازم نيست.
دهم:
آن كه براي خنك شدن، يا بي جهت مضمضه كند يعني آب در دهان بگرداند و بي اختيار فرو رود، ولي اگر فراموش كند كه روزه است و آب را فرو دهد، يا براي وضو مضمضه كند و بي اختيار فرو رود، قضا بر او واجب نيست.
اگر غير آب چيز ديگري در دهان ببرد و بي اختيار فرو رود، يا آب را داخل بيني كند و بي اختيار فرو رود، قضا بر او واجب نيست.
مضمضه ي زياد براي روزه دار مكروه است و اگر بعد از مضمضه بخواهد آب دهان را فرو برد، بهتر است سه مرتبه آب دهان را بيرون بريزد.
اگر انسان بداند كه به واسطه ي مضمضه، بي اختيار يا از روي فراموشي آب وارد گلويش مي شود، نبايد مضمضه كند.
اگر در ماه رمضان بعد از تحقيق يقين كند كه صبح نشده و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده، قضا لازم نيست.
اگر انسان شك كند كه مغرب شده يا نه نمي تواند افطار كند، ولي اگر شك كند كه صبح شده يا نه، پيش از تحقيق هم مي تواند كاري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد.
اگر ديوانه عاقل شود، واجب نيست روزه هاي وقتي را كه ديوانه بوده قضا نمايد.
اگر كافر مسلمان شود، واجب نيست روزه هاي وقتي را كه كافر بوده قضا نمايد؛ ولي اگر مسلماني كافر شود و دوباره مسلمان گردد، روزه هاي وقتي را كه كافر بوده بايد قضا نمايد.
روزه اي كه از انسان به واسطه ي مستي فوت شده، بايد قضا نمايد، اگر چه چيزي را كه به واسطه ي آن مست شده، براي معالجه خورده باشد.
اگر براي عذري چند روز روزه نگيرد و بعد شك كند كه چه وقت عذر او برطرف شده، بنا بر احتياط واجب بايد مقدار بيشتري را كه احتمال مي دهد روزه نگرفته قضا نمايد؛ مثلاً كسي كه پيش از ماه رمضان مسافرت كرده و نمي داند پنجم رمضان از سفر برگشته يا ششم، بايد احتياطاً شش روز روزه بگيرد، ولي كسي كه نمي داند چه وقت عذر برايش پيدا شده، مي تواند مقدار كمتر را قضا نمايد، مثلاً اگر در آخرهاي ماه رمضان مسافرت كند و بعد از رمضان برگردد و نداد كه بيست و پنجم رمضان مسافرت كرده يا بيست و ششم، مي تواند مقدار كمتر يعني پنج روز را قضا كند، اگر چه احتياط مستحب آن است كه مقدار بيشتر يعني شش روز را قضا نمايد.
اگر از چند ماه رمضان روزه ي قضا داشته باشد، قضاي هر كدام را كه اوّل بگيرد مانعي ندارد؛ ولي اگر وقت قضاي رمضان آخر تنگ باشد، مثلاً پنج روز از ماه رمضان آخر قضا داشته باشد و پنج روز هم به رمضان مانده باشد، احتياط آن است كه اوّل قضاي رمضان آخر را بگيرد.
اگر قضاي روزه ي چند رمضان بر او واجب باشد و در نيت معين نكند روزه اي را كه مي گيرد قضاي كدام رمضان است، قضاي سال اوّل حساب مي شود.
كسي كه قضاي روزه ي رمضان را گرفته، اگر وقت قضاي روزه ي او تنگ نباشد، مي تواند پيش از ظهر روزه ي خود را باطل نمايد.
اگر قضاي روزه ي ميتي را گرفته باشد، احتياط واجب آن است كه بعد از ظهر روزه را باطل نكند.
اگر به واسطه ي مرض، يا حيض، يا نفاس روزه ي رمضان را نگيرد و پيش از تمام شدن رمضان بميرد، لازم نيست روزه هايي را كه نگرفته براي او قضا كنند.
اگر به واسطه ي مرضي روزه ي رمضان را نگيرد و مرض او تا رمضان سال بعد طول بكشد، قضاي روزه هايي را كه نگرفته بر او واجب نيست و بايد براي هر روز يك مُد كه تقريباً ده سير است طعام يعني گندم يا جو و مانند اينها به فقير بدهد، ولي اگر به واسطه ي عذر ديگري مثلاً براي مسافرت روزه نگرفته باشد و عذر او تا رمضان بعد باقي بماند، روزه هايي را كه نگرفته بايد قضا كند و احتياط مستحب آن است كه براي هر روز يك مد طعام هم به فقير بدهد.
اگر به واسطه ي مرضي روزه ي رمضان را نگيرد و بعد از رمضان مرض او بر طرف شود، ولي عذر ديگري پيدا كند كه نتواند تا رمضان بعد قضاي روزه را بگيرد، بايد روزه هايي را كه نگرفته قضا نمايد و نيز اگر در ماه رمضان غير مرض عذر ديگري داشته باشد و بعد از رمضان آن عذر بر طرف شود و تا رمضان سال بعد به واسطه ي مرض نتواند روزه بگيرد، روزه هايي را كه نگرفته بايد قضا كند.
اگر در ماه رمضان به واسطه ي عذري روزه نگيرد و بعد از رمضان عذر او بر طرف شود و تا رمضان آينده عمداً قضاي روزه را نگيرد، بايد روزه را قضا كند و براي هر روز يك مد گندم يا جو و مانند اينها هم به فقير بدهد.
اگر در قضاي روزه كوتاهي كند تا وقت تنگ شود و در تنگي وقت عذري پيدا كند، بايد قضا را بگيرد و براي هر روز يك مد گندم يا جو و مانند اينها به فقير بدهد، ولي اگر موقعي كه عذر دارد تصميم داشته باشد كه بعد از بر طرف شدن عذر، روزه هاي خود را قضا كند و پيش از آن كه قضا نمايد در تنگي وقت عذر پيدا كند، قضا كافي است.
اگر مرض انسان چند سال طول بكشد، بعد از آن كه خوب شد، بايد قضاي رمضان آخر را بگيرد و براي هر روز از سال هاي پيش يك مد كه تقريباً ده سير است طعام يعني گندم يا جو و مانند اينها به فقير بدهد.
كسي كه بايد براي هر روز يك مد طعام به فقير بدهد، مي تواند كفاره ي چند روز را به يك فقير بدهد.
اگر قضاي روزه ي رمضان را چند سال تأخير بيندازد، بايد قضا را بگيرد و براي هر روز يك مد طعام به فقير بدهد.
اگر روزه ي رمضان را عمداً نگيرد، بايد قضاي آن را به جا آورد و براي هر روز دو ماه روزه بگيرد، يا به شصت فقير طعام بدهد، يا يك بنده آزاد كند و چنانچه تا رمضان آينده قضاي آن روزه را به جا نياورد، براي هر روز دادن يك مد لازم نيست.
اگر روزه ي رمضان را عمداً نگيرد و در روز مكرّر جماع كند، بنا بر احتياط واجب كفاره هم مكرّر مي شود، ولي اگر چند مرتبه كار ديگري كه روزه را باطل مي كند انجام دهد مثلاً چند مرتبه غذا بخورد يك كفاره كافي است.
بعد از مرگ پدر و مادر، پسر بزرگتر بايد قضاي نماز و روزه ي آنان را به تفصيلي كه در مسأله 1399 گفته شد به جا آورد.
اگر پدر و مادر غير از روزه ي رمضان، روزه ي واجب ديگري را مانند روزه ي نذر نگرفته باشند، احتياط واجب آن است كه پسر بزرگتر قضا نمايد.
مسافري كه بايد نمازهاي چهار ركعتي را در سفر دو ركعت بخواند، نبايد روزه بگيرد و مسافري كه نمازش را تمام مي خواند مثل كسي كه شغلش مسافرت يا سفر او سفر معصيت است بايد در سفر روزه بگيرد.
مسافرت در ماه رمضان اشكال ندارد، ولي اگر براي فرار از روزه باشد، مكروه است.
اگر غير روزه ي رمضان، روزه ي معين ديگري بر انسان واجب باشد مثلاً نذر كرده باشد روز معيني را روزه بگيرد تا ناچار نشود نمي تواند در آن روز مسافرت كند و اگر در سفر باشد، چنانچه ممكن است بايد قصد كند كه ده روز در جايي بماند و آن روز را روزه بگيرد.
اگر نذر كند روزه بگيرد و روز آن را معين نكند، نمي تواند آن را در سفر به جا آورد، ولي چنانچه نذر كند كه روز معيني را در سفر روزه بگيرد، بايد آن را در سفر به جا آورد و نيز اگر نذر كند روز معيني را چه مسافر باشد يا نباشد روزه بگيرد، بايد آن روز را اگر چه مسافر باشد روزه بگيرد.
مسافر مي تواند براي خواستن حاجت سه روز در مدينه طيبه روزه ي مستحبي بگيرد.
كسي كه نمي داند روزه ي مسافر باطل است، اگر در سفر روزه بگيرد و در بين روز مسأله را بفهمد، روزه اش باطل مي شود و اگر تا مغرب نفهمد روزه اش صحيح است.
اگر فراموش كند كه مسافر است، يا فراموش كند روزه ي مسافر باطل مي باشد و در سفر روزه بگيرد، روزه ي او باطل است.
اگر روزه دار بعد از ظهر مسافرت نمايد، بايد روزه ي خود را تمام كند و اگر پيش از ظهر مسافرت كند، وقتي به حد ترخّص برسد يعني به جايي برسد كه ديوار شهر را نبيند و صداي اذان آن را نشنود، بايد روزه ي خود را باطل كند و اگر پيش از آن روزه را باطل كند كفاره بر او واجب است.
اگر مسافر پيش از ظهر به وطنش برسد، يا به جايي برسد كه مي خواهد ده روز در آن جا بماند، چنانچه كاري كه روزه را باطل مي كند انجام نداده، بايد آن روز را روزه بگيرد و اگر انجام داده، روزه ي آن روز بر او واجب نيست.
اگر مسافر بعد از ظهر به وطنش برسد، يا به جايي برسد كه مي خواهد ده روز در آن جا بماند، نبايد آن روز را روزه بگيرد.
مسافر و كسي كه از روزه گرفتن عذر دارد، مكروه است در روز ماه رمضان جماع نمايد و در خوردن و آشاميدن كاملاً خود را سير كند.
كساني كه روزه ي بر آنها واجب نيست
كسي كه به واسطه ي پيري نمي تواند روزه بگيرد، يا براي او مشقّت دارد، روزه بر او واجب نيست؛ ولي در صورت دوم بايد براي هر روز يك مد كه تقريباً ده سير است گندم يا جو و مانند اينها به فقير بدهد.
كسي كه به واسطه ي پيري روزه نگرفته، اگر بعد از ماه رمضان بتواند روزه بگيرد بايد قضاي روزه هايي را كه نگرفته به جا آورد.
اگر انسان مرضي دارد كه زياد تشنه مي شود و نمي تواند تشنگي را تحمّل كند، يا براي او مشقّت دارد، روزه بر او واجب نيست؛ ولي در صورت دوم بايد براي هر روز يك مد گندم يا جو و مانند اينها به فقير بدهد و احتياط مستحب آن است كه بيشتر از مقداري كه ناچار است آب نياشامد و چنانچه بعد بتواند روزه بگيرد، بايد روزه هايي را كه نگرفته قضا نمايد.
زني كه زائيدن او نزديك است و روزه براي حملش ضرر دارد، روزه بر او واجب نيست و براي هر روز يك مد طعام يعني گندم يا جو و مانند اينها به فقير بدهد و نيز اگر روزه براي خودش ضرر دارد، روزه بر او واجب نيست و بنا بر احتياط واجب بايد براي هر روز يك مد طعام به فقير بدهد و در هر دو صورت روزه هايي را كه نگرفته، بايد قضا نمايد.
زني كه بچه شير مي دهد و شير او كم است، چه مادر بچه يا دايه او باشد، يا بي اجرت شير دهد، اگر روزه براي بچه اي كه شير مي دهد ضرر دارد، روزه بر او واجب نيست و بايد براي هر روز يك مد طعام يعني گندم يا جو و مانند اينها به فقير بدهد و نيز اگر براي خودش ضرر دارد، روزه بر او واجب نيست و بنا بر احتياط واجب بايد براي هر روز يك مد طعام به فقير بدهد و در هر دو صورت روزه هايي را كه نگرفته بايد قضا نمايد، ولي اگر كسي پيدا شود كه بي اجرت بچه را شير دهد، يا براي شير دادن بچه از پدر يا مادر بچه، يا از كس ديگري كه اجرت او را بدهد اجرت بگيرد، احتياط واجب آن است كه بچه را به او بدهد و روزه بگيرد.
اوّل ماه به پنج چيز ثابت مي شود:
اوّل:
آن كه خود انسان ماه را ببيند.
دوم:
عدّه اي كه از گفته ي آنان يقين پيدا مي شود، بگويند ماه را ديده ايم و همچنين است هر چيزي كه به واسطه ي آن يقين پيدا شود.
سوم:
دو مرد عادل بگويند كه در شب ماه را ديده ايم، ولي اگر صفت ماه را بر خلاف يكديگر بگويند، اوّل ماه ثابت نمي شود.
چهارم:
سي روز از اوّل ماه شعبان بگذرد كه به واسطه ي آن اوّل ماه رمضان ثابت مي شود، يا سي روز از اوّل رمضان بگذرد كه به واسطه ي آن اوّل ماه شوال ثابت مي شود.
پنجم:
حاكم شرع حكم كند كه اوّل ماه است.
اگر حاكم شرع حكم كند كه اوّل ماه است، كسي هم كه تقليد او را نمي كند، بايد به حكم او عمل نمايد، ولي كسي كه مي داند حاكم شرع اشتباه كرده، نمي تواند به حكم او عمل نمايد.
اوّل ماه با پيشگويي منجّمين ثابت نمي شود، ولي اگر انسان از گفته ي آنان يقين پيدا كند، بايد به آن عمل نمايد.
بلند بودن ماه يا دير غروب كردن آن، دليل نمي شود كه شب پيش، شب اوّل ماه بوده است.
اگر اوّل ماه رمضان براي كسي ثابت نشود و روزه نگيرد، چنانچه دو مرد عادل بگويند كه شب پيش ماه را ديده ايم، بايد روزه ي آن روز را قضا نمايد.
اگر در شهري اوّل ماه ثابت شود، براي مردم شهر ديگر فايده ندارد، مگر آن دو شهر با هم نزديك باشند، يا انسان بداند كه افق آنها يكي است.
اوّل ماه به تلگراف ثابت نمي شود، مگر دو شهري كه از يكي به ديگري تلگراف كرده اند، نزديك يا هم افق باشند و انسان بداند كه تلگراف از روي حكم حاكم شرع يا شهادت دو مرد عادل بوده است.
روزي را كه انسان نمي داند آخر ماه رمضان است يا اوّل شوال، بايد روزه بگيرد، ولي اگر پيش از مغرب بفهمد كه اوّل شوال است بايد افطار كند.
اگر زنداني نتواند به ماه رمضان يقين كند، بايد به گمان عمل نمايد و اگر آن هم ممكن نباشد، هر ماهي را كه روزه بگيرد صحيح است، ولي بايد بعد از گذشتن يازده ماه از ماهي كه روزه گرفته دوباره يك ماه روزه بگيرد.
روزه ي عيد فطر و قربان حرام است و نيز روزي را كه انسان نمي داند آخر شعبان است يا اوّل رمضان، اگر به نيت اوّل رمضان روزه بگيرد، حرام مي باشد.
اگر زن به واسطه ي گرفتن روزه ي مستحبي حق شوهرش از بين برود، روزه ي او حرام است و احتياط واجب آن است كه اگر حق شوهر هم از بين نرود، بدون اجازه ي او روزه ي مستحبي نگيرد.
روزه ي مستحبي اولاد اگر اسباب اذّيت پدر و مادر يا جد شود، حرام است.
اگر پسر بدون اجازه ي پدر روزه ي مستحبي بگيرد و در بين روز پدر او را نهي كند، بايد افطار نمايد.
كسي كه مي داند روزه براي او ضرر ندارد، اگر چه دكتر بگويد ضرر دارد بايد روزه بگيرد و كسي كه يقين يا گمان دارد كه روزه برايش ضرر دارد، اگر چه دكتر بگويد ضرر ندارد، بايد روزه نگيرد و اگر روزه بگيرد صحيح نيست.
اگر انسان احتمال بدهد كه روزه برايش ضرر دارد و از آن احتمال ترس براي او پيدا شود، چنانچه احتمال او در نظر مردم به جا باشد، نبايد روزه بگيرد و اگر روزه بگيرد صحيح نيست.
كسي كه عقيده اش اينست كه روزه براي او ضرر ندارد، اگر روزه بگيرد و بعد از مغرب بفهمد كه روزه براي او ضرر داشته، بنا بر احتياط واجب بايد قضاي آن را به جا آورد.
غير از روزه هايي كه گفته شد، روزه هاي حرام ديگري هم هست كه در كتاب هاي مفصّل گفته شده است.
روزه ي روز عاشورا و روزي كه انسان شك دارد روز عرفه است يا عيد قربان، مكروه است.
روزه ي تمام روزهاي سال غير از روزه هاي حرام و مكروه كه گفته شد، مستحب است و براي بعضي از روزها بيشتر سفارش شده است كه از آن جمله است:
1. پنجشنبه ي اوّل و پنجشنبه ي آخر هر ماه و چهارشنبه اوّلي كه بعد از روز دهم ماه است و اگر كسي اينها را به جا نياورد، مستحب است قضا نمايد و چنانچه اصلاً نتواند روزه بگيرد، مستحب است براي هر روز يك مد طعام يا 6 / 12 نخود نقره به فقير بدهد.
2. سِيزدهم و چهاردهم و پانزدهم هر ماه.
3. تمام ماه رجب و شعبان و بعضي از اين دو ماه اگر چه يك روز باشد.
4. روز عيد نوروز.
5. روز چهارم تا نهم شوال.
6. روز بيست و پنجم و بيست و نهم ذي قعده.
7. روز اوّل تا روز نهم ذي حجّه (روز عرفه)، ولي اگر به واسطه ي ضعف روزه نتواند دعاهاي روز عرفه را بخواند، روزه ي آن روز مكروه است.
8. عيد سعيد غدير (18 ذي حجّه).
9. روز مباهله (24 ذي حجّه).
10. روز اوّل و سوم و هفتم محرّم.
11. ميلاد مسعود پيغمبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم (17 ربيع الاول)
12. روز مبعث حضرت رسول اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم (27 رجب)
و اگر كسي روزه ي مستحبي بگيرد واجب نيست آن را به آخر رساند، بلكه اگر برادر مؤمنش او را به غذا دعوت كند، مستحب است دعوت او را قبول كند و در بين روز افطار نمايد
براي شش نفر مستحب است در ماه رمضان اگر چه روزه نيستند از كاري كه روزه را باطل مي كند، خود داري نمايند:
اوّل:
مسافري كه در سفر كاري
كه روزه را باطل مي كند انجام داده باشد و پيش از ظهر به وطنش يا به جايي كه مي خواهد ده روز بماند برسد.
دوم:
مسافري كه بعد از ظهر به وطنش يا به جايي كه مي خواهد ده روز در آن جا بماند برسد.
سوم:
مريضي كه پيش از ظهر خوب شود و كاري كه روزه را باطل مي كند انجام داده باشد.
چهارم:
مريضي كه بعد از ظهر خوب شود.
پنجم:
زني كه در بين روز از خون حيض يا نفاس پاك شود.
ششم:
كافري كه بعد از ظهر مسلمان شود.
مستحب است روزه دار نماز مغرب و عشا را پيش از افطار كردن بخواند، ولي اگر كسي منتظر او است، يا ميل زيادي به غذا دارد كه نمي تواند با حضور قلب نماز بخواند بهتر است اوّل افطار كند، ولي به قدري كه ممكن است نماز را در وقت فضيلت آن به جا آورد.
در هفت چيز خمس واجب مي شود:
اوّل:
منفعت كسب.
دوم:
معدن.
سوم:
گنج.
چهارم:
مال حلال مخلوط به حرام.
پنجم:
جواهري كه به واسطه ي غوّاصي يعني فرو رفتن در دريا به دست مي آيد.
ششم:
غنيمت جنگ.
هفتم:
زميني كه كافر ذمي از مسلمان بخرد.
و احكام اينها مفصّلاً گفته خواهد شد.
هر گاه انسان از تجارت، يا صنعت، يا كسب هاي ديگر مالي به دست آورد، اگر چه مثلاً نماز و روزه ي ميتي را به جا آورد و از اجرت آن مالي تهيه كند، چنانچه از مخارج سال خود او و عيالاتش زياد بيابد، بايد خمس يعني پنج يك آن را به دستوري كه بعداً گفته مي شود بدهد.
اگر از غير كسب مالي به دست آورد، مثلاً چيزي به او ببخشند، واجب نيست خمس آن را بدهد، اگر چه احتياط مستحب است كه اگر از مخارج سالش زياد بيايد، خمس آن را هم بدهد.
مهري را كه زن مي گيرد خمس ندارد و همچنين است ارثي كه به انسان مي رسد، ولي اگر مثلاً با كسي خويشاوندي دوري داشته باشد و نداند چنين خويشي دارد، احتياط مستحب آن است خمس ارثي را كه از او مي برد، اگر از مخارج سالش زياد بيايد بدهد.
اگر مالي به ارث به او برسد و بداند كسي كه اين مال از او به ارث رسيده خمس آن را نداده، بايد خمس آن را بدهد و نيز اگر در خود آن مال خمس نباشد، ولي انسان [وارث] بداند كسي كه آن مال از او به ارث رسيده، خمس بدهكار است، بايد خمس را از مال او بدهد.
اگر به واسطه ي قناعت كردن چيزي از مخارج سال انسان زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد.
كسي كه ديگري مخارج او را مي دهد، بايد خمس تمام مالي را كه به دست مي آورد بدهد.
اگر ملكي را بر افراد معيني مثلاً بر اولاد خود وقف نمايد، چنانچه در آن ملك زراعت و درختكاري كنند و از آن چيزي به دست آورند و از مخارج سال آنان زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهند، بلكه اگر طور ديگري هم از ملك نفع ببرند مثلاً اجاره ي آن را بگيرند بنا بر احتياط واجب بايد خمس مقداري را كه از مخارج سالشان زياد مي آيد بدهند.
اگر مالي را كه فقير بابت خمس و زكات و صدقة مستحبي گرفته از مخارج سالش زياد بيايد، واجب نيست خمس آن را بدهد، ولي اگر از مالي كه به او داده اند منفعتي ببرد مثلاً از درختي كه بابت خمس به او داده اند ميوه اي به دست آورد و از مخارج سالش زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد.
اگر با عين پول خمس نداده جنسي را بخرد، يعني به فروشنده بگويد اين جنس را به اين پول مي خرم، چنانچه حاكم شرع معامله ي پنج يك آن را اجازه بدهد، معامله ي آن مقدار صحيح است و انسان [خريدار] بايد پنج يك جنسي را كه خريده به حاكم شرع بدهد و اگر اجازه ندهد، معامله ي آن مقدار باطل است، پس اگر پولي را كه فروشنده گرفته از بين نرفته، حاكم شرع خمس همان پول را مي گيرد و اگر از بين رفته، عوض خمس را از فروشنده يا خريدار مطالبه مي كند.
اگر جنسي را [به ذمّه] بخرد و بعد از معامله قيمت آن را از پول خمس نداده بدهد، معامله اي كه كرده صحيح است، ولي چون از پولي كه خمس در آن است به فروشنده داده، به مقدار پنج يك آن پول به او مديون مي باشد و پولي را كه به فروشنده داده اگر از بين نرفته، حاكم شرع پنج يك همان را مي گيرد و اگر از بين رفته عوض آن را از خريدار يا فروشنده مطالبه مي كند.
اگر مالي را كه خمس آن داده نشده بخرد، چنانچه حاكم شرع معامله پنج يك آن را اجازه ندهد، معامله ي آن مقدار باطل است و حاكم شرع مي تواند پنج يك آن مال را بگيرد و اگر اجازه بدهد معامله صحيح است و خريدار بايد مقدار پنج يك پول آن را به حاكم شرع بدهد و اگر به فروشنده داده مي تواند از او پس بگيرد.
اگر چيزي را كه خمس آن داده نشده به كسي ببخشند، پنج يك آن چيز مال او نمي شود.
اگر از كافر يا كسي كه به دادن خمس اعتقادي ندارد، مالي به دست انسان آيد، واجب نيست خمس آن را بدهد.
تاجر و كاسب و صنعتگر و مانند اينها از وقتي كه شروع به كاسبي مي كنند يك سال كه بگذرد، بايد خمس آنچه را كه از خرج سالشان زياد مي آيد بدهند و كسي كه شغلش كاسبي نيست، اگر اتفاقاً منفعتي ببرد، بعد از آن كه يك سال از موقعي كه فائده برده بگذرد، بايد خمس مقداري را كه از خرج سالش زياد آمده بدهد.
انسان مي تواند در بين سال هر وقت منفعتي به دستش آيد خمس آن را بدهد و جايز است دادن خمس را تا آخر سال تأخير بيندازد و اگر براي دادن خمس، سال شمسي [را ملاك شروع] قرار دهد، مانعي ندارد.
كسي كه مانند تاجر و كاسب بايد براي دادن خمس سال قرار دهد، اگر منفعتي به دست آورد و در بين سال بميرد، بايد مخارج تا موقع مرگش را از آن منفعت كسر كنند و خمس باقي مانده را بدهد.
اگر قيمت جنسي كه براي تجارت خريده بالا رود و آن را نفروشد و در بين سال قيمتش پايين آيد، خمس مقداري كه بالا رفته بر او واجب نيست.
اگر قيمت جنسي كه براي تجارت خريده بالا رود و به اميد اين كه قيمت آن بالاتر رود تا بعد از تمام شدن سال آن را نفروشد و قيمتش پايين آيد، چنانچه به اندازه اي نگه داشته كه تجار معمولاً براي گران شدن جنس آن را نگه مي دارند، خمس مقداري كه بالا رفته بر او واجب نيست.
اگر غير مال التجاره مالي داشته باشد كه خمسش را داده، يا خمس ندارد مثلاً به او بخشيده اند چنانچه قيمتش بالا رود و آن را بفروشد، مقداري كه بر قيمتش اضافه شده خمس ندارد؛ ولي اگر مثلاً درختي كه خريده ميوه ي بياورد، يا گوسفند چاق شود، در صورتي كه مقصود او از نگهداري آنها اين بوده كه منفعتي از آن ببرد، بايد خمس آنچه زياد شده بدهد، بلكه اگر مقصودش منفعت بردن هم نبوده، بنا بر احتياط واجب بايد خمس آن را بدهد.
اگر باغي احداث كند براي آن كه بعد از بالا رفتن قيمتش بفروشد، بايد خمس ميوه و نمو درخت ها و زيادي قيمت باغ را بدهد، ولي اگر قصدش اين باشد كه از ميوه ي آن استفاده كند، فقط بايد خمس ميوه و نمو درخت ها را بدهد.
اگر درخت بيد و چنار و مانند اينها را بكارد، سالي كه موقع فروش آنها است، اگر چه آنها را نفروشد، بايد خمس آنها را بدهد، ولي اگر مثلاً از شاخه هاي آن كه معمولاً هر سال مي بُرند، استفاده اي ببرد و به تنهايي يا با منفعت هاي ديگر كسبش از مخارج سال او زياد بيايد، در آخر هر سال بايد خمس آن را بدهد.
كسي كه چند رشته كسب دارد، مثلاً اجاره ملك مي گيرد و خريد و فروش و زراعت هم مي كند، بايد خمس آنچه را در آخر سال از مخارج او زياد مي آيد بدهد و چنانچه از يك رشته نفع ببرد و از رشتة ديگر ضرر كند، بنا بر احتياط واجب بايد خمس نفعي را كه برده بدهد.
خرج هايي را كه انسان براي به دست آوردن فايده مي كند مانند دلاّلي و حمّالي مي تواند جزء مخارج ساليانه حساب نمايد.
آنچه از منافع كسب در بين سال به مصرف خوراك و پوشاك و اثاثيه و خريد منزل و عروسي و جهيزيه دختر و زيارت و مانند اينها مي رساند، در صورتي كه از شأن او زياد نباشد و زياده روي هم نكرده باشد، خمس ندارد.
مالي را كه انسان به مصرف نذر و كفاره مي رساند، جزء مخارج ساليانه است و نيز مالي را كه به كسي مي بخشد يا جايزه مي دهد، در صورتي كه از شأن او زياد نباشد، از مخارج ساليانه حساب مي شود.
اگر انسان در شهري باشد كه معمولاً هر سال مقداري از جهيزيه دختر را تهيه مي كنند، چنانچه در بين سال از منافع آن سال جهيزيه بخرد، خمس آن را نبايد بدهد و اگر از منافع آن سال در سال بعد جهيزيه تهيه نمايد، بايد خمس آن را بدهد.
مالي را كه خرج سفر حج و زيارت هاي ديگر مي كند، از مخارج سالي حساب مي شود كه در آن سال شروع به مسافرت كرده، اگر چه سفر او تا مقداري از سال بعد طول بكشد.
كسي كه از كسب و تجارت فايده اي برده، اگر مال ديگري هم دارد كه خمس آن واجب نيست، مي تواند مخارج سال خود را فقط از فايده كسب حساب كند.
اگر آذوقه اي كه براي مصرف سالش خريده، در آخر سال زياد بيايد بايد خمس آن را بدهد و چنانچه بخواهد قيمت آن را بدهد، در صورتي كه قيمتش از وقتي كه خريده زياد شده باشد، بايد قيمت آخر سال را حساب كند.
اگر از منفعت كسب پيش از دادن خمس اثاثيه اي براي منزل بخرد، هر وقت احتياجش از آن برطرف شد، احتياط واجب آن است كه خمس آن را بدهد و همچنين است زيور آلات زنانه، اگر وقت زينت كردن زن به آنها گذشته باشد.
اگر در يك سال منفعتي نبرد، نمي تواند مخارج آن سال را از منفعتي كه در سال بعد مي برد، كسر نمايد.
اگر در اوّل سال منفعتي نبرد و از سرمايه خرج كند و پيش از تمام شدن سال منفعتي به دستش آيد، مي تواند مقداري را كه از سرمايه برداشته از منافع كسر كند.
اگر مقداري از سرمايه از بين برود و از باقي مانده ي آن منافعي ببرد كه از خرج سالش زياد بيايد، نمي تواند مقداري را كه از سرمايه كم شده از منافع بردارد؛ ولي اگر با سرمايه اي كه براي او مانده، نتواند كسبي كند كه سزاوار شأن او باشد، يا منافعي كه از آن پيدا مي شود براي مخارج سال او كافي نباشد، مي تواند مقداري را كه از سرمايه كم شده از منافع كسر نمايد.
اگر غير از سرمايه چيز ديگري از مال هاي او از بين برود، نمي تواند از منفعتي كه به دستش مي آيد آن چيز را تهيه كند، ولي اگر در همان سال به آن چيز احتياج داشته باشد، مي تواند در بين سال از منافع كسب آن را تهيه نمايد.
اگر در اوّل سال براي مخارج خود قرض كند و پيش از تمام شدن سال منفعتي ببرد، مي تواند مقدار قرض خود را از آن منفعت كسر نمايد.
اگر در تمام سال منفعتي نبرد و براي مخارج خود قرض كند، مي تواند از منافع سال هاي بعد قرض خود را ادا نمايد.
اگر براي زياد كردن مال، يا خريدن ملكي كه به آن احتياج ندارد قرض كند، نمي تواند از منافع كسب آن قرض را بدهد، ولي اگر مالي را كه قرض كرده و چيزي را كه از قرض خريده، از بين برود و ناچار شود كه قرض خود را بدهد، مي تواند از منافع كسب قرض خود را ادا نمايد.
انسان مي تواند خمس هر چيز را از همان چيز بدهد، يا به مقدار قيمت خمس كه بدهكار است، پول يا جنس ديگر بدهد.
كسي كه قصد دادن خمس را دارد، تا پنج يك مال باقيست مي تواند در بقية آن تصرف كند.
كسي كه خمس بدهكار است، نمي تواند آن را به ذمّه بگيرد يعني خود را بدهكار اهل خمس بداند و در تمام مال تصرف كند و چنانچه تصرف كند و آن مال تلف شود، بايد خمس آن را بدهد.
كسي كه خمس بدهكار است، اگر با حاكم شرع مصالحه كند، مي تواند در تمام مال تصرف نمايد و بعد از مصالحه منافعي كه از آن به دست مي آيد مال خود اوست.
كسي كه با ديگري شريك است، اگر خمس منافع خود را بدهد و شريك او ندهد و در سال بعد از مالي كه خمسش را نداده براي سرمايه ي شركت بگذارد، هيچكدام نمي توانند در آن تصرف كنند.
اگر بچّه ي صغير مالي داشته باشد و از آن منافعي به دست آيد، بنا بر احتياط واجب بعد از آن كه بالغ شد، بايد خمس آن را بدهد.
انسان نمي تواند در مالي كه يقين دارد خمسش را نداده اند تصرف كند، ولي در مالي كه شك دارد خمس آن را داده اند يا نه، مي تواند تصرف نمايد.
كسي كه از اوّلِ تكليف خمس نداده، اگر ملكي بخرد و قيمت آن بالا رود، چنانچه آن ملك را براي آن نخريده كه قيمتش بالا رود و بفروشد، مثلاً زميني را براي زراعت خريده است، در صورتي كه آن را خريده و از پول خمس نداده قيمت آن را داده، بايد خمس قيمتي را كه خريده بدهد؛ ولي اگر مثلاً پول خمس نداده را به فروشنده داده و به او گفته: اين ملك را به اين پول مي خرم، در صورتي كه حاكم شرع معامله ي پنج يك آن را اجازه ي بدهد، خريدار بايد خمس مقداري كه آن ملك ارزش دارد بدهد.
كسي كه از اوّل تكليف خمس نداده، اگر از منافع كسب چيزي كه به آن احتياج ندارد خريده و يك سال از خريد آن گذشته، بايد خمس آن را بدهد و اگر اثاث خانه و چيزهاي ديگري كه به آنها احتياج دارد مطابق شأن خود خريده، پس اگر بداند در بين سالي كه در آن سال فائده برده آنها را خريده، لازم نيست خمس آنها را بدهد و اگر نداند كه در بين سال خريده يا بعد از تمام شدن سال، بنا بر احتياط واجب بايد با حاكم شرع مصالحه كند.
اگر از معدن طلا، نقره، سرب، مس، آهن، نفت، زغال سنگ، فيروزه، عقيق، زاج، نمك و معدن هاي ديگر چيزي به دست آورد، در صورتي كه به مقدار نصاب باشد، بايد خمس آن را بدهد.
نصاب معدن بنا بر احتياط 105 مثقال معمولي نقره يا 15 مثقال معمولي طلا است، يعني اگر قيمت چيزي را كه از معدن بيرون آورده، بعد از كم كردن مخارجي كه براي آن كرده به 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلا برسد، بنا بر احتياط واجب بايد خمس آن را بدهد.
استفاده اي كه از معدن برده، اگر قيمت آن به 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلا نرسد، خمس آن در صورتي لازم است كه به تنهايي يا با منفعت هاي ديگر كسب او از مخارج سالش زياد بيايد.
گچ و آهك و گل سر شور و گل سرخ از چيزهاي معدني نيست و كسي كه اينها را بيرون مي آورد، در صورتي بايد خمس بدهد كه آنچه را بيرون آورده، به تنهايي يا با منافع ديگر كسبش از مخارج سال او زياد بيايد.
كسي كه از معدن چيزي به دست مي آورد، بايد خمس آن را بدهد، چه معدن روي زمين باشد يا زير آن، در زميني باشد كه ملك است، يا در جايي باشد كه مالك ندارد.
اگر نداند قيمت چيزي را كه از معدن بيرون آورده به 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلا مي رسد يا نه، بايد به وزن كردن يا از راه ديگر قيمت آن را معلوم كند.
اگر چند نفر چيزي از معدن بيرون آورند، چنانچه بعد از كم كردن مخارجي كه براي آن كرده اند، قيمت آن به 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلا برسد، اگر چه سهم هر كدام آنها اين مقدار نباشد، بنا بر احتياط واجب بايد خمس آن را بدهند.
اگر معدني را كه در ملك ديگري ست بيرون آورد، آنچه از آن به دست مي آيد مال صاحب ملك است و چون صاحب ملك براي بيرون آوردن آن خرجي نكرده، بايد خمس تمام آنچه را كه از معدن بيرون آمده بدهد.
گنج ماليست كه در زمين يا درخت يا كوه يا ديوار پنهان باشد و كسي آن را پيدا كند و طوري باشد كه به آن گنج بگويند.
اگر انسان در زميني كه ملك كسي نيست گنجي پيدا كند، مال خود اوست و بايد خمس آن را بدهد.
نصاب گنج بنا بر احتياط 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلا است، يعني اگر قيمت چيزي را كه از گنج به دست مي آورد، بعد از كم كردن مخارجي كه براي آن كرده، به 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلا برسد، بنا بر احتياط واجب بايد خمس آن را بدهد.
اگر در زميني كه از ديگري خريده گنجي پيدا كند و بداند مال كساني كه قبلاً مالك آن زمين بوده اند نيست، مال خود او مي شود و بايد خمس آن را بدهد، ولي اگر احتمال دهد كه مال يكي از آنان است، بايد به او اطلاع دهد و چنانچه معلوم شود مال او نيست، بايد به كسي كه پيش از او مالك زمين بوده است اطلاع دهد و به همين ترتيب به تمام كساني كه پيش از او مالك زمين بوده اند خبر دهد و اگر معلوم شود مال هيچ يك از آنان نيست، مال خود او مي شود و بايد خمس آن را بدهد.
اگر در ظرف هاي متعدّدي كه در يك جا دفن شده مالي پيدا كند كه قيمت آنها روي هم 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلا باشد، بنا بر احتياط واجب بايد خمس آن را بدهد، ولي چنانچه در چند جا پيدا كند، هر كدام آنها كه قيمتش به اين مقدار برسد، بنا بر احتياط خمس آن واجب است و گنجي كه قيمت آن به اين مقدار نرسيده خمس ندارد.
اگر دو نفر گنجي پيدا كنند كه قيمت آن به 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلا برسد، اگر چه سهم هر يك آنان به اين مقدار نباشد، بنا بر احتياط واجب بايد خمس آن را بدهند.
اگر كسي حيواني را بخرد و در شكم آن مالي پيدا كند، چنانچه احتمال دهد كه مالِ فروشنده است، بايد به او خبر دهد و اگر معلوم شود مال او نيست بنا بر احتياط واجب بايد به ترتيب صاحبان قبلي آن را خبر كند و چنانچه معلوم شود كه مال هيچ يك آنان نيست، اگر چه قيمت آن 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلا نباشد، بنا بر احتياط واجب بايد خمس آن را بدهد.
اگر مال حلال با مال حرام به طوري مخلوط شود كه انسان نتواند آنها را از يكديگر تشخيص دهد و صاحب مال حرام و مقدار آن هيچ كدام معلوم نباشد، بايد خمس تمام مال را بدهد و بعد از دادن خمس، بقيه مال حلال مي شود.
اگر مال حلال با حرام مخلوط شود و انسان مقدار حرام را بداند، ولي صاحب آن را نشناسد، بايد آن مقدار را به نيت صاحبش صدقه بدهد و احتياط واجب آن است كه از حاكم شرع هم اذن بگيرد.
اگر مال حلال با حرام مخلوط شود و انسان مقدار حرام را نداند ولي صاحبش را بشناسد، بايد يكديگر را راضي نمايند و چنانچه صاحب مال راضي نشود، در صورتي كه انسان بداند چيز معيني مال اوست و شك كند كه بيشتر از آن هم مال او هست يا نه، بايد چيزي را كه يقين دارد مال اوست به او بدهد و احتياط مستحب آن است مقدار بيشتري را كه احتمال مي دهد مال اوست به او بدهد.
اگر خمس مال حلال مخلوط به حرام را بدهد و بعد بفهمد كه مقدار حرام بيشتر از خمس بوده، بنا بر احتياط واجب بايد مقداري را كه مي داند از خمس بيشتر بوده، از طرف صاحب آن صدقه بدهد.
اگر خمس مال حلال مخلوط به حرام را بدهد، يا مالي كه صاحبش را نمي شناسد به نيت او صدقه بدهد، بعد از آن كه صاحبش پيدا شد، بنا بر احتياط واجب بايد به مقدار مالش به او بدهد.
اگر مال حلالي با حرام مخلوط شود و مقدار حرام معلوم باشد و انسان بداند كه صاحب آن از چند نفر معين بيرون نيست ولي نتواند بفهمد كيست، بايد آن مال را به طور مساوي بين آن چند نفر قسمت كند.
اگر به واسطه ي غوّاصي يعني فرو رفتن در دريا لؤلؤ و مرجان يا جواهر ديگري بيرون آورند، روييدني باشد يا معدني، چنانچه بعد از كم كردن مخارجي كه براي بيرون آوردن آن كرده اند، قيمت آن به 18 نخود طلا برسد، بايد خمس آن را بدهند، چه در يك دفعه آن را از دريا بيرون آورده باشند يا در چند دفعه، آنچه بيرون آمده از يك جنس باشد يا از چند جنس، يك نفر آن را بيرون آورده باشد يا چند نفر.
اگر بدون فرو رفتن در دريا به وسيله اسبابي جواهر بيرون آورد و بعد از كم كردن مخارجي كه براي آن كرده قيمت آن به 18 نخود طلا برسد، بنا بر احتياط خمس آن واجب است، ولي اگر از روي آب دريا يا از كنار دريا جواهر بگيرد، در صورتي بايد خمس آن را بدهد كه آنچه را به دست آورده به تنهايي يا با منفعت هاي ديگر كسب او از مخارج سالش زيادتر باشد.
خمس ماهي و حيوانات ديگري كه انسان بدون فرو رفتن در دريا مي گيرد، در صورتي واجب است كه به تنهايي يا با منفعت هاي ديگر كسب او از مخارج سالش زيادتر باشد.
اگر انسان بدون قصد اين كه چيزي از دريا بيرون آورد در دريا فرو رود و اتفاقاً جواهري به دستش آيد، بنا بر احتياط واجب بايد خمس آن را بدهد.
اگر انسان در دريا فرو رود و حيواني را بيرون آورد و در شكم آن، جواهري پيدا كند كه قيمتش هيجده نخود طلا يا بيشتر باشد، چنانچه آن حيوان مانند صدف باشد كه نوعاً در شكمش جواهر است، بايد خمس آن را بدهد و اگر اتفاقاً جواهر بلعيده باشد، در صورتي خمس آن واجب است كه به تنهايي يا با منفعت هاي ديگر كسب او از مخارج سالش زيادتر باشد.
اگر در رودخانه هاي بزرگ مانند دجله و فرات فرو رود و جواهري بيرون آورد، چنانچه در آن رودخانه جواهر عمل مي آيد، بايد خمس آن را بدهد.
اگر در آب فرو رود و مقداري عنبر بيرون آورد كه قيمت آن 18 نخود طلا يا بيشتر باشد، بايد خمس آن را بدهد و چنانچه از روي آب يا از كنار دريا به دست آورد، اگر قيمت آن به مقدار 18 نخود طلا هم نرسد، بنا بر احتياط خمس آن واجب است.
كسي كه كسبش غوّاصي يا بيرون آوردن معدن است، اگر خمس آنها را بدهد و چيزي از مخارج سالش زياد بيايد، لازم نيست دوباره خمس آن را بدهد.
اگر بچه اي معدني را بيرون آورد، يا مال حلال مخلوط به حرام داشته باشد، يا گنجي پيدا كند، يا به واسطه ي فرو رفتن در دريا جواهري بيرون آورد، ولي او بايد خمس آنها را بدهد.
اگر مسلمانان به امر امام عَلَيْهِ السَّلَام با كفار جنگ كنند و چيزهايي در جنگ به دست آورند، به آنها غنيمت گفته مي شود و مخارجي را كه براي غنيمت [خرج] كرده اند مانند مخارج نگهداري و حمل و نقل آن و نيز مقداري را كه امام عَلَيْهِ السَّلَام صلاح مي داند به مصرفي برساند و چيزهايي كه مخصوص به امام است، بايد از غنيمت كنار بگذارند و خمس بقية آن را بدهند.
اگر كافر ذمّي زميني را از مسلمان بخرد، بايد خمس آن را از همان زمين يا از مال ديگرش بدهد و نيز اگر خانه و دكان و مانند اينها را از مسلمان بخرد، بايد خمس زمين آن را بدهد و در دادن اين خمس قصد قربت لازم نيست، بلكه حاكم شرع هم كه خمس را از او مي گيرد لازم نيست قصد قربت نمايد.
اگر كافر ذمّي زميني را كه از مسلمان خريده به مسلمان ديگري هم بفروشد، بايد خمس آن را بدهد و نيز اگر بميرد و مسلماني آن زمين را از او ارث ببرد، بايد خمس آن را از همان زمين، يا از مال ديگرش بدهند.
اگر كافر ذمّي موقع خريد زمين شرط كند كه خمس ندهد، يا شرط كند كه فروشنده خمس آن را بدهد، شرط او صحيح نيست و بايد خمس آن را بدهد، ولي اگر شرط كند كه فروشنده مقدار خمس را از طرف او به صاحبان خمس بدهد اشكال ندارد.
اگر مسلمان زميني را به غير خريد و فروش، ملك كافر كند و عوض آن را بگيرد مثلاً به او صلح نمايد كافر ذمّي بايد خمس آن را بدهد.
اگر كافر ذمّي صغير باشد و ولي او زميني را برايش بخرد، بايد خمس آن را بدهد.
خمس را بايد دو قسمت كنند:
يك قسمت آن سهم سادات است و بايد به سيد فقير، يا سيد يتيم، يا به سيدي كه در سفر درمانده شده بدهند و نصف ديگر آن سهم امام عَلَيْهِ السَّلَام است كه در اين زمان بايد به مجتهد جامع الشرايط بدهند، يا به مصرفي كه او اجازه مي دهد برسانند؛ ولي اگر انسان بخواهد سهم امام را به مجتهدي كه از او تقليد نمي كند بدهد، در صورتي به او اذن داده مي شود كه بداند آن مجتهد و مجتهدي كه از او تقليد مي كند، سهم امام را به يك طور مصرف مي كنند.
سيد يتيمي كه به او خمس مي دهند، بايد فقير باشد، ولي به سيدي كه در سفر درمانده شده، اگر در وطنش فقير هم نباشد، مي شود خمس داد.
به سيدي كه در سفر درمانده شده، اگر سفر او سفر معصيت باشد، بنا بر احتياط واجب نبايد خمس بدهند.
به سيدي كه عادل نيست مي شود خمس داد، ولي به سيدي كه دوازده امامي نيست نبايد خمس بدهند.
به سيدي كه معصيت كار است، اگر خمس دادن كمك به معصيت او باشد، نمي شود خمس داد و به سيدي هم كه آشكارا معصيت مي كند، اگر چه دادن خمس كمك به معصيت او نباشد، بنا بر احتياط واجب نبايد خمس بدهند.
اگر كسي بگويد سيدم نمي شود به او خمس داد، مگر آن كه دو نفر عادل سيد بودن او را تصديق كنند، يا در بين مردم به طوري معروف باشد كه انسان يقين كند سيد است.
به كسي كه در شهر خودش مشهور باشد سيد است، اگر چه انسان به سيد بودن او يقين نداشته باشد، مي شود خمس داد.
كسي كه زنش سيده است، بنا بر احتياط واجب نبايد به او خمس بدهد كه به مصرف مخارج خودش برساند، ولي اگر مخارج ديگران بر آن زن واجب باشد و نتواند مخارج آنان را بدهد، جايز است انسان خمس به آن زن بدهد كه به مصرف آنان برساند.
اگر مخارج سيدي كه زن انسان نيست بر انسان واجب باشد، بنا بر احتياط واجب نمي تواند از خمس خوراك و پوشاك او را بدهد، ولي اگر مقداري خمس ملك او كند كه به مصرف مخارج خودش برساند، مانعي ندارد.
به سيد فقيري كه مخارجش بر ديگري واجب است و او نمي تواند مخارج آن سيد را بدهد، مي شود خمس داد.
احتياط واجب آن است كه بيشتر از مخارج يك سال به يك سيد فقير خمس ندهند.
اگر در شهر انسان سيد مستحقي نباشد و احتمال هم ندهد كه پيدا شود، يا نگهداري خمس تا پيدا شدن مستحق ممكن نباشد، بايد خمس را به شهر ديگري ببرد و به مستحق برساند و مي تواند مخارج بردن آن را از خمس بردارد و اگر خمس از بين برود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي كرده بايد عوض آن را بدهد و اگر كوتاهي نكرده، چيزي بر او واجب نيست.
هر گاه در شهر خودش مستحقي نباشد ولي احتمال دهد كه پيدا شود، اگر چه نگهداري خمس تا پيدا شدن مستحق ممكن باشد، مي تواند خمس را به شهر ديگر ببرد و چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكند و تلف شود نبايد چيزي بدهد، ولي نمي تواند مخارج بردن آن را از خمس بردارد.
اگر در شهر خودش مستحق پيدا شود، باز هم مي تواند خمس را به شهر ديگر ببرد و به مستحق برساند، ولي مخارج بردن آن را بايد از خودش بدهد و در صورتي كه خمس از بين برود، اگر چه در نگهداري آن كوتاهي نكرده باشد ضامن است.
اگر با اذن حاكم شرع خمس را به شهر ديگر ببرد و از بين برود لازم نيست دوباره خمس بدهد و همچنين است اگر به كسي بدهد كه از طرف حاكم شرع وكيل بوده كه خمس را بگيرد و از آن شهر به شهر ديگر ببرد.
اگر خمس را از خود مال ندهد و از جنس ديگر بدهد، بايد به قيمت واقعي آن جنس حساب كند و چنانچه گران تر از قيمت حساب كند، اگر چه مستحق به آن قيمت راضي شده باشد، بايد مقداري را كه زياد حساب كرده بدهد.
كسي كه از مستحق طلبكار است و مي خواهد طلب خود را بابت خمس حساب كند، بنا بر احتياط واجب بايد خمس را به او بدهد و بعد مستحق بابت بدهي خود به او برگرداند.
مستحق نمي تواند خمس را بگيرد و به مالك ببخشد، ولي كسي كه مقدار زيادي خمس بدهكار است و فقير شده و مي خواهد مديون اهل خمس نباشد، اگر مستحق راضي شود كه خمس را از او بگيرد و به او ببخشد، اشكال ندارد.
زكات نُه چيز واجب است:
اوّل:
گندم.
دوم:
جو.
سوم:
خرما.
چهارم:
كشمش.
پنجم:
طلا.
ششم:
نقره.
هفتم:
شتر.
هشتم:
گاو.
نهم:
گوسفند و اگر كسي مالك يكي از اين نُه چيز باشد با شرايطي كه بعداً گفته مي شود بايد مقداري كه معين شده، به يكي از مصرف هايي كه دستور داده اند برساند.
سُلْت كه دانه ايست به نرمي گندم و خاصيت جو دارد و عَلَس كه مثل گندم است و خوراك مردمان صنعا مي باشد، زكاتشان بنا بر احتياط واجب بايد داده شود.
شرايط واجب شدن زكات
زكات در صورتي واجب مي شود كه مال به مقدار نصاب كه بعداً گفته مي شود برسد و مالك آن بالغ و عاقل و آزاد باشد و بتواند در آن مال تصرف كند.
اگر انسان يازده ماه مالك گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره باشد، اوّل ماه دوازدهم بايد زكات آن را بدهد، ولي اوّل سال بعد را بايد بعد از تمام شدن ماه دوازدهم حساب كند.
اگر مالك گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره در بين سال بالغ شود، احتياط واجب آن است كه زكات را بدهد، مثلاً اگر بچه اي در اوّل محرم مالك چهل گوسفند شود و بعد از گذشتن دو ماه بالغ گردد، يازده ماه كه از اوّل محرم بگذرد، اگر شرائط ديگر را هم دارا باشد، احتياطاً بايد زكات آن را بدهد.
زكات گندم و جو وقتي واجب مي شود كه به آنها گندم و جو گفته شود و زكات كشمش بنا بر احتياط وقتي واجب مي شود كه غوره است و موقعي هم كه رنگ خرما زرد يا سرخ شد بنا بر احتياط زكات آن واجب مي شود؛ ولي وقت دادن زكات در گندم و جو موقع خرمن و جدا كردن كاه آنها و در خرما و كشمش موقعيست كه خشك شده باشند.
اگر موقع واجب شدن زكات گندم و جو و كشمش و خرما كه در مسأله پيش گفته شد صاحب آنها بالغ باشد، بايد زكات آنها را بدهد.
اگر صاحب گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره در تمام سال ديوانه باشد، زكات بر او واجب نيست و اگر در مقداري از سال ديوانه باشد و در آخر سال عاقل گردد، بنا بر احتياط زكات بر او واجب است.
اگر صاحب گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره در مقداري از سال مست يا بيهوش شود، زكات از او ساقط نمي شود و همچنين است اگر موقع واجب شدن زكات گندم و جو و خرما و كشمش، مست يا بيهوش باشد.
مالي را كه از انسان غصب كرده اند و نمي تواند در آن تصرف كند، زكات ندارد، ولي اگر زراعتي را از او غصب كنند و موقعي كه زكات واجب مي شود در دست غصب كننده باشد، هر وقت به صاحبش برگشت احتياط واجب آن است كه زكات آن را بدهد.
اگر طلا و نقره يا چيز ديگري را كه زكات آن واجب است قرض كند و يك سال نزد او بماند، بايد زكات آن را بدهد و بر كسي كه قرض داده چيزي واجب نيست.
زكات گندم و جو و خرما و كشمش وقتي واجب مي شود كه به مقدار نصاب برسند و نصاب آنها 288 مَن تبريز 45 مثقال كم است كه 207 / 847 كيلو گرم مي شود.
اگر پيش از دادن زكات از انگور و خرما و جو و گندمي كه زكات آنها واجب شده، خود و عيالاتش بخورند، يا مثلاً به فقير بدهد، بايد زكات مقداري را كه مصرف كرده بدهد.
اگر بعد از آن كه زكات گندم و جو و خرما و انگور واجب شد مالك آن بميرد، بايد مقدار زكات را از مال او بدهند، ولي اگر پيش از واجب شدن زكات بميرد، هر يك از ورثه كه سهم او به اندازه ي نصاب است بايد زكات سهم خود را بدهد.
كسي كه از طرف حاكم شرع مأمور جمع آوري زكات است، موقع خرمن كه گندم و جو را از كاه جدا مي كنند و بعد از خشك شدن خرما و انگور مي تواند زكات را مطالبه كند و اگر مالك ندهد و چيزي كه زكات آن واجب شده از بين برود بايد عوض آن را بدهد.
اگر بعد از مالك شدن درخت خرما و انگور يا زراعت گندم و جو زكات آنها واجب شود مثلاً خرما در ملك او زرد يا سرخ شود بايد زكات آن را بدهد.
اگر بعد از آن كه زكات گندم و جو و خرما و انگور واجب شد، زراعت و درخت را بفروشد، بايد زكات آنها را بدهد.
اگر انسان گندم يا جو يا خرما يا انگور را بخرد و بداند كه فروشنده زكات آن را داده، يا شك كند كه داده يا نه، چيزي بر او واجب نيست و اگر بداند كه زكات آن را نداده، چنانچه حاكم شرع معامله مقداري را كه بايد از بابت زكات داده شود، اجازه ندهد معامله آن مقدار باطل است و حاكم شرع مي تواند مقدار زكات را از خريدار بگيرد و اگر معامله ي مقدار زكات را اجازه دهد معامله صحيح است و خريدار بايد قيمت آن مقدار را به حاكم شرع بدهد و در صورتي كه قيمت آن مقدار را به فروشنده داده باشد، مي تواند از او پس بگيرد.
اگر وزن گندم و جو و خرما و كشمش موقعي كه تر است به 288 مَن، 45 مثقال كم برسد و بعد از خشك شدن كمتر از اين مقدار شود، زكات آن واجب نيست.
اگر گندم و جو و خرما را پيش از خشك شدن مصرف كند، چنانچه خشك شدن آنها به اندازه ي نصاب باشد، بايد زكات آنها را بدهد.
خرمايي كه تازه ي آن را مي خورند و اگر بماند خيلي كم مي شود، يا بعد از خشك شدن، خرما به آن نمي گويند، چنانچه مقداري باشد كه وزن خشك آن به 288 مَن، 45 مثقال كم برسد، زكات آن واجب است.
گندم و جو و خرما و كشمشي كه زكات آنها را داده، اگر چند سال هم نزد او بماند زكات ندارد.
اگر گندم و جو و خرما و انگور از آب باران يا نهر مشروب شود، يا مثل زراعت هاي مصر از رطوبت زمين استفاده كند، زكات آن ده يك است و اگر با دلو و مانند آن آبياري شود، زكات آن بيست يك است و اگر مقداري از باران، يا نهر، يا رطوبت زمين استفاده كند و به همان مقدار از آبياري با دلو و مانند آن استفاده نمايد، زكات نصف آن ده يك و زكات نصف ديگر آن، بيست يك مي باشد، يعني از چهل قسمت سه قسمت آن را بايد بابت زكات بدهند.
اگر گندم و جو و خرما و انگور، هم از آب باران مشروب شود و هم از آب دلو و مانند آن استفاده كند، چنانچه طوري باشد كه بگويند آبياري با دلو و مانند آن غلبه داشته، زكات آن بيست يك است و اگر بگويند آبياري با آب نهر و باران غلبه داشته، زكات آن ده يك است، بلكه اگر نگويند آب باران و نهر غلبه داشته ولي آبياري با آب باران و نهر بيشتر از آب دلو و مانند آن باشد، بنا بر احتياط واجب زكات آن ده يك مي باشد.
اگر شك كند كه آبياري با آب باران و آب دلو به يك اندازه بوده يا آب باران غلبه داشته، مي تواند از نصف آن ده يك و از نصف ديگر آن بيست يك بدهد و نيز اگر شك كند كه هر دو به يك اندازه بوده، يا آبياري با دلو غلبه داشته، مي تواند زكات تمام آن را بيست يك بدهد.
اگر گندم و جو و خرما و انگور با آب باران و نهر مشروب شود و به آب دلو و مانند آن محتاج نباشد، ولي با آب دلو هم آبياري شود و آب دلو به زياد شدن محصول كمك نكند، زكات آن ده يك است و اگر با دلو و مانند آن آبياري شود و به آب نهر و باران محتاج نباشد ولي با آب نهر و باران هم مشروب شود و آنها به زياد شدن محصول كمك نكنند، زكات آن بيست يك است.
اگر زراعتي را با دلو و مانند آن آبياري كنند و در زميني كه پهلوي آن است زراعتي كنند كه از رطوبت آن زمين استفاده نمايد و محتاج به آبياري نشود، زكات زراعتي كه با دلو آبياري شده بيست يك و زكات زراعتي كه پهلوي آن است ده يك مي باشد.
مخارجي را كه براي گندم و جو و خرما و انگور كرده است، حتّي مقداري از قيمت اسباب و لباس را كه به وسيله ي زراعت كم شده مي تواند از حاصل كسر كند و چنانچه باقيمانده ي آن به 288 مَن، 45 مثقال كم برسد، بايد زكات آن را بدهد.
تخمي را كه به مصرف زراعت رسانده اگر از خودش باشد، به مقدار وزن آن مي تواند از حاصل كسر كند و اگر خريده باشد مي تواند قيمتي را كه براي خريد آن داده جزء مخارج حساب نمايد.
اگر زمين و اسباب زراعت يا يكي از اين دو ملك خود او باشد، نبايد كرايه ي آنها را جزء مخارج حساب كند و نيز براي كارهايي كه خودش كرده، يا ديگري بي اجرت انجام داده، چيزي از حاصل كسر نمي شود.
اگر درخت انگور يا خرما را بخرد، قيمت آن جزء مخارج نيست، ولي اگر خرما يا انگور را پيش از چيدن بخرد، پولي را كه براي آن داده، جزء مخارج حساب مي شود.
اگر زميني را بخرد و در آن زمين گندم يا جو بكارد، پولي را كه براي خريد زمين داده جزء مخارج حساب نمي شود، ولي اگر زراعت را بخرد، پولي را كه براي خريد آن داده مي تواند جزء مخارج حساب نمايد و از حاصل كم كند، امّا بايد قيمت كاهي را كه از آن به دست مي آيد از پولي كه براي خريد زراعت داده كسر نمايد؛ مثلاً اگر زراعتي را پانصد تومان بخرد و قيمت كاه آن صد تومان باشد، فقط چهار صد تومان آن را مي تواند جزء مخارج حساب نمايد.
كسي كه بدون گاو و چيزهاي ديگري كه براي زراعت لازم است مي تواند زراعت كند، اگر اينها را بخرد، نبايد پولي را كه براي خريد اينها داده جزء مخارج حساب نمايد.
كسي كه بدون گاو و چيزهاي ديگري كه براي زراعت لازم است نمي تواند زراعت كند، اگر آنها را بخرد و به واسطه ي زراعت به كلي از بين بروند، مي تواند تمام قيمت آنها را جزء مخارج حساب نمايد و اگر مقداري از قيمت آنها كم شود، مي تواند آن مقدار را جزء مخارج حساب كند، ولي اگر بعد از زراعت چيزي از قيمتشان كم نشود، نبايد چيزي از قيمت آنها را جزء مخارج حساب نمايد.
اگر در يك زمين جو و گندم و چيزي مانند برنج و لوبيا كه زكات آن واجب نيست بكارد، چنانچه مقصودش از زراعت كردن چيزي بوده كه زكات ندارد و بعداً چيزي را كه زكات دارد زراعت كرده، نبايد مخارج را حساب كند و اگر مقصودش زراعت كردن چيزي بوده كه زكات دارد و بعداً چيزي را كه زكات ندارد زراعت كرده، مي تواند مخارج را حساب نمايد و از حاصل كم كند و در صورتي كه مقصودش زراعت هر دو بوده، مخارجي را كه كرده بايد به هر دو قسمت نمايد، مثلاً اگر هر دو به يك اندازه بوده مي تواند نصف مخارجي را از جنسي كه زكات دارد، كسر نمايد.
اگر براي شخم زدن يا كار ديگري كه تا چند سال براي زراعت فايده دارد خرجي كند، مي تواند آن را جزء مخارج سال اوّل حساب نمايد.
اگر انسان در چند شهر كه فصل آنها با يكديگر اختلاف دارد و زراعت و ميوه ي آنها در يك وقت به دست نمي آيد، گندم يا جو يا خرما يا انگور داشته باشد و همه ي آنها محصول يك سال حساب شود، چنانچه چيزي كه اوّل مي رسد به اندازه ي نصاب يعني 288 مَن، 45 مثقال كم باشد، بايد زكات آن را موقعي كه مي رسد بدهد و زكات بقيه را هر وقت به دست مي آيد ادا نمايد و اگر آنچه اوّل مي رسد به اندازه ي نصاب نباشد، در صورتي كه يقين دارد با آنچه بعد به دست مي آيد به اندازه ي نصاب مي شود، باز هم واجب است زكات آنچه را كه رسيده، همان وقت و زكات بقيه را موقعي كه مي رسد بدهد و اگر يقين ندارد كه همه ي آنها به اندازه ي نصاب شود، صبر مي كند تا بقية آن برسد، پس اگر روي هم به مقدار نصاب شود، زكات آن واجب است و اگر به مقدار نصاب نشود زكات آن واجب نيست.
اگر درخت خرما يا انگور در يك سال دو مرتبه ميوه دهد، چنانچه روي هم به مقدار نصاب باشد، بنا بر احتياط زكات آن واجب است.
اگر مقداري خرما يا انگور تازه دارد كه خشك آن به اندازه ي نصاب مي شود، چنانچه به قصد زكات از تازه ي آن به قدري به مستحق بدهد كه اگر خشك شود به اندازه ي زكاتي باشد كه بر او واجب است، اشكال ندارد.
اگر زكات خرماي خشك يا كشمش بر او واجب باشد، نمي تواند زكات آن را خرماي تازه يا انگور بدهد و نيز اگر زكات خرماي تازه يا انگور بر او واجب باشد، نمي تواند زكات آن را خرماي خشك يا كشمش بدهد، اما اگر يكي از اينها يا چيز ديگري را به قصد قيمت زكات بدهد مانعي ندارد.
كسي كه بدهكار است و مالي هم دارد كه زكات آن واجب شده، اگر بميرد بايد اوّل تمام زكات را از مالي كه زكات آن واجب شده بدهند، بعد قرض او را ادا نمايند.
كسي كه بدهكار است و گندم يا جو يا خرما يا انگور هم دارد، اگر بميرد و پيش از آن كه زكات اينها واجب شود، ورثه قرض او را از مال ديگر بدهند، هر كدام كه سهمشان به 288 مَن 45 مثقال كم برسد، بايد زكات بدهد و اگر پيش از آن كه زكات اينها واجب شود قرض او را ندهند، چنانچه مال ميت فقط به اندازه ي بدهي او باشد، واجب نيست زكات اينها را بدهند و اگر مال ميت بيشتر از بدهي او باشد، در صورتي كه بدهي او به قدريست كه اگر بخواهند ادا نمايند، بايد مقداري از گندم و جو و خرما و انگور را هم به طلبكار بدهند، آنچه را به طلبه كار مي دهند زكات ندارد و بقيه مال ورثه است و هر كدام آنان كه سهمش به اندازه ي نصاب شود، بايد زكات آن را بدهد.
اگر گندم و جو و خرما و كشمشي كه زكات آنها واجب شده خوب و بد دارد، احتياط واجب آن است كه زكات هر كدام از خوب و بد را از خود آنها بدهد.
طلا دو نصاب دارد:
نصاب اوّل آن بيست مثقال شرعي است، كه هر مثقال آن 18 نخود است، پس وقتي طلا به بيست كه پانزده مثقال معمولي ست برسد، اگر شرايط ديگر را هم كه گفته مثقال شرعي شد داشته باشد، انسان بايد چهل يك آن را كه نُه نخود مي شود از بابت زكات بدهد و اگر به اين مقدار نرسد زكات آن واجب نيست.
و نصاب دوم آن چهار مثقال شرعي است، كه سه مثقال معمولي مي شود، يعني اگر سه مثقال به پانزده مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام 18 مثقال را از قرار چهل يك بدهد و اگر كمتر از سه مثقال اضافه شود فقط بايد زكات 15 مثقال آن را بدهد و زيادي آن زكات ندارد و همچنين است هر چه بالا رود، يعني اگر سه مثقال اضافه شود بايد زكات تمام آنها را بدهد و اگر كمتر اضافه شود مقداري كه اضافه شده زكات ندارد.
نقره دو نصاب دارد:
نصاب اوّل آن 105 مثقال معمولي است، كه اگر نقره به 105 مثقال برسد و شرايط ديگر را هم كه گفته شد داشته باشد، انسان بايد چهل يك آن را كه 2 مثقال و 15 نخود است از بابت زكات بدهد و اگر به اين مقدار نرسد زكات آن واجب نيست.
و نصاب دوم آن 21 مثقال است، يعني اگر 21 مثقال به 105 مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام 126 مثقال را به طوري كه گفته شد بدهد و اگر كمتر از 21 مثقال اضافه شود، فقط بايد زكات 105 مثقال آن را بدهد و زيادي آن زكات ندارد و همچنين است هر چه بالا
رود، يعني اگر 21 مثقال ديگر اضافه شود بايد زكات تمام آنها را بدهد و اگر كمتر اضافه شود مقداري كه اضافه شده و كمتر از 21 مثقال است زكات ندارد؛ بنا بر اين اگر انسان چهل يك هر چه طلا و نقره دارد بدهد، زكاتي را كه بر او واجب بوده داده و گاهي هم بيشتر از مقدار واجب داده است، مثلاً كسي كه 110 مثقال نقره دارد، اگر چهل يك آن را بدهد، زكات 105 مثقال آن را كه واجب بوده داده و مقداري هم براي 5 مثقال آن داده كه واجب نبوده است.
كسي كه طلا يا نقره ي او به اندازه ي نصاب است، اگر چه زكات آن را داده باشد، تا وقتي از نصاب اوّل كم نشده همه ساله بايد زكات آن را بدهد.
زكات طلا و نقره در صورتي واجب مي شود كه آن را سكّه زده باشند و معامله با آن رواج باشد و اگر سكّه ي آن از بين هم رفته باشد، بايد زكات آن را بدهند.
طلا و نقره ي سكّه داري كه زن ها براي زينت به كار مي برند، در صورتي كه معامله با آن رواج باشد، زكات آن واجب است، بلكه اگر معامله ي با آن رواج نباشد، ولي پول طلا و نقره به آن بگويند، بنا بر احتياط زكات آن واجب مي باشد.
كسي كه طلا و نقره دارد، اگر هيچ كدام آنها به اندازه ي نصاب اوّل نباشد، مثلاً 104 مثقال نقره و 14 مثقال طلا داشته باشد، زكات بر او واجب نيست.
چنانكه سابقاً گفته شد، زكات طلا و نقره در صورتي واجب مي شود كه انسان يازده ماه مالك مقدار نصاب باشد و اگر در بين يازده ماه، طلا و نقره او از نصاب اوّل كمتر شود، زكات بر او واجب نيست.
اگر در بين يازده ماه طلا و نقره اي را كه دارد با طلا يا نقره يا چيز ديگر عوض نمايد يا آنها را آب كند، زكات بر او واجب نيست، ولي اگر براي فرار از دادن زكات اين كارها را بكند، احتياط مستحب آن است كه زكات را بدهد.
اگر در ماه دوازدهم پول طلا و نقره را آب كند، بايد زكات آنها را بدهد و چنانچه به واسطه ي آب كردن وزن يا قيمت آنها كم شود، بايد زكاتي را كه پيش از آب كردن بر او واجب بوده بدهد.
اگر طلا و نقره اي كه دارد خوب و بد داشته باشد، مي تواند زكات هر كدام از خوب و بد را از خود آن بدهد، ولي بهتر است زكات همه ي آنها را از طلا و نقره ي خوب بدهد.
طلا و نقره اي كه بيشتر از اندازه ي معمولي فلز ديگر دارد، اگر خالص آن به اندازه ي نصاب كه مقدار آن گفته شد برسد، انسان بايد زكات آن را بدهد و چنانچه شك دارد كه خالص آن به اندازه ي نصاب هست يا نه، بنا بر احتياط واجب بايد به وسيله ي آب كردن، يا از راه ديگر، خالص آن را معلوم كند.
اگر طلا و نقره اي كه دارد به مقدار معمول فلز ديگر با آن مخلوط باشد، نمي تواند زكات آن را از طلا و نقره اي بدهد كه بيشتر از معمول فلز ديگر دارد، ولي اگر به قدري بدهد كه يقين كند طلا و نقره ي خالصي كه در آن هست به اندازه ي زكاتي مي باشد كه بر او واجب است، اشكال ندارد.
زكات شتر و گاو و گوسفند غير از شرطهايي كه گفته شد دو شرط ديگر دارد:
اوّل:
آن كه حيوان در تمام سال بيكار باشد، ولي اگر در تمام سال يكي دو روز هم كار كرده باشد، بنا بر احتياط زكات آن واجب است.
دوم:
آن كه در تمام سال از علف بيابان بچرد، پس اگر تمام سال يا مقداري از آن را از علف چيده شده، يا از زراعتي كه ملك مالك، يا ملك كسي ديگر است بچرد، زكات ندارد، ولي اگر در تمام سال يك روز يا دو روز از علف مالك بخورد، بنا بر احتياط زكات آن واجب مي باشد.
اگر انسان براي شتر و گاو و گوسفند خود چراگاهي را كه كسي نكاشته بخرد، يا اجاره كند، يا براي چراندن در آن باج بدهد، بايد زكات را بدهد.
شتر دوازده نصاب دارد:
اوّل:
پنج شتر و زكات آن يك گوسفند است و تا شماره ي شتر به اين مقدار نرسد، زكات ندارد.
دوم:
ده شتر و زكات آن دو گوسفند است.
سوم:
پانزده شتر و زكات آن سه گوسفند است.
چهارم:
بيست شتر و زكات آن چهار گوسفند است.
پنجم:
بيست و پنج شتر و زكات آن پنج گوسفند است.
ششم:
بيست و شش شتر و زكات آن يك شتر است كه داخل سال دوم شده باشد.
هفتم:
سي و شش شتر و زكات آن يك شتر است كه داخل سال سوم شده باشد.
هشتم:
چهل و شش شتر و زكات آن يك شتر است كه داخل سال چهارم شده باشد.
نهم:
شصت و يك شتر و زكات آن يك شتر است كه داخل سال پنجم شده باشد.
دهم:
هفتاد و شش شتر و زكات آن دو شتر است كه داخل سال سوم شده باشد.
يازدهم:
نود و يك شتر و زكات آن دو شتر است كه داخل سال چهارم شده باشد.
دوازدهم:
صد و بيست و يك شتر و بالاتر از آن است كه بايد يا چهل تا چهل تا حساب كند و براي هر چهل تا، يك شتري بدهد كه داخل سال سوم شده باشد، يا پنجاه تا پنجاه تا حساب كند و براي هر پنجاه تا، يك شتري بدهد كه داخل سال چهارم شده باشد و يا با چهل و پنجاه حساب كند، ولي در هر صورت بايد طوري حساب كند كه چيزي باقي نماند، يا اگر چيزي باقي مي ماند، از نُه تا بيشتر نباشد، مثلاً
اگر 140 شتر دارد، بايد براي صد تا، دو شتري كه داخل سال چهارم شده و براي چهل تا يك شتري كه داخل سال سوم شده باشد بدهد.
زكات ما بين دو نصاب واجب نيست، پس اگر شماره ي شترهايي كه دارد از نصاب اوّل كه پنج است بگذرد، تا به نصاب دوم كه ده تاست نرسيده، فقط بايد زكات پنج تاي آن را بدهد و هم چنين است در نصاب هاي بعد.
گاو دو نصاب دارد:
نصاب اوّل آن سي تاست كه وقتي شماره ي گاو به سي رسيد، اگر شرايطي را كه گفته شد داشته باشد انسان بايد يك گوساله اي كه داخل سال دوم شده از بابت زكات بدهد.
و نصاب دوم آن، چهل است و زكات آن يك گوساله ي مادّه ايست كه داخل سال سوم شده باشد و زكات ما بين سي و چهل واجب نيست، مثلاً كسي كه سي و نه گاو دارد، فقط بايد زكات سي تاي آنها را بدهد و نيز اگر از چهل گاو زيادتر داشته باشد تا به شصت نرسيده، فقط بايد زكات چهل تاي آن را بدهد و بعد از آن كه به شصت رسيد، چون دو برابر نصاب اوّل را دارد، بايد دو گوساله اي كه داخل سال دوم شده بدهد و همچنين هر چه بالا رود، بايد يا سي تا سي تا حساب كند، يا چهل تا چهل تا، يا با سي و چهل حساب نمايد و زكات آن را به دستوري كه گفته شده بدهد، ولي بايد طوري حساب كند كه چيزي باقي نماند، يا اگر چيزي باقي مي ماند از نُه تا بيشتر نباشد، مثلاً اگر هفتاد گاو دارد، بايد به حساب سي و چهل حساب كند و براي سي تاي آن زكات سي تا و براي چهل تاي آن زكات چهل تا را بدهد، چون اگر به
حساب سي تا حساب كند، ده تا زكات نداده باقي مي ماند.
گوسفند پنج نصاب دارد:
اوّل:
چهل [تا است] و زكات آن يك گوسفند است و تا گوسفند به چهل نرسد زكات ندارد.
دوم:
صد و بيست و يك [است] و زكات آن دو گوسفند است.
سوم:
دويست و يك [است] و زكات آن سه گوسفند است.
چهارم:
سيصد و يك [است] و زكات آن چهار گوسفند است.
پنجم:
چهار صد و بالاتر از آن است كه بايد آنها را صد تا صد تا حساب كند و براي هر صد تاي آنها يك گوسفند بدهد و لازم نيست زكات را از خود گوسفندها بدهد، بلكه اگر گوسفند ديگري بدهد، يا مطابق قيمت گوسفند پول يا جنس ديگر بدهد، كافي است.
زكات ما بين دو نصاب واجب نيست، پس اگر شماره ي گوسفندهاي كسي از نصاب اوّل كه چهل است بيشتر باشد، تا به نصاب دوم كه صد و بيست و يك است نرسيده، فقط بايد زكات چهل تاي آن را بدهد و زيادي آن زكات ندارد و همچنين است در نصاب هاي بعد.
زكات شتر و گاو و گوسفندي كه به مقدار نصاب برسد واجب است، چه همه ي آنها نر باشند يا ماده، يا بعضي نر باشند و بعضي ماده.
در زكات، گاو و گاوميش يك جنس حساب مي شود و شتر عربي و غير عربي يك جنس است و همچنين بز و ميش و شيشك در زكات با هم فرق ندارند.
اگر گوسفند براي زكات بدهد، بنا بر احتياط واجب بايد اقلاً داخل سال دوم شده باشد و اگر بُز بدهد، احتياطاً بايد داخل سال سوم شده باشد.
گوسفندي را كه بابت زكات مي دهد، اگر قيمتش مختصري از گوسفندهاي ديگر او كمتر باشد اشكال ندارد، ولي بهتر است گوسفندي را كه قيمت آن از تمام گوسفندهايش بيشتر است بدهد و همچنين است در گاو و شتر.
اگر چند نفر با هم شريك باشند هر كدام آنان كه سهمش به نصاب اوّل رسيده، بايد زكات بدهد و بر كسي كه سهم او كمتر از نصاب اوّل است، زكات واجب نيست.
اگر يك نفر در چند جا گاو يا شتر يا گوسفند داشته باشد و روي هم به اندازه ي نصاب باشند، بايد زكات آنها را بدهد.
اگر گاو و گوسفند و شتري كه دارد مريض و معيوب هم باشند، بايد زكات آنها را بدهد.
اگر گاو و گوسفند و شتري كه دارد همه مريض يا معيوب يا پير باشند، مي تواند زكات را از خود آنها بدهد، ولي اگر همه سالم و بي عيب و جوان باشند، نمي تواند زكات آنها را مريض، يا معيوب يا پير بدهد، بلكه اگر بعضي از آنها سالم و بعضي مريض و دسته اي معيوب و دسته ديگري بي عيب و مقداري پير و مقداري جوان باشند، احتياط واجب آن است كه براي زكات آنها سالم و بي عيب و جوان بدهد.
اگر پيش از تمام شدن ماه يازدهم، گاو و گوسفند و شتري را كه دارد با چيز ديگر عوض كند، يا نصابي را كه دارد با مقدار نصاب از همان جنس عوض نمايد، مثلاً چهل گوسفند بدهد و چهل گوسفند ديگر بگيرد، زكات بر او واجب نيست.
كسي كه بايد زكات گاو و گوسفند و شتر را بدهد، اگر زكات آنها را از مال ديگرش بدهد، تا وقتي شماره ي آنها از نصاب كم نشده، همه ساله بايد زكات را بدهد و اگر از خود آنها بدهد و از نصاب اوّل كمتر شوند، زكات بر او واجب نيست، مثلاً كسي كه چهل گوسفند دارد، اگر از مال ديگرش زكات آنها را بدهد، تا وقتي كه گوسفندهاي او از چهل كم نشده، همه ي ساله بايد يك گوسفند بدهد و اگر از خود آنها بدهد تا وقتي به چهل نرسيده، زكات بر او واجب نيست.
انسان مي تواند زكات را در هشت مورد مصرف كند:
اوّل:
فقير و آن كسيست كه مخارج سال خود و عيالاتش را ندارد و كسي كه صنعت يا ملك يا سرمايه اي دارد كه مي تواند مخارج سال خود را بگذراند، فقير نيست.
دوم:
مسكين و آن كسيست كه از فقير سخت تر مي گذراند.
سوم:
كسي كه از طرف امام عَلَيْهِ السَّلَام يا نائب امام مأمور است كه زكات را جمع و نگهداري نمايد و به حساب آن رسيدگي كند و آن را به امام يا نائب امام يا فقرا برساند.
چهارم:
كافرهايي كه اگر زكات به آنان بدهند به دين اسلام مايل مي شوند، يا در جنگ به مسلمانان كمك مي كنند.
پنجم:
خريداري بنده ها و آزاد كردن آنان.
ششم:
بدهكاري كه نمي تواند قرض خود را بدهد.
هفتم:
سبيل الله، يعني كاري كه منفعت عمومي ديني دارد، مثل ساختن مسجد و مدرسه اي كه علوم دينيه در آن خوانده مي شود.
هشتم:
ابن السبيل، يعني مسافري كه در سفر درمانده شده و احكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد.
احتياط واجب آن است كه فقير و مسكين بيشتر از مخارج سال خود و عيالاتش را از زكات نگيرد و اگر مقداري پول يا جنس دارد، فقط به اندازه ي كسري مخارج يك سالش زكات بگيرد.
كسي كه مخارج سالش را داشته، اگر مقداري از آن را مصرف كند و بعد شك كند كه آنچه باقيمانده، به اندازه ي مخارج سال او هست يا نه، نمي تواند زكات بگيرد.
صنعت گر يا مالك يا تاجري كه درآمد او از مخارج سالش كمتر است، مي تواند براي كسري مخارجش زكات بگيرد و لازم نيست ابزار كار يا ملك يا سرمايه ي خود را به مصرف مخارج برساند.
فقيري كه خرج سال خود و عيالاتش را ندارد، اگر خانه اي دارد كه ملك اوست و در آن نشسته، يا مال سواري دارد، چنانچه بدون اينها نتواند زندگي كند، اگر چه براي حفظ آبرويش باشد، مي تواند زكات بگيرد و همچنين است اثاث خانه و ظرف و لباس تابستاني و زمستاني و چيزهايي كه به آنها احتياج دارد و فقيري كه اينها را ندارد، اگر به اينها احتياج داشته باشد، مي تواند از زكات خريداري نمايد.
فقيري كه ياد گرفتن صنعت براي او مشكل نيست، بنا بر احتياط واجب بايد ياد بگيرد و با گرفتن زكات زندگي نكند، ولي تا وقتي مشغول ياد گرفتن است، مي تواند زكات بگيرد.
به كسي كه قبلاً فقير بوده و مي گويد:
فقيرم، اگر چه انسان از گفته او اطمينان پيدا نكند، مي شود زكات داد.
كسي كه مي گويد:
فقيرم و قبلاً فقير نبوده، يا معلوم نيست فقير بوده يا نه، چنانچه از گفته او اطمينان پيدا نشود، احتياط واجب آن است كه به او زكات ندهند.
كسي كه بايد زكات بدهد، اگر از فقيري طلبكار باشد، مي تواند طلبي را كه از او دارد بابت زكات حساب كند.
اگر فقير بميرد و مال او به اندازه ي قرضش نباشد، انسان مي تواند طلبي را كه از او دارد بابت زكات حساب كند، ولي اگر مال او به اندازه ي قرضش باشد و ورثه قرض او را ندهند، يا به جهت ديگر انسان نتواند طلب خود را بگيرد، بنا بر احتياط واجب نبايد طلبي را كه از او دارد، بابت زكات حساب كند.
چيزي را كه انسان بابت زكات به فقير مي دهد، لازم نيست به او بگويد كه زكات است، بلكه اگر فقير خجالت بكشد، مستحّب است به اسم پيش كش بدهد ولي بايد قصد زكات نمايد.
اگر به خيال اين كه كسي فقير است به او زكات بدهد، بعد بفهمد فقير نبوده، يا از روي ندانستن مسأله به كسي كه مي داند فقير نيست زكات بدهد، چنانچه چيزي را كه به او داده باقي باشد، بايد از او پس بگيرد و به مستحق بدهد و اگر از بين رفته باشد، پس اگر كسي كه آن چيز را گرفته مي دانسته زكات است، انسان بايد عوض آن را از او بگيرد و به مستحق بدهد و اگر نمي دانسته زكات است، نمي تواند چيزي از او بگيرد و بايد از مال خودش زكات را به مستحق بدهد.
كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد، اگر چه مخارج سال خود را داشته باشد، مي تواند براي دادن قرض خود زكات بگيرد، ولي بايد مالي را كه قرض كرده در معصيت خرج نكرده باشد، يا اگر در معصيت خرج كرده از آن معصيت توبه كرده باشد.
اگر به كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد زكات بدهد، بعد بفهمد قرض را در معصيت مصرف كرده، چنانچه آن بدهكار فقير باشد، مي تواند آنچه را به او داده بابت زكات حساب كند، ولي احتياط واجب آن است كه اگر از آن معصيت توبه نكرده، چيزي را كه به او داده بابت زكات حساب نكند.
كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد، اگر چه فقير نباشد، انسان مي تواند طلبي را كه از او دارد، بابت زكات حساب كند.
مسافري كه خرجي او تمام شده، يا مركبش از كار افتاده، چنانچه سفر او سفر معصيت نباشد و نتواند با قرض كردن يا فروختن چيزي خود را به مقصد برساند، اگر چه در وطن خود فقير نباشد، مي تواند زكات بگيرد.
ولي اگر بتواند در جاي ديگر با قرض كردن يا فروختن چيزي، مخارج سفر خود را فراهم كند، فقط به مقداري كه به آن جا برسد، مي تواند زكات بگيرد.
مسافري كه در سفر درمانده شده و زكات گرفته، بعد از آن كه به وطنش رسيد، اگر چيزي از زكات زياد آمده باشد، بايد آن را به حاكم شرع بدهد و بگويد آن چيز زكات است.
شرايط كساني كه مستحق زكاتند
كسي كه زكات مي گيرد بايد شيعه دوازده امامي باشد و اگر انسان كسي را شيعه بداند و به او زكات بدهد، بعد معلوم شود شيعه نبوده، بايد دوباره زكات بدهد.
اگر طفل يا ديوانه اي از شيعه فقير باشد، انسان مي تواند به ولي او زكات بدهد، به قصد اين كه آنچه را مي دهد مِلك طفل يا ديوانه باشد.
اگر به ولي طفل و ديوانه دسترسي ندارد، مي تواند خودش يا به وسيله ي يك نفر امين زكات را به مصرف طفل يا ديوانه برساند و بايد موقعي كه زكات به مصرف آنان مي رسد نيت زكات كنند.
به فقيري كه گدايي مي كند، مي شود زكات داد، ولي به كسي كه زكات را در معصيت مصرف مي كند، نمي شود زكات داد.
به كسي كه معصيت كبيره را آشكارا به جا مي آورد، احتياط واجب آن است كه زكات ندهند.
به كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد، اگر چه مخارج او بر انسان واجب باشد، مي شود زكات داد.
انسان نمي تواند مخارج كساني را كه مثل اولاد خرجشان بر او واجب است از زكات بدهد، ولي اگر مخارج آنان را ندهد، ديگران مي توانند به آنان زكات بدهند.
اگر انسان زكات به پسرش بدهد كه خرج زن و نوكر و كلفت خود نمايد، اشكال ندارد.
اگر پسر به كتاب هاي علمي ديني احتياج داشته باشد، پدر مي تواند براي خريدن آنها به او زكات بدهد.
پدر مي تواند به پسرش زكات بدهد كه براي خود زن بگيرد؛ پسر هم مي تواند براي آن كه پدرش زن بگيرد، زكات خود را به او بدهد.
به زني كه شوهرش مخارج او را مي دهد، يا خرجي نمي دهد ولي ممكن است او را به دادن خرجي مجبور كنند، نمي شود زكات داد.
زني كه صيغه شده اگر فقير باشد، شوهرش و ديگران مي توانند به او زكات بدهند، ولي اگر شوهرش در ضمن عقد شرط كند كه مخارج او را بدهد، يا به جهت ديگري دادن مخارجش بر او واجب باشد، در صورتي كه بتواند مخارج آن زن را بدهد، نمي شود به آن زن زكات داد.
زن مي تواند به شوهر فقير خود زكات بدهد، اگر چه شوهر زكات را صرف مخارج خود آن زن نمايد.
سيد نمي تواند از غير سيد زكات بگيرد، ولي اگر خمس و ساير وجوهات، كفايت مخارج او را نكند و از گرفتن زكات ناچار باشد، مي تواند از غير سيد زكات بگيرد.
به كسي كه معلوم نيست سيد است يا نه، مي شود زكات داد.
نيت زكات
انسان بايد زكات را به قصد قربت يعني براي انجام فرمان خداوند عالم بدهد و در نيت معين كند كه آنچه را مي دهد زكات مال است، يا زكات فطره، ولي اگر مثلاً زكات گندم و جو بر او واجب باشد، لازم نيست معين كند چيزي را كه مي دهد زكات گندم است يا زكات جو.
كسي كه زكات چند مال بر او واجب شده، اگر مقداري زكات بدهد و نيت هيچ كدام آنها را نكند، چنانچه چيزي را كه داده، هم جنس يكي از آنها باشد، زكات همان جنس حساب مي شود و اگر هم جنس هيچ كدام آنها نباشد، به همه ي آنها قسمت مي شود؛ پس كسي كه زكات چهل گوسفند و زكات پانزده مثقال طلا بر او واجب است، اگر مثلاً يك گوسفند از بابت زكات بدهد و نيت هيچ كدام آنها را نكند، زكات گوسفند حساب مي شود، ولي اگر مقداري نقره بدهد به زكاتي كه براي گوسفند و طلا بدهكار است تقسيم مي شود.
اگر كسي را وكيل كند كه زكات مال او را بدهد، موقعي كه زكات را به آن وكيل مي دهد، بنا بر احتياط واجب بايد نيت كند كه آنچه را وكيل او بعداً به فقير مي دهد زكات باشد، وكيل هم وقتي كه زكات را به فقير مي دهد، بايد از طرف مالك نيت زكات كند.
اگر مالك يا وكيل او بدون قصد قربت زكات را به فقير بدهد و پيش از آن كه آن مال از بين برود، خود مالك نيت زكات كند، زكات حساب مي شود.
مسائل متفرقه زكات
موقعي كه گندم و جو را از كاه جدا مي كند و موقع خشك شدن خرما و انگور، انسان بايد زكات را به فقير بدهد، يا از مال خود جدا كند و زكات طلا و نقره و گاو و گوسفند و شتر را بعد از تمام شدن ماه يازدهم بايد به فقير بدهد، يا از مال خود جدا نمايد؛ ولي اگر منتظر فقير معيني باشد، يا بخواهد به فقيري بدهد كه از جهتي برتري دارد، مي تواند زكات را جدا نكند.
بعد از جدا كردن زكات لازم نيست فوراً آن را به مستحق بدهد، ولي اگر به كسي كه مي شود زكات داد دسترسي دارد، احتياط مستحب آن است كه دادن زكات را تأخير نيندازد.
كسي كه مي تواند زكات را به مستحق برساند، اگر ندهد و به واسطه ي كوتاهي او از بين برود، بايد عوض آن را بدهد.
كسي كه مي تواند زكات را به مستحق برساند، اگر زكات را ندهد و بدون آن كه در نگهداري آن كوتاهي كند از بين برود، چنانچه دادن زكات را به قدري تأخير انداخته كه نمي گويند فوراً داده است، بايد عوض آن را بدهد و اگر به اين مقدار تأخير نينداخته، مثلاً دو سه ساعت تأخير انداخته و در همان دو سه ساعت تلف شده، در صورتي كه مستحق حاضر نبوده، چيزي بر او واجب نيست و اگر مستحق حاضر بوده، بنا بر احتياط واجب بايد عوض آن را بدهد.
اگر زكات را از مال خود كنار بگذارد، مي تواند در بقية آن تصّرف كند و اگر از مال ديگرش كنار بگذارد، مي تواند در تمام مال تصرف نمايد.
انسان نمي تواند زكاتي را كه كنار گذاشته براي خود بردارد و چيز ديگري به جاي آن بگذارد.
اگر از زكاتي كه كنار گذاشته منفعتي ببرد مثلاً گوسفندي كه براي زكات گذاشته برّه بياورد مال فقير است.
اگر موقعي كه زكات را كنار مي گذارد مستحقّي حاضر باشد، بهتر است زكات را به او بدهد، مگر كسي را در نظر داشته باشد كه دادن زكات به او از جهتي بهتر باشد.
اگر بدون اجازه ي حاكم شرع با مالي كه براي زكات كنار گذاشته تجارت كند و ضرر نمايد، نبايد چيزي از زكات كم كند، ولي اگر منفعت كند، بنا بر احتياط واجب بايد آن را به مستحق بدهد.
اگر پيش از آن كه زكات بر او واجب شود، چيزي بابت زكات به فقير بدهد، زكات حساب نمي شود و بعد از آن كه زكات بر او واجب شد، اگر چيزي را كه به فقير داده از بين نرفته باشد و آن فقير هم به فقر خود باقي باشد، مي تواند چيزي را كه به او داده بابت زكات حساب كند.
فقيري كه مي داند زكات بر انسان واجب نشده، اگر چيزي بابت زكات بگيرد و پيش او تلف شود ضامن است، پس موقعي كه زكات بر انسان واجب مي شود، اگر آن فقير به فقر خود باقي باشد، مي تواند عوض چيزي را كه به او داده بابت زكات حساب كند.
فقيري كه نمي داند زكات بر انسان واجب شده، اگر چيزي بابت زكات بگيرد و پيش او تلف شود، ضامن نيست و انسان نمي تواند عوض آن را بابت زكات حساب كند.
مستحّب است زكات گاو و گوسفند و شتر را به فقيرهاي آبرومند بدهد و در دادن زكات خويشان خود را بر ديگران و اهل علم و كمال را بر غير آنان و كساني كه اهل سؤال نيستند بر اهل سؤال مقدم بدارد. ولي اگر دادن زكات به فقيري از جهت ديگري بهتر باشد، مستحّب است زكات را به او بدهد.
بهتر است زكات را آشكارا و صدقة مستحبي را مخفي بدهند.
اگر در شهر كسي كه مي خواهد زكات بدهد، مستحقّي نباشد و نتواند زكات را به مصرف ديگري هم كه براي آن معين شده برساند، چنانچه اميد نداشته باشد كه بعداً مستحق پيدا كند، بايد زكات را به شهر ديگر ببرد و به مصرف زكات برساند و مي تواند مخارج بردن به آن شهر را از زكات بردارد و اگر زكات تلف شود ضامن نيست.
اگر در شهر خودش مستحق پيدا شود، مي تواند زكات را به شهر ديگر ببرد، ولي مخارج بردن به آن شهر را بايد از خودش بدهد و اگر زكات تلف شود ضامن است، مگر آن كه با اجازه ي حاكم شرع برده باشد.
اجرت وزن كردن و پيمانه نمودن گندم و جو و كشمش و خرمايي را كه براي زكات مي دهد با خود او است.
كسي كه 2 مثقال و 15 نخود نقره، يا بيشتر از بابت زكات بدهكار است، بنا بر احتياط واجب بايد كمتر از 2 مثقال و 15 نخود نقره به يك فقير ندهد و نيز اگر غير نقره چيز ديگري مثل گندم و جو بدهكار باشد و قيمت آن به 2 مثقال و 15 نخود نقره برسد، بنا بر احتياط واجب بايد به يك فقير كمتر از آن ندهد.
مكروه است انسان از مستحق درخواست كند كه زكاتي را كه از او گرفته به او بفروشد، ولي اگر مستحق بخواهد چيزي را كه گرفته بفروشد، بعد از آن كه به قيمت رساند، كسي كه زكات را به او داده، در خريدن آن بر ديگران مقدم است.
اگر شك كند زكاتي را كه بر او واجب بوده داده يا نه، بايد زكات را بدهد، هر چند شك او براي زكات سال هاي پيش باشد.
فقير نمي تواند زكات را به كمتر از مقدار آن صلح كند، يا چيزي را گران تر از قيمت آن بابت زكات قبول نمايد، يا زكات را از مالك بگيرد و به او ببخشد، ولي كسي كه زكات زيادي بدهكار است و فقير شده و نمي تواند زكات را بدهد، چنانچه بخواهد توبه كند، فقير مي تواند زكات را از او بگيرد و به او ببخشد.
انسان مي تواند از زكات، قرآن يا كتاب ديني يا كتاب دعا بخرد و وقف نمايد، اگر چه بر اولاد خود و بر كساني وقف كند كه خرج آنان بر او واجب است و نيز مي تواند توليت وقف را براي خود يا اولاد خود قرار دهد.
انسان نمي تواند از زكات مِلك بخرد و بر اولاد خود يا بر كساني كه مخارج آنان بر او واجب است، وقف نمايد كه عايدي آن را به مصرف مخارج خود برسانند.
فقير مي تواند براي رفتن به حج و زيارت و مانند اينها زكات بگيرد، ولي اگر به مقدار خرج سالش زكات گرفته باشد، براي زيارت و مانند آن نمي تواند زكات بگيرد.
اگر مالك فقيري را وكيل كند كه زكات مال او را بدهد، چنانچه آن فقير احتمال دهد كه قصد مالك اين بوده كه خود آن فقير از زكات بر ندارد، نمي تواند چيزي از آن را براي خودش بردارد و اگر يقين داشته باشد كه قصد مالك اين نبوده، براي خودش هم مي تواند بردارد.
اگر فقير شتر و گاو و گوسفند و طلا و نقره را بابت زكات بگيرد، چنانچه شرطهايي كه براي واجب شدن زكات گفته شد در آنها جمع شود، بايد زكات آنها را بدهد.
اگر دو نفر در مالي كه زكات آن واجب شده با هم شريك باشند و يكي از آنها زكات قسمت خود را بدهد و بعد مال را تقسيم كنند، چنانچه بداند شريكش زكات سهم خود را نداده، تصرف او در سهم خودش هم اشكال دارد.
كسي كه خمس يا زكات بدهكار است و كفاره و نذر و مانند اينها هم بر او واجب است و قرض هم دارد، چنانچه نتواند همه ي آنها را بدهد، اگر مالي كه خمس يا زكات آن واجب شده، از بين نرفته باشد، بايد خمس و زكات را بدهد و اگر از بين رفته باشد، مي تواند خمس يا زكات را بدهد، يا كفاره و نذر و قرض و مانند اينها را ادا نمايد.
كسي كه خمس يا زكات بدهكار است و نذر و مانند اينها هم بر او واجب است و قرض هم دارد، اگر بميرد و مال او براي همه ي آنها كافي نباشد، چنانچه مالي كه خمس و زكات آن واجب شده، از بين نرفته باشد، بايد خمس يا زكات را بدهند و بقية مال او را، چيزهاي ديگري كه بر او واجب است قسمت كنند و اگر مالي كه خمس و زكات آن واجب شده از بين رفته باشد، بايد مال او را به خمس و زكات و قرض و نذر و مانند اينها قسمت نمايند، مثلاً اگر چهل تومان خمس بر او واجب است و بيست تومان به كسي بدهكار است و همه ي مال او سي تومان است، بايد بيست تومان بابت خمس و ده تومان به دين او بدهند.
كسي كه مشغول تحصيل علم است و اگر تحصيل نكند مي تواند براي معاش خود كسب كند، چنانچه تحصيل آن علم واجب يا مستحب باشد، مي شود به او زكات داد و اگر تحصيل آن علم واجب يا مستحب نباشد، زكات دادن به او اشكال دارد.
كسي كه موقع غروب شب عيد فطر، بالغ و عاقل و هوشيار است و فقير و بنده ي كس ديگر نيست، بايد براي خودش و كساني كه نان خور او هستند، هر نفري يك صاع كه تقريباً سه كيلوست گندم يا جو يا خرما يا كشمش يا برنج يا ذُرّت و مانند اينها به مستحق بدهد و اگر پول يكي از اينها را هم بدهد كافي است.
كسي كه مخارج سال خود و عيالاتش را ندارد و كسبي هم ندارد كه بتواند مخارج سال خود و عيالاتش را بگذارند فقير است و دادن زكات فطره بر او واجب نيست.
انسان بايد فطره ي كساني را كه در غروب شب عيد فطر نان خور او حساب مي شوند بدهد، كوچك باشند يا بزرگ، مسلمان باشند يا كافر، دادن خرج آنان بر او واجب باشد يا نه، در شهر خود او باشند يا در شهر ديگر.
اگر كسي را كه نان خور اوست و در شهر ديگر است، وكيل كند كه از مال او فطره ي خود را بدهد، چنانچه اطمينان داشته باشد كه فطره را مي دهد، لازم نيست خودش فطره او را بدهد.
فطره ي مهماني كه پيش از غروب شب عيد فطر با رضايت صاحب خانه وارد شده، اگر نان خور او حساب مي شود بر او واجب است.
فطره ي مهماني كه پيش از غروب شب عيد فطر بدون رضايت صاحب خانه وارد مي شود و مدّتي نزد او مي ماند، بنا بر احتياط، واجب است و همچنين است فطره ي كسي كه انسان را مجبور كرده اند كه خرجي او را بدهد.
فطره ي مهماني كه بعد از غروب شب عيد فطر وارد مي شود، بر صاحب خانه واجب نيست، اگر چه پيش از غروب او را دعوت كرده باشد و در خانه ي او هم افطار كند.
اگر كسي موقع غروب شب عيد فطر ديوانه يا بيهوش باشد، زكات فطره بر او واجب نيست.
اگر پيش از غروب يا مقارن غروب بچه بالغ شود، يا ديوانه عاقل گردد، يا فقير غني شود، در صورتي كه شرايط واجب شدن فطره را دارا باشد، بايد زكات فطره را بدهد.
كسي كه موقع غروب شب عيد فطر، زكات فطره بر او واجب نيست، اگر تا پيش از ظهر روز عيد شرطهاي واجب شدن فطره در او پيدا شود، مستحب است زكات فطره را بدهد.
كافري كه بعد از غروب شب عيد فطر مسلمان شده، فطره بر او واجب نيست، ولي مسلماني كه شيعه نبوده، اگر بعد از ديدن ماه شيعه شود بايد زكات فطره را بدهد.
كسي كه فقط به اندازه ي يك صاع كه تقريباً سه كيلوست گندم و مانند آن دارد، مستحب است زكات فطره را بدهد و چنانچه عيالاتي داشته باشد و بخواهد فطره ي آنها را هم بدهد، مي تواند به قصد فطره، آن يك صاع را به يكي از عيالاتش بدهد و او هم به همين قصد به ديگري بدهد و همچنين تا به نفر آخر برسد و بهتر است نفر آخر چيزي را كه مي گيرد به كسي بدهد كه از خودشان نباشد و اگر يكي از آنها صغير باشد، ولي او به جاي او مي گيرد و احتياط آن است چيزي را كه براي صغير گرفته به كسي ندهد.
اگر بعد از غروب شب عيد فطر بچه دار شود، يا كسي نان خور او حساب شود، واجب نيست فطره ي او را بدهد، اگر چه مستحب است فطره ي كساني را كه بعد از غروب تا پيش از ظهر روز عيد نان خور او حساب مي شوند بدهد.
اگر انسان نان خور كسي باشد و پيش از غروب يا مقارن غروب، نان خور كس ديگر شود، فطره ي او بر كسي كه نان خور او شده واجب است، مثلاً اگر دختر پيش از غروب به خانه ي شوهر رود، شوهرش بايد فطره او را بدهد.
كسي كه ديگري بايد فطره ي او را بدهد، واجب نيست فطره ي خود را بدهد.
اگر فطره ي انسان بر كسي واجب باشد و او فطره را ندهد، بر خود انسان واجب نمي شود.
اگر كسي كه فطره ي او بر ديگري واجب است خودش فطره را بدهد، از كسي كه فطره بر او واجب شده ساقط نمي شود.
زني كه شوهرش مخارج او را نمي دهد، چنانچه نان خور كس ديگر باشد، فطره اش بر آن كس واجب است و اگر نان خور كس ديگر نيست، در صورتي كه فقير نباشد، بايد فطره خود را بدهد.
كسي كه سيد نيست نمي تواند به سيد فطره بدهد، حتّي اگر سيدي نان خور او باشد، نمي تواند فطره او را به سيد ديگر بدهد.
فطره ي طفلي كه از مادر يا دايه شير مي خورد، بر كسيست كه مخارج مادر يا دايه را مي دهد، ولي اگر مادر يا دايه مخارج خود را از مال طفل بر مي دارد، فطره ي طفل بر كسي واجب نيست.
انسان اگر چه مخارج عيالاتش را از مال حرام بدهد، بايد فطره ي آنان را از مال حلال بدهد.
اگر انسان كسي را اجير نمايد و شرط كند كه مخارج او را بدهد، بايد فطره ي او را هم بدهد، ولي چنانچه شرط كند كه مقدار مخارج او را بدهد و مثلاً پولي براي مخارجش بدهد، واجب نيست فطره ي او را بدهد.
اگر كسي بعد از غروب شب عيد فطر بميرد، بايد فطره ي او و عيالاتش را از مال او بدهند ولي اگر پيش از غروب بميرد، واجب نيست فطره ي او و عيالاتش را از مال او بدهند.
اگر زكات فطره را به يكي از هشت مصرفي كه سابقاً براي زكات مال گفته شد برسانند كافي است، ولي احتياط مستحب آن است كه فقط به فقراي شيعه بدهند.
اگر طفل شيعه اي فقير باشد، انسان مي تواند فطره را به مصرف او برساند، يا به واسطه ي دادن به ولي طفل ملك طفل نمايد.
فقيري كه فطره به او مي دهند لازم نيست عادل باشد، ولي احتياط واجب آن است كه به شراب خوار و كسي كه آشكارا معصيت مي كند فطره ندهند.
به كسي كه فطره را در معصيت مصرف مي كند، نبايد فطره بدهند.
احتياط واجب آن است كه به يك فقير، كمتر از يك صاع كه تقريباً سه كيلوست فطره ندهند، ولي اگر بيشتر بدهند اشكال ندارد.
اگر از جنسي كه قيمتش دو برابر قيمت معمولي آن است مثلاً از گندمي كه قيمت آن دو برابر قيمت گندم معمولي ست نصف صاع (كه معناي آن در مسأله پيش گفته شد) بدهد كافي نيست و اگر آن را به قصد قيمت فطره هم بدهد اشكال دارد.
انسان نمي تواند نصف صاع را از يك جنس مثلاً گندم و نصف ديگر آن را از جنس ديگر مثلاً جو بدهد و اگر آن را به قصد قيمت فطره هم بدهد اشكال دارد.
مستحب است در دادن زكات فطره، خويشان فقير خود را بر ديگران مقدم دارد و بعد همسايگان فقير را، بعد اهل علم فقير را، ولي اگر ديگران از جهتي برتري داشته باشند، مستحب است آنها را مقدم بدارد.
اگر انسان به خيال اين كه كسي فقير است به او فطره بدهد و بعد بفهمد فقير نبوده، چنانچه مالي را كه به او داده از بين نرفته باشد، بايد پس بگيرد و به مستحق بدهد و اگر نتواند بگيرد، بايد از مال خودش فطره را بدهد و اگر از بين رفته باشد، در صورتي كه گيرنده فطره مي دانسته آنچه را گرفته فطره است، بايد عوض آن را بدهد و اگر نمي دانسته، دادن عوض بر او واجب نيست و انسان بايد دوباره فطره را بدهد.
اگر كسي بگويد فقيرم، نمي شود به او فطره داد، مگر آن كه از گفته ي او اطمينان پيدا شود، يا انسان بداند كه قبلاً فقير بوده است.
مسائل متفرقه زكات فطره
انسان بايد زكات فطره را به قصد قربت يعني براي انجام فرمان خداوند عالم بدهد و موقعي كه آن را مي دهد، نيت دادن فطره نمايد.
اگر پيش از ماه رمضان فطره را بدهد صحيح نيست و احتياط واجب آن است كه در ماه رمضان هم فطره را ندهد، ولي اگر پيش از ماه رمضان يا در ماه رمضان به فقير قرض بدهد و بعد از آن كه فطره بر او واجب شد، طلب خود را بابت فطره حساب كند، مانعي ندارد.
گندم يا چيز ديگري را كه براي فطره مي دهد، بايد به جنس ديگر يا خاك مخلوط نباشد و چنانچه مخلوط باشد، اگر خالص آن به يك صاع كه تقريباً سه كيلوست برسد، يا آنچه مخلوط شده به قدري كم باشد كه قابل اعتنا نباشد، اشكال ندارد.
اگر فطره را از چيز معيوب بدهد كافي نيست.
كسي كه فطره ي چند نفر را مي دهد، لازم نيست همه را از يك جنس بدهد و اگر مثلاً فطره ي بعضي را گندم و فطره ي بعض ديگر را جو بدهد كافي است.
كسي كه نماز عيد فطر مي خواند، بنا بر احتياط واجب بايد فطره را پيش از نماز عيد بدهد، ولي اگر نماز عيد نمي خواند، مي تواند دادن فطره را تا ظهر تأخير بيندازد.
اگر به نيت فطره مقداري از مال خود را كنار بگذارد و تا ظهر روز عيد به مستحق ندهد، احتياط واجب آن است كه هر وقت آن را مي دهد، نيت فطره نمايد.
اگر موقعي كه دادن زكات فطره واجب است، فطره را ندهد و كنار هم نگذارد، بعداً بايد بدون اين كه نيت ادا و قضا كند، فطره را بدهد.
اگر فطره را كنار بگذارد، نمي تواند آن را براي خودش بردارد و مال ديگري را براي فطره بگذارد.
اگر انسان مالي داشته باشد كه قيمتش از فطره بيشتر است، چنانچه فطره را ندهد و نيت كند كه مقداري از آن مال براي فطره باشد، اشكال دارد.
اگر مالي را كه براي فطره كنار گذاشته از بين برود، چنانچه دسترسي به فقير داشته و دادن فطره را تأخير انداخته، بايد عوض آن را بدهد و اگر دسترسي به فقير نداشته ضامن نيست.
اگر در محل خودش مستحق پيدا شود، احتياط واجب آن است كه فطره را به جاي ديگر نبرد و اگر به جاي ديگر ببرد و تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.
مصرف زكات فطره
اگر زكات فطره را به يكي از هشت مصرفي كه سابقاً براي زكات مال گفته شد برسانند كافي است، ولي احتياط مستحب آن است كه فقط به فقراي شيعه بدهند.
اگر طفل شيعه اي فقير باشد، انسان مي تواند فطره را به مصرف او برساند، يا به واسطه ي دادن به ولي طفل ملك طفل نمايد.
فقيري كه فطره به او مي دهند لازم نيست عادل باشد، ولي احتياط واجب آن است كه به شراب خوار و كسي كه آشكارا معصيت مي كند فطره ندهند.
به كسي كه فطره را در معصيت مصرف مي كند، نبايد فطره بدهند.
احتياط واجب آن است كه به يك فقير، كمتر از يك صاع كه تقريباً سه كيلوست فطره ندهند، ولي اگر بيشتر بدهند اشكال ندارد.
اگر از جنسي كه قيمتش دو برابر قيمت معمولي آن است مثلاً از گندمي كه قيمت آن دو برابر قيمت گندم معمولي ست نصف صاع (كه معناي آن در مسأله پيش گفته شد) بدهد كافي نيست و اگر آن را به قصد قيمت فطره هم بدهد اشكال دارد.
انسان نمي تواند نصف صاع را از يك جنس مثلاً گندم و نصف ديگر آن را از جنس ديگر مثلاً جو بدهد و اگر آن را به قصد قيمت فطره هم بدهد اشكال دارد.
مستحب است در دادن زكات فطره، خويشان فقير خود را بر ديگران مقدم دارد و بعد همسايگان فقير را، بعد اهل علم فقير را، ولي اگر ديگران از جهتي برتري داشته باشند، مستحب است آنها را مقدم بدارد.
اگر انسان به خيال اين كه كسي فقير است به او فطره بدهد و بعد بفهمد فقير نبوده، چنانچه مالي را كه به او داده از بين نرفته باشد، بايد پس بگيرد و به مستحق بدهد و اگر نتواند بگيرد، بايد از مال خودش فطره را بدهد و اگر از بين رفته باشد، در صورتي كه گيرنده فطره مي دانسته آنچه را گرفته فطره است، بايد عوض آن را بدهد و اگر نمي دانسته، دادن عوض بر او واجب نيست و انسان بايد دوباره فطره را بدهد.
اگر كسي بگويد فقيرم، نمي شود به او فطره داد، مگر آن كه از گفته ي او اطمينان پيدا شود، يا انسان بداند كه قبلاً فقير بوده است.
مسائل متفرقه زكات فطره
انسان بايد زكات فطره را به قصد قربت يعني براي انجام فرمان خداوند عالم بدهد و موقعي كه آن را مي دهد، نيت دادن فطره نمايد.
اگر پيش از ماه رمضان فطره را بدهد صحيح نيست و احتياط واجب آن است كه در ماه رمضان هم فطره را ندهد، ولي اگر پيش از ماه رمضان يا در ماه رمضان به فقير قرض بدهد و بعد از آن كه فطره بر او واجب شد، طلب خود را بابت فطره حساب كند، مانعي ندارد.
گندم يا چيز ديگري را كه براي فطره مي دهد، بايد به جنس ديگر يا خاك مخلوط نباشد و چنانچه مخلوط باشد، اگر خالص آن به يك صاع كه تقريباً سه كيلوست برسد، يا آنچه مخلوط شده به قدري كم باشد كه قابل اعتنا نباشد، اشكال ندارد.
اگر فطره را از چيز معيوب بدهد كافي نيست.
كسي كه فطره ي چند نفر را مي دهد، لازم نيست همه را از يك جنس بدهد و اگر مثلاً فطره ي بعضي را گندم و فطره ي بعض ديگر را جو بدهد كافي است.
كسي كه نماز عيد فطر مي خواند، بنا بر احتياط واجب بايد فطره را پيش از نماز عيد بدهد، ولي اگر نماز عيد نمي خواند، مي تواند دادن فطره را تا ظهر تأخير بيندازد.
اگر به نيت فطره مقداري از مال خود را كنار بگذارد و تا ظهر روز عيد به مستحق ندهد، احتياط واجب آن است كه هر وقت آن را مي دهد، نيت فطره نمايد.
اگر موقعي كه دادن زكات فطره واجب است، فطره را ندهد و كنار هم نگذارد، بعداً بايد بدون اين كه نيت ادا و قضا كند، فطره را بدهد.
اگر فطره را كنار بگذارد، نمي تواند آن را براي خودش بردارد و مال ديگري را براي فطره بگذارد.
اگر انسان مالي داشته باشد كه قيمتش از فطره بيشتر است، چنانچه فطره را ندهد و نيت كند كه مقداري از آن مال براي فطره باشد، اشكال دارد.
اگر مالي را كه براي فطره كنار گذاشته از بين برود، چنانچه دسترسي به فقير داشته و دادن فطره را تأخير انداخته، بايد عوض آن را بدهد و اگر دسترسي به فقير نداشته ضامن نيست.
اگر در محل خودش مستحق پيدا شود، احتياط واجب آن است كه فطره را به جاي ديگر نبرد و اگر به جاي ديگر ببرد و تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.
حج زيارت كردن خانه ي خدا و انجام اعماليست كه دستور داده اند در آن جا به جا آورده شود و در تمام عمر بر كسي كه اين شرايط را دارا باشد، يك مرتبه واجب مي شود:
اوّل:
آن كه بالغ باشد.
دوم:
آن كه عاقل و آزاد باشد.
سوم:
به واسطه ي رفتن به حج مجبور نشود كار حرامي را انجام دهد، يا عمل واجبي را كه از حج مهم تر است ترك نمايد، پس اگر مجبور باشد از راه غصبي برود و راه ديگري هم نباشد، نبايد حج برود.
چهارم:
آن كه مستطيع باشد و مستطيع بودن به چند چيز است:
اوّل:
آن كه توشه ي راه و مركب سواري يا مالي كه بتواند آنها را تهيه كند داشته باشد.
دوم:
سلامت مزاج و توانايي آن را داشته باشد كه بتواند مكه رود و حج را به جا آورد.
سوم:
در راه مانعي از رفتن نباشد و اگر راه بسته باشد، يا انسان بترسد كه در راه جان يا عِرض او از بين برود، يا مال او را ببرند، حج بر او واجب نيست، ولي اگر از راه ديگري بتواند برود، اگر چه دورتر باشد بايد از آن راه برود.
چهارم:
به قدر به جا آوردن اعمال حج وقت داشته باشد.
پنجم:
مخارج كساني را كه خرجي آنان بر او واجب است، مثل زن و بچّه و مخارج كساني را كه مردم خرجي دادن به آنها را لازم مي دانند، داشته باشد.
ششم:
بعد از برگشتن كسب، يا زراعت، يا عايدي ملك، يا راه ديگري براي معاش خود داشته باشد كه مجبور نشود به زحمت زندگي كند.
كسي كه بدون خانه ي ملكي رفع احتياجش نمي شود، وقتي حج بر او واجب است كه پول خانه را هم داشته باشد.
زني كه مي تواند مكه برود، اگر بعد از برگشتن از خودش مال نداشته باشد و شوهرش هم مثلاً فقير باشد و خرجي او را ندهد و ناچار شود كه به سختي زندگي كند، حج بر او واجب نيست.
اگر كسي توشه ي راه و مركب سواري نداشته باشد و ديگري به او بگويد حج برو من خرج تو و عيالات تو را در موقعي كه در سفر حج هستي مي دهم، در صورتي كه اطمينان داشته باشد كه خرج او را مي دهد حج بر او واجب مي شود.
اگر خرجي رفتن و برگشتن و خرجي عيالات كسي را در مدّتي كه مكه مي رود و بر مي گردد به او ببخشند و با او شرط كنند كه حج كند و او قبول نمايد، حج بر او واجب مي شود، اگر چه قرض داشته باشد و در موقع برگشتن هم مالي كه بتواند با آن زندگي كند نداشته باشد.
اگر مخارج رفتن و برگشتن و مخارج عيالات كسي را در مدّتي كه مكه مي رود و بر مي گردد به او بدهند و بگويند:
حج برو، ولي ملك او نكنند، در صورتي كه اطمينان داشته باشد كه از او پس نمي گيرند، حج بر او واجب مي شود.
اگر مقداري مال كه براي حج كافيست به كسي بدهند و با او شرط كنند كه در راه مكه خدمت كسي كه مال را داده بنمايد، حج بر او واجب نمي شود.
اگر مقداري مال به كسي بدهند و حج بر او واجب شود، چنانچه حج نمايد هر چند بعداً مالي از خود پيدا كند، ديگر حج بر او واجب نيست.
اگر براي تجارت مثلاً تا جدّه برود و مالي به دست آورد كه اگر بخواهد از آن جا به مكه رود مستطيع باشد، بايد حج كند و در صورتي كه حج نمايد، اگر چه بعداً مالي پيدا كند كه بتواند از وطن خود به مكه رود، ديگر حج بر او واجب نيست.
اگر انسان اجير شود كه از طرف كس ديگر حج كند، چنانچه خودش نتواند برود و بخواهد ديگري را از طرف خودش بفرستد، بايد از كسي كه او را اجير كرده اجازه بگيرد.
اگر كسي مستطيع شود و مكه نرود و فقير شود، بايد اگر چه به زحمت باشد بعداً حج كند و اگر به هيچ قسم نتواند حج برود، چنانچه كسي او را براي حج اجير كند، بايد به مكه رود و حج كسي را كه براي او اجير شده به جا آورد و تا سال بعد در مكه بماند و براي خود حج نمايد، ولي اگر ممكن باشد كه اجير شود و اجرت را نقد بگيرد و كسي كه او را اجير كرده راضي شود كه حج او در سال بعد به جا آورده شود، بايد سال اوّل براي خود و سال بعد براي كسي كه اجير شده، حج نمايد.
اگر در سال اولي كه مستطيع شده، به مكه رود و در وقت معيني كه دستور داده اند به عرفات و مشعر الحرام نرسد، چنانچه در سال هاي بعد مستطيع نباشد، حج بر او واجب نيست؛ ولي اگر از سال هاي پيش مستطيع بوده و نرفته، اگر چه به زحمت باشد بايد حج كند.
اگر در سال اولي كه مستطيع شده حج نكند و بعد به واسطه ي پيري يا مرض و ناتواني نتواند حج نمايد و نا اميد باشد از اين كه بعداً خودش حج كند، بايد ديگري را از طرف خود بفرستد، بلكه اگر در سال اوّلي كه به قدر رفتن حج مال پيدا كرده، به واسطه ي پيري يا مرض يا ناتواني نتواند حج كند، احتياط مستحب آن است كسي را از طرف خود بفرستد كه حج نمايد.
كسي كه از طرف ديگري براي حج اجير شده، بايد طواف نساء را از طرف او [منسوب عنه] به جا آورد و اگر به جا نياورد زن بر آن اجير [نايب] حرام مي شود.
اگر طواف نساء را درست به جا نياورد يا فراموش كند، چنانچه بعد از چند روز يادش بيايد و از بين راه برگردد و به جا آورد، صحيح است.
پنج چيز در خريد و فروش مستحب است:
اوّل:
ياد گرفتن احكام آن، حضرت صادق عَلَيْهِ السَّلَام فرمودند:
كسي كه مي خواهد خريد و فروش كند، بايد احكام آن را ياد بگيرد و اگر پيش از ياد گرفتن احكام آن خريد و فروش كند، به واسطه ي معامله هاي باطل و شبهه ناك به هلاكت مي افتد.
دوم:
آن كه در قيمت جنس بين مشتري هاي مسلمان فرق نگذارد.
سوم:
آن كه در قيمت جنس سخت گيري نكند.
چهارم:
چيزي كه مي فروشد زيادتر بدهد و آنچه مي خرد كمتر بگيرد.
پنجم:
كسي كه با او معامله كرده، اگر پشيمان شود و از او تقاضا كند كه معامله را به هم بزند، براي به هم زدن معامله حاضر شود.
اگر انسان نداند معامله اي كه كرده صحيح است يا باطل، نمي تواند در مالي كه گرفته تصرف نمايد.
كسي كه مال ندارد و مخارجي بر او واجب است مثل خرج زن و بچه بايد كسب كند (4) و براي كارهاي مستحب، مانند وسعت دادن به عيالات و دستگيري از فقرا كسب كردن مستحب است.
عمدة معاملات مكروه از اين قرار است:
اوّل:
ملك فروشي.
دوم:
قصابي.
سوم:
كفن فروشي.
چهارم:
معامله ي با مردمان پست.
پنجم:
معامله ي بين اذان صبح و اوّل آفتاب.
ششم:
آن كه كار خود را خريد و فروش گندم و جو و مانند اينها قرار دهد.
هفتم:
آن كه براي خريدن جنسي كه ديگري مي خواهد بخرد، داخل معامله او شود.
معاملات حرام شش است:
اوّل:
خريد و فروش عين نجس، مثل بول و غائط.
دوم:
خريد و فروش مال غصبي.
سوم:
خريد و فروش چيزهايي كه مال نيست، مثل حيوانات درنده.
چهارم:
معامله ي چيزي كه منافع معمولي آن فقط كار حرام باشد، مانند اسباب قمار.
پنجم:
معامله اي كه در آن ربا باشد.
ششم:
فروش جنسي كه با چيز ديگر مخلوط است، در صورتي كه آن چيز معلوم نباشد و فروشنده هم به خريدار نگويد، مثل فروختن رو غني كه آن را با پيه مخلوط كرده است و اين عمل را غش مي گويند، پيغمبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم فرمود:
از ما نيست كسي كه در معامله با مسلمانان غش كند، يا به آنان ضرر بزند، يا تقلّب و حيله نمايد و هر كه با برادر مسلمان خود غش كند، خداوند بركت روزي او را مي برد و راه معاش او را مي بندد و او را به خودش واگذار مي كند.
فروختن چيز پاكي كه نجس شده و آب كشيدن آن ممكن است اشكال ندارد و اگر مشتري آن چيز را براي كاري بخواهد كه شرط آن پاك بودن است مثلاً لباس است كه مي خواهد با آن نماز بخواند بنا بر احتياط واجب بايد فروشنده نجس بودن آن را به او بگويد.
اگر چيز پاكي مانند روغن و نفت كه آب كشيدن آن ممكن نيست نجس شود، چنانچه آن را براي كاري بخواهند كه شرطش پاك بودن است مثلاً روغن نجس را براي خوردن بخواهند فروش آن حرام است و اگر براي كاري بخواهند كه شرط آن پاك بودن نيست مثلاً بخواهند نفت نجس را بسوزانند فروش آن اشكال ندارد.
خريد و فروش دواهاي نجس حرام است، ولي اگر پول را براي ظرف آن، يا براي زحمت دوا فروش بدهند، اشكال ندارد.
خريد و فروش روغن و دواهاي روان و عطرهايي كه از ممالك غير اسلامي مي آورند، اگر نجس بودن آنها معلوم نباشد اشكال ندارد، ولي رو غني را كه از حيوان بعد از جان دادن آن مي گيرند، چنانچه در شهر كفّار از دست كافر بگيرند و از حيواني باشد كه اگر رگ آن را ببرند خون از آن جستن مي كند، نجس است و معامله ي آن باطل مي باشد.
اگر روباه را به غير دستوري كه در شرع معين شده كشته باشند، يا خودش مرده باشد، خريد و فروش پوست آن حرام و معامله آن باطل است.
خريد و فروش گوشت و پيه و چرمي كه از ممالك غير اسلامي مي آورند، يا از دست كافر گرفته مي شود باطل است، ولي اگر انسان بداند كه آنها از حيواني است كه به دستور شرع كشته شده، خريد و فروش آنها اشكال ندارد.
خريد و فروش گوشت و پيه و چرمي كه از دست مسلمان گرفته شود اشكال ندارد، ولي اگر انسان بداند كه آن مسلمان آن را از دست كافر گرفته و تحقيق نكرده كه از حيواني است كه به دستور شرع كشته شده يا نه، خريدن آن حرام و معامله ي آن باطل است.
خريد و فروش مسكرات، حرام و معامله ي آنها باطل است.
فروختن مال غصبي باطل است و فروشنده بايد پولي را كه از خريدار گرفته به او برگرداند.
اگر خريدار قصدش اين باشد كه پول جنس را ندهد، معامله اشكال دارد.
اگر خريدار بخواهد پول جنس را بعداً از حرام بدهد، معامله صحيح است، ولي بايد مقداري را كه بدهكار است از مال حلال بدهد.
خريد و فروش آلات لهو مثل تار و ساز حتّي سازهاي كوچك حرام است.
اگر چيزي را كه مي شود استفاده حلال از آن ببرند، به قصد اين بفروشد كه آن را در حرام مصرف كنند مثلاً انگور را به اين قصد بفروشد كه از آن شراب تهيه نمايند معامله آن حرام و باطل است.
خريد و فروش مجسّمه حرام است، ولي خريد و فروش صابوني كه روي آن مجسمه دارد، اگر مقصود معامله ي صابون باشد، اشكال ندارد.
خريدن چيزي كه از قمار، يا دزدي، يا از معامله ي باطل تهيه شده حرام است و اگر كسي آن را بخرد بايد به صاحب اصليش برگرداند.
اگر رو غني را كه با پيه مخلوط است بفروشد، چنانچه آن را معين كند، مثلاً بگويد:
اين يك مَن روغن را مي فروشم، معامله به مقدار پيهي كه در آن است، باطل مي باشد و پولي كه فروشنده براي پيه آن گرفته، مال مشتري و پيه مال فروشنده است و مشتري مي تواند معامله ي روغن خالصي را هم كه در آن است به هم بزند، ولي اگر آن را معين نكند بلكه يك مَن روغن بفروشد، بعد رو غني كه پيه دارد بدهد، مشتري مي تواند آن روغن را پس بدهد و روغن خالص مطالبه نمايد.
اگر مقداري از جنسي را كه با وزن يا پيمانه مي فروشند، به زيادتر از همان جنس بفروشد مثلاً يك مَن گندم را به يك مَن و نيم گندم بفروشد ربا و حرام است و گناه يك درهم ربا بزرگتر از آن است كه انسان هفتاد مرتبه با محرم خود زنا كند، بلكه اگر يكي از دو جنس، سالم و ديگري معيوب، يا جنس يكي خوب و جنس ديگري بد باشد، يا با يكديگر تفاوت قيمت داشته باشند، چنانچه بيشتر از مقداري كه مي دهد بگيرد، باز هم ربا و حرام است، پس اگر مس درست را بدهد و بيشتر از آن مس شكسته بگيرد، يا برنج صدري را بدهد و بيشتر از آن برنج گرده بگيرد، يا طلاي ساخته را بدهد و بيشتر از آن طلاي نساخته بگيرد، ربا و حرام مي باشد.
اگر چيزي را كه اضافه مي گيرد غير از جنسي باشد كه مي فروشد، مثلاً يك مَن گندم به يك مَن گندم و يك قَران پول بفروشد، باز هم ربا و حرام است، بلكه اگر چيزي زيادتر نگيرد ولي شرط كند كه خريدار عملي براي او انجام دهد، ربا و حرام مي باشد.
اگر كسي كه مقدار كمتر را مي دهد چيزي علاوه كند، مثلاً يك مَن گندم و يك دستمال را به يك مَن و نيم گندم بفروشد، اشكال ندارد و همچنين است اگر از هر دو طرف چيزي زياد كنند، مثلاً يك مَن گندم و يك دستمال را به يك مَن و نيم گندم و يك دستمال بفروشد.
اگر چيزي را كه مثل پارچه با متر و ذرع مي فروشند، يا چيزي را كه مثل گردو و تخم مرغ با شماره معامله مي كنند، بفروشد و زيادتر بگيرد مثلاً ده تا تخم مرغ بدهد و يازده تا بگيرد اشكال ندارد.
جنسي را كه در بعضي از شهرها با وزن، يا پيمانه مي فروشند و در بعضي از شهرها با شماره معامله مي كنند، احتياط واجب آن است كه آن جنس را به زيادتر از آن نفروشد.
اگر چيزي را كه مي فروشد و عوضي را كه مي گيرد از يك جنس نباشد، زيادي گرفتن اشكال ندارد، پس اگر يك مَن برنج بفروشد و دو مَن گندم بگيرد، معامله صحيح است.
اگر جنسي را كه مي فروشد و عوضي را كه مي گيرد، از يك چيز عمل آمده باشد، بايد در معامله زيادي نگيرد، پس اگر يك مَن روغن بفروشد و در عوض آن يك مَن و نيم پنير بگيرد، ربا و حرام است و احتياط واجب آن است كه اگر ميوه ي رسيده را با ميوه ي نارس معامله كند، زيادي نگيرد.
جو و گندم در ربا يك جنس حساب مي شود، پس اگر يك مَن گندم بدهد و يك مَن و پنج سير جو بگيرد، ربا و حرام است و نيز اگر مثلاً ده مَن جو بخرد كه سر خرمن ده مَن گندم بدهد، چون جو را نقد گرفته و بعد از مدّتي گندم را مي دهد، مثل آن است كه زيادي گرفته و حرام مي باشد.
اگر مسلمان از كافري كه در پناه اسلام نيست ربا بگيرد اشكال ندارد و نيز پدر و فرزند و زن و شوهر مي توانند از يكديگر ربا بگيرند.
شرايط فروشنده و خريدار
براي فروشنده و خريدار شش چيز شرط است:
اوّل:
آن كه بالغ باشند.
دوم:
آن كه عاقل باشند.
سوم:
آن كه سفيه نباشند، يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكنند.
چهارم:
آن كه قصد خريد و فروش داشته باشند، پس اگر مثلاً به شوخي بگويد:
مال خود را فروختم، معامله باطل است.
پنجم:
آن كه كسي آنها را مجبور نكرده باشد.
ششم:
آن كه جنس و عوضي را كه مي دهند مالك باشند و احكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد.
معامله ي با بچّه ي نابالغ باطل است، اگر چه پدر يا جد آن بچه به او اجازه ي داده باشند كه معامله كند.
اما اگر طفل وسيله باشد كه پول را به فروشنده بدهد و جنس را به خريدار برساند، يا جنس را به خريدار بدهد و پول را به فروشنده برساند، چون واقعاً دو نفر بالغ با يكديگر معامله كرده اند، معامله صحيح است، ولي بايد فروشنده و خريدار يقين داشته باشند كه طفل جنس و پول را به صاحب آن مي رساند.
اگر از بچّه ي نابالغ چيزي بخرد، يا چيزي به او بفروشد، بايد جنس يا پولي را كه از او گرفته به صاحب آن بدهد، يا از صاحبش رضايت بخواهد و اگر صاحب آن را نمي شناسد و براي شناختن او هم وسيله اي ندارد، بايد چيزي را كه از بچّه ي گرفته، از طرف صاحب آن مظالم بدهد.
اگر كسي با بچّه ي نابالغ معامله كند و جنس يا پولي كه به بچّه داده از بين برود، نمي تواند از بچّه ي يا ولي او مطالبه كند.
اگر خريدار يا فروشنده را به معامله مجبور كنند، چنانچه بعد از معامله راضي شود و بگويد:
راضي هستم، معامله صحيح است، ولي احتياط مستحب آن است كه دوباره صيغه معامله را بخوانند.
اگر انسان مال كسي را بدون اجازه ي او بفروشد، چنانچه صاحب مال به فروش آن راضي نشود و اجازه نكند، معامله باطل است.
پدر و جد پدري طفل و نيز وصي پدر و وصي جد پدري مي توانند مال طفل را بفروشند، مجتهد عادل هم مي تواند مال ديوانه يا طفل يتيم يا مال كسي را كه غائب است بفروشد.
اگر كسي مالي را غصب كند و بفروشد و بعد از فروش صاحب مال معامله را براي خودش اجازه دهد، معامله صحيح است و چيزي را كه غصب كننده به مشتري داده و منفعت هاي آن از موقع معامله ملك مشتريست و چيزي را كه مشتري داده و منفعت هاي آن از موقع معامله ملك كسيست كه مال او را غصب كرده اند.
اگر كسي مالي را غصب كند و بفروشد به قصد اين كه پول آن مال خودش باشد، چنانچه صاحب مال معامله را اجازه نكند، معامله باطل است و اگر براي كسي هم كه مال را غصب كرده اجازه نمايد، صحيح بودن معامله اشكال دارد.
جنسي كه مي فروشند و چيزي كه عوض آن مي گيرند پنج شرط دارد:
اوّل:
آن كه مقدار آن با وزن يا پيمانه يا شماره و مانند اينها معلوم باشد.
دوم:
آن كه بتوانند آن را تحويل دهند، بنا بر اين فروختن اسبي كه فرار كرده صحيح نيست، ولي اگر اسبي را كه فرار كرده با چيزي كه مي تواند تحويل دهد، مثلاً با يك فرش بفروشد، اگر چه آن اسب پيدا نشود، معامله صحيح است.
سوم:
خصوصياتي را كه در جنس و عوض هست و به واسطه ي آنها ميل مردم به معامله فرق مي كند معين نمايد.
چهارم:
كسي در جنس يا در عوض آن حقي نداشته باشد، پس مالي را كه انسان پيش كسي گرو گذاشته، بدون اجازه ي او نمي تواند بفروشد.
پنجم:
خود جنس را بفروشد نه منفعت آن را، پس اگر مثلاً منفعت يك ساله ي خانه را بفروشد صحيح نيست، ولي چنانچه خريدار به جاي پول، منفعت ملك خود را بدهد مثلاً فرشي را از كسي بخرد و عوض آن، منفعت يك ساله ي خانه ي خود را به او واگذار كند اشكال ندارد.
و احكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد.
جنسي را كه در شهري با وزن يا پيمانه معامله مي كنند، در آن شهر انسان بايد با وزن يا پيمانه بخرد، ولي مي تواند همان جنس را در شهري كه با ديدن معامله مي كنند، با ديدن خريداري نمايد.
چيزي را كه با وزن خريد و فروش مي كنند با پيمانه هم مي شود معامله كرد، به اين طور كه اگر مثلاً مي خواهد ده مَن گندم بفروشد، با پيمانه اي كه يك من گندم مي گيرد ده پيمانه بدهد.
اگر يكي از شرطهايي كه گفته شد در معامله نباشد، معامله باطل است، ولي اگر خريدار و فروشنده راضي باشند كه در مال يكديگر تصرف كنند، تصرف آنها اشكال ندارد.
معامله ي چيزي كه وقف شده باطل است، ولي اگر به طوري خراب شود كه نتوانند استفاده اي را كه مال براي آنها وقف شده از آن ببرند، مثلاً حصير مسجد به طوري پاره شود كه نتوانند روي آن نماز بخوانند، فروش آن اشكال ندارد و در صورتي كه ممكن باشد بايد پول آن را در همان مسجد به مصرفي برسانند كه به مقصود وقف كننده نزديك تر باشد.
هر گاه بين كساني كه مال را براي آنان وقف كرده اند، به طوري اختلاف پيدا شود كه اگر مال وقف را نفروشند، گمان آن برود كه مال يا جاني تلف شود، مي توانند آن مال را بفروشند و به مصرفي كه به مقصود وقف كننده نزديك تر است برسانند.
خريد و فروش ملكي كه آن را به ديگري اجاره داده اند اشكال ندارد، ولي استفاده ي آن ملك در مدت اجاره مال مستأجر است و اگر خريدار نداند كه آن ملك را اجاره داده اند، يا به گمان اين كه مدت اجاره كم است ملك را خريده باشد، پس از اطلاع مي تواند معامله خودش را به هم بزند.
در خريد و فروش لازم نيست صيغه ي عربي بخوانند، مثلاً اگر فروشنده به فارسي بگويد:
اين مال را در عوض اين پول فروختم و مشتري بگويد:
قبول كردم، معامله صحيح است، ولي خريدار و فروشنده بايد قصد انشاء داشته باشند، يعني به گفتن اين دو جمله مقصودشان خريد و فروش باشد.
اگر در موقع معامله صيغه نخوانند، ولي فروشنده در مقابل مالي كه از خريدار مي گيرد، مال خود را ملك او كند و او بگيرد، معامله صحيح است و هر دو مالك مي شوند.
فروش ميوه اي كه گل آن ريخته و دانه بسته، پيش از چيدن صحيح است و نيز فروختن غوره بر درخت اشكال ندارد.
اگر بخواهند ميوه اي را كه بر درخت است، پيش از آن كه دانه ببندد و گلش بريزد بفروشند، بايد چيزي از حاصل زمين مانند سبزي ها را با آن بفروشند، يا با مشتري شرط كنند كه ميوه را پيش از دانه بستن بچيند، يا ميوه ي بيشتر از يك سال را به او بفروشند.
اگر خرمايي را كه زرد يا سرخ شده بر درخت بفروشند اشكال ندارد، ولي نبايد عوض آن را خرما بگيرند، امّا اگر كسي يك درخت خرما در خانه يا باغ كس ديگر داشته باشد، در صورتي كه مقدار آن را تخمين كنند و صاحب درخت آن را به صاحب خانه يا باغ بفروشد و عوض آن خرما بگيرد، چنانچه خرمايي را كه مي گيرد كمتر يا زيادتر از مقداري كه تخمين زده اند نباشد، اشكال ندارد.
فروختن خيار و بادمجان و سبزي ها و مانند اينها كه سالي چند مرتبه چيده مي شود، در صورتي كه ظاهر و نمايان شده باشد و معين كنند كه مشتري در سال چند دفعه آن را بچيند، اشكال ندارد.
اگر خوشه ي گندم و جو را بعد از آن كه دانه بسته، به چيز ديگري غير گندم و جو بفروشند اشكال ندارد.
اگر جنسي را نقد بفروشند، خريدار و فروشنده، بعد از معامله مي توانند جنس و پول را از يكديگر مطالبه نموده و تحويل بگيرند و تحويل دادن خانه و زمين و مانند اينها به اينست كه آن را در اختيار خريدار بگذارند كه بتواند در آن تصرف كند و تحويل دادن فرش و لباس و مانند اينها به اينست كه آن را طوري در اختيار خريدار بگذارند كه اگر بخواهد آن را به جاي ديگر ببرد، فروشنده جلوگيري نكند.
در معامله ي نسيه بايد مدت كاملاً معلوم باشد، پس اگر جنسي را بفروشد كه سر خرمن پول آن را بگيرد، چون مدت كاملاً معين نشده، معامله باطل است.
اگر جنسي را نسيه بفروشد، پيش از تمام شدن مدتي كه قرار گذاشته اند، نمي تواند عوض آن را از خريدار مطالبه نمايد، ولي اگر خريدار بميرد و از خودش مال داشته باشد، فروشنده مي تواند پيش از تمام شدن مدت، طلبي را كه دارد از ورثه او مطالبه نمايد.
اگر جنسي را نسيه بفروشد، بعد از تمام شدن مدتي كه قرار گذاشته اند، مي تواند عوض آن را از خريدار مطالبه نمايد، ولي اگر خريدار نتواند بپردازد، بايد او را مهلت دهد.
اگر به كسي كه قيمت جنس را نمي داند، مقداري نسيه بدهد و قيمت آن را به او نگويد؛ معامله باطل است، ولي اگر به كسي كه قيمت نقدي جنس را مي داند نسيه بدهد و گران تر حساب كند، مثلاً بگويد:
جنسي را كه به تو مي دهم، توماني يك ريال از قيمتي كه نقد مي فروشم گران تر حساب مي كنم و او قبول كند، اشكال ندارد.
كسي كه جنسي را نسيه فروخته و براي گرفتن پول آن مدتي قرار داده، اگر مثلاً بعد از گذشتن نصف مدت، مقداري از طلب خود را كم كند و بقيه را نقد بگيرد اشكال ندارد.
معامله ي سلف آن است كه مشتري پول را بدهد كه بعد از مدتي جنس را تحويل بگيرد و اگر بگويد اين پول را مي دهم كه مثلاً بعد از شش ماه فلان جنس را بگيرم و فروشنده بگويد:
قبول كردم، يا فروشنده پول را بگيرد و بگويد:
فلان جنس را فروختم كه بعد از شش ماه تحويل بدهم، معامله صحيح است.
اگر پولي را سلف بفروشد و عوض آن را پول بگيرد، معامله باطل است، ولي اگر جنسي را سلف بفروشد و عوض آن را جنس ديگر يا پول بگيرد، معامله صحيح است و احتياط مستحب آن است در عوض جنسي كه مي فروشد پول بگيرد و جنس ديگر نگيرد.
معامله ي سلف شش شرط دارد:
اوّل:
خصوصياتي را كه قيمت جنس به واسطه ي آنها فرق مي كند معين نمايند، ولي دقّت زياد هم لازم نيست، همين قدر كه مردم بگويند خصوصيات آن معلوم شده كافي است، پس معامله ي سلف در نان و گوشت و پوست حيوان و مانند اينها كه نمي شود خصوصياتشان را كاملاً معين كرد، باطل است.
دوم:
پيش از آن كه خريدار و فروشنده از هم جدا شوند، خريدار تمام قيمت را به فروشنده بدهد، يا به مقدار پول آن از فروشنده طلب كار باشد و طلب خود را بابت قيمت جنس حساب كند و او قبول نمايد و چنانچه مقداري از قيمت آن را بدهد، اگر چه معامله به آن مقدار صحيح است، ولي فروشنده مي تواند معامله ي همان مقدار را به هم بزند.
سوم:
مدت را كاملاً معين كنند و اگر مثلاً بگويد تا اوّل خرمن جنس را تحويل مي دهم، چون مدت كاملاً معلوم نشده، معامله باطل است.
چهارم:
وقتي را براي تحويل جنس معين كنند كه در آن وقت، جنس به قدري كمياب نباشد كه فروشنده نتواند آن را تحويل دهد.
پنجم:
جاي تحويل جنس را معين نمايند، ولي اگر از حرف هاي آنان جاي آن معلوم باشد، لازم نيست اسم آن جا را ببرند.
ششم:
وزن يا پيمانه ي آن را معين كنند و جنسي را هم كه معمولاً با ديدن معامله مي كنند، اگر سلف بفروشند اشكال
ندارد، ولي بايد مثل بعضي از اقسام گردو و تخم مرغ تفاوت افراد آن به قدري كم باشد كه مردم به آن اهميت ندهند.
انسان نمي تواند جنسي را كه سلف خريده پيش از تمام شدن مدت بفروشد و بعد از تمام شدن مدت، اگر چه آن را تحويل نگرفته باشد، فروختن آن اشكال ندارد، ولي فروختن غلّه مانند گندم و جو پيش از تحويل گرفتن آن مكروه است.
در معامله ي سلف اگر فروشنده جنسي را كه قرار داد كرده بدهد، مشتري بايد قبول كند و نيز اگر بهتر از آنچه قرار گذاشته بدهد و طوري باشد كه از همان جنس حساب شود، مشتري بايد قبول نمايد.
اگر جنسي را كه فروشنده مي دهد، پست تر از جنسي باشد كه قرار داد كرده، مشتري مي تواند قبول نكند.
اگر فروشنده به جاي جنسي كه قرار داد كرده، جنس ديگري بدهد، در صورتي كه مشتري راضي شود اشكال ندارد.
اگر جنسي را كه سلف فروخته در موقعي كه بايد آن را تحويل دهد، ناياب شود و نتواند آن را تهيه كند، مشتري مي تواند صبر كند تا تهيه نمايد، يا معامله را به هم بزند و چيزي را كه داده پس بگيرد.
اگر جنسي را بفروشد و قرار بگذارد كه بعد از مدتي تحويل دهد و پول آن را هم بعد از مدتي بگيرد، معامله باطل است.
فروش طلا و نقره به طلا و نقره
اگر طلا را به طلا، يا نقره را به نقره بفروشد، سكه دار باشند يا بي سكه، در صورتي كه وزن يكي از آنها زيادتر از ديگري باشد، معامله حرام و باطل است.
اگر طلا را به نقره، يا نقره را به طلا بفروشد، معامله صحيح است و لازم نيست وزن آنها مساوي باشد.
اگر طلا يا نقره را به طلا يا نقره بفروشند، بايد فروشنده و خريدار پيش از آن كه از يكديگر جدا شوند، جنس و عوض آن را به يكديگر تحويل دهند و اگر هيچ مقدار از چيزي را كه قرار گذاشته اند تحويل ندهند، معامله باطل است.
اگر فروشنده يا خريدار تمام چيزي را كه قرار گذاشته تحويل دهد و ديگري مقداري از آن را تحويل دهد و از يكديگر جدا شوند، اگر چه معامله به آن مقدار صحيح است، ولي كسي كه تمام مال به دست او نرسيده، مي تواند معامله را به هم بزند.
اگر خاك نقره ي معدن را به نقره ي خالص و يا خاك طلاي معدن را به طلاي خالص بفروشند، معامله باطل است، ولي فروختن خاك نقره به طلا و خاك طلا به نقره اشكال ندارد.
مواردي كه انسان مي تواند معامله را به هم بزند
حق به هم زدن معامله را خيار مي گويند و خريدار و فروشنده در يازده صورت مي توانند معامله را به هم بزنند:
اوّل:
آن كه از مجلس معامله متفرق نشده باشند و اين خيار را خيار مجلس مي گويند.
دوم:
آن كه مغبون شده باشند (خيار غبن)
سوم:
در معامله قرار داد كنند كه تا مدت معيني هر دو يا يكي از آنان بتوانند معامله را به هم بزنند (خيار شرط).
چهارم:
فروشنده يا خريدار مال خود را بهتر از آنچه هست نشان دهد و طوري كند كه قيمت مال در نظر مردم زياد شود (خيار تدليس).
پنجم:
فروشنده يا خريدار شرط كند كه كاري انجام دهد، يا شرط كند مالي را كه مي دهد طور مخصوصي باشد و به آن شرط عمل نكند كه در اين صورت هم مي تواند معامله را به هم بزند (خيار تخلف شرط).
ششم:
در جنس يا عوض آن عيبي باشد (خيار عيب).
هفتم:
معلوم شود مقداري از جنسي را كه فروخته اند مال ديگري است، كه اگر صاحب آن به معامله راضي نشود، خريدار مي تواند معامله را به هم بزند، يا پول آن مقدار را از فروشنده بگيرد و نيز اگر معلوم شود مقداري از چيزي را كه خريدار عوض قرار داده، مال ديگري ست و صاحب آن راضي نشود فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند، يا عوض آن مقدار را از خريدار بگيرد.
(خيار شركت).
هشتم:
فروشنده خصوصيات جنس معيني را كه مشتري نديده به او
بگويد، بعد معلوم شود طوري كه گفته نبوده است، كه در اين صورت مشتري مي تواند معامله را به هم بزند و نيز اگر مشتري خصوصيات عوض معيني را كه مي دهد بگويد، بعد معلوم شود طوري كه گفته نبوده است، فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند (خيار رؤيت).
نهم:
مشتري پول جنسي را كه نقد خريده تا سه روز ندهد و فروشنده هم جنس را تحويل ندهد كه اگر مشتري شرط نكرده باشد كه دادن پول را تأخير بيندازد، فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند، ولي اگر جنسي را كه خريده مثل بعضي از ميوه ها باشد كه اگر يك روز بماند ضايع مي شود، چنانچه تا شب پول آن را ندهد و شرط نكرده باشد كه دادن پول را تأخير بيندازد، فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند (خيار تأخير).
دهم:
حيواني را خريده باشد كه تا سه روز مي تواند معامله را به هم بزند و اگر در عوض حيواني كه خريده، حيوان ديگري داده باشد، فروشنده هم تا سه روز مي تواند معامله را به هم بزند (خيار حيوان).
يازدهم:
فروشنده نتواند جنسي را كه فروخته تحويل دهد، مثلاً اسبي را كه فروخته فرار نمايد كه در اين صورت مشتري مي تواند معامله را به هم بزند (خيار تعذّر تسليم).
و احكام اينها در مسائل آينده گفته خواهد شد.
اگر خريدار قيمت جنس را نداند، يا در موقع معامله غفلت كند و جنس را گران تر از قيمت معمولي آن بخرد، چنانچه به قدري گران خريده كه مردم به آن اهميت مي دهند، مي تواند معامله را به هم بزند و نيز اگر فروشنده قيمت جنس را نداند، يا موقع معامله غفلت كند و جنس را
ارزان تر از قيمت آن بفروشد، در صورتي كه مردم به مقداري كه ارزان فروخته اهميت بدهند، مي تواند معامله را به هم بزند.
در معامله ي بيع شرط كه مثلاً خانه ي هزار توماني را به دويست تومان مي فروشد و قرار مي گذارند كه اگر فروشنده سر مدت پول را بدهد، بتواند معامله را به هم بزند در صورتي كه خريدار و فروشنده قصد خريد و فروش داشته باشند، معامله صحيح است.
در معامله ي بيع شرط اگر چه فروشنده اطمينان داشته باشد كه هر گاه سر مدت پول را ندهد، خريدار ملك را به او مي دهد معامله صحيح است، ولي اگر سر مدت پول را ندهد، حق ندارد ملك را از خريدار مطالبه كند و اگر خريدار بميرد، نمي تواند ملك را از ورثه ي او مطالبه نمايد.
اگر چاي اعلا را با چاي پست مخلوط كند و به اسم چاي اعلا بفروشد، مشتري مي تواند معامله را به هم بزند.
اگر خريدار بفهمد مالي را كه گرفته عيبي دارد، مثلاً حيواني را بخرد و بفهمد كه يك چشم آن كور است، چنانچه آن عيب پيش از معامله در مال بوده و او نمي دانسته، مي تواند معامله را به هم بزند، يا فرق قيمت سالم و معيوب آن را معين كند و به نسبت تفاوت قيمت سالم و معيوب از پولي كه به فروشنده داده پس بگيرد، مثلاً مالي را كه به چهار تومان خريده، اگر بفهمد معيوب است، در صورتي كه قيمت سالم آن هشت تومان و قيمت معيوب آن شش تومان باشد، چون فرق قيمت سالم و معيوب يك چهارم مي باشد، مي تواند يك چهارم پولي را كه داده يعني يك تومان از فروشنده بگيرد.
اگر فروشنده بفهمد در عوضي كه گرفته عيبي هست، چنانچه آن عيب پيش از معامله در عوض بوده و او نمي دانسته، مي تواند معامله را به هم بزند، يا تفاوت قيمت سالم و معيوب را به دستوري كه در مسأله پيش گفته شد بگيرد.
اگر بعد از معامله و پيش از تحويل گرفتن مال عيبي در آن پيدا شود، خريدار مي تواند معامله را به هم بزند و نيز اگر در عوض مال بعد از معامله و پيش از تحويل گرفتن، عيبي پيدا شود، فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند، ولي اگر بخواهند تفاوت قيمت بگيرند اشكال دارد.
اگر بعد از معامله عيب مال را بفهمد و فوراً معامله را به هم نزند، ديگر حق به هم زدن معامله را ندارد.
هر گاه بعد از خريدن جنس عيب آن را بفهمد، اگر چه فروشنده حاضر نباشد، مي تواند معامله را به هم بزند.
در چهار صورت اگر خريدار بفهمد مال عيبي دارد، نمي تواند معامله را به هم بزند، يا تفاوت قيمت بگيرد:
اوّل:
آن كه موقع خريدن عيب مال را بداند.
دوم:
به عيب مال راضي شود.
سوم:
در وقت معامله بگويد:
اگر مال عيبي داشته باشد، پس نمي دهم و تفاوت قيمت هم نمي گيرم.
چهارم:
فروشنده در وقت معامله بگويد:
اين مال را با هر عيبي كه دارد مي فروشم، ولي اگر عيبي را معين كند و بگويد:
مال را با اين عيب مي فروشم و معلوم شود عيب ديگري هم دارد، خريدار مي تواند براي عيبي كه فروشنده معين نكرده، مال را پس دهد، يا تفاوت قيمت بگيرد.
در سه صورت اگر خريدار بفهمد مال عيبي دارد، نمي تواند معامله را به هم بزند، ولي مي تواند تفاوت قيمت بگيرد:
اوّل:
آن كه بعد از معامله در مال تصرف كند.
دوم:
بعد از معامله بفهمد مال عيب دارد و فقط ولي [در حال معامله] حق برگرداندن آن را ساقط كند.
سوم:
بعد از تحويل گرفتن مال، عيب ديگري در آن پيدا شود، ولي اگر حيوان معيوبي را بخرد و پيش از گذشتن سه روز عيب ديگري پيدا كند، اگر چه آن را تحويل گرفته باشد باز هم مي تواند آن را پس دهد و نيز اگر فقط خريدار تا مدتي حق به هم زدن معامله را داشته باشد و در آن مدت مال عيب ديگري پيدا كند، اگر چه آن را تحويل گرفته باشد مي تواند معامله را به هم بزند.
اگر انسان مالي داشته باشد كه خودش آن را نديده و ديگري خصوصيات آن را براي او گفته باشد، چنانچه او همان خصوصيات را به مشتري بگويد و آن را بفروشد و بعد از فروش بفهمد كه بهتر از آن بوده، مي تواند معامله را به هم بزند.
مسائل متفرقه
اگر فروشنده قيمت خريد جنس را به مشتري بگويد، بايد تمام چيزهايي را كه به واسطه ي آنها قيمت مال كم يا زياد مي شود بگويد، اگر چه به همان قيمت يا به كمتر از آن بفروشد، مثلاً بايد بگويد كه نقد خريده است يا نسيه.
اگر انسان جنسي را به كسي بدهد و قيمت آن را معين كند و بگويد:
اين جنس را به اين قيمت بفروش و هر چه زيادتر فروختي مال خودت باشد، هر چه زيادتر از آن قيمت بفروشد مال صاحب مال است و فروشنده فقط مي تواند مزد زحمت خود را از صاحب مال بگيرد؛ ولي اگر بگويد:
اين جنس را به اين قيمت به تو فروختم و او بگويد:
قبول كردم يا به قصد فروختن، جنس را به او بدهد و او هم به قصد خريدن بگيرد، هر چه زيادتر از آن قيمت بفروشد، مال خود او است.
اگر قصاب گوشت نر بفروشد و به جاي آن گوشت ماده بدهد معصيت كرده است، پس اگر آن گوشت را معين كرده و گفته اين گوشت نر را مي فروشم، مشتري مي تواند معامله را به هم بزند و اگر آن را معين نكرده، در صورتي كه مشتري به گوشتي كه گرفته راضي نشود، قصاب بايد گوشت نر به او بدهد.
اگر مشتري به بزاز بگويد پارچه اي مي خواهم كه رنگ آن نرود و بزاز پارچه اي به او بفروشد كه رنگ آن برود، مشتري مي تواند معامله را به هم بزند.
قسم خوردن در معامله، اگر راست باشد مكروه است و اگر دروغ باشد حرام است.
اگر دو نفر بخواهند با هم شركت كنند، چنانچه هر كدام مقداري از مال خود را با مال ديگري به طوري مخلوط كند كه از يكديگر تشخيص داده نشود و به عربي يا به زبان ديگر، صيغه شركت را بخوانند، يا كاري كنند كه معلوم باشد مي خواهند با يكديگر شريك باشند، شركت آنان صحيح است.
اگر چند نفر در مزدي كه از كار خودشان مي گيرند با يكديگر شركت كنند، مثلاً: دلاك ها كه قرار مي گذارند هر قدر مزد گرفتند با هم قسمت كنند، شركت آنان صحيح نيست.
اگر دو نفر با يكديگر شركت كنند كه هر كدام به اعتبار خود جنسي بخرد و قيمت آن را خودش بدهكار شود، ولي در جنسي كه هر كدام خريده اند و در استفاده ي آن با يكديگر شريك باشند صحيح نيست، امّا اگر هر كدام ديگري را وكيل كند كه جنس را براي او نسيه بخرد، بعد هر شريكي جنس را براي خودش و شريكش بخرد كه هر دو بدهكار شوند، شركت صحيح است.
كساني كه به واسطه ي عقد شركت با هم شريك مي شوند، بايد مكلف و عاقل باشند و از روي قصد و اختيار شركت كنند و نيز بايد بتوانند در مال خود تصرف نمايند، پس آدم سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند، چون حق ندارد در مال خود تصرف نمايد، اگر شركت كند صحيح نيست.
اگر در عقد شركت شرط كنند كسي كه كار مي كند يا بيشتر از شريك ديگر كار مي كند بيشتر منفعت ببرد، بايد آنچه را شرط كرده اند به او بدهند، ولي اگر شرط كنند كسي كه كار نمي كند يا كمتر كار مي كند، بيشتر منفعت ببرد، شركت آنان اشكال دارد.
اگر قرار بگذارند كه همه ي استفاده را يك نفر ببرد، يا تمام ضرر، يا بيشتر آن را يكي از آنان بدهد، شركت باطل است.
اگر شرط نكنند كه يكي از شريك ها بيشتر منفعت ببرد، چنانچه سرمايه ي آنان يك اندازه باشد منفعت و ضرر را هم به يك اندازه مي برند و اگر سرمايه ي آنان يك اندازه نباشد، بايد منفعت و ضرر را به نسبت سرمايه قسمت نمايند، مثلاً اگر دو نفر شركت كنند و سرمايه ي يكي از آنان دو برابر سرمايه ي ديگري باشد، سهم او از منفعت و ضرر دو برابر سهم ديگري است، چه هر دو به يك اندازه كار كنند، يا يكي كمتر كار كند، يا هيچ كار نكند.
اگر در عقد شركت شرط كنند كه هر دو با هم خريد و فروش نمايند، يا هر كدام به تنهايي معامله كنند، يا فقط يكي از آنان معامله كند، بايد به قرار داد عمل نمايند.
اگر معين نكنند كه كدام يك از آنان با سرمايه خريد و فروش نمايد، هيچ يك آنان بدون اجازه ي ديگري نمي تواند با آن سرمايه معامله كند.
شريكي كه اختيار سرمايه شركت با او است، بايد به قرار داد شركت عمل كند، مثلاً اگر با او قرار گذاشته اند كه نسيه بخرد يا نقد بفروشد، يا جنس را از محل مخصوصي بخرد، بايد به همان قرار داد رفتار نمايد و اگر با او قراري نگذاشته باشند، بايد به طور معمول معامله كند و داد و ستدي نمايد كه براي شركت ضرر نداشته باشد و نبايد نسيه بخرد، يا نسيه بفروشد، يا مال شركت را در مسافرت همراه خود ببرد.
شريكي كه با سرمايه ي شركت معامله مي كند، اگر بر خلاف قراردادي كه با او كرده اند خريد و فروش كند و خسارتي براي شركت پيش آيد، ضامن است، ولي اگر بعداً به قرار دادي كه شده معامله كند صحيح است و نيز اگر با او قرار دادي نكرده باشند و بر خلاف معمول و مصلحت معامله كند، ضامن مي باشد، امّا اگر بعداً مطابق معمول معامله كند، معامله ي او صحيح است.
شريكي كه با سرمايه ي شركت معامله مي كند، اگر زياده روي ننمايد و در نگهداري سرمايه كوتاهي نكند و اتفاقاً مقداري از آن يا تمام آن تلف شود، ضامن نيست.
شريكي كه با سرمايه ي شركت معامله مي كند، اگر بگويد:
سرمايه تلف شده و پيش حاكم شرع قسم بخورد، بايد حرف او را قبول كرد.
اگر تمام شريك ها از اجازه اي كه به تصرف در مال يكديگر داده اند برگردند، هيچ كدام نمي توانند در مال شركت تصرف كنند و اگر يكي از آنان از اجازه ي خود برگردد، شريك هاي ديگر حق تصرف ندارند، ولي كسي كه از اجازه ي خود برگشته، مي تواند در مال شركت تصرف كند.
هر وقت يكي از شريك ها تقاضا كند كه سرمايه ي شركت را قسمت كنند، اگر چه شركت مدت داشته باشد، بايد ديگران قبول نمايند.
اگر يكي از شريك ها بميرد، يا ديوانه، يا بيهوش شود، شريك هاي ديگر نمي توانند در مال شركت تصرف كنند و همچنين است اگر يكي از آنان سفيه شود؛ يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نمايد.
اگر شريك چيزي را نسيه براي خود بخرد، نفع و ضررش مال خود اوست، ولي اگر براي شركت بخرد و شريك ديگر بگويد به آن معامله راضي هستم، نفع و ضررش مال هر دوي آنان است.
اگر با سرمايه ي شركت معامله اي كنند، بعد بفهمند شركت باطل بوده، چنانچه طوري باشد كه اگر مي دانستند شركت درست نيست، به تصرف در مال يكديگر راضي بودند، معامله صحيح است و هر چه از آن معامله پيدا شود مال همه ي آنان است و اگر اين طور نباشد، در صورتي كه كساني كه به تصرف ديگران راضي نبوده اند، بگويند به آن معامله راضي هستيم، معامله صحيح و گر نه باطل مي باشد و در هر صورت هر كدام آنان كه براي شركت كاري كرده است، اگر به قصد مجاني كار نكرده باشد، مي تواند مزد زحمت هاي خود را به اندازه ي معمول از شريك هاي ديگر بگيرد.
صلح آن است كه انسان با ديگري سازش كند كه مقداري از مال يا منفعت مال خود را ملك او كند، يا از طلب يا حق خود بگذرد كه او هم در عوض، مقداري از مال يا منفعت مال خود را به او واگذار نمايد، يا از طلب يا حقي كه دارد بگذرد، بلكه اگر بدون آن كه عوض بگيرد مقداري از مال، يا منفعت مال خود را به كسي واگذار كند، يا از طلب يا حق خود بگذرد، باز هم صلح صحيح است.
دو نفري كه چيزي را به يكديگر صلح مي كنند، بايد بالغ و عاقل باشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد و قصد صلح داشته باشند.
لازم نيست صيغه صلح به عربي خوانده شود، بلكه با هر لفظي كه بفهماند با هم صلح و سازش كرده اند صحيح است.
اگر كسي گوسفندهاي خود را به چوپان بدهد كه مثلاً يك سال نگهداري كند و از شير آن استفاده نمايد و مقداري روغن بدهد، چنانچه شير گوسفند را در مقابل زحمت هاي چوپان و آن روغن صلح كند صحيح است، ولي اگر گوسفند را يك ساله به چوپان اجاره دهد كه از شير آن استفاده كند و در عوض مقداري روغن بدهد، اشكال دارد.
اگر كسي بخواهد طلب يا حق خود را به ديگري صلح كند، در صورتي صحيح است كه او [ ديگري ] قبول نمايد، ولي اگر بخواهد از طلب يا حق خود بگذرد، قبول كردن او لازم نيست.
اگر انسان مقدار بدهي خود را بداند و طلبكار او نداند، چنانچه طلبكار طلب خود را به كمتر از مقداري كه هست صلح كند، مثلاً پنجاه تومان طلبكار باشد و طلب خود را به ده تومان صلح نمايد، زيادي براي بدهكار حلال نيست، مگر آن كه مقدار بدهي خود را به او بگويد و او را راضي كند، يا طوري باشد كه اگر مقدار طلب خود را مي دانست، باز هم به آن مقدار صلح مي كرد.
اگر بخواهند دو چيزي كه از يك جنس و وزن آنها معلوم است به يكديگر صلح كنند، احتياط واجب آن است كه وزن يكي بيشتر از ديگري نباشد، ولي اگر وزن آنها معلوم نباشد، اگر چه احتمال دهند كه وزن يكي بيشتر از ديگري است، صلح صحيح است.
اگر دو نفر از يك نفر طلبكار باشند، يا دو نفر از دو نفر ديگر طلبكار باشند و بخواهند طلب هاي خود را به يكديگر صلح كنند، چنانچه طلب آنان از يك جنس و وزن آنها يكي باشد، مثلاً هر دو ده مَن گندم طلبكار باشند، مصالحه ي آنان صحيح است و همچنين است اگر جنس طلب آنان يكي نباشد، مثلاً يكي ده مَن برنج و ديگري دوازده مَن گندم طلبكار باشد، ولي اگر طلب آنان از يك جنس و چيزي باشد كه معمولاً با وزن يا پيمانه آن را معامله مي كنند، در صورتي كه وزن يا پيمانه ي آنها مساوي نباشد، مصالحه آنان اشكال دارد.
اگر از كسي طلبي دارد كه بايد بعد از مدتي بگيرد، چنانچه طلب خود را به مقدار كمتري صلح كند و مقصودش اين باشد كه از مقداري از طلب خود گذشت كند و بقيه را نقد بگيرد، اشكال ندارد.
اگر دو نفر چيزي را با هم صلح كنند، با رضايت يكديگر مي توانند صلح را به هم بزنند و نيز اگر در ضمن معامله براي هر دو، يا يكي از آنان حق به هم زدن معامله را قرار داده باشند، كسي كه آن حق را دارد مي تواند صلح را به هم بزند.
تا وقتي خريدار و فروشنده از مجلس معامله متفرق نشده اند، مي توانند معامله را به هم بزنند و نيز اگر مشتري حيواني را بخرد، تا سه روز حق به هم زدن معامله را دارد و همچنين است اگر پول جنسي را كه نقد خريده تا سه روز ندهد و جنس را تحويل نگيرد، فروشنده مي تواند معامله را به هم بزند، ولي كسي كه مالي را صلح مي كند در اين سه روز حق به هم زدن صلح را ندارد و در هشت صورت ديگر كه در احكام خريد و فروش گفته شد مي تواند صلح را به هم بزند.
اگر چيزي را كه به صلح گرفته معيوب باشد، مي تواند صلح را به هم بزند، ولي اگر بخواهد تفاوت قيمت صحيح و معيوب را بگيرد اشكال دارد.
هر گاه مال خود را به كسي صلح نمايد و با او شرط كند كه اگر بعد از مرگ وارثي نداشتم، بايد چيزي را كه به تو صلح كردم وقف كني و او هم اين شرط را قبول كند، بايد به شرط عمل نمايد.
اجاره دهنده و كسي كه چيزي را اجاره مي كند، بايد مكلّف و عاقل باشند و به اختيار خودشان اجاره را انجام دهند و نيز بايد در مال خود حق تصرف داشته باشند، پس سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند، چون حق ندارد در مال خود تصرف نمايد اگر چيزي را اجاره كند، يا اجاره دهد صحيح نيست.
انسان مي تواند از طرف ديگري وكيل شود و مال او را اجاره دهد.
اگر ولي، يا قَيِّم بچّه مال او را اجاره دهد، يا خود او را اجير ديگري نمايد، اشكال ندارد، ولي اگر مدّتي از زمان بالغ شدن او را جزء مدّت اجاره قرار دهد، بعد از آن كه بچّه بالغ شد، مي تواند بقية اجاره را به هم بزند، ولي هر گاه طوري بوده كه اگر مقداري از زمان بالغ بودن بچّه را جزء مدّت اجاره نمي كرد، بر خلاف مصلحت بچّه بود، نمي تواند اجاره را به هم بزند.
بچّه صغيري را كه ولي ندارد، بدون اجازه ي مجتهد نمي شود اجير كرد و كسي كه به مجتهد دسترسي ندارد، مي تواند از چند نفر مؤمن كه عادل باشند اجازه بگيرد و او را اجير نمايد.
اجاره دهنده و مستأجر لازم نيست صيغه ي عربي بخوانند، بلكه اگر مالك به كسي بگويد:
ملك خود را به تو اجاره دادم و او بگويد:
قبول كردم، اجاره صحيح است و نيز اگر حرفي نزنند و مالك به قصد اين كه ملك را اجاره دهد، آن را به مستأجر واگذار كند و او هم به قصد اجاره كردن بگيرد، اجاره صحيح مي باشد.
اگر انسان بدون صيغه خواندن بخواهد براي انجام عملي اجير شود، همين كه مشغول آن عمل شد، اجاره صحيح است.
كسي كه نمي تواند حرف بزند، اگر با اشاره بفهماند كه ملك را اجاره داده يا اجاره كرده صحيح است.
اگر خانه يا دكان يا اتاقي را اجاره كند و صاحب ملك با او شرط كند كه فقط خود او از آنها استفاده نمايد، مستأجر نمي تواند آن را به ديگري اجاره دهد و اگر شرط نكند مي تواند آن را به ديگري اجاره دهد، ولي اگر بخواهد به زيادتر از مقداري كه اجاره كرده آن را اجاره دهد، بايد در آن كاري مانند تعمير و سفيد كاري انجام داده باشد، يا به غير جنسي كه اجاره كرده آن را اجاره دهد، مثلاً اگر با پول اجاره كرده به گندم يا چيز ديگر اجاره دهد.
اگر اجير با انسان شرط كند كه فقط براي خود انسان كار كند، نمي شود او را به ديگري اجاره داد و اگر شرط نكند، چنانچه او را به چيزي كه اجرت او قرار داده اجاره دهد، نبايد زيادتر بگيرد و اگر به چيز ديگري اجاره دهد، مي تواند زيادتر بگيرد.
اگر غير از خانه، دكان و اتاق و اجير، چيز ديگر مثلاً زمين را اجاره كند و مالك با او شرط نكند كه فقط خودش از آن استفاده نمايد، اگر چه بيشتر از مقداري كه اجاره كرده آن را اجاره دهد، اشكال ندارد.
اگر خانه يا دكاني را مثلاً يك ساله به صد تومان اجاره كند و از نصف آن خودش استفاده نمايد، مي تواند نصف ديگر آن را به صد تومان اجاره دهد، ولي اگر بخواهد نصف آن را به زيادتر از مقداري كه اجاره كرده مثلاً به صد و بيست تومان اجاره دهد، بايد در آن كاري مانند تعمير انجام داده باشد.
مالي را كه اجاره مي دهند چند شرط دارد:
اوّل:
آن كه معين باشد، پس اگر بگويد:
يكي از خانه هاي خود را اجاره دادم، درست نيست.
دوم:
مستأجر آن را ببيند، يا كسي كه آن را اجاره مي دهد طوري خصوصيات آن را بگويد كه كاملاً معلوم باشد.
سوم:
تحويل دادن آن ممكن باشد، پس اجاره دادن اسبي كه فرار كرده، باطل است.
چهارم:
آن مال به واسطه ي استفاده كردن از بين نرود، پس اجاره دادن نان و ميوه و خوردني هاي ديگر صحيح نيست.
پنجم:
استفاده اي كه مال را براي آن اجاره داده اند ممكن باشد، پس اجاره دادن زمين براي زراعت در صورتي كه آب باران كفايت آن را نكند و از آب نهر هم مشروب نشود، صحيح نيست.
ششم:
چيزي را كه اجاره مي دهد مال خود او باشد و اگر مال كس ديگر را اجاره دهد، در صورتي صحيح است كه صاحبش رضايت دهد.
اجاره دادن درخت براي آن كه از ميوه اش استفاده كنند، اشكال دارد.
زن مي تواند براي آن كه از شيرش استفاده كنند اجير شود و لازم نيست از شوهر خود اجازه بگيرد، ولي اگر به واسطه ي شير دادن حق شوهر از بين برود، بدون اجازه ي او نمي تواند اجير شود.
استفاده اي كه مال را براي آن اجاره مي دهند چهار شرط دارد:
اوّل:
آن كه حلال باشد، بنا بر اين اجاره دادن دكان براي شراب فروشي، يا نگهداري شراب و كرايه دادن اتومبيل براي حمل و نقل شراب باطل است.
دوم:
پول دادن براي آن استفاده در نظر مردم بيهوده نباشد.
سوم:
اگر چيزي را كه اجاره مي دهند چند استفاده دارد، استفاده اي را كه مستأجر بايد از آن ببرد معين نمايند، مثلاً اگر حيواني را كه سواري مي دهد و بار مي برد اجاره دهند، بايد در موقع اجاره معين كنند كه سواري يا باربري آن، مال مستأجر است يا همه ي استفاده هاي آن.
چهارم:
مدت استفاده را معين نمايند و اگر مدت معلوم نباشد ولي عمل را معين كنند، مثلاً با خياط قرار بگذارند كه لباس معيني را به طور مخصوصي بدوزد كافي است.
اگر ابتداي مدت اجاره را معين نكنند، ابتداي آن بعد از خواندن صيغه ي اجاره است.
اگر خانه اي را مثلاً يك ساله اجاره دهند و ابتداي آن را يك ماه بعد از خواندن صيغه قرار دهند اجاره صحيح است، اگر چه موقعي كه صيغه مي خوانند خانه در اجاره ديگري باشد.
اگر مدت اجاره را معلوم نكند و بگويد:
هر وقت در خانه نشستي اجاره ي آن ماهي ده تومان است، اجاره صحيح نيست.
اگر به مستأجر بگويد:
خانه را ماهي ده تومان به تو اجاره دادم، يا بگويد:
خانه را يك ماهه به ده تومان به تو اجاره دادم و بعد از آن هم هر قدر بنشيني، اجاره ي آن ماهي ده تومان است، در صورتي كه ابتداي مدت اجاره را معين كنند يا ابتداي آن معلوم باشد، اجاره ي ماه اوّل صحيح است.
خانه اي را كه غريب و زوّار در آن منزل مي كنند و معلوم نيست چقدر در آن مي مانند، اگر قرار بگذارند كه مثلاً شبي يك تومان بدهند و صاحب خانه راضي شود، استفاده ي از آن خانه اشكال ندارد، ولي چون مدت اجاره را معلوم نكرده اند، اجاره صحيح نيست و صاحب خانه هر وقت بخواهد مي تواند آنان را بيرون كند.
مالي را كه مستأجر بابت اجاره مي دهد بايد معلوم باشد، پس اگر از چيزهاييست كه مثل گندم با وزن معامله مي كنند، بايد وزن آن معلوم باشد و اگر از چيزهاييست كه مثل تخم مرغ با شماره معامله مي كنند، بايد شماره ي آن معين باشد و اگر مثل اسب و گوسفند است بايد اجاره دهنده آن را ببيند، يا مستأجر خصوصيات آن را به او بگويد.
اگر زميني را براي زراعت جو يا گندم اجاره دهد و مال الاجاره را جو يا گندم همان زمين قرار دهد، اجاره صحيح نيست.
كسي كه چيزي را اجاره داده تا آن چيز را تحويل ندهد، حق ندارد اجاره ي آن را مطالبه كند و نيز اگر براي انجام عملي اجير شده باشد، پيش از انجام عمل حق مطالبه اجرت ندارد.
هرگاه چيزي را كه اجاره داده تحويل دهد، اگر چه مستأجر تحويل نگيرد، يا تحويل بگيرد و تا آخر مدت اجاره از آن استفاده نكند، بايد مال الاجاره آن را بدهد.
اگر انسان اجير شود كه در روز معيني كاري را انجام دهد و در آن روز براي انجام آن كار حاضر شود، كسي كه او را اجير كرده اگر چه آن كار را به او مراجعه نكند، بايد اجرت او را بدهد، مثلاً اگر خياطي را در روز معيني براي دوختن لباسي اجير نمايد و خياط در آن روز آماده كار باشد، اگر چه پارچه را به او ندهد كه بدوزد، بايد اجرتش را بدهد، چه خياط بيكار باشد، چه براي خودش يا ديگري كار كند.
اگر بعد از تمام شدن مدت اجاره معلوم شود كه اجاره باطل بوده، مستأجر بايد مال الاجاره را به مقدار معمول به صاحب ملك بدهد، مثلاً اگر خانه اي را يك ساله به صد تومان اجاره كند بعد بفهمد اجاره باطل بوده، چنانچه اجاره آن خانه معمولاً پنجاه تومان است، بايد پنجاه تومان را بدهد و اگر دويست تومان است، بايد دويست تومان را بپردازد و نيز اگر بعد از گذشتن مقداري از مدت اجاره معلوم شود كه اجاره باطل بوده، بايد اجاره آن مدت را به مقدار معمول به صاحب ملك بدهد.
اگر چيزي را كه اجاره كرده از بين برود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكرده و در استفاده بردن از آن هم زياده روي ننموده ضامن نيست و نيز اگر مثلاً پارچه اي را كه به خياط داده از بين برود، در صورتي كه خياط زياده روي نكرده و در نگهداري آن هم كوتاهي نكرده باشد، نبايد عوض آن را بدهد.
هر گاه صنعتگر چيزي را كه گرفته ضايع كند، ضامن است.
اگر قصاب سر حيواني را ببُرَد و آن را حرام كند، چه مزد گرفته باشد، چه مجاني سر بريده باشد، بايد قيمت آن را به صاحبش بدهد.
اگر حيواني را اجاره كند و معين كند كه چقدر بار بر آن بگذارد، چنانچه بيشتر از آن مقدار بار كند و آن حيوان بميرد يا معيوب شود، ضامن است و نيز اگر مقدار بار را معين نكرده باشند و بيشتر از معمول بار كند و حيوان تلف شود، يا معيوب گردد ضامن مي باشد.
اگر حيواني را براي بردن بار شكستني اجاره دهد، چنانچه آن حيوان بلغزد، يا رم كند و بار را بشكند، صاحب حيوان ضامن نيست، ولي اگر به واسطه ي زدن و مانند آن كاري كند كه حيوان زمين بخورد و بار را بشكند ضامن است.
اگر كسي بچّه اي را ختنه كند و ضرري به آن بچّه برسد يا بميرد، چنانچه بيشتر از معمول بريده باشد ضامن است و اگر بيشتر از معمول نبريده باشد ضامن نيست.
اگر دكتر به دست خود به مريض دوا بدهد، يا درد و دواي مريض را به او بگويد و مريض دوا را بخورد، چنانچه در معالجه خطا كند و به مريض ضرري برسد يا بميرد، دكتر ضامن است؛ ولي اگر فقط بگويد:
فلان دوا براي فلان مرض فائده دارد و به واسطه ي خوردن دوا ضرري به مريض برسد يا بميرد، دكتر ضامن نيست.
هر گاه دكتر به مريض يا ولي او بگويد كه اگر ضرري به مريض برسد ضامن نباشد، در صورتي كه دقت و احتياط خود را بكند و به مريض ضرري برسد يا بميرد، دكتر ضامن نيست.
مستأجر و كسي كه چيزي را اجاره داده، با رضايت يكديگر مي توانند معامله را به هم بزنند و نيز اگر در اجاره شرط كنند كه هر دو يا يكي از آنان حق به هم زدن معامله را داشته باشند، مي توانند مطابق قرار داد اجاره را به هم بزنند.
اگر اجاره دهنده يا مستأجر بفهمد كه مغبون شده است، چنانچه در موقع خواندن صيغه ملتفت نباشد كه مغبون است، مي تواند اجاره را به هم بزند، ولي اگر در صيغه ي اجاره شرط كنند كه اگر مغبون هم باشند حق به هم زدن معامله را نداشته باشند، نمي توانند اجاره را به هم بزنند.
اگر چيزي را اجاره دهد و پيش از آن كه تحويل دهد كسي آن را غصب نمايد، مستأجر مي تواند اجاره را به هم بزند و چيزي را كه به اجاره دهنده داده پس بگيرد، يا اجاره را به هم نزند و اجاره ي مدتي را كه در تصرف غصب كننده بوده، به ميزان معمول از او بگيرد، پس اگر حيواني را يك ماهه به ده تومان اجاره نمايد و كسي آن را ده روز غصب كند و اجاره ي معمولي ده روز آن پانزده تومان باشد، مي تواند پانزده تومان را از غصب كننده بگيرد.
اگر چيزي را كه اجاره كرده تحويل بگيرد و بعد ديگري آن را غصب كند، نمي تواند اجاره را به هم بزند و فقط حق دارد كرايه آن چيز را به مقدار معمول از غصب كننده بگيرد.
اگر پيش از آن كه مدت اجاره تمام شود ملك را به مستأجر بفروشد، اجاره به هم نمي خورد و مستأجر بايد مال الاجاره را به فروشنده بدهد و همچنين است اگر آن را به ديگري بفروشد.
اگر پيش از شروع مدت اجاره ملك به طوري خراب شود كه هيچ قابل استفاده نباشد، يا قابل استفاده اي كه شرط كرده اند نباشد، اجاره باطل مي شود و پولي كه مستأجر به صاحب ملك داده به او بر مي گردد، بلكه اگر طوري باشد كه بتواند استفاده مختصري هم از آن ببرد، مي تواند اجاره را به هم بزند.
اگر ملكي را اجاره كند و بعد از گذشتن مقداري از مدت اجاره به طوري خراب شود كه هيچ قابل استفاده نباشد، يا قابل استفاده اي كه شرط كرده اند نباشد، اجاره ي مدتي كه باقي مانده باطل مي شود و اگر استفاده ي مختصري هم بتواند از آن ببرد، مي تواند اجاره ي مدت باقي مانده را به هم بزند.
اگر خانه اي را كه مثلاً دو اتاق دارد اجاره دهد و يك اتاق آن خراب شود، چنانچه فوراً آن را بسازد و هيچ مقدار از استفاده ي آن از بين نرود، اجاره باطل نمي شود و مستأجر هم نمي تواند اجاره را به هم بزند، ولي اگر ساختن آن به قدري طول بكشد كه مقداري از استفاده ي مستأجر از بين برود، اجاره به آن مقدار باطل مي شود و مستأجر مي تواند اجاره ي باقي مانده را به هم بزند.
اگر اجاره دهنده يا مستأجر بميرد، اجاره باطل نمي شود، ولي اگر خانه مال اجاره دهنده نباشد، مثلاً ديگري وصيت كرده باشد كه تا او زنده است منفعت خانه مال او باشد، چنانچه آن خانه را اجاره دهد و پيش از تمام شدن مدت اجاره بميرد، از وقتي كه مرده اجاره باطل است.
اگر صاحب كار بنّا را وكيل كند كه براي او عمله بگيرد، چنانچه بنّا كمتر از مقداري كه از صاحب كار مي گيرد به عمله بدهد، زيادي آن بر او حرام است و بايد آن را به صاحب كار بدهد، ولي اگر اجير شود كه ساختمان را تمام كند و براي خود اختيار بگذارد كه خودش بسازد، يا به ديگري بدهد، در صورتي كه كمتر از مقداري كه اجير شده به ديگري بدهد، زيادي آن بر او حلال مي باشد.
اگر رنگرز قرار بگذارد كه مثلاً پارچه را با نيل رنگ كند، چنانچه با رنگ ديگر رنگ نمايد، حق ندارد چيزي بگيرد.
جُعاله آن است كه انسان قرار بگذارد در مقابل كاري كه براي او انجام مي دهند مال معيني بدهد، مثلاً بگويد:
هر كس گمشده ي مرا پيدا كند ده تومان به او مي دهم.
و به كسي كه اين قرار را مي گذارد «جاعل» و به كسي كه كار را انجام مي دهد «عامل» مي گويند و فرق بين جعاله و اين كه كسي را براي كاري اجير كنند اينست كه در اجاره بعد از خواندن صيغه، اجير بايد عمل را انجام دهد و كسي هم كه او را اجير كرده، اجرت را به او بدهكار مي شود، ولي در جعاله عامل مي تواند مشغول عمل نشود و تا عمل را انجام ندهد، جاعل بدهكار نمي شود.
جاعل بايد بالغ و عاقل باشد و از روي قصد و اختيار قرار داد كند و شرعاً بتواند در مال خود تصرف نمايد، بنا بر اين جعاله آدم سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند، صحيح نيست.
كاري را كه جاعل مي گويد براي او انجام دهند، بايد حرام يا بي فايده نباشد، پس اگر بگويد:
هر كس شراب بخورد، يا در شب به جاي تاريكي برود، ده تومان به او مي دهم، جعاله صحيح نيست.
اگر مالي را كه قرار مي گذارد بدهد معين كند، مثلاً بگويد:
هر كس اسب مرا پيدا كند، اين گندم را به او مي دهم، لازم نيست بگويد آن گندم مال كجاست و قيمت آن چيست، ولي اگر مال را معين نكند، مثلاً بگويد:
كسي كه اسب مرا پيدا كند ده مَن گندم به او مي دهم، بايد خصوصيات آن را كاملاً معين نمايد.
اگر جاعل مزد معيني براي كار قرار ندهد، مثلاً بگويد:
هر كس بچّه ي مرا پيدا كند، پولي به او مي دهم و مقدار آن را معين نكند، چنانچه كسي آن عمل را انجام دهد، بايد مزد او را به مقداري كه كار او در نظر مردم ارزش دارد بدهد.
اگر عامل پيش از قرار داد كار را انجام داده باشد، يا بعد از قرار داد به قصد اين كه پول نگيرد انجام دهد، حقي به مزد ندارد.
پيش از آن كه عامل شروع به كار كند، جاعل و عامل مي توانند جعاله را به هم بزند.
بعد از آن كه عامل شروع به كار كرد، اگر جاعل بخواهد جعاله را به هم بزند، اشكال دارد.
عامل مي تواند عمل را ناتمام بگذارد، ولي اگر تمام نكردن عمل اسباب ضرر جاعل شود، بايد آن را تمام نمايد، مثلاً اگر كسي بگويد:
هر كس چشم مرا عمل كند فلان مقدار به او مي دهم و دكتر جراحي شروع به عمل كند، چنانچه طوري باشد كه اگر عمل را تمام نكند، چشم معيوب مي شود، بايد آن را تمام نمايد و در صورتي كه ناتمام بگذارد، حقي به جاعل ندارد.
اگر عامل كار را ناتمام بگذارد، چنانچه آن كار مثل پيدا كردن اسب است كه تا تمام نشود، براي جاعل فائده ندارد، عامل نمي تواند چيزي مطالبه كند و همچنين است اگر جاعل مزد را براي تمام كردن عمل قرار بگذارد، مثلاً بگويد:
هر كس لباس مرا بدوزد ده تومان به او مي دهم، ولي اگر مقصودش اين باشد كه هر مقدار از عمل كه انجام گيرد، براي آن مقدار مزد بدهد، جاعل بايد مزد مقداري را كه انجام شده به عامل بدهد، اگر چه احتياط اينست كه به طور مصالحه يكديگر را راضي نمايند.
مزارعه آن است كه مالك با زارع به اين قسم معامله كند كه زمين را در اختيار او بگذارد، تا زراعت كند و مقداري از حاصل آن را به مالك بدهد.
مزارعه چند شرط دارد:
اوّل:
آن كه صاحب زمين به زارع بگويد:
زمين را به تو واگذار كردم و زارع هم بگويد:
قبول كردم، يا بدون اين كه حرفي بزنند مالك زمين را واگذار كند و زارع قبول نمايد، ولي در اين صورت تا زارع مشغول كار نشده، مالك و زارع مي توانند معامله را به هم بزنند.
دوم:
صاحب زمين و زارع هر دو مكلف و عاقل باشند و با قصد و اختيار خود مزارعه را انجام دهند و سفيه نباشند؛ يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكنند.
سوم:
مالك و زارع از تمام حاصل زمين ببرند، پس اگر شرط كنند كه آنچه اوّل يا آخر مي رسد، مال يكي از آنان باشد، مزارعه باطل است.
چهارم:
سهم هر كدام نصف يا ثلث حاصل و مانند اينها باشد، پس اگر مالك بگويد:
در اين زمين زراعت كن و هر چه مي خواهي به من بده، صحيح نيست.
پنجم:
مدتي را كه بايد زمين در اختيار زارع باشد معين كنند و بايد مدت به قدري باشد كه در آن مدت دست آمدن حاصل ممكن باشد.
ششم:
زمين قابل زراعت باشد و اگر زراعت در آن ممكن نباشد، امّا بتوانند كاري كنند كه زراعت ممكن شود، مزارعه صحيح است.
هفتم:
اگر منظور هر كدام آنان زراعت مخصوصي است، چيزي را كه زارع بايد بكارد معين كنند، ولي اگر زراعت معيني را در نظر ندارند، يا زراعتي را كه هر دو در نظر دارند معلوم است، لازم نيست آن را معين نمايند.
هشتم:
مالك زمين را
معين كند، پس كسي كه چند قطعه زمين دارد و با هم تفاوت دارند، اگر به زارع بگويد:
در يكي از اينها زراعت كن و آن را معين نكند، مزارعه باطل است.
نهم:
خرجي را كه هر كدام آنان بايد بكنند معين نمايند، ولي اگر خرجي را كه هر كدام بايد بكنند معلوم باشد، لازم نيست آن را معين نمايند.
اگر مالك با زارع قرار بگذارد كه مقداري از حاصل براي او باشد و بقيه را بين خودشان قسمت كنند، چنانچه بدانند كه بعد از برداشتن آن مقدار، چيزي باقي مي ماند مزارعه صحيح است.
اگر مدت مزارعه تمام شود و حاصل به دست نيايد، چنانچه مالك راضي شود كه با اجاره يا بدون اجاره، زراعت در زمين او بماند و زارع هم راضي باشد، مانعي ندارد و اگر مالك راضي نشود، مي تواند زارع را وادار كند كه زراعت را بچيند و اگر براي چيدن زراعت ضرري به زارع برسد، لازم نيست عوض آن را به او بدهد، ولي زارع اگر چه راضي شود كه به مالك چيزي بدهد، نمي تواند مالك را مجبور كند كه زراعت در زمين بماند.
اگر به واسطه ي پيش آمدي زراعت در زمين ممكن نباشد، مثلاً آب از زمين قطع شود، مزارعه به هم مي خورد و اگر زارع بدون عذر زراعت نكند، چنانچه زمين در تصرف او بوده و مالك در آن تصرفي نداشته است، بايد اجاره ي آن مدت را به مقدار معمول به مالك بدهد.
اگر مالك و زارع صيغه خوانده باشند، بدون رضايت يكديگر نمي توانند مزارعه را به هم بزنند و نيز اگر مالك به قصد مزارعه زمين را به كسي واگذار كند، بعد از آن كه او مشغول عمل شد، جايز نيست بدون رضايت يكديگر معامله را به هم بزنند، ولي اگر در ضمن خواندن صيغه مزارعه شرط كرده باشند كه هر دو يا يكي از آنان حق به هم زدن معامله را داشته باشند، مي توانند مطابق قراري كه گذاشته اند معامله را به هم بزنند.
اگر بعد از قرار داد مزارعه، مالك يا زارع بميرد مزارعه به هم نمي خورد و وارثشان به جاي آنان است، ولي اگر زارع بميرد و شرط كرده باشند كه خود زارع زراعت را انجام دهد، مزارعه به هم مي خورد و چنانچه زراعت نمايان شده باشد، بايد سهم او را به ورثه اش بدهند و حقوق ديگري هم كه زارع داشته، ورثه ي او ارث مي برند، ولي نمي توانند مالك را مجبور كنند كه زراعت در زمين باقي بماند.
اگر بعد از زراعت بفهمند كه مزارعه باطل بوده، چنانچه تخم مال مالك بوده، حاصلي هم كه به دست مي آيد مال اوست و بايد مزد زارع و مخارجي را كه كرده و كرايه ي گاو يا حيوان ديگري را كه مال زارع بوده و در آن زمين كار كرده به او بدهد و اگر تخم مال زارع بوده زراعت هم مال اوست و بايد اجاره ي زمين و خرج هايي را كه مالك كرده و كرايه ي گاو يا حيوان ديگري كه مال او بوده و در آن زراعت كار كرده به او بدهد.
اگر تخم مال زارع باشد و بعد از زراعت بفهمند كه مزارعه باطل بوده، چنانچه مالك و زارع راضي شوند كه با اجرت يا بي اجرت زراعت در زمين بماند اشكال ندارد و اگر مالك راضي نشود، پيش از رسيدن زراعت هم مي تواند زارع را وادار كند كه زراعت را بچيند و زارع اگر چه راضي شود چيزي به مالك بدهد، نمي تواند او را مجبور كند كه زراعت در زمين بماند و نيز مالك نمي تواند زارع را مجبور كند كه اجاره بدهد و زراعت را در زمين باقي بگذارد.
اگر بعد از جمع كردن حاصل و تمام شدن مدت مزارعه، ريشه زراعت در زمين بماند و سال بعد دو مرتبه حاصل بدهد، چنانچه مالك و زارع از زراعت صرف نظر نكرده باشند، حاصل سال دوم را هم بايد مثل سال اوّل قسمت كنند.
اگر انسان با كسي به اين قسم معامله كند كه درخت هاي ميوه اي را كه ميوه ي آن مال خود اوست، يا اختيار ميوه هاي آن با اوست، تا مدّت معيني به آن كس واگذار كند كه تربيت نمايد و آب دهد و به مقداري كه قرار مي گذارند از ميوه ي آن بردارد، اين معامله را مُساقات مي گويند.
معامله ي مساقات در درخت هايي كه مثل بيد و چنار ميوه نمي دهد صحيح نيست و در مثل درخت حنا كه از برگ آن استفاده مي كنند، اشكال دارد.
در معامله ي مساقات لازم نيست صيغه بخوانند، بلكه اگر صاحب درخت به قصد مساقات آن را واگذار كند و كسي كه كار مي كند به همين قصد مشغول كار شود، معامله صحيح است.
مالك و كسي كه تربيت درخت ها را به عهده مي گيرد، بايد مكلف و عاقل باشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد و نيز بايد سفيه نباشند، يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكنند.
مدت مساقات بايد معلوم باشد و اگر اوّل آن را معين كنند و آخر آن را موقعي قرار دهند كه ميوه ي آن سال به دست مي آيد، صحيح است.
بايد سهم هر كدام نصف يا ثلث حاصل و مانند اينها باشد و اگر قرار بگذارند كه مثلاً صد مَن از ميوه ها مال مالك و بقيه مال كسي باشد كه كار مي كند، معامله باطل است.
بايد قرار معامله ي مساقات را پيش از ظاهر شدن ميوه بگذارند و اگر بعد از ظاهر شدن ميوه و پيش از رسيدن آن قرار بگذارند، پس اگر كاري مانند آبياري كه براي تربيت درخت لازم است باقي مانده باشد، معامله صحيح است وگرنه اشكال دارد، اگر چه احتياج به كاري مانند چيدن ميوه و نگهداري آن داشته باشد.
معامله ي مساقات در بوته ي خربزه و خيار و مانند اينها صحيح نيست.
درختي كه از آب باران يا رطوبت زمين استفاده مي كند و به آبياري احتياج ندارد، اگر به كارهاي ديگر مانند بيل زدن و كود دادن محتاج باشد، معامله مساقات در آن صحيح است.
دو نفري كه مساقات كرده اند، با رضايت يكديگر مي توانند معامله را به هم بزنند و نيز اگر در ضمن خواندن صيغه مساقات شرط كنند كه هر دو، يا يكي از آنان حق به هم زدن معامله را داشته باشند، مطابق قراري كه گذاشته اند، به هم زدن معامله اشكال ندارد، بلكه اگر در معامله شرطي كنند و عملي نشود، كسي كه براي نفع او شرط كرده اند، مي تواند معامله را به هم بزند.
اگر مالك بميرد، معامله ي مساقات به هم نمي خورد و ورثه اش به جاي او هستند.
اگر كسي كه تربيت درخت ها به او واگذار شده بميرد، چنانچه در عقد شرط نكرده باشند كه خودش آنها را تربيت كند، ورثه اش به جاي او هستند و چنانچه خودشان عمل را انجام ندهند و اجير هم نگيرند، حاكم شرع از مال ميت اجير مي گيرد و حاصل را بين ورثه ميت و مالك قسمت مي كند و اگر شرط كرده باشند كه خود او درخت ها را تربيت نمايد، پس اگر قرار گذاشته اند كه به ديگري واگذار نكند، با مردن او معامله به هم مي خورد و اگر قرار نگذاشته اند، مالك مي تواند عقد را به هم بزند، يا راضي شود كه ورثه ي او، يا كسي كه آنها اجيرش مي كنند درخت ها را تربيت نمايد.
اگر شرط كند كه تمام حاصل براي مالك باشد، مساقات باطل است و ميوه مال مالك مي باشد و كسي كه كار مي كند نمي تواند مطالبه ي اجرت نمايد، ولي اگر باطل بودن مساقات به جهت ديگر باشد، مالك بايد مزد آبياري و كارهاي ديگر را به مقدار معمول به كسي كه درخت ها را تربيت كرده بدهد.
اگر زميني را به ديگري واگذار كند كه در آن درخت بكارد و آنچه عمل مي آيد مال هر دو باشد، معامله باطل است، پس اگر درخت ها مال صاحب زمين بوده، بعد از تربيت هم مال اوست و بايد مزد كسي كه آنها را تربيت كرده بدهد و اگر مال كسي بوده كه آنها را تربيت كرده، بعد از تربيت هم مال اوست و مي تواند آنها را بكند، ولي بايد گودال هايي را كه به واسطه ي كندن درخت ها پيدا شده پر كند و اجاره ي زمين را از روزي كه درخت ها را كاشته به صاحب زمين بدهد و مالك هم مي تواند او را مجبور نمايد كه درخت ها را بكند و اگر به واسطه ي كندن درخت عيبي در آن پيدا شود، بايد تفاوت قيمت آن را به صاحب درخت بدهد و نمي تواند او را مجبور كند كه با اجاره يا بدون اجاره، درخت را در زمين باقي بگذارد.
بچه اي كه بالغ نشده شرعاً نمي تواند در مال خود تصرف كند و نشانه ي بالغ شدن يكي از سه چيز است:
اوّل:
روييدن موي درشت زير شكم بالاي عورت.
دوم:
بيرون آمدن مني.
سوم:
تمام شدن پانزده سال قمري [در مرد و تمام شدن نُه سال قمري در زن].
روييدن موي درشت در صورت و پشت لب و در سينه و زير بغل و درشت شدن صدا و مانند اينها نشانه ي بالغ شدن نيست، مگر انسان به واسطه ي اينها به بالغ شدن يقين كند.
ديوانه و سفيه يعني كسي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند، نمي توانند در مال خود تصرف نمايند.
كسي كه گاهي عاقل و گاهي ديوانه است، تصرفي كه موقع ديوانگي در مال خود مي كند، صحيح نيست.
انسان مي تواند در مرضي كه به آن مرض از دنيا مي رود، هر قدر از مال خود را به مصرف خود و عيال و مهمان و كارهايي كه اسراف شمرده نمي شود برساند و نيز اگر مال خود را به قيمت بفروشد، يا اجاره دهد اشكال ندارد، ولي اگر مثلاً مال خود را به كسي ببخشد، يا ارزان تر از قيمت بفروشد، چنانچه مقداري را كه بخشيده يا ارزان تر فروخته، به اندازه ي ثلث مال او يا كمتر باشد، تصرف او صحيح است و اگر بيشتر از ثلث باشد، در صورتي كه ورثه اجازه بدهند صحيح و اگر اجازه ندهند، تصرف او در مقدار بيشتر از ثلث باطل مي باشد.
وكالت آن است كه انسان كاري را كه مي تواند در آن دخالت كند، به ديگري واگذار نمايد تا از طرف او انجام دهد، مثلاً كسي را وكيل كند كه خانه ي او را بفروشد، يا زني را براي او عقد نمايد، پس آدم سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند، چون حق ندارد در مال خود تصرف كند، نمي تواند براي فروش آن كسي را وكيل نمايد.
در وكالت لازم نيست صيغه بخوانند و اگر انسان به ديگري بفهماند كه او را وكيل كرده و او هم بفهماند قبول نموده مثلاً مال خود را به كسي بدهد كه براي او بفروشد و او مال را بگيرد وكالت صحيح است.
اگر انسان كسي را كه در شهر ديگر است وكيل نمايد و براي او وكالت نامه بفرستد و او قبول كند، اگر چه وكالت نامه بعد از مدتي برسد وكالت صحيح است.
موكّل يعني كسي كه ديگري را وكيل مي كند و نيز كسي كه وكيل مي شود، بايد بالغ و عاقل باشند و از روي قصد و اختيار اقدام كنند.
كاري را كه انسان نمي تواند انجام دهد، يا شرعاً نبايد انجام دهد، نمي تواند براي انجام آن از طرف ديگري وكيل شود، مثلاً كسي كه در احرام حج است، چون نبايد صيغه ي عقد زناشويي را بخواند، نمي تواند براي خواندن صيغه از طرف ديگري وكيل شود.
اگر انسان كسي را براي انجام تمام كارهاي خودش وكيل كند صحيح است، ولي اگر براي يكي از كارهاي خود وكيل نمايد و آن كار را معين نكند، وكالت صحيح نيست.
اگر وكيل را عزل كند يعني از كار بركنار نمايد، بعد از آن كه خبر به او رسيد نمي تواند آن كار را انجام دهد، ولي اگر پيش از رسيدن خبر آن كار را انجام داده باشد، صحيح است.
وكيل مي تواند از وكالت كناره [گيري] كند و اگر موكّل غائب هم باشد اشكال ندارد.
وكيل نمي تواند براي انجام كاري كه به او واگذار شده ديگري را وكيل نمايد، ولي اگر موكل به او اجازه داده باشد كه وكيل بگيرد، به هر طوري كه به او دستور داده مي تواند رفتار نمايد، پس اگر گفته باشد براي من وكيل بگير، بايد از طرف او وكيل بگيرد و نمي تواند كسي را از طرف خودش وكيل كند.
اگر انسان [وكيل اوّل]، با اجازه ي موكّل خودش، كسي را از طرف او [موكل] وكيل كند، [وكيل اوّل] نمي تواند آن وكيل را عزل نمايد و اگر وكيل اوّل بميرد يا موكّل او را عزل كند، وكالت دومي باطل نمي شود.
اگر وكيل با اجازه ي موكّل، كسي را از طرف خودش وكيل كند، موكّل و وكيلِ اوّل مي توانند آن وكيل را عزل كنند و اگر وكيل اوّل بميرد، يا عزل شود، وكالت دومي باطل مي شود.
اگر چند نفر را براي انجام كاري وكيل كند و به آنها اجازه دهد كه هر كدام به تنهايي در آن كار اقدام كنند، هر يك از آنان مي تواند آن كار را انجام دهد و چنانچه يكي از آنان بميرد، وكالت ديگران باطل نمي شود، ولي اگر نگفته باشد كه با هم يا به تنهايي انجام دهند، يا گفته باشد كه با هم انجام دهند، نمي توانند به تنهايي اقدام نمايند و در صورتي كه يكي از آنان بميرد وكالت ديگران باطل مي شود.
اگر وكيل يا موكل بميرد، يا ديوانه، يا بيهوش شود، وكالت باطل مي شود و نيز اگر چيزي كه براي تصرف در آن وكيل شده است از بين برود مثلاً گوسفندي كه براي فروش آن وكيل شده بميرد وكالت باطل مي شود.
اگر انسان كسي را براي كاري وكيل كند و چيزي براي او قرار بگذارد، بعد از انجام آن كار، چيزي را كه قرار گذاشته بايد به او بدهد.
اگر وكيل در نگهداري مالي كه در اختيار اوست كوتاهي نكند و غير از تصرفي كه به او اجازه داده اند، تصرف ديگري در آن ننمايد و اتفاقاً آن مال از بين برود، نبايد عوض آن را بدهد.
اگر وكيل در نگهداري مالي كه در اختيار اوست كوتاهي كند، يا غير از تصرفي كه به او اجازه داده اند، تصرف ديگري در آن بنمايد و آن مال از بين برود، ضامن است؛ پس اگر لباسي را كه گفته اند بفروش، بپوشد و آن لباس تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.
اگر وكيل غير از تصرفي كه به او اجازه داده اند، تصرف ديگري در مال بكند مثلاً لباسي را كه گفته اند بفروش، بپوشد و بعداً تصرفي را كه به او اجازه داده اند بنمايد، آن تصرف صحيح است.
قرض دادن از كارهاي مستحبيست كه در آيات قرآن و اخبار راجع به آن زياد سفارش شده است، از پيغمبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم روايت شده كه هر كس به برادر مسلمان خود قرض بدهد، مال او زياد مي شود و ملائكه بر او رحمت مي فرستند و اگر با بدهكار خود مدارا كند، بدون حساب و به سرعت از صراط مي گذرد و كسي كه برادر مسلمانش از او قرض بخواهد و ندهد، بهشت بر او حرام مي شود.
در قرض لازم نيست صيغه بخوانند، بلكه اگر چيزي را به نيت قرض به كسي بدهد و او هم به همين قصد بگيرد صحيح است، ولي مقدار آن بايد كاملاً معلوم باشد.
هر وقت بدهكار بدهي خود را بدهد، طلبكار بايد قبول نمايد.
اگر در صيغه ي قرض براي پرداخت آن مدتي قرار دهند، احتياط واجب آن است كه طلبكار پيش از تمام شدن آن مدت طلب خود را مطالبه نكند، ولي اگر مدت نداشته باشد، طلبكار هر وقت بخواهد مي تواند طلب خود را مطالبه نمايد.
اگر طلبكار طلب خود را مطالبه كند، چنانچه بدهكار بتواند بدهي خود را بدهد، بايد فوراً آن را بپردازد و اگر تأخير بيندازد گناهكار است.
اگر بدهكار غير از خانه اي كه در آن نشسته و اثاثيه منزل و چيزهاي ديگري كه به آنها احتياج دارد، چيزي نداشته باشد طلبكار نمي تواند طلب خود را از او مطالبه نمايد، بلكه بايد صبر كند تا بتواند بدهي خود را بدهد.
كسي كه بدهكار است و نمي تواند بدهي خود را بدهد، چنانچه بتواند كاسبي كند، احتياط واجب آن است كه كسب كند و بدهي خود را بدهد.
كسي كه دسترس به طلبكار خود ندارد، چنانچه اميد نداشته باشد كه او را پيدا كند، بايد با اجازه ي حاكم شرع طلب او را به فقير بدهد، ولي اگر طلبكار او سيد نباشد، احتياط واجب آن است كه طلب او را به سيد فقير ندهد.
اگر مال ميت بيشتر از خرج واجب كفن و دفن و بدهي او نباشد، بايد مالش را به همين مصرف ها برسانند و به وارث او چيزي نمي رسد.
اگر كسي مقداري پولِ طلا يا نقره قرض كند و قيمت آن كم شود، يا چند برابر گردد، چنانچه همان مقدار را كه گرفته پس بدهد كافي است، ولي اگر هر دو به غير آن راضي شوند، اشكال ندارد.
اگر مالي را كه قرض كرده از بين نرفته باشد و صاحب مال آن را مطالبه كند، احتياط مستحب آن است كه بدهكار، همان مال را به او بدهد.
اگر كسي كه قرض مي دهد شرط كند كه زيادتر از مقداري كه مي دهد بگيرد، مثلاً يك مَن گندم بدهد و شرط كند كه يك مَن و پنج سير بگيرد، يا ده تخم مرغ بدهد كه يازده تا بگيرد، ربا و حرام است، بلكه اگر قرار بگذارد كه بدهكار كاري براي او انجام دهد، يا چيزي را كه قرض كرده با مقداري جنس ديگر پس دهد، مثلاً شرط كند يك توماني را كه قرض كرده با يك كبريت پس دهد، ربا و حرام است و نيز اگر با او شرط كند كه چيزي را كه قرض مي گيرد به طور مخصوص پس دهد، مثلاً مقداري طلاي نساخته به او بدهد و شرط كند كه ساخته پس بگيرد، باز هم ربا و حرام مي باشد، ولي اگر بدون اين كه شرط كند خود بدهكار زيادتر از آنچه قرض كرده پس بدهد، اشكال ندارد بلكه مستحب است.
ربا دادن مثل ربا گرفتن حرام است و كسي كه قرض رِبايي گرفته، مالك آن نمي شود و نمي تواند در آن تصرف كند، ولي چنانچه طوري باشد كه اگر قرار ربا را هم [نگذاشته] بودند، صاحب پول راضي بود كه گيرنده ي قرض در آن پول تصرف كند، قرض گيرنده مي تواند در آن تصرف نمايد.
اگر گندم يا چيزي مانند آن را به طور قرض رِبايي بگيرد و با آن زراعت كند، حاصلي كه از آن به دست مي آيد مال قرض دهنده است.
اگر لباسي را بخرد و بعداً از پولي كه به قرض رِبايي گرفته، يا از پول حلالي كه مخلوط با رباست به صاحب لباس بدهد، پوشيدن آن لباس و نماز خواندن با آن اشكال ندارد، ولي اگر به فروشنده بگويد:
كه اين لباس را با اين پول مي خرم، پوشيدن آن لباس حرام است و اگر بداند پوشيدن آن حرام است، نماز هم با آن باطل مي باشد.
اگر انسان مقداري پول به تاجر بدهد كه در شهر ديگر از طرف او كمتر بگيرد، اشكال ندارد و اين را صرف برات مي گويند.
اگر مقداري پول به كسي بدهد كه بعد از چند روز در شهر ديگر زيادتر بگيرد مثلاً نه صد و نود تومان بدهد كه بعد از ده روز در شهر ديگر هزار تومان بگيرد ربا و حرام است، ولي اگر كسي كه زيادي را مي گيرد، در مقابل زيادي جنس بدهد يا عملي انجام دهد، اشكال ندارد.
اگر در مقابل طلبي كه از كسي دارد سفته يا براتي داشته باشد و بخواهد طلب خود را پيش از وعده ي آن به كمتر از آن بفروشد، اشكال ندارد.
اگر انسان طلبكار خود را حواله بدهد كه طلب خود را از ديگري بگيرد و طلبكار قبول نمايد، بعد از آن كه حواله درست شد، كسي كه به او حواله شده بدهكار مي شود و ديگر طلبكار نمي تواند طلبي را كه دارد از بدهكار اوّلي مطالبه نمايد.
بدهكار و طلبكار و كسي كه سر او حواله شده، بايد مكلّف و عاقل باشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد و نيز بايد سفيه نباشند، يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكنند.
حواله دادن سر كسي كه بدهكار نيست، در صورتي صحيح است كه او قبول كند و نيز اگر انسان بخواهد به كسي كه جنسي بدهكار است، جنس ديگر حواله دهد، مثلاً به كسي كه جو بدهكار است گندم حواله دهد، تا او قبول نكند حواله صحيح نيست.
موقعي كه انسان حواله مي دهد بايد بدهكار باشد، پس اگر بخواهد از كسي قرض كند، تا وقتي از او قرض نكرده، نمي تواند او را به كسي حواله دهد كه آنچه را بعداً قرض مي دهد از آن كس بگيرد.
حواله دهنده و طلبكار بايد مقدار حواله و جنس آن را بدانند، پس اگر مثلاً ده مَن گندم و ده تومان پول به يك نفر بدهكار باشد و به او بگويد:
يكي از دو طلب خود را از فلاني بگير و آن را معين نكند، حواله درست نيست.
اگر بدهي واقعاً معين باشد ولي بدهكار و طلبكار در موقع حواله دادن، مقدار آن يا جنس آن را ندانند حواله صحيح است، مثلاً اگر طلب كسي را در دفتر نوشته باشد و پيش از ديدن دفتر، حواله بدهد و بعد دفتر را ببيند و به طلبكار مقدار طلبش را بگويد، حواله صحيح مي باشد.
طلبه كار مي تواند حواله را قبول نكند، اگر چه كسي كه به او حواله شده فقير نباشد و در پرداختن حواله هم كوتاهي ننمايد.
اگر سر كسي حواله بدهد كه بدهكار نيست، چنانچه او حواله را قبول كند، پيش از پرداختن حواله مي تواند مقدار حواله را از حواله دهنده بگيرد، ولي اگر طلبكار طلب خود را به مقدار كمتري صلح كند، كسي كه حواله را قبول كرده، همان مقدار را مي تواند از حواله دهنده مطالبه نمايد.
بعد از آن كه حواله درست شد، حواله دهنده و كسي كه به او حواله شده، نمي توانند حواله را به هم بزنند و هر گاه كسي كه به او حواله شده در موقع حواله فقير نباشد، اگر چه بعداً فقير شود، طلبكار هم نمي تواند حواله را به هم بزند و همچنين است اگر موقع حواله فقير باشد و طلبكار بداند فقير است؛ ولي اگر نداند فقير است و بعد بفهمد، اگر چه در آن وقت مالدار شده باشد، طلبه كار مي تواند حواله را به هم بزند و طلب خود را از حواله دهنده بگيرد.
اگر بدهكار و طلبكار و كسي كه به او حواله شده، يا يكي از آنان براي خود حق به هم زدن حواله را قرار دهند، مطابق قراري كه گذاشته اند، مي توانند حواله را به هم بزنند.
اگر حواله دهنده خودش طلب طلبكار را بدهد، چنانچه به خواهش كسي كه به او حواله شده، داده است، مي تواند چيزي را كه داده از او بگيرد و اگر بدون خواهش او داده و قصدش اين بوده كه عوض آن را نگيرد، نمي تواند چيزي را كه داده از او مطالبه نمايد.
رهن آن است كه بدهكار مقداري از مال خود را نزد طلبكار بگذارد كه اگر طلب او را ندهد، طلبش را از آن مال به دست آورد.
در رهن لازم نيست صيغه بخوانند و همين قدر كه بدهكار مال خود را به قصد گرو، به طلبكار بدهد و طلبكار هم به همين قصد بگيرد، رهن صحيح است.
گرو دهنده و كسي كه مال را گرو مي گيرد، بايد مكلف و عاقل باشند و كسي آنها را مجبور نكرده باشد و نيز بايد سفيه نباشند، يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكنند.
انسان مالي را مي تواند گرو بگذارد كه شرعاً بتواند در آن تصرف كند و اگر مال كس ديگر را گرو بگذارد، در صورتي صحيح است كه صاحب مال بگويد به گرو گذاشتن راضي هستم.
چيزي را كه گرو مي گذارند، بايد خريد و فروش آن صحيح باشد، پس اگر شراب و مانند آن را گرو بگذارند، درست نيست.
استفاده ي چيزي را كه گرو مي گذارند، مال كسيست كه آن را گرو گذاشته.
طلبكار و بدهكار نمي توانند مالي را كه گرو گذاشته شده، بدون اجازه ي يكديگر ملك كسي كنند، مثلاً ببخشند يا بفروشند، ولي اگر يكي از آنان آن را ببخشد يا بفروشد، بعد ديگري بگويد:
راضي هستم، اشكال ندارد.
اگر طلبكار چيزي را كه گرو برداشته با اجازه ي بدهكار بفروشد، پول آن هم مثل خود مال، گرو مي باشد.
اگر موقعي كه بايد بدهي خود را بدهد، طلبكار مطالبه كند و او ندهد، طلبه كار مي تواند مالي را كه گرو برداشته بفروشد و طلب خود را بردارد و بايد بقيه را به بدهكار بدهد، ولي اگر به حاكم شرع دسترسي دارد، بايد براي فروش آن از حاكم شرع اجازه ي بگيرد.
اگر بدهكار غير از خانه اي كه در آن نشسته و چيزهايي كه مانند اثاثيه ي خانه محل احتياج اوست چيز ديگري نداشته باشد، طلبكار نمي تواند طلب خود را از او مطالبه كند، ولي اگر مالي را كه گرو گذاشته خانه و اثاثيه هم باشد، طلبه كار مي تواند بفروشد و طلب خود را بردارد.
اگر انسان بخواهد ضامن شود كه بدهي كسي را بدهد، ضامن شدن او در صورتي صحيح است كه به هر لفظي اگر چه عربي نباشد به طلبكار بگويد:
كه من ضامن شده ام طلب تو را بدهم و طلبكار هم رضايت خود را بفهماند، ولي راضي بودن بدهكار شرط نيست.
ضامن و طلبكار بايد مكلف و عاقل باشند و كسي هم آنها را مجبور نكرده باشد و نيز بايد سفيه نباشند يعني مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكنند.
ولي اين شرطها در بدهكار نيست، مثلاً اگر كسي ضامن شود كه بدهي بچه يا ديوانه را بدهد، صحيح است.
هرگاه براي ضامن شدن خودش شرطي قرار دهد، مثلاً بگويد:
اگر بدهكار قرض تو را نداد من مي دهم، ضامن شدن او باطل است.
كسي كه انسان ضامن بدهي او مي شود بايد بدهكار باشد، پس اگر كسي بخواهد از ديگري قرض كند، تا وقتي قرض نكرده انسان نمي تواند ضامن او شود.
در صورتي انسان مي تواند ضامن شود كه طلبكار و بدهكار و جنس بدهي همه معين باشد، پس اگر دو نفر از كسي طلبكار باشند و انسان بگويد:
من ضامن هستم كه طلب يكي از شماها را بدهم، چون معين نكرده كه طلب كدام را مي دهد ضامن شدن او باطل است و نيز اگر كسي از دو نفر طلبكار باشد و انسان بگويد:
من ضامن هستم كه بدهي يكي از آن دو نفر را به تو بدهم، چون معين نكرده كه بدهي كدام را مي دهد، ضامن شدن او باطل مي باشد و همچنين اگر كسي از ديگري مثلاً ده مَن گندم و صد تومان پول طلبكار باشد و انسان بگويد:
من ضامن يكي از دو طلب تو هستم و معين نكند كه ضامن گندم است يا ضامن پول، صحيح نيست.
اگر طلبكار طلب خود را به ضامن ببخشد، ضامن نمي تواند از بدهكار چيزي بگيرد و اگر مقداري از آن را ببخشد، نمي تواند آن مقدار را مطالبه نمايد.
اگر انسان ضامن شود كه بدهي كسي را بدهد، نمي تواند از ضامن شدن خود برگردد.
ضامن و طلبه كار مي توانند شرط كنند كه هر وقت بخواهند، ضامن بودن ضامن را به هم بزنند.
هر گاه انسان در موقع ضامن شدن، بتواند طلب طلبكار را بدهد، اگر چه بعد فقير شود طلبكار نمي تواند ضامن بودن او را به هم بزند و طلب خود را از بدهكار اوّل مطالبه نمايد و همچنين است اگر در آن موقع نتواند طلب او را بدهد، ولي طلبكار بداند و به ضامن شدن او راضي شود.
اگر انسان در موقعي كه ضامن مي شود نتواند طلب طلبكار را بدهد و طلبكار در آن وقت نداند و بعد ملتفت شود، مي تواند ضامن بودن او را به هم بزند، ولي اگر پيش از آن كه طلبكار ملتفت شود، ضامن قدرت پيدا كرده باشد، چنانچه بخواهد ضامن بودن او را به هم بزند اشكال دارد.
اگر كسي بدون اجازه ي بدهكار ضامن شود كه بدهي او را بدهد، نمي تواند چيزي از او بگيرد.
اگر كسي با اجازه ي بدهكار ضامن شود كه بدهي او را بدهد، مي تواند مقداري را كه ضامن شده از او مطالبه نمايد، ولي اگر به جاي جنسي كه بدهكار بوده جنس ديگري به طلبكار او بدهد، نمي تواند چيزي را كه داده از او [بدهكار] مطالبه نمايد، مثلاً اگر ده مَن گندم بدهكار باشد و ضامن ده مَن برنج بدهد، نمي تواند برنج را از او [بدهكار] مطالبه نمايد، امّا اگر خودش راضي شود كه برنج بدهد، اشكال ندارد.
كفالت آن است كه انسان ضامن شود كه هر وقت طلبكار بدهكار را خواست به دست او بدهد و به كسي كه اين طور ضامن مي شود، كفيل مي گويند.
كفالت در صورتي صحيح است كه كفيل به هر لفظي اگر چه عربي نباشد به طلبكار بگويد:
كه من ضامنم هر وقت بدهكار خود را بخواهي به دست تو بدهم و طلبكار هم قبول نمايد.
كفيل بايد مكلف و عاقل باشد و او را در كفالت مجبور نكرده باشند و بتواند كسي را كه كفيل او شده حاضر نمايد.
يكي از پنج چيز كفالت را به هم مي زند:
اوّل:
كفيل بدهكار را به دست طلبكار بدهد.
دوم:
طلب طلبكار داده شود.
سوم:
طلبكار از طلب خود بگذرد.
چهارم:
بدهكار بميرد.
پنجم:
طلبكار كفيل را از كفالت آزاد كند.
اگر كسي به زور بدهكار را از دست طلبكار رها كند، چنانچه طلبكار دسترسي به او نداشته باشد، كسي كه بدهكار را رها كرده بايد او را به دست طلبكار بدهد.
اگر انسان مال خود را به كسي بدهد و بگويد نزد تو امانت باشد و او هم قبول كند، يا بدون اين كه حرفي بزنند، صاحب مال بفهماند كه مال را براي نگهداري به او مي دهد و او هم به قصد نگهداري كردن بگيرد، بايد به احكام وديعه و امانت داري كه بعداً گفته مي شود عمل نمايد.
امانت دار و كسي كه مال را امانت مي گذارد، بايد هر دو بالغ و عاقل باشند، پس اگر انساني مالي را پيش بچه يا ديوانه امانت بگذارد، يا ديوانه و بچه مالي را پيش كسي امانت بگذارند صحيح نيست.
اگر از بچه يا ديوانه چيزي را به طور امانت قبول كند، بايد آن را به صاحبش بدهد و اگر آن چيز مال خود بچه يا ديوانه است، به ولي او برساند و چنانچه در رساندن مال به آنان كوتاهي كند و تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.
كسي كه نمي تواند امانت را نگهداري نمايد، بنا بر احتياط واجب بايد قبول نكند.
اگر انسان به صاحب مال بفهماند كه براي نگهداري مال او حاضر نيست، چنانچه او مال را بگذارد و برود و آن مال تلف شود، كسي كه امانت را قبول نكرده ضامن نيست، ولي احتياط مستحب آن است كه اگر ممكن باشد آن را نگهداري نمايد.
كسي كه چيزي را امانت مي گذارد، هر وقت بخواهد مي تواند آن را پس بگيرد و كسي هم كه امانت را قبول مي كند، هر وقت بخواهد مي تواند آن را به صاحبش برگرداند.
اگر انسان از نگهداري امانت منصرف شود و وديعه را به هم بزند، بايد هر چه زودتر مال را به صاحب آن يا وكيل يا ولي صاحبش برساند، يا به آنان خبر دهد كه به نگهداري حاضر نيست و اگر بدون عذر مال را به آنان نرساند و خبر هم ندهد، چنانچه مال تلف شود بايد عوض آن را بدهد.
كسي كه امانت را قبول مي كند، اگر براي آن جاي مناسبي ندارد، بايد جاي مناسب تهيه نمايد و طوري آن را نگهداري كند كه مردم نگويند در امانت خيانت كرده و در نگهداري آن كوتاهي نموده است و اگر در جايي كه مناسب نيست بگذارد و تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.
كسي كه امانت را قبول مي كند، اگر در نگهداري آن كوتاهي نكند و تعدّي يعني زياده روي هم ننمايد و اتّفاقاً آن مال تلف شود، ضامن نيست، ولي اگر آن را در جايي بگذارد كه گمان مي رود ظالمي بفهمد و آن را ببرد، چنانچه تلف شود بايد عوض آن را به صاحبش بدهد.
اگر صاحب مال براي نگهداري مال خود جايي را معين كند و به كسي كه امانت را قبول كرده بگويد كه بايد مال را در اين جا حفظ كني و اگر احتمال هم بدهي كه از بين برود، نبايد آن را به جاي ديگر ببري، چنانچه امانت دار احتمال دهد كه در آن جا از بين برود و بداند چون آن جا در نظر صاحب مال براي حفظ بهتر بوده گفته است كه نبايد از آن جا بيرون ببري، مي تواند آن را به جاي ديگر ببرد و اگر در آن جا ببرد و تلف شود ضامن نيست، ولي اگر نداند به چه جهت گفته كه به جاي ديگر نبر، چنانچه به جاي ديگر ببرد و تلف شود، احتياط واجب آن است كه عوض آن را بدهد.
اگر صاحب مال براي نگهداري مال خود جايي را معين كند، ولي به كسي كه امانت را قبول كرده نگويد كه آن را به جاي ديگر نبر، چنانچه امانت دار احتمال دهد كه در آن جا از بين برود، مي تواند آن را به جاي ديگري كه مال در آن جا محفوظ تر است ببرد و چنانچه مال در آن جا تلف شود، ضامن نيست.
اگر صاحب مال ديوانه شود، كسي كه امانت را قبول كرده، بايد فوراً امانت را به ولي او برساند و يا به ولي او خبر دهد و اگر بدون عذر شرعي مال را به ولي او ندهد و از خبر دادن هم كوتاهي كند و مال تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.
اگر صاحب مال بميرد، امانت دار بايد مال را به وارث او برساند، يا به وارث او خبر دهد و چنانچه مال را به وارث او ندهد و از خبر دادن هم كوتاهي كند و مال تلف شود ضامن است، ولي اگر براي آن كه مي خواهد بفهمد كسي كه مي گويد من وارث ميتم، راست مي گويد يا نه، يا ميت وارث ديگري دارد يا نه، مال را ندهد و از خبر دادن هم كوتاهي كند و مال تلف شود ضامن نيست.
اگر صاحب مال بميرد و چند وارث داشته باشد، كسي كه امانت را قبول كرده، بايد مال را به همه ي ورثه بدهد، يا به كسي بدهد كه همه ي آنان گرفتن مال را به او واگذار كرده اند، پس اگر بدون اجازه ي ديگران تمام مال را به يكي از ورثه بدهد، ضامن سهم ديگران است.
اگر كسي كه امانت را قبول كرده بميرد، يا ديوانه شود، وارث يا ولي او بايد هر چه زودتر به صاحب مال اطلاع دهد، يا امانت را به او برساند.
اگر امانت دار نشانه هاي مرگ را در خود ببيند، چنانچه ممكن است بايد امانت را به صاحب آن يا وكيل او برساند و اگر ممكن نيست بايد آن را به حاكم شرع بدهد و چنانچه به حاكم شرع دسترسي ندارد، در صورتي كه وارث او امين است و از امانت او اطلاع دارد، لازم نيست وصيت كند و گرنه بايد وصيت كند و شاهد بگيرد و به وصي و شاهد اسم صاحب مال و جنس و خصوصيات مال و محل آن را بگويد.
اگر امانت دار نشانه هاي مرگ را در خود ببيند و به وظيفه اي كه در مسأله پيش گفته شد عمل نكند، چنانچه آن امانت از بين برود، بايد عوضش را بدهد، اگر چه در نگهداري آن كوتاهي نكرده باشد و مرض او خوب شود، يا بعد از مدتي پشيمان شود و وصيت كند.
عاريه آن است كه انسان مال خود را به ديگري بدهد كه از آن استفاده كند و در عوض چيزي هم از او نگيرد.
لازم نيست در عاريه صيغه بخوانند و اگر مثلاً لباس را به قصد عاريه به كسي بدهد و او به همين قصد بگيرد، عاريه صحيح است.
عاريه دادن چيز غصبي و چيزي كه مال انسان است ولي منفعت آن را به ديگري واگذار كرده مثلاً آن را اجاره داده در صورتي صحيح است كه مالك چيز غصبي يا كسي كه آن چيز را اجاره كرده بگويد به عاريه دادن راضي هستم.
چيزي را كه منفعتش مال انسان است مثلاً آن را اجاره كرده مي تواند عاريه بدهد، ولي اگر در اجاره شرط كرده باشند كه خودش از آن استفاده كند، نمي تواند آن را به ديگري عاريه دهد.
اگر ديوانه و بچه مال خود را عاريه بدهند صحيح نيست، امّا اگر ولي بچه مصلحت بداند مال او را عاريه دهد و بچه آن مال را به دستور ولي به عاريه كننده برساند، اشكال ندارد.
اگر در نگهداري چيزي كه عاريه كرده كوتاهي نكند و در استفاده ي از آن هم زياده روي ننمايد و اتفاقاً آن چيز تلف شود، ضامن نيست، ولي چنانچه شرط كنند كه اگر تلف شود عاريه كننده ضامن باشد، يا چيزي را كه عاريه كرده طلا و نقره باشد، بايد عوض آن را بدهد.
اگر طلا و نقره را عاريه نمايد و شرط كند كه اگر تلف شود ضامن نباشد، چنانچه تلف شود ضامن نيست.
اگر عاريه دهنده بميرد، عاريه گيرنده بايد چيزي را كه عاريه كرده به ورثه ي او بدهد.
اگر عاريه دهنده طوري شود كه شرعاً نتواند در مال خود تصرف كند، مثلاً ديوانه شود عاريه كننده بايد مالي را كه عاريه كرده به ولي او بدهد.
كسي كه چيزي را عاريه داده، هر وقت بخواهد مي تواند آن را پس بگيرد و كسي هم كه عاريه كرده هر وقت بخواهد مي تواند آن را پس دهد.
عاريه دادن چيزي كه استفاده ي حلال ندارد مثل ظرف طلا و نقره باطل است.
عاريه دادن گوسفند براي استفاده از شير و پشم آن و عاريه دادن حيوان نر براي كشيدن بر ماده صحيح است.
اگر چيزي را كه عاريه كرده به مالك، يا وكيل، يا ولي او بدهد و بعد آن چيز تلف شود، عاريه كننده ضامن نيست، ولي اگر بدون اجازه ي صاحب مال، يا وكيل، يا ولي او آن را به جايي ببرد كه صاحبش معمولاً به آن جا مي برده مثلاً اسب را در اصطبلي كه صاحبش براي آن درست كرده ببندد و بعد تلف شود، يا كسي آن را تلف كند، ضامن است.
اگر چيز نجس را براي كاري كه شرط آن پاكيست عاريه دهد مثلاً لباس را عاريه دهد كه با آن نماز بخوانند بنا بر احتياط واجب بايد نجس بودن آن را به كسي كه عاريه مي كند اطلاع دهد.
چيزي را كه عاريه كرده بدون اجازه ي صاحب آن نمي تواند به ديگري اجاره يا عاريه دهد.
اگر چيزي را كه عاريه كرده با اجازه ي صاحب آن به ديگري عاريه دهد، چنانچه كسي كه اوّل آن چيز را عاريه كرده بميرد يا ديوانه شود، عارية دومي باطل نمي شود.
اگر بداند مالي را كه عاريه كرده غصبي است، بايد آن را به صاحبش برساند و نمي تواند به عاريه دهنده بدهد.
اگر مالي را كه مي داند غصبيست عاريه كند و از آن استفاده اي ببرد و در دست او از بين برود، مالك مي تواند عوض مال و عوض استفاده اي را كه عاريه كننده برده، از او يا از كسي كه مال را غصب كرده مطالبه كند و اگر از عاريه كننده بگيرد، او نمي تواند چيزي را كه به مالك مي دهد از عاريه دهنده مطالبه نمايد.
اگر نداند مالي را كه عاريه كرده غصبيست و در دست او از بين برود، چنانچه صاحب مال عوض آن را از او بگيرد، او هم مي تواند آنچه را به صاحب مال داده از عاريه دهنده مطالبه نمايد، ولي اگر چيزي را كه عاريه كرده طلا و نقره باشد، يا عاريه دهنده با او شرط كرده باشد كه اگر آن چيز از بين برود عوضش را بدهد، نمي تواند چيزي را كه به صاحب مال مي دهد از عاريه دهنده مطالبه نمايد.
به واسطه ي عقد ازدواج زن به مرد حلال مي شود و آن بر دو قسم است:
دائم و غير دائم.
عقد دائم آن است كه مدّت زناشويي در آن معين نشود و زني را كه به اين قسم عقد مي كنند دائمه گويند.
و عقد غير دائم آن است كه مدّت زناشويي در آن معين شود، مثلاً زن را به مدّت يك ساعت، يا يك روز، يا يك ماه، يا يك سال، يا بيشتر عقد نمايند و زني را كه به اين قسم عقد كنند و مُتعه و صيغه مي نامند.
در زناشويي چه دائم و چه غير دائم بايد صيغه خوانده شود و تنها راضي بودن زن و مرد كافي نيست و صيغه ي عقد را يا خود زن و مرد مي خوانند، يا ديگري را وكيل مي كنند كه از طرف آنان بخواند.
وكيل لازم نيست مرد باشد، زن هم مي تواند براي خواندن صيغه ي عقد از طرف ديگري وكيل شود.
زن و مرد تا يقين نكنند كه وكيل آنها صيغه را خوانده است، نمي توانند به يكديگر رفتار محرمانه نمايند و گمان به اين كه وكيل صيغه را خوانده است كفايت نمي كند، ولي اگر وكيل بگويد صيغه را خوانده ام كافي است.
اگر زني كسي را وكيل كند كه مثلاً ده روز او را به عقد مردي در آورد و ابتداي ده روز را معين نكند، آن وكيل مي تواند هر وقت كه بخواهد او را ده روزه به عقد آن مرد در آورد، ولي اگر معلوم باشد كه زن روز يا ساعت معيني را قصد كرده، بايد صيغه را مطابق قصد او بخواند.
يك نفر مي تواند براي خواندن صيغه ي عقد دائم يا غير دائم از طرف دو نفر وكيل شود و نيز انسان مي تواند از طرف زن وكيل شود و او را براي خود به طور دائم يا غير دائم عقد كند، ولي احتياط مستحب آن است كه عقد را دو نفر بخوانند.
اگر صيغه ي عقد دائم را خود زن و مرد بخوانند و اوّل زن بگويد:
«زَوَّجْتُكَ نَفْسي عَلَي الصِّداقِ الْمَعلُوم»
(يعني خود را زن تو نمودم به مهري كه معين شده)، پس از آن بدون فاصله مرد بگويد:
«قَبِلْتُ التَّزْويجَ» (يعني قبول كردم ازدواج را) عقد صحيح است و اگر ديگري را وكيل كنند كه از طرف آنها صيغه ي عقد را بخواند، چنانچه مثلاً اسم مرد احمد و اسم زن فاطمه باشد و وكيل زن بگويد:
«زَوَّجْتُ مُوَكِّلَتِي فاطِمةَ مُوَكِّلَكَ اَحْمَدَ عَلَي الصِّداقِ الْمَعْلُوم»، پس بدون فاصله وكيل مرد بگويد:
«قَبِلْتُ لِمُوَكِّلي اَحْمَدَ عَلَي الصِّدَاقِ» صحيح مي باشد و بنا بر احتياط واجب بايد لفظي كه مرد مي گويد با لفظي كه زن مي گويد مطابق باشد، مثلاً اگر زن «زَوَّجتُ» مي گويد مرد هم «قَبِلتُ التَزويجَ» بگويد.
اگر خود زن و مرد بخواهند صيغه ي عقد غير دائم را بخوانند، بعد از آن كه مدّت و مهر را معين كردند، چنانچه زن بگويد:
«زَوَّجْتُكَ نَفْسي فِي المُدَّةِ الْمَعْلُومَةِ عَلَي الْمَهْرِ الْمَعلُوم»، بعد بدون فاصله مرد بگويد:
«قَبِلْتُ»، صحيح است و اگر ديگري را وكيل كنند و اوّل وكيل زن به وكيل مرد بگويد:
«مَتَّعْتُ مُوَكِّلَتِي مُوَكِّلَكَ فِي المُدَّةِ الْمَعْلُومَةِ عَلَي الْمَهْرِ الْمَعْلُوم»، پس بدون فاصله وكيل مرد بگويد:
«قَبِلْتُ لِمُوَكِّلي هكَذَا»، صحيح مي باشد.
عقد ازدواج چند شرط دارد:
اوّل:
آن كه به عربي صحيح خوانده شود و اگر خود مرد و زن نتوانند صيغه را به عربي صحيح بخوانند، چنانچه ممكن باشد احتياط واجب آن است كسي را كه مي تواند به عربي صحيح بخواند وكيل كنند و اگر ممكن نباشد خودشان مي توانند به غير عربي بخوانند، امّا بايد لفظي بگويند كه معني «زَوَّجْتُ» و «قَبِلْتُ» را بفهماند.
دوم:
مرد و زن يا وكيل آنها كه صيغه را مي خوانند قصد انشاء داشته باشند، يعني اگر خود مرد و زن صيغه را مي خوانند، زن به گفتن «زَوَّجْتُكَ نَفْسي» قصدش اين باشد كه خود را زن او قرار دهد و مرد به گفتن «قَبِلْتُ التَّزويجَ» زن بودن او را براي خود قبول نمايد و اگر وكيل مرد و زن صيغه را مي خوانند، به گفتن «زَوَّجْتُ و قَبِلْتُ» قصدشان اين باشد كه مرد و زني كه آنان را وكيل كرده اند زن و شوهر شوند.
سوم:
كسي كه صيغه را مي خواند بالغ و عاقل باشد، چه براي خودش بخواند يا از طرف ديگري وكيل شده باشد.
چهارم:
اگر وكيل زن و شوهر يا ولي آنها صيغه را مي خوانند، در عقد، زن و شوهر را معين كنند، مثلاً اسم آنها را
ببرند يا به آنها اشاره نمايند، پس كسي كه چند دختر دارد، اگر به مردي بگويد:
«زَوَّجْتُكَ اِحَدي بَناتي» (يعني زن تو نمودم يكي از دخترانم را) و او بگويد:
«قَبِلْتُ» (يعني قبول كردم) چون در موقع عقد دختر را معين نكرده اند، عقد باطل است.
پنجم:
زن و مرد به ازدواج راضي باشند، ولي اگر زن ظاهراً به كراهت اذن دهد و معلوم باشد قلباً راضي است، عقد صحيح است.
اگر در عقد يك حرف غلط خوانده شود كه معني آن را عوض كند، عقد باطل است.
كسي كه دستور زبان عربي را نمي داند، اگر قرائتش صحيح باشد و معناي هر كلمه از عقد را جداگانه بداند و از هر لفظي معناي آن را قصد نمايد، مي تواند عقد را بخواند.
اگر زني را براي مردي بدون اجازه ي آنان عقد كنند و بعداً زن و مرد بگويند به آن عقد راضي هستيم، عقد صحيح است.
اگر زن و مرد يا يكي از آن دو را به ازدواج مجبور نمايند و بعد از خواندن عقد راضي شوند و بگويند به آن عقد راضي هستيم، احتياط واجب آن است كه دوباره عقد را بخوانند.
پدر و جد پدري مي توانند براي فرزند نابالغ، يا ديوانه ي خود كه به حال ديوانگي بالغ شده است ازدواج كنند و بعد از آن كه آن طفل بالغ شد، يا ديوانه عاقل گرديد، اگر ازدواجي كه براي او كرده اند مفسده اي نداشته، نمي توانند آن را به هم بزند و اگر مفسده اي داشته مي تواند آن را به هم بزند.
دختري كه به حد بلوغ رسيده و رشيده است يعني مصلحت خود را تشخيص مي دهد، اگر بخواهد شوهر كند، چنانچه باكره باشد، بنا بر احتياط واجب بايد از پدر يا جد پدري خود اجازه بگيرد و اجازه ي مادر و برادر لازم نيست.
اگر پدر و جد پدري غائب باشند، يا دختر باكره نباشد، اجازه ي پدر و جد لازم نيست.
اگر پدر يا جد پدري براي پسر نابالغ خود زن بگيرد، پسر بايد بعد از بالغ شدن خرج آن زن را بدهد.
اگر پدر يا جد پدري براي پسر نابالغ خود زن بگيرد، چنانچه پسر در موقع عقد مالي داشته، مديون مهر زن است و اگر در موقع عقد مالي نداشته پدر يا جد او بايد مهر زن را بدهند.
اگر مرد بعد از عقد بفهمد كه زن يكي از هفت عيب را دارد مي تواند عقد را به هم بزند:
اوّل:
ديوانگي.
دوم:
مرض خوره.
سوم:
مرض بَرَص.
چهارم:
كوري.
پنجم:
زمين گير بودن.
ششم:
آن كه افضا شده يعني راه بول و حيض، يا راه حيض و غائط او يكي شده باشد.
هفتم:
آن كه گوشت، يا استخواني در فرج او باشد كه مانع نزديكي شود.
اگر زن بعد از عقد بفهمد كه شوهر او ديوانه است، يا آلت مردي ندارد، يا مرضي دارد كه نمي تواند وطي و نزديكي نمايد، يا تخم هاي او را كشيده اند، مي تواند عقد را به هم بزند.
اگر مرد يا زن به واسطه ي يكي از عيب هايي كه در دو مسألة پيش گفته شد عقد را به هم بزند، بايد بدون طلاق از هم جدا شوند.
اگر به واسطه ي آن كه مرد نمي تواند وطي و نزديكي كند، زن عقد را به هم بزند، شوهر بايد نصف مهر را بدهد، ولي اگر به واسطه ي يكي از عيب هاي ديگري كه گفته شد، مرد يا زن عقد را به هم بزند، چنانچه مرد با زن نزديكي نكرده باشد، چيزي بر او نيست و اگر نزديكي كرده بايد تمام مهر را بدهد.
ازدواج با زن هايي كه مثل مادر و خواهر و مادر زن با انسان محرم هستند، حرام است.
اگر كسي زني را براي خود عقد نمايد، اگر چه با او نزديكي نكند، مادر و مادر مادر آن زن و مادر پدر او، هر چه بالا روند به آن مرد محرم مي شوند.
اگر زني را عقد كند و با او نزديكي نمايد، دختر و نوه ي دختري و پسري آن زن هر چه پايين روند، چه در وقت عقد باشند، يا بعداً به دنيا بيايند، به آن مرد محرم مي شوند.
اگر با زني كه براي خود عقد كرده نزديكي هم نكرده باشد، تا وقتي كه آن زن در عقد او است، نمي تواند با دختر او ازدواج كند.
عمّه و خاله ي پدر و عمه و خاله ي پدر پدر و عمه و خاله ي مادر و عمه و خاله ي مادر مادر هر چه بالا روند، به انسان محرمند.
پدر و جد شوهر هر چه بالا روند و پسر و نوه ي پسري و دختري او هر چه پايين آيند، چه در موقع عقد باشند، يا بعداً به دنيا بيايند، به زن او محرم هستند.
اگر زني را براي خود عقد كند، دائمه باشد يا صيغه تا وقتي كه آن زن در عقد او است، نمي تواند با خواهر آن زن ازدواج كند.
اگر زن خود را به ترتيبي كه در كتاب طلاق گفته مي شود طلاق رجعي دهد، در بين عدّه نمي تواند خواهر او را عقد نمايد، بلكه در عدّه ي طلاق بائن هم كه بعداً بيان مي شود احتياط مستحب آن است كه از ازدواج با خواهر او خود داري نمايد.
انسان نمي تواند بدون اجازه ي زن خود با خواهر زاده و برادر زاده او ازدواج كند، ولي اگر بدون اجازه ي زنش آنان را عقد نمايد و بعداً زن بگويد:
به آن عقد راضي هستم، اشكالي ندارد.
اگر زن بفهمد شوهرش برادر زاده يا خواهرزاده ي او را عقد كرده و حرفي نزند، چنانچه بعداً رضايت ندهد عقد آنان باطل است.
اگر انسان پيش از آن كه دختر عمّه يا دختر خاله ي خود را بگيرد با مادر آنان زنا كند، ديگر نمي تواند با آنان ازدواج نمايد.
اگر با دختر عمه يا دختر خاله ي خود ازدواج نمايد و پيش از آن كه با آنان نزديكي كند با مادرشان زنا نمايد، احتياط واجب آن است كه از ايشان جدا شود.
اگر با زني غير از عمه و خاله ي خود زنا كند، احتياط واجب آن است كه با دختر او ازدواج نكند، ولي اگر زني را عقد نمايد و با او نزديكي كند بعد با مادر او زنا كند، آن زن بر او حرام نمي شود و همچنين است اگر پيش از آن كه با او نزديكي كند با مادر او زنا نمايد، ولي در اين صورت احتياط مستحب آن است كه از آن زن جدا شود.
زن مسلمان نمي تواند به عقد كافر در آيد، مرد مسلمان هم نمي تواند با زن هاي كافره به طور دائم ازدواج كند، ولي صيغه كردن زن هاي اهل كتاب، مانند يهود و نصاري، مانعي ندارد.
اگر با زني كه در عدّه ي طلاق رجعيست زنا كند، آن زن بر او حرام مي شود و اگر با زني كه در عده ي متعه، يا طلاق بائن يا عده ي وفات است زنا كند، بعداً مي تواند او را عقد نمايد، اگر چه احتياط مستحب آن است كه با او ازدواج نكند و معناي طلاق رجعي و طلاق بائن و عدّه ي متعه و عدّه ي وفات در احكام طلاق گفته خواهد شد.
اگر با زن بي شوهري كه در عده ي نيست زنا كند، بعداً مي تواند آن زن را براي خود عقد نمايد، ولي احتياط مستحب آن است كه صبر كند تا آن زن حيض ببيند، بعد او را عقد نمايد و همچنين است اگر ديگري بخواهد آن زن را عقد كند.
اگر زني را كه در عدّه ديگري ست براي خود عقد كند، چنانچه مرد و زن، يا يكي از آنان بدانند كه عدّه ي زن تمام نشده و بدانند عقد كردن زن در عدّه حرام است، آن زن بر او حرام مي شود، اگر چه مرد بعد از عقد با آن زن نزديكي نكرده باشد.
اگر زني را براي خود عقد كند و بعد معلوم شود كه در عدّه بوده، چنانچه هيچ كدام نمي دانسته اند زن در عدّه است و نمي دانسته اند كه عقد كردن زن در عدّه حرام است، در صورتي كه مرد با او نزديكي كرده باشد، آن زن بر او حرام مي شود.
اگر انسان بداند زني شوهر دارد و با او ازدواج كند، بايد از او جدا شود و احتياط واجب آن است كه بعداً هم او را براي خود عقد نكند.
زن شوهردار اگر زنا بدهد بر شوهر خود حرام نمي شود و چنانچه توبه نكند و بر عمل خود باقي باشد، بهتر است كه شوهر او را طلاق دهد، ولي بايد مَهرش را بدهد.
زني را كه طلاق داده اند و زني كه صيغه بوده و شوهرش مدّت او را بخشيده يا مدّتش تمام شده، چنانچه بعد از مدّتي شوهر كند و بعد شك كند كه موقع عقد شوهر دوم، عدّه ي شوهر اوّل تمام بوده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند.
مادر و خواهر و دختر پسري كه لواط داده بر لواط كننده حرام است، اگر چه لواط كننده و لواط دهنده بالغ نباشند، ولي اگر گمان كند كه دخول شده، يا شك كند كه دخول شده يا نه، بر او حرام نمي شوند.
اگر با مادر يا خواهر يا دختر كسي ازدواج نمايد و بعد از ازدواج با آن كس لواط كند، آنها بر او حرام نمي شوند.
اگر كسي در حال احرام كه يكي از كارهاي حج است با زني ازدواج نمايد عقد او باطل است و چنانچه مي دانسته كه زن گرفتن بر او حرام است، ديگر نمي تواند آن زن را عقد كند.
اگر زني كه در حال احرام است با مردي كه در حال احرام نيست ازدواج كند، عقد او باطل است و اگر زن مي دانسته كه ازدواج كردن در حال احرام حرام است، احتياط واجب آن است كه بعداً با آن مرد ازدواج نكند.
اگر مرد طواف نساء را كه يكي از كارهاي حج است به جا نياورد، زنش بر او حرام مي شود و نيز اگر زن طواف نساء نكند، شوهرش بر او حرام مي شود، ولي اگر بعداً طواف نساء را انجام دهند به يكديگر حلال مي شوند.
اگر كسي دختر نابالغي را براي خود عقد كند و پيش از آن كه نُه سال دختر تمام شود، با او نزديكي و دخول كند، احتياط واجب آن است كه تا آخر عمر از دخول به او خود داري نمايد.
زني را كه سه مرتبه طلاق داده اند بر شوهرش حرام مي شود، ولي اگر با شرايطي كه در كتاب طلاق گفته مي شود با مرد ديگري ازدواج كند، شوهر اوّل مي تواند دوباره او را براي خود عقد نمايد.
زني كه عقد دائمي شده نبايد بدون اجازه ي شوهر از خانه بيرون رود و بايد خود را براي هر لذّتي كه او مي خواهد تسليم نمايد و بدون عذر شرعي از نزديكي كردن او جلوگيري نكند و اگر در اينها از شوهر اطاعت كند، تهيه ي غذا و لباس و منزل او بر شوهر واجب است و اگر تهيه نكند چه توانايي داشته باشد يا نداشته باشد مديون زن است.
اگر زن در كارهايي كه در مسألة پيش گفته شد اطاعت شوهر را نكند گناهكار است و حق غذا و لباس و منزل و همخوابي ندارد، ولي مَهر او از بين نمي رود.
مرد حق ندارد زن خود را به خدمت خانه مجبور كند.
مخارج سفر زن اگر بيشتر از مخارج وطن باشد با شوهر نيست، ولي اگر شوهر مايل باشد كه زن را سفر ببرد، بايد خرج سفر او را بدهد.
زني كه از شوهر اطاعت مي كند و شوهر خرج او را نمي دهد، اگر ممكن است مي تواند خرجي خود را بدون اجازه از مال او بردارد و اگر ممكن نيست، چنانچه ناچار باشد كه معاش خود را تهيه كند، در موقعي كه مشغول تهيه ي معاش است اطاعت شوهر بر او واجب نيست.
مرد بايد در هر چهار شب، يك شب نزد زن دائمي خود بماند.
شوهر نمي تواند بيش از چهار ماه، نزديكي با عيال دائمي خود را ترك كند.
اگر در عقد دائمي مَهر را معين نكنند عقد صحيح است و چنانچه مرد با زن نزديكي كند، بايد مَهر او را مطابق مَهر زن هايي كه مثل او هستند بدهد.
اگر موقع خواندن عقد دائمي براي دادن مَهر مدّتي معين نكرده باشند، زن مي تواند پيش از گرفتن مَهر از نزديكي كردن شوهر جلوگيري كند، چه شوهر توانايي دادن مَهر را داشته باشد چه نداشته باشد، ولي اگر پيش از گرفتن مَهر به نزديكي راضي شود و شوهر با او نزديكي كند، ديگر نمي تواند بدون عذر شرعي از نزديكي شوهر جلوگيري نمايد.
صيغه كردن زن اگر چه براي لذّت بردن هم نباشد، صحيح است.
احتياط واجب آن است كه شوهر بيش از چهار ماه نزديكي با متعه خود را ترك نكند.
زني كه صيغه مي شود اگر در عقد شرط كند كه شوهر با او نزديكي نكند، عقد و شرط او صحيح است و شوهر فقط مي تواند لذّت هاي ديگر از او ببرد، ولي اگر بعداً به نزديكي راضي شود، شوهر مي تواند با او نزديكي نمايد.
زني كه صيغه شده، اگر چه آبستن شود حق خرجي ندارد.
زني كه صيغه شده حق همخوابي ندارد و از شوهر ارث نمي برد و شوهر هم از او ارث نمي برد.
زني كه صيغه شده اگر نداند كه حق خرجي و همخوابي ندارد، عقد او صحيح است و براي آن كه نمي دانسته، حقي به شوهر پيدا نمي كند.
زني كه صيغه شده مي تواند بدون اجازه ي شوهر از خانه بيرون برود، ولي اگر به واسطه ي بيرون رفتن حق شوهر از بين مي رود، بيرون رفتن او حرام است.
اگر زني مردي را وكيل كند كه به مدّت و مبلغ معين او را براي خود صيغه نمايد، چنانچه مرد او را به عقد دائم خود در آورد، يا به غير از مدّت يا مبلغي كه معين شده او را صيغه كند، وقتي آن زن فهميد اگر فوراً بگويد:
راضي هستم عقد صحيح، وگرنه باطل است.
اگر پدر و جد پدري براي محرم شدن، يك ساعت يا دو ساعت زني را به عقد پسر نابالغ خود در آورد كافيست و نيز مي تواند دختر نابالغ خود را براي محرم شدن به عقد كسي درآورد، ولي بايد آن عقد براي دختر نفعي داشته باشد.
اگر پدر يا جد پدري طفل خود را كه در محل ديگري ست و نمي داند زنده است يا مرده، براي محرم شدن به عقد كسي در آورد، بر حسب ظاهر محرم بودن حاصل مي شود و چنانچه بعداً معلوم شود كه در موقع عقد آن دختر زنده نبوده، عقد باطل است و كساني كه به واسطه ي عقد ظاهراً محرم شده بودند، نامحرمند.
اگر مرد مدّت صيغه زن را ببخشد، چنانچه با او نزديكي كرده، بايد تمام چيزي را كه قرار گذاشته به او بدهد و اگر نزديكي نكرده بايد نصف آن را بدهد.
مرد مي تواند زني را كه صيغه ي او بوده و هنوز عدّه اش تمام نشده به عقد دائم خود درآورد.
نگاه كردن مرد به بدن زن نامحرم و دختري كه نُه سالش تمام نشده ولي خوب و بد را مي فهمد و همچنين نگاه كردن به موي آنان چه با قصد لذّت و چه بدون آن حرام است و نگاه كردن به صورت و دستها اگر به قصد لذّت باشد حرام است، بلكه احتياط واجب آن است كه بدون قصد لذّت هم به آنها نگاه نكند و نيز نگاه كردن زن به بدن مرد نامحرم حرام مي باشد.
اگر انسان بدون قصد لذّت به صورت و دسته اي زن هاي اهل كتاب مثل زن هاي يهود و نصاري نگاه كند، در صورتي كه نترسد به حرام بيفتد اشكال ندارد و احتياط واجب آن است كه به غير صورت و دسته اي آنان نگاه نكند.
زن بايد بدن و موي خود را از مرد نامحرم بپوشاند، بلكه احتياط واجب آن است كه بدن و موي خود را از پسري هم كه بالغ نشده ولي خوب و بد را مي فهمد بپوشاند.
نگاه كردن به عورت ديگري حتّي به عورت بچّه ي غير مميزي كه خوب و بد را مي فهمد حرام است، اگر چه از پشت شيشه يا در آيينه يا آب صاف و مانند اينها باشد؛ ولي زن و شوهر مي توانند به تمام بدن يكديگر نگاه كنند.
مرد و زني كه با يكديگر محرمند، اگر قصد لذّت نداشته باشند، مي توانند غير از عورت به تمام بدن يكديگر نگاه كنند.
مرد نبايد به قصد لذّت به بدن مرد ديگر نگاه كند و نگاه كردن زن هم به بدن زن ديگر با قصد لذّت حرام است.
مرد نبايد عكس زن نامحرم را بيندازد و اگر زن نامحرمي را بشناسد، نبايد به عكس او نگاه كند.
اگر زن بخواهد زن ديگر، يا مردي غير از شوهر خود را تنقيه كند، يا عورت او را آب بكشد، بايد چيزي در دست كند كه دست او به عورت آن مرد نرسد و همچنين است اگر مرد بخواهد مرد ديگر، يا زني غير زن خود را تنقيه كند، يا عورت او را آب بكشد.
اگر مرد براي معالجه ي زن نامحرم ناچار باشد كه او را نگاه كند و دست به بدن او بزند اشكال ندارد، ولي اگر با نگاه كردن بتواند معالجه كند نبايد دست به بدن او بزند و اگر با دست زدن بتواند معالجه كند نبايد او را نگاه كند.
اگر انسان براي معالجه ي كسي ناچار شود كه به عورت او نگاه كند، بنا بر احتياط واجب بايد آيينه را در مقابل گذاشته و در آن نگاه كند، ولي اگر چاره اي جز نگاه كردن به عورت نباشد اشكال ندارد.
كسي كه به واسطه ي نداشتن زن به حرام مي افتد، واجب است زن بگيرد.
اگر شوهر در عقد شرط كند كه زن باكره باشد و بعد از عقد معلوم شود كه باكره نبوده، مي تواند عقد را به هم بزند.
ماندن مرد و زن نامحرم در محل خلوتي كه كسي در آن جا نيست و ديگري هم نمي تواند وارد شود، حرام است، چه به ذكر خدا مشغول باشند يا به صحبت ديگر، خواب باشند يا بيدار، ولي اگر طوري باشد كه كس ديگر بتواند وارد شود، يا بچّه اي كه خوب و بد را مي فهمد در آن جا باشد اشكال ندارد.
اگر مرد مَهر زن را در عقد معين كند و قصدش اين باشد كه آن را ندهد، عقد صحيح است، ولي مَهر را بايد بدهد.
مسلماني كه منكر خدا يا پيغمبر شود، يا حكم ضروري دين يعني حكمي را كه مسلمانان جزء دين اسلام مي دانند مثل واجب بودن نماز و روزه انكار كند، در صورتي كه بداند آن حكم ضروري دين است مرتد مي شود.
اگر زن پيش از آن كه شوهرش با او نزديكي كند به طوري كه در مسأله پيش گفته شد مرتد شود، عقد او باطل مي گردد و همچنين است اگر بعد از نزديكي مرتد شود ولي يائسه باشد يعني اگر سيده است شصت سال و اگر سيده نيست پنجاه سال او تمام شده باشد، اما اگر يائسه نباشد، بايد به دستوري كه در احكام طلاق گفته خواهد شد عدّه نگه دارد، پس اگر در بين عدّه مسلمان شود عقد باقي و اگر تا آخر عدّه مرتد بماند، عقد او باطل است.
مردي كه مسلمان زاده است، اگر مرتد شود زنش بر او حرام مي شود و بايد به مقداري كه در احكام طلاق گفته مي شود، عدّه ي وفات نگه دارد.
مردي كه از پدر و مادر غير مسلمان به دنيا آمده و مسلمان شده، اگر پيش از نزديكي با عيالش مرتد شود، عقد او باطل مي گردد و اگر بعد از نزديكي مرتد شود، چنانچه زن او در سن زن هايي باشد كه حيض مي بينند بايد آن زن به مقداري كه در احكام طلاق گفته مي شود عدّه نگه دارد، پس اگر پيش از تمام شدن عدّه شوهر او مسلمان شود عقد باقي و گرنه باطل است.
اگر زن در عقد با مرد شرط كند كه او را از شهري بيرون نبرد و مرد هم قبول كند، نبايد زن را از آن شهر بيرون ببرد.
اگر زن انسان از شوهر ديگرش دختري داشته باشد، انسان مي تواند آن دختر را براي پسر خود كه از آن زن نيست عقد كند و نيز اگر دختري را براي پسر خود عقد كند، مي تواند با مادر آن دختر ازدواج نمايد.
اگر زني از زنا آبستن شود، در صورتي كه خود آن زن، يا مردي كه با او زنا كرده، يا هر دوي آنان مسلمان باشند، براي آن زن جايز نيست بچه را سقط كند.
اگر كسي با زني كه شوهر ندارد و در عدّه ي كسي هم نيست زنا كند، چنانچه بعد او را عقد كند و بچه اي از آنان پيدا شود، در صورتي كه ندانند از نطفه حلال است يا حرام، آن بچه حلال زاده است.
اگر مرد نداند كه زن در عدّه است و با او ازدواج كند، چنانچه زن هم نداند و بچه اي از آنان به دنيا آيد، حلال زاده است و شرعاً فرزند هر دو مي باشد، ولي اگر زن مي دانسته كه در عدّه است، شرعاً بچه فرزند پدر است و در هر دو صورت عقد آنان باطل است و به يكديگر حرام مي باشند.
اگر زن بگويد يائسه ام نبايد حرف او را قبول كرد، ولي اگر بگويد شوهر ندارم حرف او قبول مي شود.
اگر بعد از آن كه انسان با زني ازدواج كرد، كسي بگويد آن زن شوهر داشته و زن بگويد نداشتم، چنانچه شرعاً ثابت نشود كه زن شوهر داشته، بايد حرف زن را قبول كرد.
تا هفت سال دختر تمام نشده پدر نمي تواند او را از مادرش جدا كند.
مستحب است در شوهر دادن دختري كه بالغه است يعني مكلف شده عجله كنند، حضرت صادق عَلَيْهِ السَّلَام فرمودند:
يكي از سعادت هاي مرد آن است كه دخترش در خانه ي او حيض نبيند.
اگر زن مَهر خود را به شوهر صلح كند كه زن ديگر نگيرد، احتياط واجب آن است كه زن مَهر را نگيرد و شوهر هم با زن ديگر ازدواج نكند.
كسي كه از زنا به دنيا آمده، اگر زن بگيرد و بچه اي پيدا كند، آن بچه حلال زاده است.
هر گاه مرد در روزه ي ماه رمضان، يا در حال حيض زن با او نزديكي كند معصيت كرده، ولي اگر بچه اي از آنان به دنيا آيد حلال زاده است.
زني كه يقين دارد شوهرش در سفر مرده، اگر بعد از عدّه ي وفات كه مقدار آن در احكام طلاق گفته خواهد شد، شوهر كند و شوهر اوّل از سفر برگردد، بايد از شوهر دوم جدا شود و به شوهر اوّل حلال است، ولي اگر شوهر دوم با او نزديكي كرده باشد، زن بايد عدّه نگه دارد و شوهر دوم بايد مَهر او را مطابق زن هايي كه مثل او هستند بدهد، ولي خرج عدّه ندارد.
اگر زني بچه اي را با شرايطي كه در مسأله 2483 گفته خواهد شد، شير دهد، آن بچه به اين عدّه محرم مي شود:
اوّل:
خود زن و آن را مادر رضاعي مي گويند.
دوم:
شوهر زن كه شير مال اوست و او را پدر رضاعي مي گويند.
سوم:
پدر و مادر آن زن هر چه بالا روند، اگر چه پدر و مادر رضاعي او باشند.
چهارم:
بچه هايي كه از آن زن به دنيا آمده اند، يا به دنيا مي آيند.
پنجم:
بچه هاي اولاد آن زن هر چه پايين روند، چه از اولاد او به دنيا آمده، يا اولاد او آن بچّه ها را شير داده باشند.
ششم:
خواهر و برادر آن زن اگر چه رضاعي باشند، يعني به واسطه ي شير خوردن با آن زن خواهر و برادر شده باشند.
هفتم:
عمو و عمه ي آن زن، اگر چه رضاعي باشند.
هشتم:
دايي و خاله آن زن، اگر چه رضاعي باشند.
نهم:
اولاد شوهر آن زن كه شير مال آن شوهر است، هر چه پايين روند، اگر چه اولاد رضاعي او باشند.
دهم:
پدر و مادر شوهر آن زن كه شير مال آن شوهر است، هر چه بالا روند.
يازدهم:
خواهر و برادر شوهري كه شير مال او است، اگر چه خواهر و برادر رضاعي او باشند.
دوازدهم:
عمو و عمه و دايي
و خاله ي شوهري كه شير مال اوست هر چه بالا روند، اگر چه رضاعي باشند و نيز عدّه ي ديگري هم كه در مسائل بعد گفته مي شود، به واسطه ي شير دادن محرم مي شوند.
اگر زني بچه اي را با شرايطي كه در مسأله «2483» گفته مي شود، شير دهد، پدر آن بچه نمي تواند با دخترهايي كه از آن زن به دنيا آمده اند ازدواج كند و نيز نمي تواند دخترهاي شوهري را كه شير مال او است، اگر چه دخترهاي رضاعي او باشند براي خود عقد نمايد، ولي جايز است با دخترهاي رضاعي آن زن ازدواج كند، اگر چه احتياط مستحب آن است كه با آنان ازدواج نكند و نگاه محرمانه يعني نگاهي كه انسان مي تواند به محرم هاي خود كند به آنان ننمايد.
اگر زني بچه اي را با شرايطي كه در مسأله «2483» گفته مي شود، شير دهد، شوهر آن زن كه صاحب شير است به خواهرهاي آن بچه محرم نمي شود، ولي احتياط مستحب آن است كه با آنان ازدواج ننمايد و نيز خويشان شوهر به خواهر و برادر آن بچّه محرم نمي شوند.
اگر زني بچه اي را شير دهد، به برادرهاي آن بچّه محرم نمي شود و نيز خويشان آن زن به برادر و خواهر بچّه اي كه شير خورده محرم نمي شوند.
اگر انسان با زني كه دختري را شير كامل داده ازدواج كند و با آن زن نزديكي نمايد، ديگر نمي تواند آن دختر را براي خود عقد كند.
اگر انسان با دختري ازدواج كند، ديگر نمي تواند با زني كه آن دختر را شير كامل داده ازدواج نمايد.
انسان نمي تواند با دختري كه مادر، يا مادر بزرگ انسان، او را شير كامل داده ازدواج كند و نيز اگر زن پدر انسان از شير پدر او دختري را شير داده باشد، انسان نمي تواند با آن دختر ازدواج نمايد و چنانچه دختر شير خواري را براي خود عقد كند، بعد مادر، يا مادر بزرگ، يا زن پدر او آن دختر را شير دهد، عقد باطل مي شود.
با دختري كه خواهر، يا زن برادر انسان او را شير كامل داده نمي شود ازدواج كرد و همچنين است اگر خواهر زاده، يا برادر زاده، يا نوه ي خواهر، يا نوه ي برادر انسان آن دختر را شير داده باشد.
اگر زني بچه ي دختر خود را شير دهد، آن دختر به شوهر خود حرام مي شود و همچنين است اگر بچه اي را كه شوهر دخترش از زن ديگر دارد شير دهد، ولي اگر بچه ي پسر خود را شير دهد، زن پسرش كه مادر آن طفل شيرخوار است، بر شوهر خود حرام نمي شود.
اگر زن پدر دختري بچه ي شوهر آن دختر را شير دهد، آن دختر به شوهر خود حرام مي شود، چه بچه از همان دختر يا از زن ديگر شوهر او باشد.
شير دادني كه علت محرم شدن است هشت شرط دارد:
اوّل:
بچه شير زن زنده را بخورد، پس اگر از پستان زني كه مرده است شير بخورد، فايده ندارد.
دوم:
شير آن زن از حرام نباشد، پس اگر شير بچه اي را كه از زنا به دنيا آمده به بچه ديگر بدهند، به واسطه ي آن شير بچه به كسي محرم نمي شود.
سوم:
بچه شير را از پستان بمكد، پس اگر شير را در گلوي او بريزند نتيجه ندارد.
چهارم:
شير خالص و با چيز ديگر مخلوط نباشد.
پنجم:
شير از يك شوهر باشد، پس اگر زن شير دهي را طلاق دهند، بعد شوهر ديگري كند و از او آبستن شود و تا موقع زائيدن شيري كه از شوهر اوّل داشته باقي باشد و مثلاً هشت دفعه پيش از زاييدن از شير شوهر اوّل و هفت دفعه بعد از زاييدن از شير شوهر دوم به بچّه اي بدهد، آن بچّه به كسي محرم نمي شود.
ششم:
بچّه به واسطه ي مرض شير را قي نكند و اگر قي كند بنا بر احتياط واجب كساني كه به واسطه ي شير خوردن به آن بچّه محرم مي شوند، بايد با او ازدواج نكنند و نگاه محرمانه هم به او ننمايند.
هفتم:
پانزده مرتبه، يا يك شبانه روز به طوري كه در مسأله بعد گفته مي شود شير سير بخورد، يا مقداري شير به او بدهند كه بگويند از آن شير استخوانش محكم شده و گوشت در بدنش روييده است، بلكه اگر ده مرتبه هم به او شير دهند، احتياط
مستحب آن است كساني كه به واسطه ي شير خوردن او، به او محرم مي شوند، با او ازدواج نكنند و نگاه محرمانه هم به او ننمايند.
هشتم:
دو سال بچّه تمام نشده باشد و اگر بعد از تمام شدن دو سال او را شير دهند به كسي محرم نمي شود، بلكه اگر مثلاً پيش از تمام شدن دو سال چهارده مرتبه و بعد از آن، يك مرتبه شير بخورد به كسي محرم نمي شود، ولي چنانچه از موقع زاييدنِ زن شير ده، بيشتر از دو سال گذشته باشد و شير او باقي باشد و بچه اي را شير دهد، آن بچه به كساني كه گفته شد محرم مي شود.
بايد بچه در بين يك شبانه روز غذا يا شير كس ديگر را نخورد، ولي اگر كمي غذا بخورد كه نگويند در بين، غذا خورده اشكال ندارد و نيز بايد پانزده مرتبه را از شير يك زن بخورد و در بين پانزده مرتبه شير كس ديگر را نخورد و در هر دفعه بدون فاصله شير بخورد، ولي اگر در بين شير خوردن نفس تازه كند، يا كمي صبر كند كه از زمان اولي كه پستان در دهان مي گيرد تا وقتي سير مي شود يك دفعه حساب شود، اشكال ندارد.
اگر زن از شير شوهر خود بچه اي را شير دهد، بعد شوهر ديگر كند و از شير آن شوهر هم بچه ي ديگر را شير دهد، آن دو بچه به يكديگر محرم نمي شوند، اگر چه بهتر است با هم ازدواج نكنند و نگاه محرمانه به يكديگر ننمايند.
اگر زن از شير يك شوهر چندين بچه را شير دهد، همه ي آنان به يكديگر و به شوهر و به زني كه آنان را شير داده محرم مي شوند.
اگر كسي چند زن داشته باشد و هر كدام آنان با شرايطي كه گفتيم بچّه اي را شير دهد، همه ي آن بچه ها به يكديگر و به آن مرد و به همه ي آن زن ها محرم مي شوند.
اگر كسي دو زن شير ده داشته باشد و يكي از آنان بچه اي را مثلاً هشت مرتبه و ديگري هفت مرتبه شير بدهد، آن بچه به كسي محرم نمي شود.
اگر زني از شير يك شوهر پسر و دختري را شير كامل بدهد، خواهر و برادر آن دختر به خواهر و برادر آن پسر محرم نمي شوند.
انسان نمي تواند بدون اذن زن خود، با زن هايي كه به واسطه ي شير خوردن، خواهر زاده يا برادرزاده ي زن او شده اند ازدواج كند و نيز اگر با پسري لواط كند، احتياط واجب آن است كه با دختر و خواهر و مادر و مادر بزرگ آن پسر را كه رضاعي هستند يعني به واسطه ي شير خوردن، دختر و خواهر و مادر او شده اند براي خود عقد نكند.
زني كه برادر انسان را شير داده به انسان محرم نمي شود، اگر چه احتياط مستحب آن است كه با او ازدواج نكند.
انسان نمي تواند با دو خواهر اگر چه رضاعي باشند يعني به واسطه ي شير خوردن خواهر يكديگر شده باشند ازدواج كند و چنانچه دو زن را عقد كند و بعد بفهمد خواهر بوده اند، در صورتي كه عقد آنان در يك وقت بوده هر دو باطل است و اگر در يك وقت نبوده عقد اولي صحيح و عقد دومي باطل است.
اگر زن از شير شوهر خود كساني را كه بعداً گفته مي شود شير دهد، شوهرش بر او حرام نمي شود، اگر چه بهتر آن است كه احتياط كنند:
اوّل:
برادر و خواهر خود را.
دوم:
عمو و عمه و دايي و خاله ي خود را.
سوم:
اولاد عمو و اولاد دايي خود را.
چهارم:
برادرزاده ي خود را.
پنجم:
برادر شوهر، يا خواهر شوهر خود را.
ششم:
خواهرزاده ي خود، يا خواهرزاده ي شوهرش را.
هفتم:
عمو و عمّه و دايي و خاله ي شوهرش را.
هشتم:
نوه ي زن ديگر شوهر خود را.
اگر كسي دختر عمه يا دختر خاله ي انسان را شير دهد به انسان محرم نمي شود، ولي احتياط مستحب آن است كه از ازدواج با او خود داري نمايد.
مردي كه دو زن دارد، اگر يكي از آن دو زن، فرزند عموي زن ديگر را شير دهد، زني كه فرزند عموي او شير خورده، به شوهر خود حرام نمي شود.
براي شير دادن بچه، بهتر از هر كس مادر اوست و سزاوار است كه مادر براي شير دادن از شوهر خود مزد نگيرد و خوب است كه شوهر مزد بدهد و اگر مادر بخواهد بيشتر از دايه مزد بگيرد، شوهر مي تواند بچه را از او گرفته و به دايه بدهد.
مستحب است دايه اي كه براي طفل مي گيرند، دوازده امامي و داراي عقل و عفّت و صورت نيكو باشد و مكروه است كم عقل، يا غير دوازده امامي، يا بد صورت، يا بد خلق، يا زنا زاده باشد و نيز مكروه است دايه اي بگيرند كه بچه اي كه دارد از زنا به دنيا آمده باشد.
مستحب است از زن ها جلوگيري كنند كه هر بچه اي را شير ندهند، زيرا ممكن است فراموش شود كه به چه كساني شير داده اند و بعداً دو نفر مَحرم با يكديگر ازدواج نمايند.
كساني كه به واسطه ي شير خوردن خويشي پيدا مي كنند، مستحب است يكديگر را احترام نمايند، ولي از يكديگر ارث نمي برند و حق هاي خويشي كه انسان با خويشان خود دارد براي آنان نيست.
در صورتي كه ممكن باشد، مستحب است بچه را دو سال تمام شير بدهند.
اگر به واسطه ي شير دادن حق شوهر از بين نرود، زن مي تواند بدون اجازه ي شوهر بچه ي كس ديگر را شير دهد، ولي جايز نيست بچه اي را شير دهد كه به واسطه ي شير دادن به آن بچّه به شوهر خود حرام شود، مثلاً اگر شوهر او دختر شير خواري را براي خود عقد كرده باشد، زن نبايد آن دختر را شير دهد، چون اگر آن دختر را شير دهد، خودش مادر زن شوهر مي شود و بر او حرام مي گردد.
اگر كسي بخواهد زن برادرش به او محرم شود، بايد دختر شير خواري را مثلاً دو روزه براي خود صيغه كند و در آن دو روز با شرايطي كه در مسأله «2483» گفته شد زن برادرش آن دختر را شير دهد.
اگر مرد پيش از آن كه زني را براي خود عقد كند بگويد:
به واسطه ي شير خوردن آن زن بر او حرام شده، مثلاً بگويد:
شير مادر او را خورده، چنانچه تصديق او ممكن باشد، نمي تواند با آن زن ازدواج كند و اگر بعد از عقد بگويد و خود زن هم حرف او را قبول نمايد، عقد باطل است، پس اگر مرد با او نزديكي نكرده باشد، يا نزديكي كرده باشد ولي در وقت نزديكي كردن زن بداند بر آن مرد حرام است، مَهر ندارد و اگر بعد از نزديكي بفهمد كه بر آن مرد حرام بوده، شوهر بايد مَهر او را مطابق زن هايي كه مثل او هستند بدهد.
اگر زن پيش از عقد بگويد:
به واسطه ي شير خوردن بر مردي حرام شده، چنانچه تصديق او ممكن باشد نمي تواند با آن مرد ازدواج كند و اگر بعد از عقد بگويد، مثل صورتيست كه مرد بعد از عقد بگويد كه زن بر او حرام است و حكم آن در مسأله پيش گفته شد.
شير دادني كه علت محرم شدن است به دو چيز ثابت مي شود:
اوّل:
خبر دادن عدّه اي كه انسان از گفته ي آنان يقين پيدا كند.
دوم:
شهادت دو مرد عادل يا چهار زن كه عادل باشند، ولي بايد شرايط شير دادن را هم بگويند، مثلاً بگويند:
ما ديده ايم كه فلان بچه بيست و چهار ساعت از پستان فلان زن شير خورده و چيزي هم در بين نخورده و همچنين ساير شرطها را كه در مسأله «2483» گفته شد شرح دهند.
اگر شك كنند بچّه به مقداري كه علت محرم شدن است شير خورده يا نه، يا گمان داشته باشند كه به آن مقدار شير خورده بچه به كسي محرم نمي شود، ولي بهتر آن است كه احتياط كنند.
مردي كه زن خود را طلاق مي دهد بايد بالغ و عاقل باشد و به اختيار خود طلاق دهد و اگر او را مجبور كنند كه زنش را طلاق دهد طلاق باطل است و نيز بايد قصد طلاق داشته باشد، پس اگر صيغه ي طلاق را به شوخي بگويد، صحيح نيست.
زن بايد در وقت طلاق از خون حيض و نفاس پاك باشد و شوهرش در آن پاكي با او نزديكي نكرده باشد و تفصيل اين دو شرط در مسائل آينده گفته مي شود.
طلاق دادن زن در حال حيض يا نفاس در سه صورت صحيح است:
اوّل:
آن كه شوهرش بعد از ازدواج با او نزديكي نكرده باشد.
دوم:
معلوم باشد آبستن است و اگر معلوم نباشد و شوهر در حال حيض طلاقش بدهد، بعد بفهمد آبستن بوده، احتياط واجب آن است كه دوباره او را طلاق دهد.
سوم:
مرد به واسطه ي غايب بودن نتواند بفهمد زن از خون حيض يا نفاس پاك است يا نه.
اگر زن را از خون حيض پاك بداند و طلاقش دهد، بعد معلوم شود كه موقع طلاق در حال حيض بوده، طلاق او باطل است و اگر او را در حيض بداند و طلاقش دهد، بعد معلوم شود پاك بوده، طلاق او صحيح است.
كسي كه مي داند زنش در حال حيض يا نفاس است، اگر غايب شود مثلاً مسافرت كند و بخواهد او را طلاق دهد، بايد تا مدتي كه معمولاً زن ها از حيض يا نفاس پاك مي شوند صبر كند.
اگر مردي كه غايب است بخواهد زن خود را طلاق دهد، چنانچه بتواند اطّلاع پيدا كند كه زن او در حال حيض يا نفاس است يا نه اگر چه اطّلاع او از روي عادت حيض زن، يا نشانه هاي ديگري باشد كه در شرع معين شده بايد تا مدتي كه معمولاً زن ها از حيض يا نفاس پاك مي شوند صبر كند.
اگر با عيالش كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكي كند و بخواهد طلاقش دهد، بايد صبر كند تا دوباره حيض ببيند و پاك شود، ولي زني را كه نُه سالش تمام نشده، يا آبستن است، اگر بعد از نزديكي طلاق دهند، اشكال ندارد و همچنين است اگر يائسه باشد؛ يعني اگر سيده است بيشتر از شصت سال و اگر سيده نيست بيشتر از پنجاه سال داشته باشد.
اگر با زني كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكي كند و در همان پاكي طلاقش دهد، چنانچه بعد معلوم شود كه موقع طلاق آبستن بوده، بنا بر احتياط واجب بايد دوباره او را طلاق دهد.
اگر با زني كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكي كند و مسافرت نمايد، چنانچه بخواهد در سفر طلاقش دهد، بايد به قدري كه زن معمولاً بعد از آن پاكي خون مي بيند و دوباره پاك مي شود صبر كند.
اگر مرد بخواهد زن خود را كه به واسطه ي مرضي حيض نمي بيند طلاق دهد، بايد از وقتي كه با او نزديكي كرده تا سه ماه از جماع با او خود داري نمايد و بعد او را طلاق دهد.
طلاق بايد به صيغه ي عربي صحيح خوانده شود و دو مرد عادل آن را بشنوند و اگر خود شوهر بخواهد صيغه ي طلاق را بخواند و اسم زن او مثلاً فاطمه باشد، بايد بگويد:
«زَوْجَتي فاطِمَةَ طالِقٌ»؛ يعني:
زن من فاطمه رهاست و اگر ديگري را وكيل كند، آن وكيل بايد بگويد:
«زَوْجَةَ مُوَكِّلِي فاطِمَةَ طالِقٌ».
زني كه صيغه شده مثلاً يك ماهه يا يك ساله او را عقد كرده اند طلاق ندارد و رها شدن او به اينست كه مدتش تمام شود، يا مرد مدت را به او ببخشد، به اين ترتيب كه بگويد:
مدت را به تو بخشيدم و شاهد گرفتن و پاك بودن زن از حيض لازم نيست.
عدّه ي طلاق
زني كه نُه سالش تمام نشده و زن يائسه، عدّه ندارد، يعني اگر چه شوهرش با او نزديكي كرده باشد، بعد از طلاق مي تواند فوراً شوهر كند.
زني كه نُه سالش تمام شده و يائسه نيست اگر شوهرش با او نزديكي كند و طلاقش دهد، بعد از طلاق بايد عدّه نگه دارد، يعني بعد از آن كه در پاكي طلاقش داد، به قدري صبر كند كه دو بار حيض ببيند و پاك شود و همين كه حيض سوم را ديد عدّه ي او تمام مي شود و مي تواند شوهر كند؛ ولي اگر پيش از نزديكي كردن با او طلاقش بدهد عدّه ندارد، يعني مي تواند بعد از طلاق فوراً شوهر كند.
زني كه حيض نمي بيند اگر در سن زن هايي باشد كه حيض مي بينند، چنانچه شوهرش او را طلاق دهد، بايد بعد از طلاق تا سه ماه عدّه نگه دارد.
زني كه عدّه او سه ماه است، اگر اوّل ماه طلاقش بدهند، بايد سه ماه هلالي يعني از موقعي كه ماه ديده مي شود تا سه ماه عدّه نگه دارد و اگر در بين ماه طلاقش بدهند، بايد باقي ماه را با دو ماه بعد از آن و نيز كسري ماه اوّل را از ماه چهارم عدّه نگه دارد تا سه ماه تمام شود، مثلاً اگر غروب روز بيستم ماه طلاقش بدهند و آن ماه بيست و نُه روز باشد، بايد نُه روز باقي ماه را با دو ماه بعد از آن و بيست روز از ماه چهارم عدّه نگه دارد و احتياط مستحب آن است كه از ماه چهارم بيست و يك روز عدّه نگه دارد تا با مقداري كه از ماه اوّل عدّه نگه داشته، سي روز شود.
اگر زن آبستن را طلاق دهند، عدّه اش تا دنيا آمدن، يا سقط شدن بچّه او است، بنا بر اين اگر مثلاً يك ساعت بعد از طلاق بچّه ي او به دنيا آيد، عدّه اش تمام مي شود.
زني كه نُه سالش تمام شده و يائسه نيست اگر صيغه شود، مثلاً يك ماهه، يا يك ساله شوهر كند چنانچه شوهرش با او نزديكي نمايد و مدّت آن زن تمام شود، يا شوهر مدّت را به او ببخشد، بايد عدّه نگه دارد، پس اگر حيض مي بيند بنا بر احتياط واجب بايد به مقدار دو حيض يا به مقدار دو پاكي هر كدام كه بيشتر است، عدّه نگه دارد و شوهر نكند و اگر حيض نمي بيند، احتياط واجب آن است كه چهل و پنج روز از شوهر كردن خود داري نمايد.
ابتداي عدّه ي طلاق از موقعيست كه خواندن صيغه ي طلاق تمام مي شود، چه زن بداند طلاقش داده اند يا نداند، پس اگر بعد از تمام شدن عدّه بفهمد كه او را طلاق داده اند، لازم نيست دوباره عدّه نگه دارد.
عدّه ي زني كه شوهرش مرده
زني كه شوهرش مرده اگر آبستن نباشد، بايد تا چهار ماه و ده روز عدّه نگه دارد يعني از شوهر كردن خود داري نمايد اگر چه يائسه يا صيغه باشد، يا شوهرش با او نزديكي نكرده باشد و اگر آبستن باشد، بايد تا موقع زاييدن عدّه نگه دارد، ولي اگر پيش از گذشتن چهار ماه و ده روز، بچه اش به دنيا آيد، بايد تا چهار ماه و ده روز از مرگ شوهرش صبر كند و اين عدّه را عدّه ي وفات مي گويند.
زني كه در عدّه ي وفات مي باشد حرام است لباس الوان بپوشد و سرمه بكشد و همچنين كارهاي ديگري كه زينت حساب شود بر او حرام مي باشد.
اگر زن يقين كند كه شوهرش مرده و بعد از تمام شدن عدّه ي وفات شوهر كند، چنانچه معلوم شود شوهر او بعداً مرده است، بايد از شوهر دوم جدا شود و در صورتي كه آبستن باشد، به مقداري كه در عدّه ي طلاق گفته شد، براي شوهر دوم عدّه ي طلاق و بعد براي شوهر اوّل عدّه ي وفات نگه دارد و اگر آبستن نباشد، براي شوهر اوّل عدّه ي وفات و بعد براي شوهر دوم عدّه ي طلاق نگه دارد.
ابتداي عدّه ي وفات از موقعيست كه زن از مرگ شوهر مطلع شود.
اگر زن بگويد عدّه ام تمام شده، با دو شرط از او قبول مي شود:
اوّل:
آن كه مورد تهمت نباشد.
دوم:
از طلاق يا مردن شوهرش به قدري گذشته باشد كه در آن مدت تمام شدن عدّه ممكن باشد.
طلاق بائن و طلاق رجعي
طلاق بائن آن است كه بعد از طلاق، مرد حق ندارد به زن خود رجوع كند، يعني بدون عقد او را به زني قبول نمايد و آن بر پنج قسم است:
اوّل:
طلاق زني كه نُه سالش تمام نشده باشد.
دوم:
طلاق زني كه يائسه باشد، يعني اگر سيده است بيشتر از شصت سال و اگر سيده نيست بيشتر از پنجاه سال داشته باشد.
سوم:
طلاق زني كه شوهرش بعد از عقد با او نزديكي نكرده باشد.
چهارم:
طلاق سوم زني كه او را سه دفعه طلاق داده اند.
پنجم:
طلاق خلع و مبارات و احكام اينها بعداً گفته خواهد شد و غير اينها طلاق رجعي است، [به اين معني] كه بعد از طلاق تا وقتي زن در عدّه است، مرد مي تواند به او رجوع نمايد.
كسي كه زنش را طلاق رجعي داده، حرام است او را از خانه اي كه موقع طلاق در آن خانه بوده بيرون كند، ولي در بعضي از مواقع كه در كتاب هاي مفصل گفته شده بيرون كردن او اشكال ندارد و نيز حرام است زن براي كارهاي غير لازم از آن خانه بيرون رود.
در طلاق رجعي مرد به دو قِسم مي تواند به زن خود رجوع كند:
اوّل:
حرفي بزند كه معنايش اين باشد كه او را دوباره زن خود قرار داده است.
دوم:
كاري كند كه از آن بفهمند رجوع كرده است.
براي رجوع كردن لازم نيست مرد شاهد بگيرد، يا به زن خبر دهد، بلكه اگر بدون اين كه كسي بفهمد، بگويد:
به زنم رجوع كردم صحيح است
مردي كه زن خود را طلاق رجعي داده، اگر مالي از او بگيرد و با او صلح كند كه ديگر به او رجوع نكند، حق رجوع او از بين نمي رود.
اگر زني را دو بار طلاق دهد و به او رجوع كند، يا دو بار او را طلاق دهد و بعد از هر طلاق عقدش كند، بعد از طلاق سوم آن زن بر او حرام است، ولي اگر بعد از طلاق سوم به ديگري شوهر كند، با چهار شرط به شوهر اوّل حلال مي شود، يعني مي تواند آن زن را دوباره عقد نمايد:
اوّل:
آن كه عقد شوهر دوم هميشگي باشد و اگر مثلاً يك ماهه يا يك ساله او را صيغه كند بعد از آن كه از او جدا شد، شوهر اوّل نمي تواند او را عقد كند.
دوم:
شوهر دوم با او نزديكي و دخول كند.
سوم:
شوهر دوم طلاقش دهد يا بميرد.
چهارم:
عدّه ي طلاق يا عدّه ي وفات شوهر دوم تمام شود.
طلاق خلع
طلاق زني را كه به شوهرش مايل نيست و مَهر يا مال ديگر خود را به او مي بخشد كه طلاقش دهد، طلاق خلع گويند.
اگر شوهر بخواهد صيغه ي طلاق را بخواند، چنانچه اسم زن مثلاً فاطمه باشد، مي گويد:
«زَوجَتي فاطِمَةَ خالَعْتُها علي ما بَذَلَتْ هي طالِقٌ». (يعني زنم فاطمه را طلاق خلع دادم او رها است. )
اگر زني كسي را وكيل كند كه مَهر او را به شوهرش ببخشد و شوهر همان كس را وكيل كند كه زن را طلاق دهد، چنانچه مثلاً اسم شوهر محمّد و اسم زن فاطمه باشد، وكيل صيغه ي طلاق را اين طور مي خواند:
«عَنْ مُوَكِلتي فاطِمَةَ بَذَلْتُ مَهْرَهَا لِمُوَكِّلِي مُحَمَّدٍ لِيخْلِعَها عَلَيهِ».
پس از آن بدون فاصله مي گويد:
«زَوْجَةَ مُوَكِّلي خالَعْتُها عَلي ما بَذَلَتْ هِي طالِقٌ» و اگر زني كسي را وكيل كند كه غير از مَهر، چيز ديگري را به شوهر او ببخشد كه او را طلاق دهد، وكيل بايد به جاي كلمة (مهرها) آن چيز را بگويد، مثلاً اگر صد تومان داده بايد بگويد:
«بَذَلْتُ مَأَةَ تُومانْ».
طلاق مبارات
اگر زن و شوهر يكديگر را نخواهند و زن مالي به مرد بدهد كه او را طلاق دهد، آن طلاق را مبارات گويند.
اگر شوهر بخواهد صيغه ي مبارات را بخواند، چنانچه مثلاً اسم زن فاطمه باشد، بايد بگويد:
«بارَأْتُ زَوْجَتِي فاطِمَةَ عَلي مَهْرِها فَهِي طالِقٌ»؛ يعني مبارات كردم زنم فاطمه را در مقابل مهر او پس او رهاست و اگر ديگري را وكيل كند، وكيل بايد بگويد:
«بارَأْتُ زَوْجَةَ مُوَكِّلي فاطِمَةَ عَلي مَهْرِها فَهِي طالِقٌ» و در هر دو صورت اگر به جاي كلمة «عَلي مَهْرِها» «بمَهْرها» بگويد اشكال ندارد.
صيغه ي طلاق خُلع و مُبارات بايد به عربي صحيح خوانده شود، ولي اگر زن براي آن كه مال خود را به شوهر ببخشد، مثلاً به فارسي بگويد:
براي طلاق فلان مال را به تو بخشيدم، اشكال ندارد.
اگر زن در بين عدّه ي طلاق خلع، يا مُبارات از بخشش خود برگردد، شوهر مي تواند رجوع كند و بدون عقد دوباره او را زن خود قرار دهد.
مالي را كه شوهر براي طلاق مبارات مي گيرد، بايد بيشتر از مهر نباشد، ولي در طلاق خلع اگر بيشتر باشد، اشكال ندارد.
احكام متفرقه ي طلاق
اگر با زن نامحرمي به گمان اين كه عيال خود اوست نزديكي كند، چه زن بداند كه او شوهرش نيست، يا گمان كند شوهرش مي باشد، بايد عدّه نگه دارد.
اگر با زني كه مي داند عيالش نيست زنا كند، چه زن بداند كه آن مرد شوهر او نيست، يا گمان كند شوهرش مي باشد، لازم نيست عدّه نگه دارد.
اگر مرد زني را گول بزند كه از شوهرش طلاق بگيرد و زن او شود، طلاق و عقد آن زن صحيح است، ولي هر دو معصيت بزرگي كرده اند.
هر گاه زن در ضمن عقد با شوهر شرط كند كه اگر شوهر مسافرت نمايد، يا مثلاً شش ماه به او خرجي ندهد اختيار طلاق با او باشد، اين شرط باطل است، ولي چنانچه شرط كند كه اگر مرد مسافرت كند، يا مثلاً تا شش ماه خرجي ندهد. از طرف او براي طلاق خود وكيل باشد، چنانچه به رضايت شوهرش خود را طلاق دهد، صحيح است.
زني كه شوهرش گم شده، اگر بخواهد به ديگري شوهر كند، بايد نزد مجتهد عادل برود و به دستور او عمل نمايد.
پدر و جد پدري [شخص] ديوانه مي توانند زن او را طلاق بدهند.
اگر پدر يا جد پدري براي طفل خود زني را صيغه كند، اگر چه مقداري از زمان تكليف بچّه جزء مدّت صيغه باشد مثلاً براي پسر چهارده ساله خودش زني را دو ساله صيغه كند چنانچه صلاح بچّه باشد مي تواند مدّت آن زن را ببخشد، ولي زن دائمي او را نمي تواند طلاق دهد.
اگر از روي علاماتي كه در شرع معين شده، مرد دو نفر را عادل بداند و زن خود را پيش آنان طلاق دهد، ديگري كه آنان را عادل نمي داند مي تواند آن زن را بعد از تمام شدن عدّه اش براي خود يا براي كس ديگر عقد كند، اگر چه احتياط مستحب آن است كه از ازدواج با او خود داري نمايد و براي ديگري هم او را عقد نكند.
اگر كسي زن خود را بدون اين كه بفهمد طلاق دهد، چنانچه مخارج او را مثل وقتي كه زنش بوده بدهد و مثلاً بعد از يك سال بگويد:
يك سال پيش تو را طلاق دادم و شرعاً هم ثابت كند، مي تواند چيزهايي را كه در آن مدت براي زن تهيه نموده و او مصرف نكرده است از او پس بگيرد، ولي چيزهايي را كه مصرف كرده نمي تواند از او مطالبه نمايد.
غصب آن است كه انسان از روي ظلم، بر مال يا حق كسي مسلّط شود و اين يكي از گناهان بزرگ است كه اگر كسي انجام دهد، در قيامت به عذاب سخت گرفتار مي شود.
از حضرت پيغمبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم روايت شده است كه هر كس يك وجب زمين از ديگري غصب كند، در قيامت آن زمين را از هفت طبقه ي آن مثل طوق به گردن او مي اندازند.
اگر انسان نگذارد مردم از مسجد و مدرسه و پل و جاهاي ديگري كه براي عموم ساخته شده استفاده كنند، حق آنان را غصب نموده و همچنين است اگر كسي در مسجد جايي براي خود بگيرد و ديگري نگذارد كه از آن جا استفاده نمايد.
چيزي را كه انسان پيش طلبكار گرو مي گذارد، بايد پيش او بماند كه اگر طلب او را ندهد، طلب خود را از آن به دست آورد، پس اگر پيش از آن كه طلب او را بدهد آن چيز را از او بگيرد، حق او را غصب كرده است.
مالي را كه نزد كسي گرو گذاشته اند، اگر ديگري غصب كند، صاحب مال و طلبه كار مي توانند چيزي را كه غصب كرده از او مطالبه نمايند و چنانچه آن چيز را از او بگيرند، باز هم در گروست و اگر آن چيز از بين برود و عوض آن را بگيرند، آن عوض هم مثل خود آن چيز گرو مي باشد.
اگر انسان چيزي را غصب كند، بايد به صاحبش برگرداند و اگر آن چيز از بين برود بايد عوض آن را به او بدهد.
اگر از چيزي كه غصب كرده منفعتي به دست آيد، مثلاً از گوسفندي كه غصب كرده برّه اي پيدا شود، مال صاحب مال است و نيز كسي كه مثلاً خانه اي را غصب كرده، اگر چه در آن ننشيند بايد اجاره ي آن را بدهد.
اگر از بچه يا ديوانه چيزي را غصب كند، بايد آن را به ولي او بدهد و اگر از بين رفته بايد عوض آن را بدهد.
هر گاه دو نفر با هم چيزي را غصب كنند، اگر چه هر يك به تنهايي مي توانسته اند آن را غصب نمايند، هر كدام آنان ضامن نصف آن است.
اگر چيزي را كه غصب كرده با چيز ديگري مخلوط كند، مثلاً گندمي را كه غصب كرده با جو مخلوط نمايد چنانچه جدا كردن آنها ممكن است، اگر چه زحمت داشته باشد بايد جدا كند و به صاحبش برگرداند.
اگر ظرف طلا و نقره يا چيز ديگري را كه ساختنش حرام است غصب كند و خراب نمايد، لازم نيست مزد ساختن آن را به صاحبش بدهد، ولي اگر مثلاً گوشواره اي را كه غصب كرده خراب نمايد، بايد آن را با مزد ساختنش به صاحب آن بدهد و چنانچه براي اين كه مزد ندهد بگويد:
آن را مثل اوّلش مي سازم، مالك مجبور نيست قبول نمايد و نيز مالك نمي تواند او را مجبور كند كه آن را مثل اوّلش بسازد.
اگر چيزي را كه غصب كرده به طوري تغيير دهد كه از اوّلش بهتر شود، مثلاً طلايي را كه غصب كرده گوشواره بسازد، چنانچه صاحب مال بگويد:
مال را به همين صورت بده، بايد به او بدهد و نمي تواند براي زحمتي كه كشيده مزد بگيرد، بلكه بدون اجازه ي مالك حق ندارد آن را به صورت اوّلش در آورد و اگر بدون اجازه ي او آن چيز را مثل اوّلش كند، بايد مزد ساختن آن را هم به صاحبش بدهد.
اگر چيزي را كه غصب كرده به طوري تغيير دهد كه از اوّلش بهتر شود و صاحب مال بگويد:
بايد آن را به صورت اوّل درآوري، واجب است آن را به صورت اولش در آورد و چنانچه قيمت آن به واسطه ي تغيير دادن از اوّلش كمتر شود، بايد تفاوت آن را به صاحبش بدهد، پس طلايي را كه غصب كرده، اگر گوشواره بسازد و صاحب آن بگويد:
بايد به صورت اوّلش درآوري، در صورتي كه بعد از آب كردن قيمت آن از پيش از گوشواره ساختن كمتر شود بايد تفاوت آن را بدهد.
اگر در زميني كه غصب كرده زراعت كند، يا درخت بنشاند، زراعت و درخت و ميوه ي آن مال خود اوست و چنانچه صاحب زمين راضي نباشد كه زراعت و درخت در زمين بماند، كسي كه غصب كرده بايد فوراً زراعت يا درخت خود را اگر چه ضرر نمايد از زمين بكند و نيز بايد اجاره ي زمين را در مدّتي كه زراعت و درخت در آن بوده به صاحب زمين بدهد و خرابي هايي را كه در زمين پيدا شده درست كند، مثلاً جاي درخت ها را پُر نمايد و اگر به واسطه ي اينها قيمت زمين از اوّلش كمتر شود، بايد تفاوت آن را هم بدهد و نمي تواند صاحب زمين را مجبور كند كه زمين را به او بفروشد، يا اجاره دهد و نيز صاحب زمين نمي تواند او را مجبور كند كه درخت يا زراعت را به او بفروشد.
اگر صاحب زمين راضي شود كه زراعت و درخت در زمين او بماند، كسي كه آن را غصب كرده لازم نيست درخت و زراعت را بكند، ولي بايد اجاره ي آن زمين را از وقتي كه غصب كرده تا وقتي كه صاحب زمين راضي شده بدهد.
اگر چيزي را كه غصب كرده از بين برود، در صورتي كه مثل گاو و گوسفند باشد كه قيمت اجزاءِ آن با هم فرق دارد مثلاً گوشت آن يك قيمت و پوست آن قيمت ديگر دارد بايد قيمت آن را بدهد و چنانچه قيمت بازار آن فرق كرده باشد، بايد قيمت وقتي را كه غصب كرده بدهد و احتياط مستحب آن است كه بالاترين قيمتي را كه از زمان غصب تا زمان تلف داشته بدهد.
اگر چيزي را كه غصب كرده و از بين رفته، مانند گندم و جو باشد كه قيمت اجزائش با هم فرق ندارد، بايد مثل همان چيزي را كه غصب كرده بدهد، ولي چيزي را كه مي دهد بايد خصوصياتش مثل چيزي باشد كه آن را غصب كرده و از بين رفته است.
اگر چيزي را كه مثل گوسفند قيمت اجزاءِ آن با هم فرق دارد غصب نمايد و از بين برود، چنانچه قيمت بازار آن فرق نكرده باشد، ولي در مدّتي كه پيش او بوده مثلاً چاق شده باشد، بايد قيمت وقتي را كه چاق بوده بدهد.
اگر چيزي را كه غصب كرده ديگري از او غصب نمايد و از بين برود، صاحب مال مي تواند عوض آن را از هر كدام از آنان بگيرد، يا از هر كدام آنان مقداري از عوض آن را مطالبه نمايد و چنانچه عوض مال را از اوّلي بگيرد، اوّلي مي تواند آنچه را داده از دومي بگيرد، ولي اگر از دومي بگيرد، او نمي تواند آنچه را داده از اوّلي مطالبه نمايد.
اگر چيزي را كه مي فروشند يكي از شرطهاي معامله در آن نباشد مثلاً چيزي را كه بايد با وزن خريد و فروش كنند، بدون وزن معامله نمايند، معامله باطل است و چنانچه فروشنده و خريدار با قطع نظر از معامله راضي باشند كه در مال يكديگر تصرف كنند اشكال ندارد، وگرنه چيزي را كه از يكديگر گرفته اند مثل مال غصبيست و بايد آن را به هم برگردانند و در صورتي كه مال هر يك در دست ديگري تلف شود، چه بداند معامله باطل است چه نداند، بايد عوض آن را بدهد.
هر گاه مالي را از فروشنده بگيرد كه آن را ببيند يا مدّتي نزد خود نگه دارد تا اگر پسنديد بخرد، در صورتي كه آن مال تلف شود، بايد عوض آن را به صاحبش بدهد.
مالي كه انسان پيدا مي كند اگر نشانه اي نداشته باشد كه به واسطه ي آن صاحبش معلوم شود، مي تواند به قصد اين كه ملك خودش شود آن را بر دارد، ولي احتياط مستحب آن است كه از طرف صاحبش صدقه بدهد.
اگر مالي پيدا كند كه نشانه دارد و قيمت آن از 6 / 12 نخود نقره ي سكه دار كمتر است، چنانچه صاحب آن معلوم باشد و انسان نداند راضيست يا نه، نمي تواند بدون اجازه ي او بردارد و اگر صاحب آن معلوم نباشد، مي تواند به قصد اين كه ملك خودش شود بردارد و احتياط واجب آن است كه هر وقت صاحبش پيدا شد عوض آن را به او بدهد.
هر گاه چيزي كه پيدا كرده نشانه اي دارد كه به واسطه ي آن مي تواند صاحبش را پيدا كند، اگر چه صاحب آن سني يا كافريست كه در امان مسلمانان است، در صورتي كه قيمت آن چيز به 6 / 12 نخود نقره ي سكه دار برسد، بايد از روزي كه آن را پيدا كرده، تا يك هفته روزي دو مرتبه و بعد تا يك ماه هفته اي يك مرتبه و بعد تا يك سال ماهي يك مرتبه در محل اجتماع مردم اعلان كند.
اگر انسان خودش نخواهد اعلان كند، مي تواند به كسي كه اطمينان دارد بگويد از طرف او اعلان نمايد.
اگر تا يك سال اعلان كند و صاحب مال پيدا نشود، مي تواند آن را براي خود بردارد به قصد اين كه هر وقت صاحبش پيدا شد، عوض آن را به او بدهد، يا براي او نگهداري كند كه هر وقت پيدا شد به او بدهد، ولي احتياط مستحب آن است كه از طرف صاحبش صدقه بدهد.
اگر بعد از آن كه يك سال اعلان كرد و صاحب مال پيدا نشد، مال را براي صاحبش نگهداري كند و از بين برود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي نكرده و تعدّي يعني زياده روي هم ننموده ضامن نيست، ولي اگر از طرف صاحبش صدقه داده باشد، يا براي خود برداشته باشد، در هر صورت ضامن است.
كسي كه مالي را پيدا كرده، اگر عمداً به دستوري كه گفته شد اعلان نكند، گذشته از اين كه معصيت كرده، باز هم واجب است اعلان كند.
اگر بچه ي نابالغ چيزي پيدا كند، ولي او بايد اعلان نمايد.
اگر انسان در بين سالي كه اعلان مي كند از پيدا شدن صاحب مال نااميد شود و بخواهد آن را صدقه بدهد، اشكال دارد.
اگر در بين سالي كه اعلان مي كند مال از بين برود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي كرده يا تعدي يعني زياده روي كرده باشد، بايد عوض آن را به صاحبش بدهد و اگر كوتاهي نكرده و زياده روي هم ننموده، چيزي بر او واجب نيست.
اگر مالي را كه نشانه دارد و قيمت آن به 6 / 12 نخود نقره ي سكه دار مي رسد، در جايي پيدا كند كه معلوم است به واسطه ي اعلان صاحب آن پيدا نمي شود، مي تواند در روز اوّل آن را از طرف صاحبش صدقه بدهد و چنانچه صاحبش پيدا شود و به صدقه دادن راضي نشود، بايد عوض آن را به او بدهد و ثواب صدقه اي كه داده مالِ خود او است.
اگر چيزي را پيدا كند و به خيال اين كه مالِ خود اوست بردارد، بعد بفهمد مال خودش نبوده، بايد تا يك سال اعلان نمايد و همچنين است اگر مثلاً پاي خود را به گمشده اي بزند و آن را از جاي خودش حركت دهد.
لازم نيست موقع اعلان جنس چيزي را كه پيدا كرده بگويد، بلكه همين قدر كه بگويد:
چيزي پيدا كرده ام، كافي است.
اگر كسي چيزي را پيدا كند و ديگري بگويد مالِ من است، در صورتي بايد به او بدهد كه نشانه هاي آن را بگويد، ولي لازم نيست نشانه هايي را كه بيشتر اوقات صاحب مال هم ملتفت آنها نيست بگويد.
اگر قيمت چيزي كه پيدا كرده به 6 / 12 نخود نقره سكه دار برسد، چنانچه اعلان نكند و در مسجد يا جاي ديگري كه محل اجتماع مردم است بگذارد و آن چيز از بين برود، يا ديگري آن را بردارد، كسي كه آن را پيدا كرده ضامن است.
هر گاه چيزي پيدا كند كه اگر بماند فاسد مي شود، بايد با اجازه ي حاكم شرع يا وكيل او، قيمت آن را معين كند و بفروشد و پولش را نگه دارد و اگر صاحب آن پيدا نشد از طرف او صدقه بدهد.
اگر چيزي را كه پيدا كرده موقع وضو گرفتن و نماز خواندن همراه او باشد، در صورتي كه قصدش اين باشد كه صاحب آن را پيدا كند، اشكال ندارد.
اگر كفش او را ببرند و كفش ديگري به جاي آن بگذارند، چنانچه بداند كفشي كه مانده مالِ كسيست كه كفش او را برده، مي تواند به جاي كفش خودش بر دارد، ولي اگر قيمت آن از كفش خودش بيشتر باشد، بايد هر وقت صاحب آن پيدا شد زيادي قيمت را به او بدهد و چنانچه از پيدا شدن او نااميد شود، بايد با اجازه ي حاكم شرع زيادي قيمت را از طرف صاحبش صدقه بدهد و اگر احتمال دهد كفشي كه مانده، مالِ كسي نيست كه كفش او را برده، در صورتي كه قيمت آن از 6 / 12 نخود سكه دار كمتر باشد، مي تواند براي خود بردارد و اگر بيشتر باشد بايد تا يك سال اعلان كند و بعد از يك سال احتياطاً از طرف صاحبش صدقه بدهد.
اگر مالي را كه كمتر از 6 / 12 نخود نقره ي سكه دار ارزش دارد پيدا كند و از آن صرف نظر نمايد و در مسجد يا جاي ديگر بگذارد، چنانچه كسي آن را بردارد براي او حلال است.
اگر حيوان حلال گوشت را به دستوري كه بعداً گفته مي شود سر ببرند، وحشي باشد يا اهلي، بعد از جان دادن گوشت آن حلال و بدن آن پاك است، ولي حيواني كه انسان با آن وطي و نزديكي كرده و حيواني كه نجاست خوار شده، اگر به دستوري كه در شرع معين نموده اند آن را استبراء نكرده باشند، بعد از سر بريدن گوشت آن حلال نيست.
حيوان حلال گوشت وحشي مانند آهو و كبك و بُزِ كوهي و حيوان حلال گوشتي كه اهلي بوده و بعداً وحشي شده مثل گاو و شتر اهلي كه فرار كرده و وحشي شده است اگر به دستوري كه بعداً گفته مي شود آنها را شكار كنند پاك و حلال است، ولي حيوان حلال گوشت اهلي مانند گوسفند و مرغ خانگي و حيوان حلال گوشت وحشي كه به واسطه ي تربيت كردن اهلي شده است، با شكار كردن پاك و حلال نمي شود.
حيوان حلال گوشت وحشي در صورتي با شكار كردن پاك و حلال مي شود كه بتواند فرار كند يا پرواز نمايد، بنا بر اين بچّه ي آهو كه نمي تواند فرار كند و بچّه ي كبك كه نمي تواند پرواز نمايد، با شكار كردن پاك و حلال نمي شود و اگر آهو و بچّه اش را كه نمي تواند فرار كند، با يك تير شكار نمايند آهو حلال و بچه اش حرام است.
حيوان حلال گوشتي كه مانند ماهي خون جهنده ندارد، اگر به خودي خود بميرد پاك است، ولي گوشت آن را نمي شود خورد.
حيوان حرام گوشتي كه خون جهنده ندارد مانند مار با سر بريدن حلال نمي شود، ولي مردة آن پاك است.
سگ و خوك به واسطه ي سر بريدن و شكار كردن پاك نمي شوند و خوردن گوشت آنها هم حرام است و حيوان حرام گوشتي را كه درنده و گوشت خوار است مانند گرگ و پلنگ اگر به دستوري كه گفته مي شود سر ببرند، يا با تير و مانند آن شكار كنند پاك است، ولي گوشت آن حلال نمي شود و اگر با سگ شكاري آن را شكار كنند، پاك شدن بدنش هم اشكال دارد.
فيل و خرس و بوزينه و موش و حيواناتي كه مانند مار و سوسمار در داخل زمين زندگي مي كنند، اگر خون جهنده داشته باشند و به خودي خود بميرند نجسند، بلكه اگر سر آنها را هم ببرند، يا آنها را شكار نمايند، پاك شدن بدنشان اشكال دارد.
اگر از شكم حيوان زنده بچه ي مرده اي بيرون آيد يا آن را بيرون آورند، خوردن گوشت آن حرام است.
دستور سر بريدن حيوان، آن است كه چهار رگ بزرگ گردن آن را از پايين برآمدگي زير گلو به طور كامل ببرند و اگر آنها را بشكافند كافي نيست.
اگر بعضي از چهار رگ را ببرند و صبر كنند تا حيوان بميرد، بعد بقيه را ببرند فايده ندارد، بلكه اگر به اين مقدار هم صبر نكنند، ولي به طور معمول چهار رگ را پشت سر هم نبرند، اگر چه پيش از جان دادن حيوان بقية رگ ها را ببرند اشكال دارد.
اگر گرگ گلوي گوسفند را به طوري بكند كه از چهار رگي كه در گردن است و بايد بريده شود، چيزي نماند، آن حيوان حرام مي شود، ولي اگر مقداري از گردن را بكند و چهار رگ باقي باشد، يا جاي ديگر بدن را بكند، در صورتي كه گوسفند زنده باشد و به دستوري كه گفته مي شود سر آن را ببرند حلال و پاك مي باشد.
سر بريدن حيوان پنج شرط دارد:
اوّل:
كسي كه سر حيوان را مي برد چه مرد باشد چه زن، بايد مسلمان باشد و اظهار دشمني با اهل بيت پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم نكند و بچّه ي مسلمان هم اگر مميز باشد يعني خوب و بد را بفهمد مي تواند سر حيوان را ببرد.
دوم:
سر حيوان را با چيزي ببرند كه از آهن باشد، ولي چنانچه آهن پيدا نشود و طوري باشد كه اگر سر حيوان را نبرند مي ميرد، با چيز تيزي كه چهار رگ آن را جدا كند مانند شيشه و سنگ تيز مي شود سر آن را بريد.
سوم:
در موقع سر بريدن صورت و دست و پا و شكم حيوان رو به قبله باشد و كسي كه مي داند بايد رو به قبله سر ببرد، اگر عمداً حيوان را رو به قبله نكند، حيوان حرام مي شود، ولي اگر فراموش كند، يا مسأله را نداند، يا قبله را اشتباه كند، يا نداند قبله كدام طرف است، يا نتواند حيوان را رو به قبله كند، اشكال ندارد.
چهارم:
وقتي مي خواهد سر حيوان را ببرد، يا كارد به گلويش بگذارد، به نيت سر بريدن، نام خدا را ببرد و همين قدر كه بگويد:
«بسم الله» كافيست و اگر بدون قصد سر
بريدن نام خدا را ببرد، آن حيوان پاك نمي شود و گوشت آن هم حرام است، ولي اگر از روي فراموشي نام خدا را نبرد اشكال ندارد.
پنجم - حيوان بعد از سر بريدن حركتي بكند، اگر چه مثلاً چشم يا دم خود را حركت دهد، يا پاي خود را به زمين زند و نيز احتياط واجب آن است كه به اندازه ي معمول خون از بدن حيوان بيرون آيد.
اگر بخواهند شتر را بكشند كه بعد از جان دادن پاك و حلال باشد، بايد با پنج شرطي كه براي سر بريدن حيوانات گفته شد، كارد يا چيز ديگري را كه از آهن و برنده باشد، در گودي بين گردن و سينه اش فرو كنند.
وقتي مي خواهند كارد را به گردن شتر فرو ببرند، بهتر است كه شتر ايستاده باشد، ولي اگر در حالي كه زانوها را به زمين زده، يا به پهلو خوابيده و دست و پا و سينه اش رو به قبله است، كارد را در گودي گردنش فرو كنند اشكال ندارد.
اگر به جاي اين كه كارد را در گودي گردن شتر فرو كنند سر آن را ببرند، يا گوسفند و گاو و مانند اينها را مثل شتر كارد در گودي گردنشان فرو كنند، گوشت آنها حرام و بدن آنها نجس است، ولي اگر چهار رگ شتر را ببرند و تا زنده است به دستوري كه گفته شد كارد در گودي گردنش فرو كنند، گوشت آن حلال و بدن آن پاك است و نيز اگر كارد در گودي گردن گاو يا گوسفند يا مانند اينها فرو كنند و تا زنده است سر آن را ببرند حلال و پاك مي باشد.
اگر حيواني سركش شود و نتوانند آن را به دستوري كه در شرع معين شده بكشند، يا مثلاً در چاه بيفتد و احتمال بدهند كه در آن جا بميرد و كشتن آن به دستور شرع ممكن نباشد، هر جاي بدنش را كه زخم بزنند و در اثر زخم جان بدهد، حلال مي شود و رو به قبله بودن آن لازم نيست، ولي بايد شرطهاي ديگري را كه براي سر بريدن حيوانات گفته شد دارا باشد.
چند چيز در سر بريدن حيوانات مستحب است:
اوّل:
موقع سر بريدن گوسفند، دو دست و يك پاي آن را ببندند و پاي ديگرش را باز بگذارند و موقع سر بريدن گاو چهار دست و پايش را ببندند و دم آن را باز بگذارند و موقع كشتن شتر دو دست آن را از پايين تا زانو، يا تا زير بغل به يكديگر ببندند و پاهايش را باز بگذارند
و مستحب است مرغ را بعد از سر بريدن رها كنند تا پر و بال بزند.
دوم:
كسي كه حيوان را مي كشد رو به قبله باشد.
سوم:
پيش از كشتن حيوان آب جلوي آن بگذارند.
چهارم:
كاري كنند كه حيوان كمتر اذيت شود، مثلاً كارد را خوب تيز كنند و با عجله سر حيوان را ببرند.
چند چيز در كشتن حيوانات مكروه است:
اوّل:
آن كه كارد را پشت حلقوم فرو كنند و به طرف جلو بياورند كه حلقوم از پشت آن بريده شود.
دوم:
پيش از بيرون آمدن روح، سر حيوان را از بدنش جدا كنند، ولي اگر از روي غفلت يا به واسطه ي تيز بودن كارد بي اختيار سر حيوان جدا شود، مكروه نيست.
سوم:
پيش از بيرون آمدن روح، پوست حيوان را بكنند.
چهارم:
پيش از آن كه روح از بدن حيوان بيرون رود، مغز حرام را كه در تيره ي پشت است ببرند.
پنجم:
در جايي حيوان را بكشند كه حيوان ديگر آن را ببيند.
ششم:
در شب يا پيش از ظهر روز جمعه سر حيوان را ببرند، ولي در صورت احتياج عيبي ندارد.
هفتم:
خود انسان چهار پايي را كه پرورش داده است، بكشد.
اگر حيوان حلال گوشت وحشي را با اسلحه شكار كنند، با پنج شرط حلال و بدنش پاك است:
اوّل:
آن كه اسلحه ي شكار مثل كارد و شمشير و برنده باشد، يا مثل نيزه و تير، تيز باشد كه به واسطه ي تيز بودن بدن حيوان را پاره كند و اگر به وسيله ي دام يا چوب و سنگ و مانند اينها حيواني را شكار كنند، پاك نمي شود و خوردن آن هم حرام است و اگر حيواني را با تفنگ شكار كنند، چنانچه گلوله ي آن تيز باشد كه در بدن حيوان فرو رود و آن را پاره كند پاك و حلال است و اگر گلوله تيز نباشد، بلكه با فشار در بدن حيوان فرو رود و حيوان را بكشد، يا به واسطه ي حرارتش بدن حيوان را بسوزاند و در اثر سوزاندن حيوان بميرد، پاك و حلال بودنش اشكال دارد.
دوم:
كسي كه شكار مي كند بايد
مسلمان باشد يا بچه ي مسلمان باشد كه خوب و بد را بفهمد و اگر كافر يا كسي كه اظهار دشمني با اهل بيت پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم مي كند، حيواني را شكار نمايد، آن شكار حلال نيست.
سوم:
اسلحه را براي شكار كردن حيوان به كار برد و اگر مثلاً جايي را نشان كند و اتفاقاً حيواني را بكشد، آن حيوان پاك نيست و خوردن آن هم حرام است.
چهارم:
در وقت به كار بردن اسلحه نام خدا را ببرد و چنانچه عمداً نام خدا را نبرد شكار حلال نمي شود، ولي اگر فراموش كند اشكال ندارد.
پنجم:
وقتي به حيوان برسد كه مرده باشد، يا اگر زنده است به اندازه ي سر بريدن آن وقت نباشد و چنانچه به اندازه ي سر بريدن وقت باشد و سر حيوان را نبرد تا بميرد، حرام است.
اگر دو نفر حيواني را شكار كنند و يكي از آنان مسلمان و ديگري كافر باشد، يا يكي از آن دو نام خدا را ببرد و ديگري عمداً نام خدا را نبرد، آن حيوان حلال نيست.
اگر بعد از آن كه حيواني را تير زدند، مثلاً در آب بيفتد و انسان بداند كه حيوان به واسطه ي تير و افتادن در آب جان داده، حلال نيست؛ بلكه اگر شك كند كه فقط براي تير بوده يا نه، حلال نمي باشد.
اگر با سگ غصبي يا اسلحه ي غصبي حيواني را شكار كند، شكار حلال است و مال خود او مي شود، ولي گذشته از اين كه گناه كرده، بايد اجرت اسلحه يا سگ را به صاحبش بدهد.
اگر با شمشير يا چيز ديگري كه شكار كردن با آن صحيح است با شرطهايي كه در «مسأله 2610» گفته شد، حيواني را دو قسمت كنند و سر و گردن در يك قسمت بماند و انسان وقتي برسد كه حيوان جان داده باشد، هر دو قسمت حلال است و همچنين است اگر حيوان زنده باشد، ولي به اندازه ي سر بريدن وقت نباشد، امّا اگر به اندازه ي سر بريدن وقت باشد و ممكن باشد كه مقداري زنده بماند، قسمتي كه سر و گردن ندارد حرام و قسمتي كه سر و گردن دارد، اگر سر آن را به دستوري كه در شرع معين شده ببرند حلال وگرنه آن هم حرام مي باشد.
اگر با چوب يا سنگ يا چيز ديگري كه شكار كردن با آن صحيح نيست حيواني را دو قسمت كنند، قسمتي كه سر و گردن ندارد حرام است و قسمتي كه سر و گردن دارد، اگر زنده باشد و ممكن باشد كه مقداري زنده بماند و سر آن را به دستوري كه در شرع معين شده ببرند حلال و گرنه آن قسمت هم حرام مي باشد.
اگر حيواني را شكار كنند، يا سر ببرند و بچّه ي زنده اي از آن بيرون آيد، چنانچه آن بچه را به دستوري كه در شرع معين شده سر ببرند حلال و گرنه حرام مي باشد.
اگر حيواني را شكار كنند يا سر ببرند و بچّه ي مرده اي از شكمش بيرون آورند، چنانچه خلقت آن بچّه كامل باشد و مو يا پشم در بدنش روييده باشد، پاك و حلال است.
اگر سگ شكاري حيوان وحشي حلال گوشتي را شكار كند، پاك بودن و حلال بودن آن حيوان شش شرط دارد:
اوّل:
سگ به طوري تربيت شده باشد كه هر وقت آن را براي گرفتن شكار بفرستند برود و هر وقت از رفتن جلوگيري كنند بايستد و نيز عادتش اين باشد كه تا صاحبش نرسد از شكار نخورد، ولي اگر اتفاقاً شكار را بخورد اشكال ندارد.
دوم:
صاحبش آن را بفرستد و اگر پيش خود دنبال شكار رود و حيواني را شكار كند، خوردن آن حيوان حرام است، بلكه اگر پيش خود دنبال شكار رود و بعداً صاحبش بانگ بزند كه زودتر آن را به شكار برساند، اگر چه به واسطه ي صداي صاحبش شتاب كند، بنا بر احتياط واجب بايد از خوردن آن شكار خود داري نمايند.
سوم:
كسي كه سگ را مي فرستد بايد مسلمان باشد، يا بچّه ي مسلمان باشد كه خوب و بد را بفهمد و اگر كافر يا كسي كه اظهار دشمني با اهل بيت پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم مي كند سگ را بفرستد، شكار آن سگ حرام است.
چهارم:
وقت فرستادن سگ نام خدا را ببرد و اگر عمداً نام خدا را نبرد آن شكار حرام است، ولي اگر فراموش كند اشكال ندارد.
پنجم:
شكار به واسطه ي زخمي كه از دندان سگ پيدا كرده بميرد، پس اگر سگ شكار را خفه كند، يا شكار از دويدن يا ترس بميرد، حلال نيست.
ششم:
كسي كه سگ را فرستاده وقتي برسد
كه حيوان مرده باشد، يا اگر زنده است به اندازه ي سر بريدن آن وقت نباشد و چنانچه وقتي برسد كه به اندازه ي سر بريدن وقت باشد مثلاً حيوان چشم يا دُم خود را حركت دهد يا پاي خود را به زمين بزند چنانچه سر حيوان را نبرد تا بميرد، حلال نيست.
كسي كه سگ را فرستاده اگر وقتي برسد كه بتواند سر حيوان را ببرد، چنانچه مثلاً به واسطه ي بيرون آوردن كارد و مانند آن وقت بگذرد و آن حيوان بميرد حلال است، ولي اگر چيزي همراه او نباشد كه با آن سر حيوان را ببرد و حيوان بميرد، احتياط واجب آن است كه از خوردن آن خود داري كنند.
اگر چند سگ را بفرستد و با هم حيواني را شكار كنند، چنانچه همه ي آنها داراي شرطهايي كه در «مسأله 2618» گفته شده بوده اند، شكار حلال است و اگر يكي از آنها داراي آن شرطها نبوده، شكار حرام است.
اگر سگ را براي شكار حيواني بفرستد و آن سگ حيوان ديگري را شكار كند، آن شكار حلال و پاك است و نيز اگر آن حيوان را با حيوان ديگري شكار كند، هر دوي آنها حلال و پاك مي باشند.
اگر چند نفر با هم سگ را بفرستند و يكي از آنها كافر باشد، يا عمداً نام خدا را نبرد، آن شكار حرام است و نيز اگر يكي از سگ هايي را كه فرستاده اند به طوري كه در «مسأله 2618» گفته شد تربيت شده نباشد، آن شكار حرام مي باشد.
اگر باز يا حيوان ديگري غير سگ شكاري، حيواني را شكار كند، آن شكار حلال نيست، ولي اگر وقتي برسند كه حيوان زنده باشد و به دستوري كه در شرع معين شده سر آن را ببرند، حلال است.
اگر ماهي فلس دار را زنده از آب بگيرند و بيرون آب جان دهد، پاك و خوردن آن حلال است و چنانچه در آب بميرد پاك است، ولي خوردن آن حرام مي باشد و ماهي بي فلس را اگر چه زنده از آب بگيرند و بيرون آب جان دهد، حرام است.
اگر ماهي از آب بيرون بيفتد، يا موج آن را بيرون بيندازد، يا آب فرو رود و ماهي در خشكي بماند، چنانچه پيش از آن كه بميرد، با دست يا به وسيله ي ديگر كسي آن را بگيرد، بعد از جان دادن حلال است.
كسي كه ماهي را صيد مي كند، لازم نيست مسلمان باشد و در موقع گرفتن نام خدا را ببرد، ولي مسلمان بايد گرفتن آن را ديده باشد.
ماهي مرده اي كه معلوم نيست آن را زنده از آب گرفته اند يا مرده، چنانچه در دست مسلمان باشد، حلال است و اگر دست كافر باشد، اگر چه بگويد آن را زنده گرفته ام حرام مي باشد.
بنا بر احتياط واجب بايد از خوردن ماهي زنده خود داري كرد.
اگر ماهي زنده را بريان كنند، يا در بيرون آب پيش از جان دادن بكشند، احتياط واجب آن است كه از خوردن آن خود داري نمايند.
اگر ماهي را بيرون آب دو قسمت كنند و يك قسمت آن در حالي كه زنده است در آب بيفتد، بنا بر احتياط واجب قسمتي را كه بيرون آب مانده نبايد خورد.
اگر ملخ را با دست يا به وسيله ي ديگري زنده بگيرند، بعد از جان دادن خوردن آن حلال است و لازم نيست كسي كه آن را مي گيرد مسلمان باشد و در موقع گرفتن نام خدا را ببرد؛ ولي اگر ملخ مرده اي در دست كافر باشد و معلوم نباشد كه آن را زنده گرفته يا نه، اگر چه بگويد زنده گرفته ام حلال نيست.
خوردن ملخي كه بال در نياورده و نمي تواند پرواز كند، حرام است.
خوردن گوشت مرغي كه مثل شاهين چنگال دارد، حرام است و پرستو حلال مي باشد و احتياط واجب آن است كه از خوردن گوشت هدهد خود داري نمايند.
اگر چيزي را كه روح دارد از حيوان زنده جدا نمايند، مثلاً دنبه يا مقداري گوشت از گوسفند زنده ببرند، نجس و حرام مي باشد.
پانزده چيز از حيوانات حلال گوشت حرام است:
1. خون. 2. فضله. 3. نري. 4. فرج. 5. بچّه دان. 6. غدد كه آن را دشول مي گويند. 7. تخم كه آن را دنبلان مي گويند. 8. چيزي كه در مغز كله است و به شكل نخود مي باشد.
9. مغز حرام كه در ميان تيره ي پشت است.
10. پي كه در دو طرف تيره پشت است.
11. زهره دان.
12. سپرز (طحال).
13. بول دان (مثانه).
14. حدقه چشم.
15. چيزي كه در ميان سم است و به آن ذات الاشاجع مي گويند.
خوردن سرگين و بول حيوان و آب دماغ و چيزهاي خبيث ديگر كه طبيعت انسان از آن متنفر است، حرام مي باشد، ولي اگر پاك باشد و مقداري از آن به طوري با چيز حلال مخلوط شود كه در نظر مردم نابود حساب شود، خوردن آن اشكال ندارد.
خوردن خاك حرام است، ولي خوردن كمي از تربت حضرت سيدالشهداء عَلَيْهِ السَّلَام براي شفا و خوردن گلِ داغستان و گِل ارمني براي معالجه اشكال ندارد.
فرو بردن آب بيني و خلط سينه كه در دهن آمده حرام نيست و نيز فرو بردن غذايي كه موقع خلال كردن، از لاي دندان بيرون مي آيد، اگر طبيعت انسان از آن متنفر نباشد اشكال ندارد.
خوردن چيزي كه براي انسان ضرر دارد حرام است.
خوردن گوشت اسب و قاطر و الاغ مكروه است و اگر كسي با آنها وطي كند يعني نزديكي نمايد، حرام مي شوند و بايد آنها را از شهر بيرون ببرند و در جاي ديگر بفروشند.
اگر با حيوان حلال گوشتي مانند گاو و گوسفند نزديكي كنند، بول و سرگين آنها نجس مي شود و آشاميدن شير آنها هم حرام است و بايد فوري آن حيوان را بكشند و بسوزانند و كسي كه با آن وطي كرده پول آن را به صاحبش بدهد.
آشاميدن شراب حرام و در بعضي از اخبار بزرگترين گناه شمرده شده است و اگر كسي آن را حلال بداند كافر است.
از حضرت امام جعفر صادق عَلَيْهِ السَّلَام روايت شده است كه فرمودند:
شراب ريشه بدي ها و منشأ گناهان است و كسي كه شراب مي خورد، عقل خود را از دست مي دهد و در آن موقع خدا را نمي شناسد و از هيچ گناهي باك ندارد و احترام هيچ كس را نگه نمي دارد و حق خويشان نزديك را رعايت نمي كند و از زشتي هاي آشكار رو نمي گرداند و روح ايمان و خدا شناسي از بدن او بيرون مي رود و روح ناقص خبيثي كه از رحمت خدا دور است در او مي ماند و خدا و فرشتگان و پيغمبران و مؤمنين او را لعنت مي كنند و تا چهل روز نماز او قبول نمي شود و روز قيامت روي او سياه است و زبان از دهانش بيرون مي آيد و آب دهان او به سينه اش مي ريزد و فرياد تشنگي او بلند است.
نشستن سر سفره اي كه در آن شراب مي خورند، اگر انسان يكي از آنان حساب شود حرام و چيز خوردن از آن سفره نيز حرام است.
بر هر مسلمان واجب است مسلمان ديگري را كه نزديك است از گرسنگي يا تشنگي بميرد، نان و آب داده و او را از مرگ نجات دهد.
چند چيز در غذا خوردن مستحب است:
اوّل:
هر دو دست را پيش از غذا بشويد.
دوم:
بعد از غذا دست خود را بشويد و با دستمال خشك كند.
سوم:
ميزبان پيش از همه شروع به غذا خوردن كند و بعد از همه دست بكشد و پيش از غذا اوّل ميزبان دست خود را بشويد، بعد كسي كه طرف راست او نشسته و همين طور تا برسد به كسي كه طرف چپ او نشسته و بعد از غذا اوّل كسي كه طرف چپ ميزبان نشسته دست خود را بشويد و همين طور تا به طرف راست ميزبان برسد.
چهارم:
در اوّل غذا «بسم الله» بگويد، ولي اگر سر يك سفره چند جور غذا باشد، در وقت خوردن هر كدام آنها گفتن «بسم الله» مستحب است.
پنجم:
با دست راست غذا بخورد.
ششم:
با سه انگشت يا بيشتر غذا بخورد و با دو انگشت نخورد.
هفتم:
اگر چند نفر سر يك سفره نشسته اند، هر كسي از غذاي جلوي خودش بخورد.
هشتم:
لقمه را كوچك بردارد.
نهم:
سر سفره زياد بنشيند و غذا خوردن را طول بدهد.
دهم:
غذا را خوب بجود.
يازدهم:
بعد از غذا خداوند عالم را حمد كند.
دوازدهم:
انگشت ها را بليسد.
سيزدهم:
بعد از غذا خلال نمايد، ولي با چوب انار و چوب ريحان و ني و برگ درخت خرما خلال نكنند.
چهاردهم:
آنچه بيرون سفره مي ريزد جمع كند و بخورد، ولي اگر در بيابان غذا بخورد، مستحب است آنچه مي ريزد براي پرندگان و حيوانات بگذارد.
پانزدهم:
در اوّل روز و اوّل شب غذا بخورد و در بين روز و در بين شب غذا نخورد.
شانزدهم:
بعد از
خوردن غذا به پشت بخوابد و پاي راست را روي پاي چپ بيندازد.
هفدهم:
در اوّل غذا و آخر آن نمك بخورد.
هيجدهم:
ميوه را پيش از خوردن با آب بشويد.
چيزهايي كه در غذا خوردن مكروه ست
اوّل:
در حال سيري غذا خوردن.
دوم:
پر خوردن و در خبر است كه خداوند عالم بيشتر از هر چيز از شكم پر بدش مي آيد.
سوم:
نگاه كردن به صورت ديگران در موقع غذا خوردن.
چهارم:
خوردن غذاي گرم.
پنجم:
فوت كردن چيزي كه مي خورد يا مي آشامد.
ششم:
بعد از گذاشتن نان در سفره، منتظر چيز ديگر شدن.
هفتم:
پاره كردن نان با كارد.
هشتم:
گذاشتن نان زير ظرف غذا.
نهم:
پاك كردن گوشتي كه به استخوان چسبيده به طوري كه چيزي در آن نماند.
دهم:
پوست كندن ميوه.
يازدهم:
دور انداختن ميوه پيش از آن كه كاملاً آن را بخورد.
در آشاميدن آب چند چيز مستحب است:
اوّل:
آب را به طور مكيدن بياشامد.
دوم:
در روز ايستاده آب بخورد.
سوم:
پيش از آشاميدن آب «بسم الله» و بعد از آن «الحمد لله» بگويد.
چهارم:
به سه نفس آب بياشامد.
پنجم:
از روي ميل آب بياشامد.
ششم:
بعد از آشاميدن آب حضرت ابا عبدالله (- ع) و اهل بيت ايشان را ياد كند و قاتلان آن حضرت را لعنت نمايد.
زياد آشاميدن آب و آشاميدن آن بعد از غذاي چرب و در شب به حال ايستاده مكروه است و نيز آشاميدن آب با دست چپ و همچنين از جاي شكستة كوزه و جايي كه دسته آن است مكروه مي باشد.
نذر آن است كه انسان بر خود واجب كند كه كار خيري را براي خدا به جا آورد، يا كاري را كه نكردن آن بهتر است براي خدا ترك نمايد.
در نذر بايد صيغه خوانده شود و لازم نيست آن را به عربي بخوانند، پس اگر بگويد:
«چنانچه مريض من خوب شود، براي خدا بر من است كه ده تومان به فقير بدهم»، نذر او صحيح است.
نذر كننده بايد مكلف و عاقل باشد و به اختيار و قصد خود نذر كند، بنا بر اين نذر كردن كسي كه او را مجبور كرده اند، يا به واسطه ي عصباني شدن بي اختيار نذر كرده صحيح نيست.
آدم سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند، اگر مثلاً نذر كند چيزي به فقير بدهد صحيح نيست.
اگر شوهر از نذر كردن زن جلوگيري نمايد، زن نمي تواند نذر كند و اگر با جلوگيري شوهر نذر كند، نذر او باطل است.
اگر زن با اجازه ي شوهر نذر كند، شوهرش نمي تواند نذر او را به هم بزند، يا او را از عمل كردن به نذر جلوگيري نمايد.
اگر فرزند با اجازه ي پدر نذر كند، بايد به آن نذر عمل نمايد، بلكه اگر بدون اجازه ي او نذر كند، بنا بر احتياط عمل كردن به آن نذر واجب است.
انسان كاري را مي تواند نذر كند كه انجام آن برايش ممكن باشد، بنا بر اين كسي كه نمي تواند پياده كربلا برود، اگر نذر كند كه پياده برود، نذر او صحيح نيست.
اگر نذر كند كه كار حرام يا مكروهي را انجام دهد، يا كار واجب يا مستحبي را ترك كند، نذر او صحيح نيست.
اگر نذر كند كه كار مباحي را انجام دهد يا ترك نمايد، چنانچه به جا آوردن آن و تركش از هر جهت مساوي باشد، نذر او صحيح نيست و اگر انجام آن از جهتي بهتر باشد و انسان به قصد همان جهت نذر كند، مثلاً نذر كند غذايي را بخورد كه براي عبادت قوّت بگيرد، نذر او صحيح است و نيز اگر ترك آن از جهتي بهتر باشد و انسان براي همان جهت نذر كند كه آن را ترك نمايد، مثلاً براي اين كه دود مضّر است، نذر كند كه آن را استعمال نكند، نذر او صحيح مي باشد.
اگر نذر كند نماز واجب خود را در جايي بخواند كه بخودي خود، ثواب نماز در آن جا زياد نيست، مثلاً نذر كند نماز را در اتاق بخواند، چنانچه نماز خواندن در آن جا از جهتي بهتر باشد، مثلاً به واسطه ي اين كه خلوت است انسان حضور قلب پيدا مي كند، نذر صحيح است.
اگر نذر كند عملي را انجام دهد، بايد همان طور كه نذر كرده به جا آورد، پس اگر نذر كند كه روز اوّل ماه صدقه بدهد، يا روزه بگيرد، يا نماز اوّل ماه بخواند، چنانچه قبل از آن روز يا بعد از آن به جا آورد كفايت نمي كند و نيز اگر نذر كند كه وقتي مريض او خوب شد صدقه بدهد، چنانچه پيش از آن كه خوب شود صدقه را بدهد، كافي نيست.
اگر نذر كند روزه بگيرد، ولي وقت و مقدار آن را معين نكند، چنانچه يك روز روزه بگيرد كافيست و اگر نذر كند نماز بخواند و مقدار و خصوصيات آن را معين نكند، اگر يك نماز دو ركعتي بخواند كفايت مي كند و اگر نذر كند صدقه بدهد و جنس و مقدار آن را معين نكند، اگر چيزي بدهد كه بگويند صدقه داده، به نذر عمل كرده است و اگر نذر كند كاري براي خدا به جا آورد، در صورتي كه يك نماز بخواند يا يك روز روزه بگيرد، يا چيزي صدقه بدهد، نذر خود را انجام داده است.
اگر نذر كند روز معيني را روزه بگيرد، بايد همان روز را روزه بگيرد و نمي تواند در آن روز مسافرت كند و اگر به واسطه ي مسافرت روزه نگيرد بايد گذشته از قضاي آن روز كفاره هم بدهد؛ يعني يك بنده آزاد كند يا به شصت فقير طعام دهد يا دو ماه پي در پي روزه بگيرد، ولي اگر ناچار شود كه مسافرت كند، يا عذر ديگري مثل مرض يا حيض براي او پيش آيد، قضاي تنها كافي است.
اگر انسان از روي اختيار به نذر خود عمل نكند، بايد به مقداري كه در مسألة پيش گفته شد، كفاره بدهد.
اگر نذر كند كه تا وقت معيني عملي را ترك كند، بعد از گذشتن آن وقت مي تواند آن عمل را به جا آورد و اگر پيش از گذشتن وقت از روي فراموشي يا ناچاري انجام دهد، چيزي بر او واجب نيست، ولي باز هم لازم است كه تا آن وقت آن عمل را به جا نياورد و چنانچه دوباره پيش از رسيدن آن وقت بدون عذر آن عمل را انجام دهد، بايد به مقداري كه در دو مسألة پيش گفته شد، كفاره بدهد.
كسي كه نذر كرده عملي را ترك كند و وقتي براي آن معين نكرده است، اگر از روي فراموشي يا ناچاري، يا ندانستن، آن عمل را انجام دهد كفاره بر او واجب نيست، ولي بعداً هر وقت از روي اختيار آن را به جا آورد، بايد به مقداري كه در سه مسألة پيش گفته شد، كفاره بدهد.
اگر نذر كند كه در هر هفته روز معيني مثلاً روز جمعه را روزه بگيرد، چنانچه يكي از جمعه ها عيد فطر يا قربان باشد يا در روز جمعه عذر ديگري مانند حيض براي او پيدا شود، بايد آن روز را روزه نگيرد و قضاي آن را به جا آورد.
اگر نذر كند كه مقدار معيني صدقه بدهد، چنانچه پيش از دادن صدقه بميرد، بايد آن مقدار را از مال او صدقه بدهند.
اگر نذر كند كه به فقير معيني صدقه بدهد، نمي تواند آن را به فقير ديگر بدهد و اگر آن فقير بميرد، بنا بر احتياط بايد به ورثه ي او بدهد.
اگر نذر كند كه به زيارت يكي از امامان مثلاً به زيارت حضرت اباعبدالله عَلَيْهِ السَّلَام مشّرف شود، چنانچه به زيارت امام ديگر برود كافي نيست و اگر به واسطه ي عذري نتواند آن امام را زيارت كند، چيزي بر او واجب نيست.
كسي كه نذر كرده زيارت برود و غسل زيارت و نماز آن را نذر نكرده، لازم نيست آنها را به جا آورد.
اگر براي حرم يكي از امامان يا امامزادگان چيزي نذر كند، بايد آن را در تعمير و روشنايي و فرش حرم و مانند اينها مصرف كند، يا به زوار و خدام آنان بدهد.
اگر براي خود امام عَلَيْهِ السَّلَام چيزي نذر كند، چنانچه مصرف معيني را قصد كرده بايد به همان مصرف برساند و اگر مصرف معيني را قصد نكرده، بايد به فقرا و زوّار بدهد، يا مسجد و مانند آن بسازد و ثواب آن را هديه ي آن امام نمايد و همچنين است اگر چيزي را براي امامزاده اي نذر كند.
گوسفندي را كه براي صدقه، يا براي يكي از امامان نذر كرده اند، اگر پيش از آن كه به مصرف نذر برسد شير بدهد، يا بچه بياورد، مال كسيست كه آن را نذر كرده، ولي پشم گوسفند و مقداري كه چاق مي شود جزءِ نذر است.
هر گاه نذر كند كه اگر مريض او خوب شود، يا مسافر او بيايد، عملي را انجام دهد، چنانچه معلوم شود كه پيش از نذر كردن مريض خوب شده، يا مسافر آمده است، عمل كردن به نذر لازم نيست.
اگر پدر يا مادر نذر كند كه دختر خود را به سيد شوهر دهد، بعد از آن كه به تكليف رسيد، اختيار با خود اوست و نذر آنان اعتبار ندارد.
هر گاه با خدا عهد كند كه اگر به حاجت شرعي خود برسد، كار خيري را انجام دهد، بعد از آن كه حاجتش برآورده شد، بايد آن كار را انجام دهد و نيز اگر بدون آن كه حاجتي داشته باشد، عهد كند كه عمل خيري را انجام دهد، آن عمل بر او واجب مي شود.
در عهد هم مثل نذر بايد صيغه خوانده شود و نيز كاري را كه عهد مي كند انجام دهد بايد يا عبادت باشد مثل نماز واجب و مستحب، يا كاري باشد كه انجام آن بهتر از تركش باشد.
اگر به عهد خود عمل نكند بايد كفاره بدهد، يعني شصت فقير را سير كند، يا دو ماه روزه بگيرد، يا يك بنده آزاد كند.
اگر قسم بخورد كه كاري را انجام دهد يا ترك كند، مثلاً قسم بخورد كه روزه بگيرد، يا دود استعمال نكند، چنانچه عمداً مخالفت كند، بايد كفاره بدهد، يعني يك بنده آزاد كند، يا ده فقير را سير كند، يا آنان را بپوشاند و اگر اينها را نتواند بايد سه روز، روزه بگيرد.
قسم چند شرط دارد:
اوّل:
كسي كه قسم مي خورد بايد بالغ و عاقل باشد و از روي قصد و اختيار قسم بخورد، پس قسم خوردن بچّه و ديوانه و مست و كسي كه مجبورش كرده اند، درست نيست و همچنين است اگر در حال عصباني بودن بي قصد قسم بخورد.
دوم:
كاري را كه قسم مي خورد انجام دهد بايد حرام و مكروه نباشد و كاري كه قسم مي خورد ترك كند بايد واجب و مستحب نباشد و اگر قسم بخورد كه كار مباحي را به جا آورد، بايد ترك آن در نظر مردم بهتر از انجامش نباشد و نيز اگر قسم بخورد كار مباحي را ترك كند، بايد انجام آن در نظر مردم بهتر از تركش نباشد.
سوم:
به يكي از اسم هاي خداوند عالم قسم بخورد كه به غير ذات مقدس او گفته نمي شود، مانند خدا و الله و نيز اگر به اسمي قسم بخورد كه به غير خدا هم مي گويند، ولي به قدري به خدا گفته مي شود كه هر وقت كسي آن اسم را بگويد، ذات مقدس حق در نظر مي آيد، مثل آن كه به خالق و رازق قسم بخورد صحيح است.
چهارم:
قسم را به زبان بياورد و اگر بنويسد يا در قلبش آن را قصد كند صحيح نيست، ولي آدم لال اگر با اشاره قسم بخورد، صحيح است.
پنجم:
عمل كردن به
قسم براي او ممكن باشد و اگر موقعي كه قسم مي خورد ممكن باشد و بعداً از عمل به آن عاجز شود، از وقتي كه عاجز مي شود، قسم او به هم مي خورد و همچنين است اگر عمل كردن به نذر به قدري مشقّت پيدا كند كه نشود آن را تحمّل كرد.
اگر پدر از قسم خوردن فرزند جلوگيري كند، يا شوهر از قسم خوردن زن جلوگيري نمايد، قسم آنان صحيح نيست.
اگر فرزند بدون اجازه ي پدر و زن بدون اجازه ي شوهر قسم بخورد، پدر و شوهر مي توانند قسم آنان را به هم بزنند.
اگر انسان از روي فراموشي، يا ناچاري به قسم عمل نكند، كفّاره بر او واجب نيست و همچنين است اگر مجبورش كنند كه به قسم عمل ننمايد و قَسمي كه آدم وسواسي مي خورد، مثل اين كه مي گويد «وَالله» الآن مشغول نماز مي شوم و به واسطه ي وسواس مشغول نمي شود، اگر وسواس او طوري باشد كه بي اختيار به قسم عمل نكند كفاره ندارد.
كسي كه قسم مي خورد، اگر حرف او راست باشد قسم خوردن او مكروه است و اگر دروغ باشد حرام و از گناهان بزرگ مي باشد، ولي اگر براي اين كه خودش يا مسلمان ديگري را از شر ظالمي نجات دهد، قسم دروغ بخورد اشكال ندارد، بلكه گاهي واجب مي شود؛ اما اگر بتواند توريه كند يعني موقع قسم خوردن طوري نيت كند كه دروغ نشود، بنا بر احتياط واجب بايد توريه نمايد، مثلاً اگر ظالمي بخواهد كسي را اذّيت كند و از انسان بپرسد كه او را نديده اي و انسان يك ساعت قبل او را ديده باشد، احتياط آن است كه بگويد او را نديده ام و قصد كند كه از پنج دقيقه پيش نديده ام.
اگر كسي چيزي را وقف كند از ملك او خارج مي شود و خود او و ديگران نمي توانند آن را ببخشند، يا بفروشند و كسي هم از آن ملك ارث نمي برد، ولي در بعضي از موارد كه در مسأله 2102 و 2103 گفته شد، فروختن آن اشكال ندارد.
لازم نيست صيغه ي وقف را به عربي بخوانند، بلكه اگر مثلاً بگويد:
«خانه ي خود را وقف كردم» و خودش يا كسي كه خانه را براي او وقف كرده، يا وكيل، يا ولي آن كس بگويد:
«قبول كردم»، وقف صحيح است، ولي اگر براي افراد مخصوصي وقف نكند، بلكه مثل مسجد و مدرسه براي عموم وقف كند، يا مثلاً بر فقرا يا سادات وقف نمايد، قبول كردن كسي لازم نيست.
اگر ملكي را براي وقف معين كند و پيش از خواندن صيغه ي وقف پشيمان شود يا بميرد، وقف درست نيست.
كسي كه مالي را وقف مي كند، بايد قصد قربت داشته باشد و از موقع خواندن صيغه، مال را براي هميشه وقف كند و اگر مثلاً بگويد:
«اين مال بعد از مردن من وقف باشد»، چون از موقع خواندن صيغه تا مردنش وقف نبوده، صحيح نيست و نيز اگر بگويد:
«تا ده سال وقف باشد و بعد از آن نباشد»، يا بگويد:
«تا ده سال وقف باشد، بعد پنج سال وقف نباشد و دوباره وقف باشد»، وقف صحيح نمي باشد.
وقف در صورتي صحيح است كه مال وقف را به تصرف كسي كه براي او وقف شده يا وكيل، يا ولي آنها بدهند، ولي اگر چيزي را بر اولاد صغير خود وقف كند و به قصد اين كه آن چيز ملك آنان شود، از طرف آنان نگهداري نمايد، وقف صحيح است.
اگر مسجدي را وقف كنند، بعد از آن كه يك نفر در آن مسجد نماز خواند، وقف درست مي شود.
وقف كننده بايد مكلف و عاقل و با قصد و اختيار باشد و شرعاً بتواند در مال خود تصرف كند، بنا بر اين سفيهي كه مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف مي كند، چون حق ندارد در مال خود تصرف نمايد، اگر چيزي را وقف كند صحيح نيست.
اگر مالي را براي كساني كه به دنيا نيامده اند وقف كند درست نيست، ولي اگر براي زندگان و بعد از آنها براي كساني كه بعداً به دنيا مي آيند وقف نمايد مثلاً چيزي را بر اولاد خود وقف كند كه بعد از آنان وقف نوه هاي او باشد و هر دَستهاي بعد از دسته ديگر از وقف استفاده كند صحيح است.
اگر چيزي را بر خودش وقف كند، مثل آن كه دكاني را وقف كند كه عايدي آن را بعد از مرگ او خرج مقبره اش نمايند صحيح نيست، ولي اگر مثلاً مالي را بر فقرا وقف كند و خودش فقير شود، مي تواند از منافع وقف استفاده نمايد.
اگر براي چيزي كه وقف كرده متولي معين كند، بايد مطابق قرار داد او رفتار نمايند و اگر معين نكند، چنانچه بر افراد مخصوصي مثلاً بر اولاد خود وقف كرده باشد و آنها بالغ باشند، اختيار با خود آنان است و اگر بالغ نباشند، اختيار با ولي ايشان است و براي استفاده از وقف اجازه ي حاكم شرع لازم نيست.
اگر ملكي را مثلاً بر فقرا يا سادات وقف كند، يا وقف كند كه منافع آن به مصرف خيرات برسد، در صورتي كه براي آن ملك متولي معين نكرده باشد، اختيار آن با حاكم شرع است.
اگر ملكي را بر افراد مخصوصي مثلاً بر اولاد خود وقف كند كه هر طبقه اي بعد از طبقه ديگر از آن استفاده كنند، چنانچه متولي ملك آن را اجاره دهد و بميرد، اجاره باطل نمي شود، ولي اگر متولي نداشته باشد و يك طبقه از كساني كه ملك بر آنها وقف شده، آن را اجاره دهند و در بين مدّت اجاره بميرند، اجاره باطل مي شود و در صورتي كه مستأجر مال الاجاره ي تمام مدّت را داده باشد، مال الاجاره از زمان مردنشان تا آخر مدّت اجاره را از مال آنان مي گيرد.
اگر ملك وقف خراب شود، از وقف بودن بيرون نمي رود.
ملكي كه مقداري از آن وقف است و مقداري از آن وقف نيست، اگر تقسيم نشده باشد، حاكم شرع يا متولي وقف، مي تواند با نظر خبره سهم وقف را جدا كند.
اگر متولي وقف خيانت كند و عايدات آن را به مصرفي كه معين شده نرساند، حاكم شرع مي تواند به جاي او متولّي اميني معين نمايد.
فرشي را كه براي حسينيه وقف كرده اند، نمي شود براي نماز به مسجد ببرند، اگر چه آن مسجد نزديك حسينيه باشد.
اگر ملكي را براي تعمير مسجدي وقف نمايند، چنانچه آن مسجد احتياج به تعمير ندارد و انتظار هم نمي رود كه تا مدتي احتياج به تعمير پيدا كند، مي توانند عايدات آن ملك را به مصرف مسجدي كه احتياج به تعمير دارد برسانند.
اگر ملكي را وقف كند كه عايدي آن را خرج تعمير مسجد نمايند و به امام جماعت و به كسي كه در آن مسجد اذان مي گويد بدهند، در صورتي كه بدانند يا گمان داشته باشند كه براي هر يك چه مقدار معين كرده، بايد همان طور مصرف كنند و اگر يقين يا گمان نداشته باشند، بايد اوّل مسجد را تعمير كنند و اگر چيزي زياد آمد، بين امام جماعت و كسي كه اذان مي گويد به طور مساوي قسمت نمايند و بهتر آن است كه اين دو نفر در تقسيم با يكديگر صلح كنند.
وصيت آن است كه انسان سفارش كند بعد از مرگش براي او كارهايي انجام دهند، يا بگويد بعد از مرگش چيزي از مال او ملك كسي باشد.
يا براي اولاد خود و كساني كه اختيار آنان با او است، قَيِّم و سرپرست معين كند و كسي را كه به او وصيت مي كنند، وصي مي گويند.
كسي كه نمي توانند حرف بزند، اگر با اشاره مقصود خود را بفهماند، براي هر كاري مي تواند وصيت كند و كسي هم كه مي تواند حرف بزند، اگر در كارهاي كوچك و كم ارزش با اشاره اي كه مقصودش را بفهماند وصيت كند صحيح است، ولي در كارهاي بزرگ مثل آن كه بخواهد وصيت كند مبلغ زيادي به كسي بدهند، اشاره فائده ندارد.
اگر نوشته اي به امضا يا مهر ميت ببينند، چنانچه مقصود او را بفماند و معلوم باشد كه براي وصيت كردن نوشته، بايد مطابق آن عمل كنند.
كسي كه وصيت مي كند، بايد بالغ و عاقل باشد و از روي اختيار وصيت كند و نيز بايد سفيه نباشد:
يعني؛ مال خود را در كارهاي بيهوده مصرف نكند.
كسي كه از روي عمد مثلاً زخمي به خود زده يا سمّي خورده است كه به واسطه ي آن، يقين يا گمان به مردن او پيدا مي شود، اگر وصيت كند كه مقداري از مال او را به مصرفي برسانند، صحيح نيست.
اگر انسان وصيت كند كه چيزي به كسي بدهند، در صورتي زائد آن كس آن چيز را مالك مي شود كه بعد از مردن وصيت كننده آن را قبول كند و اگر در زمان زنده بودن او قبول نمايد مالك نمي شود.
وقتي انسان نشانه هاي مرگ را در خود ديد، بايد فوراً امانت هاي مردم را به صاحبانش برگرداند و اگر به مردم بدهكار است و موقع دادن آن بدهي رسيده بايد بدهد و اگر خودش نمي تواند بدهد، يا موقع دادن بدهي او نرسيده، بايد وصيت كند و بر وصيت شاهد بگيرد، ولي اگر بدهي او معلوم باشد، وصيت كردن لازم نيست.
كسي كه نشانه هاي مرگ را در خود مي بيند اگر خمس و زكات و مظالم بدهكار است بايد فوراً بدهد و اگر نمي تواند بدهد، چنانچه از خودش مال دارد، يا احتمال مي دهد كسي آنها را ادا نمايد، بايد وصيت كند و همچنين است اگر حج بر او واجب باشد.
كسي كه نشانه هاي مرگ را در خود مي بيند، اگر نماز و روزه ي قضا دارد، بايد وصيت كند كه از مال خودش براي آنها اجير بگيرند، بلكه اگر مال نداشته باشد ولي احتمال بدهد كسي بدون آن كه چيزي بگيرد آنها را انجام مي دهد، باز هم واجب است وصيت نمايد و اگر قضاي نماز و روزه ي او به تفصيلي كه در «مسأله 1399» گفته شد، بر پسر بزرگترش واجب باشد، بايد به او اطلاع دهد، يا وصيت كند كه براي او به جا آورند.
كسي كه نشانه هاي مرگ را در خود مي بيند، اگر مالي پيش كسي دارد يا در جايي پنهان كرده است كه ورثه نمي دانند، چنانچه به واسطه ي ندانستن حقّشان از بين برود، بايد به آنان اطلاع دهد و لازم نيست براي بچّه هاي صغير خود قَيِّم و سرپرست معين كند، ولي در صورتي كه بدون قَيِّم مالشان از بين مي رود، يا خودشان ضايع مي شوند، بايد براي آنان قَيِّم اميني معين نمايد.
وصي بايد مسلمان و بالغ و عاقل و مورد اطمينان باشد.
اگر كسي چند وصي براي خود معين كند، چنانچه اجازه داده باشد كه هر كدام به تنهايي به وصيت عمل كنند، لازم نيست در انجام وصيت از يكديگر اجازه بگيرند و اگر اجازه نداده باشد، چه گفته باشد كه هر دو با هم به وصيت عمل كنند، يا نگفته باشد، بايد با نظر يكديگر به وصيت عمل نمايند و اگر حاضر نشوند كه با يكديگر به وصيت عمل كنند، حاكم شرع آنها را مجبور مي كند و اگر اطاعت نكنند، به جاي آنان ديگران را معين مي نمايد.
اگر انسان از وصيت خود برگردد، مثلاً بگويد:
ثلث مالش را به كسي بدهند، بعد بگويد:
به او ندهند، وصيت باطل مي شود و اگر وصيت خود را تغيير دهد، مثل آن كه قيمي براي بچّه هاي خود معين كند، بعد ديگري را به جاي او قَيِّم نمايد، وصيت اوّلش باطل مي شود و بايد به وصيت دوم او عمل نمايند.
اگر كاري كند كه معلوم شود از وصيت خود برگشته، مثلاً خانه اي را كه وصيت كرده به كسي بدهند بفروشد، يا ديگري را براي فروش آن وكيل نمايد، وصيت باطل مي شود.
اگر وصيت كند چيز معيني را به كسي بدهند، بعد وصيت كند كه نصف همان را به ديگري بدهند، بايد آن چيز را دو قسمت كنند و به هر كدام از آن دو نفر يك قسمت آن را بدهند.
اگر كسي در مرضي كه به آن مرض مي ميرد، مقداري از مالش را به كسي ببخشد و وصيت كند كه بعد از مردن او هم مقداري به كس ديگر بدهند، چنانچه روي هم بيشتر از ثلث نباشد، يا اگر بيشتر است ورثه اجازه بدهند كه گفته ي او عملي شود، بايد به آنچه گفته عمل كنند و اگر روي هم بيشتر از ثلث باشد، ورثه هم اجازه ندهند، بايد مالي را كه پيش از مرگ بخشيده، از ثلث بدهند و اگر چيزي از ثلث زياد آمد مال دومي است.
اگر وصيت كند كه ثلث مال او را نفروشند و عايدي آن را به مصرفي برسانند، بايد مطابق گفته ي او عمل نمايند.
اگر در مرضي كه به آن مرض مي ميرد، بگويد مقداري به كسي بدهكار است، چنانچه متهم باشد كه براي ضرر زدن به ورثه گفته است، بايد مقداري را كه معين كرده از ثلث او بدهند و اگر متهم نباشد و كسي هم منكر گفته ي او نشود، بايد از اصل مالش بدهند.
كسي كه انسان وصيت مي كند كه چيزي به او بدهند بايد وجود داشته باشد، پس اگر وصيت كند به بچه اي كه ممكن است فلان زن حامله شود، چيزي بدهند باطل است، ولي اگر وصيت كند به بچه اي كه در شكم مادر است چيزي بدهند، اگر چه هنوز روح نداشته باشد، وصيت صحيح است؛ پس اگر زنده به دنيا آمد، بايد آنچه را كه وصيت كرده به او بدهند و اگر مرده به دنيا آمد، وصيت باطل مي شود و آنچه را كه براي او وصيت كرده، ورثه ميان خودشان قسمت مي كنند.
اگر انسان بفهمد كسي او را وصي كرده، چنانچه به اطلاع وصيت كننده برساند كه براي انجام وصيت او حاضر نيست، لازم نيست بعد از مردن او به وصيت عمل كند، ولي اگر پيش از مردن او نفهمد كه او را وصي كرده، يا بفهمد و به او اطلاع ندهد كه براي عمل كردن به وصيت حاضر نيست، در صورتي كه مشقّت نداشته باشد، بايد وصيت او را انجام دهد و نيز اگر وصي پيش از مرگ [موصي] موقعي ملتفت شود كه [موصي] به واسطه ي شدت مرض نتواند به ديگري وصيت كند، بايد وصيت او را قبول نمايد.
اگر كسي كه وصيت كرده بميرد، وصي نمي تواند ديگري را براي انجام كارهاي ميت معين كند و خود از كار كناره نمايد، ولي اگر بداند مقصود ميت اين نبوده كه خود وصي آن كار را انجام دهد، بلكه مقصودش فقط انجام كار بوده، مي تواند ديگري را از طرف خود وكيل نمايد.
اگر كسي دو نفر را وصي كند، چنانچه يكي از آن دو بميرد، يا ديوانه، يا كافر شود حاكم شرع يك نفر ديگر را به جاي او معين مي كند و اگر هر دو بميرند، يا ديوانه، يا كافر شوند حاكم شرع دو نفر ديگر را معين مي كند، ولي اگر يك نفر بتواند وصيت را عملي كند، معين كردن دو نفر لازم نيست.
اگر وصي نتواند به تنهايي كارهاي ميت را انجام دهد، حاكم شرع براي كمك او يك نفر ديگر را معين مي كند.
اگر مقداري از مال ميت در دست وصي تلف شود، چنانچه در نگهداري آن كوتاهي كرده و يا تعدّي نموده مثلاً ميت وصيت كرده است كه فلان مقدار به فقراي فلان شهر بده و او مال را به شهر ديگر برده و در راه از بين رفته ضامن است و اگر كوتاهي نكرده و تعدّي هم ننموده، ضامن نيست.
هر گاه انسان كسي را وصي كند و بگويد كه اگر آن كس بميرد فلاني وصي باشد، بعد از آن كه وصي اوّل مُرد وصي دوم بايد كارهاي ميت را انجام دهد.
حجي كه بر ميت واجب است و بدهكاري و حقوقي را كه مثل خمس و زكات و مظالم، ادا كردن آنها واجب مي باشد، بايد از اصل مال ميت بدهند، اگر چه ميت براي آنها وصيت نكرده باشد.
اگر مال ميت از بدهي و حج واجب و حقوقي كه مثل خمس و زكات و مظالم بر او واجب است زياد بيايد، چنانچه وصيت كرده باشد كه ثلث يا مقداري از ثلث را به مصرفي برسانند، بايد به وصيت او عمل كنند و اگر وصيت نكرده باشد آنچه مي ماند مال ورثه است.
اگر مصرفي را كه ميت معين كرده از ثلث مال او بيشتر باشد، وصيت او در بيشتر از ثلث در صورتي صحيح است كه ورثه حرفي بزنند، يا كاري كنند كه معلوم شود عملي شدن وصيت را اجازه داده اند و تنها راضي بودن آنان كافي نيست و اگر مدتي بعد از مردن او هم اجازه بدهند صحيح است.
اگر مصرفي را كه ميت معين كرده از ثلث مال او بيشتر باشد و پيش از مردن او ورثه اجازه بدهند كه وصيت او عملي شود، بعد از مردن او نمي توانند از اجازه ي خود برگردند.
اگر وصيت كند كه از ثلث او خمس و زكات يا بدهي ديگر او را بدهند و براي نماز و روزه ي او اجير بگيرند و كار مستحبي هم مثل اطعام به فقرا انجام دهند، بايد اوّل بدهي او را از ثلث بدهند و اگر چيزي زياد آمد براي نماز و روزه ي او اجير بگيرند و اگر از آن هم زياد آمد به مصرف كار مستحبي كه معين كرده برسانند و چنانچه ثلث مال او فقط به اندازه بدهي او باشد، ورثه هم اجازه ندهند كه بيشتر از ثلث مال مصرف شود، وصيت براي نماز و روزه و كارهاي مستحبي باطل است.
اگر وصيت كند كه بدهي او را بدهند و براي نماز و روزه ي او اجير بگيرند و كار مستحبي هم انجام دهند، چنانچه وصيت نكرده باشد كه اينها را از ثلث بدهند، بايد بدهي او را از اصل مال بدهند و اگر چيزي زياد آمد ثلث آن را به مصرف نماز و روزه و كارهاي مستحبي كه معين كرده برسانند و در صورتي كه ثلث كافي نباشد، پس اگر ورثه اجازه بدهند، بايد وصيت او عملي شود و اگر اجازه ندهند بايد نماز و روزه را از ثلث بدهند و اگر چيزي زياد آمد به مصرف كار مستحبي كه معين كرده برسانند.
اگر كسي بگويد ميت وصيت كرده فلان مبلغ به من بدهند، چنانچه دو مرد عادل گفته ي او را تصديق كنند، يا قسم بخورد و يك مرد عادل هم گفته ي او را تصديق نمايد، يا يك مرد عادل و دو زن عادله، يا چهار زن عادله به گفته ي او شهادت دهند، بايد مقداري را كه مي گويد به او بدهند و اگر يك زن عادله شهادت دهد، بايد يك چهارم چيزي را كه مطالبه مي كند به او بدهند و اگر دو زن عادله شهادت دهند نصف آن را [به او بدهند] و اگر سه زن عادله شهادت دهند، بايد سه چهارم آن را به او بدهند و نيز اگر دو مرد كافر ذمّي كه در دين خود عادل باشند گفته ي او را تصديق كنند در صورتي كه ميت ناچار بوده است كه وصيت كند و مرد و زن عادلي هم در موقع وصيت نبوده بايد چيزي را كه مطالبه مي كند به او بدهند.
اگر كسي بگويد من وصي ميتم كه مال او را به مصرفي برسانم، يا ميت مرا قَيِّم بچه هاي خود قرار داده، در صورتي بايد حرف او را قبول كرد كه دو مرد عادل گفته ي او را تصديق نمايند.
اگر وصيت كند چيزي به كسي بدهند و آن كس پيش از آن كه قبول كند يا رد نمايد بميرد، تا وقتي ورثه ي او وصيت را رد نكرده اند، مي توانند آن چيز را قبول نمايند، ولي اين در صورتيست كه وصيت كننده از وصيت خود برنگردد، وگرنه حقي به آن چيز ندارند.
كساني كه به واسطه ي خويشي ارث مي برند سه دسته هستند:
دسته ي اوّل:
پدر و مادر و اولاد ميت است و با نبودن اولادِ، اولاد اولاد هر چه پايين روند، هر كدام آنان كه به ميت نزديك تر است ارث مي برد و تا يك نفر از اين دسته هست دسته ي دوم ارث نمي برند.
دسته ي دوم:
جد يعني پدر بزرگ و جده يعني مادر بزرگ و خواهر و برادر است و با نبودن برادر و خواهر اولاد ايشان هر كدام آنان كه به ميت نزديك تر است ارث مي برد و تا يك نفر از اين دسته هست دسته ي سوم ارث نمي برند.
دسته ي سوم:
عمو و عمه و دايي و خاله و اولاد آنان است و تا يك نفر از عموها و عمه ها و دائي ها و خاله هاي ميت زنده اند، اولاد آنان ارث نمي برند، ولي اگر ميت عموي پدري و پسر عموي پدر و مادري داشته باشد، ارث به پسر عموي پدر و مادري مي رسد و عموي پدري ارث نمي برد.
اگر عمو و عمه و دايي و خاله ي ميت و اولاد آنان و اولاد اولاد آنان نباشند، عمو و عمه و دايي و خاله ي پدر و مادر ميت ارث مي برند و اگر اينها نباشند اولادشان ارث مي برند و اگر اينها هم نباشند عمو و عمه و دايي و خاله ي جد و جده ي ميت و اگر اينها نباشند اولادشان ارث مي برند.
زن و شوهر به تفصيلي كه بعداً گفته مي شود، از يكديگر ارث مي برند.
اگر وارث ميت فقط يك نفر از دسته ي اوّل باشد، مثلاً پدر يا مادر يا يك پسر يا يك دختر باشد، همه ي مال ميت به او مي رسد و اگر چند پسر يا چند دختر باشند، همه ي مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و اگر يك پسر و يك دختر باشد، مال را سه قسمت مي كنند، دو قسمت را پسر و يك قسمت را دختر مي برد و اگر چند پسر و چند دختر باشند، مال را طوري قسمت مي كنند كه هر پسري دو برابر دختر ببرد.
اگر وارث ميت فقط پدر و مادر او باشند، مال سه قسمت مي شود:
دو قسمت آن را پدر و يك قسمت را مادر مي برد، ولي اگر ميت دو برادر، يا چهار خواهر، يا يك برادر و دو خواهر داشته باشد كه همه ي آنان پدري باشند يعني پدر آنان با پدر ميت يكي باشد، خواه مادرشان هم با مادر ميت يكي باشد يا نه، اگر چه تا ميت پدر و مادر دارد اينها ارث نمي برند، اما به واسطه ي بودن اينها [افراد مذكور] مادر شش يك مال را مي برد و بقّيه [] را به پدر مي دهند.
اگر وارث ميت فقط پدر و مادر و يك دختر باشد، چنانچه ميت دو برادر، يا چهار خواهر، يا يك برادر و دو خواهر پدري نداشته باشد، مال را پنج قسمت مي كنند:
پدر و مادر هر كدام يك قسمت و دختر سه قسمت آن را مي برد و اگر دو برادر يا چهار خواهر يا يك برادر و دو خواهر پدري داشته باشد، مال را شش قسمت مي كنند:
پدر و مادر هر كدام يك قسمت و دختر سه قسمت مي برد و يك قسمت باقيمانده را چهار قسمت مي كنند:
يك قسمت را به پدر و سه قسمت را به دختر مي دهند، مثلاً اگر مال ميت را به 24 قسمت كنند، 15 قسمت آن را دختر و 5 قسمت آن را به پدر و 4 قسمت آن را به مادر مي دهند.
اگر وارث ميت فقط پدر و مادر و يك پسر باشد، مال را شش قسمت مي كنند:
پدر و مادر هر كدام يك قسمت و پسر چهار قسمت آن را مي برد و اگر چند پسر يا چند دختر باشند، آن چهار قسمت را به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و اگر پسر و دختر باشند، آن چهار قسمت را طوري تقسيم مي كنند كه هر پسري دو برابر دختر ببرد.
اگر وارث ميت فقط پدر و يك پسر، يا مادر و يك پسر باشد، مال را شش قسمت مي كنند:
يك قسمت آن را پدر يا مادر و پنج قسمت را پسر مي برد.
اگر وارث ميت فقط پدر يا مادر با پسر و دختر باشد، مال را شش قسمت مي كنند:
يك قسمت آن را پدر يا مادر مي برد و بقيه را طوري قسمت مي كنند كه هر پسري دو برابر دختر ببرد.
اگر وارث ميت فقط پدر و يك دختر يا مادر و يك دختر باشد، مال را چهار قسمت مي كنند:
يك قسمت آن را پدر يا مادر و بقيه را دختر مي برد.
اگر وارث ميت فقط پدر و چند دختر يا مادر و چند دختر باشد، مال را پنج قسمت مي كنند:
يك قسمت را پدر يا مادر مي برد و چهار قسمت را دخترها به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند.
اگر ميت اولاد نداشته باشد، نوه ي پسري او اگر چه دختر باشد، سهم پسر ميت را مي برد و نوه ي دختري او اگر چه پسر باشد، سهم دختر ميت را مي برد، مثلاً اگر ميت يك پسر از دختر خود و يك دختر از پسرش داشته باشد، مال را سه قسمت مي كنند، يك قسمت را به پسر دختر و دو قسمت را به دختر پسر مي دهند.
دسته ي دوم از كساني كه به واسطه ي خويشي ارث مي برند، جد يعني پدر بزرگ و جده يعني مادر بزرگ و برادر و خواهر ميت است و اگر برادر و خواهر نداشته باشد اولادشان ارث مي برند.
اگر وارث ميت فقط يك برادر يا يك خواهر باشد، همه ي مال به او مي رسد و اگر چند برادر پدر و مادري، يا چند خواهر پدر و مادري باشد، مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و اگر برادر و خواهر پدر و مادري با هم باشند، هر برادري دو برابر خواهر مي برد، مثلاً اگر دو برادر و يك خواهر پدر و مادري دارد، مال را پنج قسمت مي كنند، هر يك از برادرها دو قسمت و خواهر يك قسمت آن را مي برد.
اگر ميت برادر و خواهر پدر و مادري دارد، برادر و خواهر پدري كه از مادر با ميت جداست ارث نمي برد و اگر برادر و خواهر پدر و مادري ندارد، چنانچه فقط يك خواهر يا يك برادر پدري داشته باشد، همه ي مال به او مي رسد و اگر چند برادر يا چند خواهر پدري داشته باشد، مال را به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و اگر هم برادر و هم خواهر پدري داشته باشد، هر برادري دو برابر خواهر مي برد.
اگر وارث ميت فقط يك خواهر يا يك برادر مادري باشد كه از پدر با ميت جدا است، همه ي مال به او مي رسد و اگر چند برادر مادري، يا چند خواهر مادري، يا چند برادر و خواهر مادري باشند، مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود.
اگر ميت برادر و خواهر پدر و مادري و برادر و خواهر پدري و يك برادر يا يك خواهر مادري داشته باشد، برادر و خواهر پدري ارث نمي برند و مال را شش قسمت مي كنند:
يك قسمت آن را به برادر يا خواهر مادري و بقيه را به برادر و خواهر پدر و مادري مي دهند و هر برادري دو برابر خواهر مي برد.
اگر ميت برادر و خواهر پدر و مادري و برادر و خواهر پدري و برادر و خواهر مادري داشته باشد، برادر و خواهر پدري ارث نمي برند و مال را سه قسمت مي كنند:
يك قسمت آن را برادر و خواهر مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و بقيه را به برادر و خواهر پدر و مادري مي دهند و هر برادري دو برابر خواهر مي برد.
اگر وارث ميت فقط برادر و خواهر پدري و يك برادر مادري يا يك خواهر مادري باشد، مال را شش قسمت مي كنند:
يك قسمت آن را برادر يا خواهر مادري مي برد و بقيه را به برادر و خواهر پدري مي دهند و هر برادري دو برابر خواهر مي برد.
اگر وارث ميت فقط برادر و خواهر پدري و چند برادر و خواهر مادري باشد، مال را سه قسمت مي كنند:
يك قسمت آن را برادر و خواهر مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و بقيه را به برادر و خواهر پدري مي دهند و هر برادري دو برابر خواهر مي برد.
اگر وارث ميت فقط برادر و خواهر و زن او باشد، زن ارث خود را به تفصيلي كه بعداً گفته مي شود مي برد و خواهر و برادر به طوري كه در مسائل گذشته گفته شد ارث خود را مي برند و نيز اگر زني بميرد و وارث او فقط خواهر و برادر و شوهر او باشد، شوهر نصف مال را مي برد و خواهر و برادر به طوري كه در مسائل پيش گفته شد ارث خود را مي برند، ولي براي آن كه زن يا شوهر ارث مي برد از سهم برادر و خواهر مادري چيزي كم نمي شود و از سهم برادر و خواهر پدر و مادري يا پدري كم مي شود، مثلاً اگر وارث ميت شوهر و برادر و خواهر مادري و برادر و خواهر پدر و مادري او باشد، نصف مال به شوهر مي رسد و يك قسمت از سه قسمت اصل مال را به برادر و خواهر مادري مي دهند و آنچه مي ماند مال برادر و خواهر پدر و مادري است، پس اگر همه ي مال او شش تومان باشد، سه تومان به شوهر و دو تومان به برادر و خواهر مادري و يك تومان به برادر و خواهر پدر و مادري مي دهند.
اگر ميت خواهر و برادر نداشته باشد، سهم ارث آنان را به اولادشان مي دهند و سهم برادر زاده و خواهرزاده ي مادري به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و از سهمي كه به برادر زاده و خواهرزاده ي پدري يا پدر و مادري مي رسد، هر پسري دو برابر دختر مي برد.
اگر وارث ميت فقط يك جد يا يك جده است، چه پدري باشد يا مادري، همه ي مال به او مي رسد و با بودن جد ميت پدر جد او ارث نمي برد.
اگر وارث ميت فقط جد و جده ي پدري باشد، مال سه قسمت مي شود:
دو قسمت را جّد و يك قسمت را جده مي برد و اگر جد و جده ي مادري باشد، مال را به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند.
اگر وارث ميت فقط يك جد يا جده ي پدري و يك جد يا جده ي مادري باشد، مال سه قسمت مي شود:
دو قسمت را جد يا جده ي پدري و يك قسمت را جد يا جده ي مادري مي برد.
اگر وارث ميت جد و جده ي پدري و جد و جده ي مادري باشد، مال سه قسمت مي شود:
يك قسمت آن را جد و جده ي مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و دو قسمت آن را به جد و جده ي پدري مي دهند و جد دو برابر جده مي برد.
اگر وارث ميت فقط زن و جد و جده ي پدري و جد و جده ي مادري او باشد، زن ارث خود را به تفصيلي كه گفته مي شود مي برد و يك قسمت از سه قسمت اصل مال را به جد و جده ي مادري مي دهند كه به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و بقيه را به جد و جده ي پدري مي دهند و جد دو برابر جده مي برد و اگر وارث ميت شوهر و جد و جده باشد، شوهر نصف مال را مي برد و جد و جده به دستوري كه در مسائل گذشته گفته شد ارث خود را مي برند.
دسته ي سوم عمو و عمه و دايي و خاله و اولاد آنان است به تفصيلي كه گفته شد كه اگر از طبقه اوّل و دوم كسي نباشد، اينها ارث مي برند.
اگر وارث ميت فقط يك عمو يا يك عمه است، چه پدر و مادري باشد يعني با ميت از يك پدر و مادر باشد، يا پدري باشد يا مادري، همه ي مال به او مي رسد و اگر چند عمو يا چند عمه باشند و همه پدر و مادري، يا همه پدري باشند، مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و اگر عمو و عمه هر دو باشند و همه پدر و مادري، يا همه پدري باشند، عمو دو برابر عمه مي برد، مثلاً اگر وارث ميت دو عمو و يك عمه باشد، مال را پنج قسمت مي كنند، يك قسمت را به عمه مي دهند و چهار قسمت را عموها به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند.
اگر وارث ميت فقط چند عموي مادري يا چند عمه ي مادري يا عمو و عمه ي مادري باشند، مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود.
اگر وارث ميت عمو و عمه باشد و بعضي پدري و بعضي مادري و بعضي پدري و مادري باشند، عمو و عمه ي پدري ارث نمي برند، پس اگر ميت يك عمو يا يك عمه مادري دارد، مال را شش قسمت مي كنند:
يك قسمت را به عمو يا عمه ي مادري و بقيه را به عمو و عمه ي پدر و مادري مي دهند و عموي پدر و مادري دو برابر عمه ي پدر و مادري مي برد و اگر هم عمو و هم عمه ي مادري دارد، مال را سه قسمت مي كنند:
دو قسمت را به عمو و عمه ي پدر و مادري مي دهند و عمو دو برابر عمه مي برد و يك قسمت را به عمو و عمه ي مادري مي دهند كه به طور مساوي بين خودشان قسمت كنند و احتياط آن است كه در تقسيم با يكديگر صلح كنند.
اگر وارث ميت فقط يك دايي يا يك خاله باشد، همه ي مال به او مي رسد و اگر هم دايي و هم خاله باشد و همه پدر و مادري، يا پدري، يا مادري باشند، مال به طور مساوي بين آنان قسمت مي شود و احتياط آن است كه در تقسيم با يكديگر صلح كنند.
اگر وارث ميت فقط يك دائي، يا يك خاله ي مادري و دايي و خاله ي پدر و مادري و دايي و خاله ي پدري باشد، دايي و خاله ي پدري ارث نمي برد و مال را شش قسمت مي كنند:
يك قسمت را به دايي يا خاله ي مادري و بقيه را به دايي و خاله ي پدر و مادري مي دهند و احتياط آن است كه در تقسيم با يكديگر صلح كنند.
اگر وارث ميت فقط دايي و خاله ي پدري و دايي و خاله ي مادري و دايي و خاله ي پدر و مادري باشد، دايي و خاله ي پدري ارث نمي برد و بايد مال را سه قسمت كنند:
يك قسمت آن را دايي و خاله ي مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت نمايند و بقيه را به دايي و خاله ي پدر و مادري بدهند و احتياط آن است كه در تقسيم آن با يكديگر صلح كنند.
اگر وارث ميت يك دايي يا يك خاله و يك عمو يا يك عمه باشد، مال را سه قسمت مي كنند:
يك قسمت را دايي يا خاله و بقيه را عمو يا عمه مي برد.
اگر وارث ميت يك دايي يا يك خاله و عمو و عمه باشد، چنانچه عمو و عمه پدر و مادري يا پدري باشند، مال را سه قسمت مي كنند:
يك قسمت را دايي يا خاله مي برد و از بقيه دو قسمت به عمو و يك قسمت به عمه مي دهند، بنا بر اين اگر مال را نُه قسمت كنند، سه قسمت را به دايي يا خاله و چهار قسمت را به عمو و دو قسمت را به عمه مي دهند.
اگر وارث ميت يا دايي يا يك خاله و يك عمو يا يك عمه ي مادري و عمو و عمه ي پدر و مادري يا پدري باشد، مال را سه قسمت مي كنند:
يك قسمت آن را به دايي يا خاله مي دهند و دو قسمت باقي مانده را شش قسمت مي كنند، يك قسمت را به عمو يا عمه ي مادري و بقيه را به عمو و عمه ي پدر و مادري يا پدري مي دهند و عمو دو برابر عمه مي برد؛ بنا بر اين اگر مال را نُه قسمت كنند:
سه قسمت را به دايي يا خاله و يك قسمت را به عمو يا عمه ي مادري و پنج قسمت ديگر را به عمو و عمه ي پدر و مادري يا پدري مي دهند.
اگر وارث ميت يك دايي يا يك خاله و عمو و عمه ي مادري و عمو و عمه ي پدر و مادري يا پدري باشد، مال را سه قسمت مي كنند:
يك قسمت را دايي يا خاله مي برد و دو قسمت باقي مانده را سه سهم مي كنند، يك سهم آن را به طور مساوي بين عمو و عمه ي مادري قسمت مي كنند و دو سهم ديگر را بين عمو و عمه ي پدر و مادري يا پدري قسمت مي نمايند و عمو دو برابر عمه مي برد، بنا بر اين اگر مال را نُه قسمت كنند:
سه قسمت آن سهم خاله يا دايي و دو قسمت سهم عمو و عمه ي مادري و چهار قسمت سهم عمو و عمه ي پدر و مادري يا پدري مي باشد.
اگر وارث ميت چند دايي و چند خاله باشد كه همه پدر و مادري يا پدري يا مادري باشند و عمو و عمه هم داشته باشد، مال سه سهم مي شود:
دو سهم آن را به دستوري كه در مسأله پيش گفته شد، عمو و عمه بين خودشان قسمت مي كنند و يك سهم آن را دائي ها و خاله ها به طور مساوي بين خودشان قسمت مي نمايند.
اگر وارث ميت، دايي يا خاله ي مادري و چند دايي و خاله ي پدر و مادري يا پدري و عمو و عمه ي باشد، مال سه سهم مي شود:
دو سهم آن را به دستوري كه سابقاً گفته شد عمو و عمه بين خودشان قسمت مي كنند، پس اگر ميت يك دايي يا يك خاله ي مادري دارد، يك سهم ديگر آن را شش قسمت مي كنند:
يك قسمت را به دايي يا خاله ي مادري مي دهند و بقيه را به دايي و خاله ي پدر و مادري يا پدري مي دهند كه بنا بر احتياط بايد در تقسيم آن با هم صلح كنند:
و اگر چند دايي مادري يا چند خاله ي مادري يا هم دايي مادري و هم خاله ي مادري دارد، آن يك سهم را سه قسمت مي كنند:
يك قسمت را دائي ها و خاله هاي مادري به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و بقيه را به دايي و خاله ي پدر و مادري يا پدري مي دهند كه بنا بر احتياط در تقسيم آن با هم صلح مي كنند.
اگر ميت عمو و عمه و دايي و خاله نداشته باشد، مقداري كه به عمو و عمه مي رسد به اولاد آنان و مقداري كه به دايي و خاله مي رسد به اولاد آنان داده مي شود.
اگر وارث ميت عمو و عمه و دايي و خاله ي پدر و عمو و عمه و دايي و خاله ي مادر او باشند، مال سه سهم مي شود:
يك سهم آن را عمو و عمه و دايي و خاله ي مادر ميت به طور مساوي بين خودشان قسمت مي كنند و دو سهم ديگر آن را سه قسمت مي كنند:
يك قسمت آن را دايي و خاله ي پدر ميت به طور مساوي بين خودشان قسمت مي نمايند و دو قسمت ديگر آن را به عمو و عمه ي پدر ميت مي دهند و عمو دو برابر عمه مي برد.
اگر زني بميرد و اولاد نداشته باشد، نصف همه ي مال را شوهر او و بقيه را ورثه ي ديگر مي برند و اگر از آن شوهر يا از شوهر ديگر اولاد داشته باشد، چهار يك همه ي مال را شوهر و بقيه را ورثه ي ديگر مي برند.
اگر مردي بميرد و اولاد نداشته باشد، چهار يك مال او را زن و بقيه را ورثه ديگر مي برند و اگر از آن زن يا از زن ديگر اولاد داشته باشد، هشت يك مال را زن و بقيه را ورثه ديگر مي برند و زن از زمين خانه ي مسكوني، نه از خودِ زمين و نه از قيمت آن ارث نمي برد و احتياط واجب آن است كه در زمين باغ و زراعت و زمين هاي ديگر هم با ورثه ي ميت صلح كند و نيز از خود هوايي خانه مانند بنا و درخت ارث نمي برد، ولي از قيمت آنها ارث مي برد و از درخت و زراعت و ساختماني كه در زمين باغ و زراعت و زمين هاي ديگر است، اگر چه [زن] ارث مي برد، امّا چون ارث بردن او از خود اينها يا از قيمت اينها محل اشكال است، احتياط واجب آن است كه در اينها هم با ورثه ي ديگر صلح نمايد.
اگر زن بخواهد در چيزهايي كه از آنها ارث نمي برد مانند زمين خانه ي مسكوني تصرف كند، بايد از ورثه ي ديگر اجازه بگيرد و نيز احتياط واجب آن است كه ورثه تا سهم زن را نداده اند، در چيزهايي كه زن از قيمت آنها ارث مي برد، مانند بنا و درخت بدون اجازه ي او تصرف نكنند و چنانچه پيش از دادن سهم زن اينها را بفروشند، در صورتي كه زن معامله را اجازه دهد، صحيح و گرنه باطل است.
اگر بخواهند بنا و درخت و مانند آن را قيمت نمايند، [كه سهم زن را از آن قيمت بدهند] بايد [به اين صورت] حساب كنند كه اگر آنها بدون اجاره در زمين بمانند تا از بين برود، چقدر ارزش دارند و سهم زن را از آن قيمت بدهند.
مجراي آب قنات و مانند آن حكم زمين را دارد و آجر و چيزهايي كه در آن به كار رفته در حكم ساختمان است.
اگر ميت بيش از يك زن داشته باشد، چنانچه اولاد نداشته باشد چهار يك مال و اگر اولاد داشته باشد هشت يك مال به شرحي كه گفته شد، به طور مساوي بين زن هاي او قسمت مي شود، اگر چه شوهر با هيچ يك از آنان يا بعض آنان نزديكي نكرده باشد، ولي اگر در مرضي كه به آن مرض از دنيا رفته، زني را عقد كرده و با او نزديكي نكرده است، آن زن از او ارث نمي برد و حق مَهر هم ندارد.
اگر زن در حال مرض شوهر كند و به همان مرض بميرد، شوهرش اگر چه با او نزديكي نكرده باشد از او ارث مي برد.
اگر زن را به ترتيبي كه در احكام طلاق گفته شد، طلاق رجعي بدهند و در بين عدّه بميرد، شوهر از او ارث مي برد و نيز اگر شوهر در بين عدّه ي زن بميرد، زن از او ارث مي برد، ولي اگر بعد از گذشتن عدّه ي رجعي، يا در عدّه ي طلاق بائن يكي از آنان بميرد، ديگري از او ارث نمي برد.
اگر شوهر در حال مرض، عيالش را طلاق دهد و پيش از گذشتن دوازده ماه هلالي بميرد، زن با سه شرط از او ارث مي برد:
اوّل:
آن كه در اين مدت شوهر ديگر نكرده باشد.
دوم:
به واسطه ي بي ميلي به شوهر مالي به او نداده باشد كه به طلاق دادن راضي شود، بلكه اگر چيزي هم به شوهر ندهد ولي طلاق به تقاضاي زن باشد، باز هم ارث بردنش اشكال دارد.
سوم:
شوهر در مرضي كه در آن مرض زن را طلاق داده، به واسطه ي آن مرض يا به جهت ديگري بميرد، پس اگر از آن مرض خوب شود و به جهت ديگري از دنيا برود، زن از او ارث نمي برد.
لباسي كه مرد براي پوشيدن زن خود گرفته، اگر چه زن آن را پوشيده باشد، بعد از مردن شوهر، جزء مال شوهر است.
قرآن و انگشتري و شمشير ميت و لباسي را كه پوشيده مال پسر بزرگتر است و اگر ميت از اين چهار چيز بيشتر از يكي دارد، مثلاً دو قرآن يا دو انگشتري دارد، احتياط واجب آن است كه پسر بزرگتر در آنها با ورثه ي ديگر صلح كند.
اگر پسر بزرگ ميت بيش از يكي باشد مثلاً از دو زن او در يك وقت دو پسر به دنيا آمده باشد بايد لباس و قرآن و انگشتري و شمشير ميت را به طور مساوي بين خودشان قسمت كنند.
اگر ميت قرض داشته باشد، چنانچه قرضش به اندازه ي مال او يا زيادتر باشد، بايد چهار چيزي هم كه مال پسر بزرگتر است و در مسأله پيش گفته شد به قرض او بدهند و اگر قرضش كمتر از مال او باشد، بايد از آن چهار چيزي هم كه به پسر بزرگتر مي رسد به نسبت به قرض او بدهند، مثلاً اگر همه ي دارايي او شصت تومان است و به مقدار بيست تومان آن از چيزهاييست كه مال پسر بزرگتر است و سي تومان هم قرض دارد، پسر بزرگ بايد به مقدار ده تومان از آن چهار چيز را بابت قرض ميت بدهد.
مسلمان از كافر ارث مي برد، ولي كافر اگر چه پدر يا پسر ميت باشد از او ارث نمي برد.
اگر كسي يكي از خويشان خود را عمداً و به ناحق بكشد، از او ارث نمي برد، ولي اگر از روي خطا باشد مثل آن كه سنگ را به هوا بيندازد و اتفاقاً به يكي از خويشان او بخورد و او را بكشد از او ارث مي برد، ولي ارث بردن او از ديه ي قتل كه بعداً گفته مي شود محل اشكال است.
هر گاه بخواهند ارث را تقسيم كنند، براي بچه اي كه در شكم است كه اگر زنده به دنيا بيايد ارث مي برد، سهم دو پسر را كنار مي گذارند، ولي اگر احتمال بدهند بيشتر است، مثلاً احتمال بدهند كه زن سه بچّه حامله باشد، سهم سه پسر را كنار مي گذارند و چنانچه مثلاً يك پسر يا يك دختر به دنيا آمد، زيادي را ورثه بين خودشان تقسيم مي كنند.
احكام حدي كه براي بعضي از گناهان معين شده است.
اگر كسي با يكي از محرم هاي خود كه مثل مادر و خواهر با او نسبت دارند زنا كند، به حكم حاكم شرع بايد او را بكشند و همچنين است اگر مرد كافر با زن مسلمان زنا كند و در اخبار بسيار وارد شده است كه انجام دادن يكي از حدها باعث مي شود كه مردم كار نامشروع نكنند و دنيا و آخرت آنان را حفظ مي كند و منفعتش براي آنان بيشتر است از اين كه چهل روز باران ببارد.
اگر مرد آزادي زنا كند، بايد او را صد تازيانه بزنند و چنانچه سه مرتبه زنا كند و در هر دفعه صد تازيانه اش بزنند، در دفعه ي چهارم بايد او را بكشند، ولي كسي كه زن عقدي دائمي دارد و در حالي كه بالغ و عاقل و آزاد بوده با او نزديكي كرده و هر وقت هم بخواهد مي تواند با او نزديكي كند، اگر با زني كه بالغه و عاقله است زنا كند، بايد او را سنگسار نمايند.
اگر مرد ببيند كه كسي با زن او زنا مي كند، چنانچه نترسد كه به او ضرري بزنند مي تواند هر دو را بكشد و اگر آنان را نكشد آن زن بر او حرام نمي شود.
اگر مرد مكلف عاقلي با مكلف عاقل ديگر لواط كند، بايد هر دوي آنان را بكشند و حاكم شرع مي تواند لواط كننده را با شمشير بكشد، يا سنگسار كند، يا زنده ي بسوزاند، يا دست و پاي او را ببندد و از جاي بلندي به زير اندازد و يا ديواري را روي او خراب كند.
اگر يك نفر كس ديگر را امر كند كه به ناحق كسي را بكشد، در صورتي كه قاتل و كسي كه به او دستور داده هر دو مكلف و عاقل باشند، قاتل را بايد كشت و كسي كه او را امر كرده بايد حبس كرد تا بميرد.
اگر فرزند، پدر يا مادر را عمداً بكشد بايد او را بكشند، ولي اگر پدري فرزند خود را عمداً بكشد، بايد به دستوري كه در احكام ديه گفته مي شود ديه بدهد و هر قدر حاكم شرع صلاح مي داند او را بزنند.
هرگاه پسري را از روي شهوت ببوسد، حاكم شرع از سي تا نود هر قدر صلاح مي داند تازيانه به او مي زند و روايت شده كه خداوند عالم دهانه اي از آتش به دهان او مي زند و ملائكة آسمان و زمين و ملائكة رحمت و غضب بر او لعنت مي كنند و جهنم براي او مهيا خواهد بود، ولي اگر توبه كند توبه ي او قبول مي شود.
اگر كسي مرد يا زن را براي زنا، يا مرد و پسر را براي لواط به هم برساند، چنانچه آن كس زن باشد بايد هفتاد و پنج تازيانه به او بزنند و اگر مرد باشد بعد از هفتاد و پنج تازيانه، بايد سر او را بتراشند و در كوچه و بازار بگردانند و از محلي كه در آن محل اين كار را كرده بيرونش كنند.
اگر كسي بخواهد با زني زنا كند، يا با پسري لواط نمايد و بدون آن كه او را بكشند جلوگيري از او ممكن نباشد، كشتن او جايز است.
اگر كسي به مرد يا زن مسلماني كه بالغ و عاقل و آزاد است، نسبت زنا يا لواط بدهد، يا ولد الزنا بگويد، بايد هشتاد تازيانه از روي لباس به او بزنند.
كسي كه مكلف و عاقل است، اگر از روي اختيار شراب بخورد، در دفعه ي اوّل و دوم بايد تمام بدنش را غير از عورت برهنه كنند و هشتاد تازيانه به او بزنند و در دفعه ي سوم يا چهارم بايد او را بكشند.
كسي كه مكلف و عاقل است، اگر چهار نخود و نيم طلاي سكه دار يا چيز ديگري را كه به اين مقدار ارزش دارد بدزدد، چنانچه شرطهايي را كه در شرع براي آن معين شده دارا باشد، در دفعه ي اوّل بايد چهار انگشت دست راست او را از بيخ ببرند و كف دست و شست او را بگذارند و در دفعه ي دوم بنا بر احتياط واجب بايد پاي چپ او را از وسط قدم ببرند و در دفعه ي سوم بايد او را حبس كنند تا بميرد و چنانچه مال دارد خرج او را از مال خودش و اگر ندارد از بيت المال بدهند و در صورتي كه در زندان دزدي كند بايد او را بكشند.
اگر كسي عمداً و به ناحق ديگري را بكشد، ولي كشته مي تواند قاتل را عفو كند، يا بكشد، يا مقداري كه در مسأله بعد گفته مي شود از او ديه بگيرد؛ اما اگر از روي خطا بكشد مثلاً براي حيواني تير بيندازد و اشتباهاً كسي را بكشد ولي كشته حق ندارد او را بكشد، اما مي تواند ديه بگيرد.
ديه اي كه قاتل بايد بدهد، يكي از شش چيز است:
اوّل:
صد شتر كه داخل سال ششم شده باشند.
دوم:
دويست گاو.
سوم:
هزار گوسفند.
چهارم:
دويست حُلّه و هر حُلّه [متشكل از] دو پارچه ايست كه در يمن مي بافند.
پنجم:
هزار مثقال شرعي طلا، كه هر مثقال آن 18 نخود است.
ششم:
ده هزار درهم، كه هر درهمي6 / 12 نخود نقره ي سكه دار است.
ديه ي چند چيز مثل ديه كشتن است كه مقدار آن در مسألة پيش گفته شد:
اوّل:
آن كه دو چشم كسي را كور كند، يا چهار پلك چشم او را از بين ببرد و اگر يك چشم او را كور كند، بايد نصف ديه كشتن را بدهد.
دوم:
دو گوش كسي را ببرد، يا كاري كند كه هر دو گوش او كر شود و اگر يك گوش او را ببرد يا كر كند، بايد نصف ديه ي كشتن را بدهد و اگر نرمه ي گوش او را ببرد، بايد ثلث ديه كشتن را بدهد.
سوم:
تمام بيني يا نرمه ي بيني كسي را ببرد.
چهارم:
زبان كسي را از بيخ ببرد و اگر مقداري از آن را ببرد بايد به نسبت ديه بدهد، مثلاً اگر نصف زبان را ببرد، بايد نصف ديه ي كشتن را بدهد.
پنجم:
تمام دندان هاي كسي را از بين ببرد و ديه ي هر كدام از دوازده دندانِ جلوي دهان كه شش عدد بالا و شش عدد پايين مي باشد، پنجاه مثقال شرعي طلاست و هر مثقال شرعي 18 نخود است و اگر يكي از شانزده دندان عقب را كه هشت عدد آنها بالا و هشت عدد پايين است از بين ببرد، بايد بيست و پنج مثقال شرعي طلا بدهد
ششم:
هر دو دست كسي را از بند جدا كند و اگر يك دست را از بند
جدا كند، بايد نصف ديه كشتن را بدهد.
هفتم:
ده انگشت كسي را ببرد و ديه ي هر انگشت ده يك ديه ي كشتن است.
هشتم:
پشت كسي را طوري بشكند كه ديگر درست نشود.
نهم:
هر دو پستان زني را ببرد و اگر يكي از آنها را ببرد، بايد نصف ديه ي كشتن را بدهد.
دهم:
هر دو پاي كسي را تا مفصل، يا همه ي ده انگشت پا را ببرد و ديه ي هر انگشت ده يك ديه ي كشتن است.
يازدهم:
تخم هاي مردي را از بين ببرد.
دوازدهم:
طوري به كسي آسيب برساند كه عقل او از بين برود.
سيزدهم:
به كسي صدمه اي بزند كه ديگر بوي خوب و بد را نفهمد، يا مني از او خارج نشود.
اگر اشتباهاً كسي را بكشد بايد ديه ي او را بدهد و يك بنده آزاد كند و اگر نتواند بنده آزاد كند، دو ماه روزه بگيرد و اگر اين را هم نتواند شصت فقير را سير كند و اگر عمداً و به ناحق بكشد، در صورت عفو يا گرفتن ديه بايد دو ماه روزه بگيرد و شصت فقير را سير كند و يك بنده آزاد نمايد.
كسي كه سوار حيوان است، اگر كاري كند كه آن حيوان به كسي آسيب برساند، ضامن است و نيز اگر ديگري كاري كند كه حيوان به سوار خود، يا به كس ديگر صدمه بزند، ضامن مي باشد.
اگر انسان كاري كند كه زن حامله سقط كند، چنانچه چيزي كه سقط شده نطفه باشد، ديه اش بيست مثقال شرعي طلاست كه هر مثقال آن 18 نخود مي باشد و اگر علقه يعني خون بسته باشد، چهل مثقال و اگر مضغه يعني پاره گوشت باشد شصت مثقال و اگر استخوان شده باشد، هشتاد مثقال و اگر گوشت آورده ولي هنوز روح در او دميده نشده صد مثقال و اگر روح در او دميده شده، چنانچه پسر باشد ديه ي او هزار مثقال و اگر دختر باشد ديه ي او پانصد مثقال شرعي طلا است.
اگر زن حامله كاري كند كه بچّه اش سقط شود، بايد ديه ي آن را به تفصيلي كه در مسأله پيش گفته شد به وارث بچّه بدهد و به خود زن چيزي از آن نمي رسد.
اگر كسي زن حامله را بكشد، بايد ديه ي زن و بچه را بدهد.
اگر پوست سر، يا صورت مردي را پاره كند، بايد يك شتر به او بدهد و اگر به گوشت برسد و قدري از آن را هم ببرد، بايد دو شتر بدهد و اگر خيلي از گوشت را پاره كند، بايد سه شتر بدهد و اگر به پرده ي نازك استخوان برسد چهار شتر و اگر استخوان نمايان شود پنج شتر و اگر استخوان بشكند ده شتر و اگر بعضي از ريزه هاي استخوان از جاي خود بيرون آيد پانزده شتر و اگر به پرده ي مغز سر برسد، بايد سي و سه شتر بدهد.
اگر به صورت كسي سيلي يا چيز ديگر بزند به طوري كه صورت او سرخ شود، بايد يك مثقال و نيم شرعي طلا كه هر مثقالي 18 نخود است بدهد و اگر كبود شود سه مثقال و اگر سياه شود بايد شش مثقال شرعي طلا بدهد، ولي اگر جاي ديگر بدن كسي را به واسطه ي زدن، سرخ يا كبود يا سياه كند، بايد نصف آنچه را كه گفته شد بدهد.
اگر به حيوان حلال گوشتِ كسي زخم بزند، يا چيزي از بدن آن را ببرد، بايد تفاوت قيمت سالم و معيوب آن را به صاحبش بدهد.
اگر انسان سگ شكاري كسي را بكشد، بايد بيست و يك مثقال معمولي نقره ي سكه دار به او بدهد و اگر سگي كه نگهداري خانه را مي كند، يا سگ گله ي كسي را تلف نمايد، بايد ده مثقال و نيم نقره ي سكّه دار بدهد و اگر سگي كه پاسباني زراعت را مي كند بكشد، بايد نُه مَن و نيم و سه سير و چهارده مثقال و نيم گندم كه تقريباً 29 كيلو و 75 گرم مي شود، بدهد.
اگر حيوان، زراعت يا مال كسي را از بين ببرد، چنانچه صاحب حيوان در نگهداري آن كوتاهي كرده باشد، بايد مقداري را كه ضرر زده به صاحب مال يا زراعت بدهد.
اگر بچّه يكي از گناهان كبيره را انجام دهد، ولي يا معلّم او مي تواند به قدري كه ادب شود و ديه او واجب نشود، او را بزند.
اگر كسي بچّه اي را طوري بزند كه ديه واجب شود، ديه مال طفل است و اگر مرده بايد به ورثه ي او بدهد و چنانچه مثلاً پدر بچّه به قدري او را بزند كه بميرد، ديه ي او را ورثه ي ديگرش مي برند و به خود پدر از ديه چيزي نمي رسد.
مسائل متفرقه اي كه به صورت سؤال و جواب در آخر رساله هاي ديگر حضرت مستطاب آيت الله العظمي يادداشت شده، در اين رساله هر كدام در محل مناسب خود نوشته شد و قسمتي از آنها كه مناسب با مسائل گذشته نبود در اينجا بيان مي شود.
اگر ريشه ي درخت همسايه در ملك انسان بيايد، مي تواند از آن جلوگيري كند و چنانچه ضرري هم از ريشه ي درخت به او [صاحب ملك] برسد، مي تواند از صاحب درخت بگيرد.
جهيزّيه اي كه پدر به دختر مي دهد، اگر مثلاً به واسطه ي صلح يا بخشش، ملك او كرده باشد نمي تواند از او پس بگيرد و اگر ملك او نكرده باشد، پس گرفتن آن اشكال ندارد.
اگر كسي بميرد، ورثه ي بالغ او مي توانند از سهم خودشان خرج عزاداري ميت نمايند، ولي از سهم صغير نمي شود چيزي برداشت.
اگر انسان غيبت مسلماني را كند، احتياط واجب آن است كه اگر مفسده اي پيدا نشود، از آن مسلمان خواهش كند كه او را حلال نمايد و چنانچه ممكن نباشد بايد براي او از خدا طلب آمرزش كند و اگر به واسطه ي غيبتي كه كرده، توهيني از آن مسلمان شده، در صورتي كه ممكن است بايد آن توهين را برطرف نمايد.
انسان نمي تواند بدون اذن حاكم شرع از مال كسي كه مي داند خمس نمي دهد، خمس را بردارد و به حاكم شرع برساند.
آوازي كه مخصوص مجالس لهو و بازيگري است، غنا و حرام مي باشد و اگر نوحه يا روضه يا قرآن را هم با غنا بخوانند حرام است، ولي اگر آن را با صداي خوب بخوانند كه غنا نباشد، اشكال ندارد.
كشتن حيواني كه اذيت مي رساند و مال كسي نيست، اشكال ندارد.
جايزه اي را كه بانك به بعضي از كساني كه در صندوق پس انداز حساب دارند مي دهد، چون براي تشويق مردم از خودش مي دهد و ضرر آن به كسي نمي رسد حلال است.
اگر چيزي را به صنعتگري بدهند كه درست كند و صاحب آن نيايد آن را ببرد، چنانچه صنعتگر جستجو كند و از پيدا كردن صاحب آن نااميد شود، بايد آن را به نيت صاحبش صدقه بدهد.
سينه زدن در كوچه و بازار با اين كه زن ها عبور مي كنند، در صورتي كه سينه زن پيراهن پوشيده باشد، اشكال ندارد و نيز اگر جلوي جمعيَّت عزاداري بيرق و مانند آن ببرند مانعي ندارد، ولي بايد استعمال آلات لهو نشود.
گذاشتن دندان طلا و دنداني كه روكش طلا دارد براي زن مانعي ندارد، ولي اگر زينت حساب شود براي مرد جايز نيست.
حرام است انسان استمناء كند، يعني با خود كاري كند كه مني از او بيرون آيد.
تراشيدن ريش و ماشين كردن آن، اگر مثل تراشيدن باشد حرام است و در اين حكم تمام مردم يكسانند و حكم خدا به واسطه ي مسخره ي [كردن] مردم تغيير نمي كند، پس كسي هم كه اوّل تكليف او است، يا اگر ريش نتراشد مردم او را مسخره مي كنند، چنانچه ريش بتراشد يا طوري ماشين كند كه مثل تراشيدن باشد، حرام مي باشد.
احتياط واجب آن است كه ولي بچّه پيش از آن كه بچّه بالغ شود، او را ختنه نمايد و اگر او را ختنه نكند، بعد از بالغ شدن بر خود بچه واجب است.
اگر پدر و مادر فقير باشند و نتوانند كاسبي كنند، فرزند آنان اگر بتواند بايد خرجي آنان را بدهد.
اگر كسي فقير باشد و نتواند كاسبي كند، پدر او بايد خرجي او را بدهد و اگر پدر ندارد، يا نمي تواند خرجي او را بدهد، چنانچه فرزندي هم نداشته باشد كه بتواند خرجي او را بدهد، جد پدري او بايد خرجي او را بدهد و اگر جد پدري ندارد يا نمي تواند خرجي او را بدهد، مادرش بايد خرجي او را بدهد و اگر مادر هم ندارد، يا نمي تواند خرجي او را بدهد، بايد مادر پدر و مادر مادر و پدر مادر با هم خرجي او را بدهند و اگر مادر پدر و مادر مادر ندارد، پدر مادر بايد خرجي او را بدهد.
ديواري كه مال دو نفر است، هيچ كدام آنان حق ندارد بدون اذن شريك ديگر آن را بسازد، يا سر تير يا پايه ي عمارت خود را روي آن ديوار بگذارد، يا به ديوار ميخ بكوبد، ولي كارهايي كه معلوم است شريك راضيست مانند تكيه دادن به ديوار و لباس انداختن روي آن اشكال ندارد، اما اگر شريك او بگويد به اين كارها راضي نيستم، انجام اينها هم جايز نيست.
عكاسي و نقّاشي صورت مكروه است.
درخت ميوه اي كه شاخه ي آن از ديوار باغ بيرون آمده، اگر انسان نداند صاحبش راضي است، نمي تواند از ميوه ي آن بچيند و اگر ميوه ي آن روي زمين ريخته باشد، نمي تواند آن را بردارد.